eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 پسرک کوچکم خم شد و دست زینب بوسید و گفت : مامان جونم برای همه ی مهربونیات ممنونم همه دست و صوت زدن ، زینب سجاد بغل کرد و بوسش کرد و کلی قربون صدقه اش رفت . باران هم که سجاد دید که اینکارو کرد اون هم به طرف فاطمه دوید ، فاطمه براش آغوش باز کرده بود ، باران خیلی زرنگ بود می دونست اگه الان بخواد دست فاطمه ببوسه فاطمه نمی زاره برای همین رفت توی بغلش و دست فاطمه بوسید همه دست و صوت زدن برای باران -آقا ماهم جا موندیم که شش نفری به طرف مامان رفتیم مامان خیلی دورش شلوغ شده بود . همگی با مامان روبوسی کردیم و بغلش کردیم بعد نشستیم سر جامون . امیر علی : آقا ، سجاد برای مامانش شعر خوند ماهم می خوایم شعر بخونیم . همه خندیدن و گفتن : بخونید امیر علی و امیر حسین اومدن پیشم نشستن آروم گفتن : شعر مادر من رو بخونیم بقیه هم می خونن -بخونیم ، سه دو یک شروع کردیم به خوندن : مادر من مادر من تو یاری و یاور من از اینجا به بعد بقیه هم شروع به خوندن و دست زدن کردن... نوبت کادو ها شد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️