💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب: بده آنقدر خندیدی
-نه کجاش بد بود نمکدوون ، پاشو پاشو بریم سرویس بهداشتی و بیایم که دیگه تا صبح نگه نمیدارماا
زینب : بریم
رفتیم سرویس بهداشتی و اومدیم و حرکت کردیم .
زینب از همون اول که دوباره راه افتادیم دستش تکیه داده بود به در و به من نگاه میکرد و منم هی حواسم پرت میشد و خندم میگرفت ، آخر سر طاقت نیاوردم و بهش گفتم : ای خانوم ، زشته جوون مردمو اینجوری دید میزنی
زینب: دلم میخواد
-لا اله الا الله ، حواسم پرت میشه دیوونه نکن
زینب: دلم میخواد
نگاه کوتاهی بهش انداختم و بعد خندیدم
-فدای چشم هات بشم ، نمیخوای بخوابی؟
زینب : نوچ
نفس عمیقی کشیدم : هیچی پس امشب دردسر داریم
ریز خندید و دستش سمت ضبط برد و آهنگ های دلخواهش گذاشت .
اونی رو که بلد بودم رو میخوندم و زینب همچنان نگاهم میکرد .
تا دیر وقت تو راه بودیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️