eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
115 دنبال‌کننده
2هزار عکس
893 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب : نه الان می خوام میشه بدی؟ یه چیپس و پفک در اوردم و بهش دادم زینب: الان میام کمی عقب تر رفت و چیپس و پفک رو به طرف چند بچه که کنار خیابون نشسته بودن گرفت و با لبخند برگشت اومد کنارم و دستم گرفت از کار قشنگش منم لبخند زدم جایی برای نشستن پیدا کردیم و زیر انداز انداختیم و نشستیم . پفک و چیپس باز کردیم و سفره اش کردیم . همون طور که داشتیم می خوردیم زینب گفت :آقاااایی؟....یه سوال -جونم؟ زینب: اگه دنده 4 توی رانندگی یه دفعه دستی بکشی چی میشه ؟؟ -خوب معلومه ! ماشین دورِ خودش میچرخه زینب: همونجوری دورررررت بگرررردمم با ذوق دست هام دور کمرش حلقه کردم -من دورت بگردم با این دلبریااات آخه ، الان چه وقته این حرف بود که دست و بالم بسته است خندید و پفکی به طرفم گرفت : بگو آ آ آ خندیدم و گفتم : آ آ آ پفک داخل دهنم گذاشت ، از دست این کاراش خنده ام گرفته بود و خودشم خنده اش گرفته بود . منم چیپس برداشتم و به سمتش گرفتم ، دهنش باز کرد و منم چیپس داخل دهنش گذاشتم بعد از خوردن چیپس و پفک و لواشک بلند شدیم و شروع به قدم زدن کردیم . همین طور که قدم می زدیم یه جارو انتخاب کردیم که عکس بگیریم . زینب: بیا با گوشی من بگیر گوشی رو ازش گرفتم و روشنش کردم ، یکی از عکس هام که کربلا ازم گرفته بود رو گذاشته بود روی صفحه ی گوشیش ، لبخندی زدم و دوربین اوردم و کلی عکس گرفتیم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️