eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
131 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 و هردومون به تصویر سیاه و سفید نگاه کردیم تا فهمیدیم بچه کدومه و بعد با ذوق به اون تصویر کوچیک سیاه و سفید نگاه می کردیم . مثل دفعه قبل ، مامان ِ با احساس با دیدن جنین آروم اشک شوق ریخت . دستم سمت صورتش بردم و اشک هاش پاک کردم . خانم دکتر :خب این نی نی هم صحیح و سالمه ؛ اوه ببینید چی میبینم ، به به مثل اینکه این نی نی ما تنها نیست ، دوقلو دارید مبارکه چند دقیقه گذشت تا بتونم حرف دکتر رو هضم کنم ، دلم میخواست از خوشحالی داد بزنم ، از خوشحالی لب از خنده کش اومده بود . به زینب نگاه کردم که با تعجب به دکتر نگاه کرد و یهو گفت : چهه خبره از این حرفش هم من و هم دکتر خندمون گرفت . خانم دکتر : چند تا بچه داری؟ زینب: یه پسر دارم خانم دکتر : اوه بابا چیزی نیست که سه تا ، من چهار تا دختر دارم یه پسر ، ناشکری نکن ، خیلیا حسرت بچه رو دارن ها ، برو خداروشکر کن که خدا بهت دوتا داده . زینب : نه خداروشکر می کنم ولی تعجب کردم آخه ما تو فامیل همچین ژنی رو نداریم که دوقلو باشه با تعجب گفتم : نداریمم ؟ خانوم حواست گذاشت مثل اینکه عمو هاش دوقلو ان ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️