eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
2هزار عکس
863 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نیایش و ستایش : اووووه و بعد چشمکی به زینب زدن که زینب خندید وقتی فاطمه چایی رو آورد ، نشست کنارم -آبجی میگم باران دیگه همه چیز رو رعایت میکنه؟ فاطمه: آره داداش ، چند روز بعد از اینکه باهاش صحبت کردی اول نماز هاش شروع کرد بعد مهدی دید داره نماز میخونه ، بردش پیش حاج آقا احمدی ، اونم باران رو دید که چادر سرشه بهش هدیه داد و درباره حجابش باهاش صحبت کرد . از اون موقعه حجابش رعایت میکنه ممنون که باهاش صحبت کردی داداش -خداروشکر ، وظیفه بود ابجی ، باران مثل دختر خودم میمونه فاطمه : لطف داری موقع شام که شد پاشدیم کمک کردیم تا سفره رو پهن کنیم . مامانم نمی زاشت زینب کاری انجام بده ولی زینب آنقدر اصرار کرد که مامانم گفت بیاد غذا رو بِکِشه . غذا رو آوردیم و سر سفره گذاشتیم و همه نشستیم . مامان زینب برد پیش خودش نشوند . منم به سجاد غذا میدادم و خودم هم می خوردم و کلا بیخیال زینب شده بودم چون خیالم راحت بود مامان کاملا بهش می رسه. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️