eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
824 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 اشک های هردومون روانه پیدا کرده بود کمی ایستادیم و بعد به سمت در ورودی حرم قسمت زنانه رفتیم ، اونجا که رسیدیم دستش رها کردم و گفتم : -برو عزیزدلم ، التماس دعا زینب: همچنین -خانومی خیلی مراقب خودت باش خب؟ بعد خندیدم و ادامه دادم : له نشی تو جمعیت زینب هم خندید و گفت : چشم توام مراقب خودت باش  -چشم به طرف قسمت مردانه رفتم ، وقتی وارد شدم اول زیارت کردم و بعد زیارت نامه خواندم . تکیه به گوشه ای دادم و سرم به دیوار تکیه دادم و به ضریح نگاه کردم . -سلام آقا.. بعد سالها بالاخره توانستم بیام،بیام ببینمت،باهات حرف بزنم، خیلی دلتنگت بودم ی زمان هایی حالم خوب نیست،نیاز دارم همینجا بشینم باهات حرف بزنم،بهت بگم دردامو و تو کمکم کنی..بهت بگم چی بهم میگذره..بهت بگم وقتایی که نیاز دارم به یکی، تو اون نفری هستی که بهش پناه میبرم! اشک هام پاک کردم و از حرم اومدم بیرون و رفتم توی صف نماز . نماز که تموم شد به زینب زنگ زدم و همو پیدا کردیم و بعد به طرف هتل رفتیم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️