💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_پنجاه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب: راستی شروط بازی : گاز محکم و قلقلک جرزنی محسوب میشه
-یااا خدا
زینب: دیگه دیگه
-باش آقا بریم بازی
سه بار باهم بازی کردیم و مساوی شدیم یه بار دیگه بازی کردیم که زینب برد ، زینب خندید و گفت : هاهاهاااا ، خب حالا مجسمه شو
-عمرا بتونی از مجسمه بودن درم بیاری
زینب: میبینیمممم
من صاف نشستم
زینب: رضا بیا عکس هامون نگاه کنیم
داشتم از خنده میترکیدم ولی خودمو نگه داشتم
زینب گوشیش آورد و شروع کرد به ورق زدن عکس ها و صحبت می کرد درباره اشون
آنقدر گرم عکس ها شدم که یهو دیدم بازوم داره میسوزه
دستم روی بازوم گذاشتم و گفتم : اخخخخ
زینب بلند زد زیر خنده و گفت: ایوللل من بردم
تازه به خودم اومدم که چی شد و منم بلند خندیدم
- بدبخت شدم کهههه ، ببین دستم چیکار کردییی ، موسوزههه
زینب همون طور که داشت میخندید گفت : گفتم که جزو شرط بازی بود
- هعییی ، حالا جایزه چی می خوای؟
زینب: اممم خب جایزه ام اینکه باید شب باهام تا صبح بیدار بمونی،فیلم ببینیم،حرف بزنیم و چیپس بخوریم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️