💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
میاد که برگه طلاق بده به زنش که زنش میگه من یه تو ده دارم تو مغزم و باید جراحی بشه و من سرطان دارم .
این پسره هم وقتی میفهمه دیگه نامه طلاق رو به زنش نمیده .
بعد دیگه همه چیز عوض میشه و کم کم عاشق هم میشن .
اینجا هم فکر کنم بعد این قضیه هست .
-آهان
لقمه ای رو به طرفم گرفت و گفت : خب بزار یکی دیگه بزارم
لقمه رو ازش گرفتم و تشکر کردم .
یک کلیپ دیگه گذاشت ، دختره به پسره گفت : کی گفته میتونی منو از خانواده ات بیرون کنی؟
و پسره گفت : تو دیگه عضو خانواده من نیستی
و بعدش تکه ای از لحظه های زندگیشونو گذاشته بود با آهنگ
-این قضیش چیه؟ چرا اینجوری بود؟
زینب خندید و گفت : قضیه ی دختریه که ناخواسته وارد یه داستانی میشه که پدرش نویسنده اش بوده،و اونجا سعی داره این پسره رو نجات بده ولی کم کم عاشقش میشه ولی بعد پسره میفهمه که اگه با دختره باشه،دختره اذیت میشه پس ازش دور میشه و بعد ی مدتی تمام حافظه اش رو از دست میده اما دختره کمکش میکنه که حافظه اش برگرده و با بدبختی باهم زندگی میکنن ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️