💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هفتاد_و_چهار
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خندیدم ادامه دادم : این دوتا دسته گل اون روز آنقدر شیطونی کردن که کلافه شدیم
زینب هم خندید و گفت : آره خیلی شیطونن
چایی رو برداشتم و به طرفش گرفتم.
سجاد رو صدا زدم که اومد بهش چایی دادم و چایی خودم رو هم خوردم .
زینب: وااااااااااااای رضااااا امروز داشتم از مدرسه می اومدم یه گوربا دیدممممممم
به لحن ذوق زده اش خندیدم و گفتم : باز رفتی دنبال گربه بازی
زینب: خیلی گوگولننننن ، بعد رفتم جلو نازش کردم ، وااییییی رضا گورباعه دستم گرفتتتتتتت ، ازش عکس گرفتم
با لحن چندشی گفتم: اییییییی ، شستی دستاتو؟
زینب همون جور که داشت دنبال فیلم گربه میگشت گفت : کوفتتت، آره بابا
بعد فیلمه رو گرفت سمتم و گفت : ببیننن
فیلم رو دیدم که زینب به گربه هه میگفت بیا دستم بگیر و.گربه هه هم گرفت بعد هم دستش لیس زد
این لحظه رو که دیدم گفتم: اییییییییییییی حالم بهم خورد اه اه چندش
زینب زد زیر خنده و گفت : کوفت ، درد ، اصلا حالا که اینجوری شد هر وقت اذیتم کنی دستم گربه ای میکنم میزنم بهت ، نه نه ، اصلا گربه میارم خونههه ، مهد کودک گربه ها میزنم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️