eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
112 دنبال‌کننده
2هزار عکس
859 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: خدانکنه دورت بگردم. سجاد : نه من دورت بگردم از خنده دل درد گرفته بودم - آی آی زینب بین خنده هاش گفت : بابا حسودیش شد ، حسودی نکن اقا رضا ببین پسرم داره قربون صدقم میره بعد رو به سجاد گفت : مرد کوچیک مامان ، انقدر زبون نریز بلا سجاد : بابا ، وظیفه منم زیاد شد الان؟ خندیدم و گفتم : بله ، شما دیگه از امروز باید مراقب مامان و دوتا نی نی باشی سجاد : چشم -چشمت بی بلا امروز روز مادر بود ، ساعت های پنج رفتیم خونه مامانم ، فاطمه اینا هم اومده بودن بعد از کلی عکس گرفتن ، سجاد اومد در گوشم و گفت : بابا یه شعر برای مامان و مامان جون بخونم؟ -آره عزیزم بخون بعد رو کردم به جمع و گفتم : آقایون خانم ها ، گل پسرم می خواد براتون شعر بخونه همه مشتاق گفتن: بخونه سجاد هم شروع کرد با لحن بچه گونش گفت : مامان جونم مامان جون وقتی تورومیبینم میخوام یه پروانه بشم رودامنت بشینم دلم میخواد هی خودمولوس کنم بیام توروبوس کنم بگم خداخداجون مامان من مثل تومهربونه یه کاری کن همیشه و همیشه کنار من بمونه همه براش دست زدن سجاد هم دوید طرف زینب و از حرکتی که زد همه هیران شدن ! ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️