eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -جانم؟ زینب: خوابم نمیبره تو نباشی بیا باهم بخوابیم لبخندی زدم و برگه و خودکار کنار گذاشتم و رفتم طرفش و پیشانی اش رو بوسیدم و گفتم - پس من ماموریتم چه جوری خوابت میبره؟؟؟ بی حرف لبخند تلخی زد و سرش پایین انداخت ، دستش گرفتم و باهم رفتیم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم و بغلش کردم ، دستم لای موهاش بردم و نوازشش کردم ، چند دقیقه بعد صدای نفس های منظمش خبر از خواب بودنش میداد می دونستم اگه بلند بشم باز بیدار میشه ، پس پیشش موندم اما خوابم نبرد نمی دونم چقدر گذشت که زینب بیدار شد ، سلام کرد و بعد بلند شد و موهاش بست زینب: میرم چایی دم کنم -برو عزیزدلم دستت درد نکنه زینب: خواهش می کنم منم رفتم بیرون و نشستم سر لیست و شروع به نوشتن کردم ، مدتی بعد سجاد هم بیدار شد ، بردمش دست و صورتش شستم و تلویزیون براش روشن کردم زینب با چایی و کلوچه اومد نشست کنارم -دستت درد نکنه خانومی زینب: خواهش می کنم -ببین این چیز هایی که نوشتم خوبه؟ چیزی از قلم نیافتاده لیست رو ازم گرفت و نگاهش کرد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️