eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
117 دنبال‌کننده
2هزار عکس
901 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ امام صادق (؏) ؛ هرڪس هنگامی ڪه به بستر می رود سه بار این دعا را بگوید از گناهان بیرون آید مانند روزی ڪه مادر او را زائیده 💥 فوروارد ڪن ثواب ببر ツ https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نگاهی به خودم انداختم و گفتم : لباس دیگه ای ندارم ، اگه داشتم این هارو در می آوردم ناراحت بهم نگاه کرد . منظورش رو متوجه شدم . لبخندی زدم و دستش رو گرفتم و گفتم : عزیزدلم من کفتر هفت جلد توام از چی ناراحتی؟ زینب: به تو اعتماد دارم ولی به بقیه نه ، یهو دیدی .. حرفش رو قطع کردم و خندیدم و گفتم : نگران نباش ، روی لباسم میزنم من یه صاحب کاراته باز دارم ، جرئت دارید نزدیکم بشید تا به خدمتتون برسه خنده ی کوتاهی کرد . لبخندی زدم و گفتم : برم دیگه؟ فقط نگاهم کرد . نفسم رو از سینه بیرون دادم و گفتم: مراقب خودت باش ، برو خونه تا بیام . کمی مکث کردم و گفتم: خداحافظ دستش رو رها کردم و بعد به سمت خونه ی عمه اینا دویدم . از کنار اون همه جمعیت زن و مرد و پلیسی که سعی داشت مردم رو متفرق کن رد شدم و خودم رو به جلوی در خونه ی عمه اینا رسوندم . در خونه باز بود .خواستم وارد خونه بشم که پلیس جلوم رو گرفت : کجا؟ نمیشه داخل رفت! -من ... من پسرداییشم باید برم بالا لطفا برید کنار ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 پلیس کنار رفت و من سریع دویدم و داخل خونه رفتم . پله هارو دوتا یکی بالا رفتم تا به جلوی واحد عمه اینا رسیدم . صدای عمه می اومد که با گریه و التماس به سارا میگفت : سارا جان ، خواهش میکنم بیا پایین ، ساراا وارد خونه شدم و همزمان گفتم: یا الله به سمت هال رفتم که عمه به خودش اومد و سریع نزدیکم شد و با همون گریه گفت : رضا جان ، توروخدا عمه برو بیارش توی خونه ، حالش بده عمه سعی کردم آرومش کنم : باشه عمه جان ، باشه شما آروم باش به طرف در اتاق سارا رفتم و در زدم : سارا خانم؟ بیا در رو باز کن چند بار دیگه به در زدم و صداش کردم تا بلخره اومد و در رو باز کرد . عمه گفت : اومدی قربونت برم  و بعد سریع به طرفش دویید که سارا در رو بست و از پشت در داد زد : فقط رضا بیاد تو! کلافه دستم رو لای موهام بردم و نفسم رو بیرون دادم ! عمه دوباره به گریه افتاد و گفت : رضا جان ، تورو خدا برو ارومش کن  یاد زینب افتادم . تصور اینکه حالش الان چطوره راحت بود . با خودم گفتم من الان باید زن خودم رو آروم کنم نه سارا رو. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با صدای دوباره ی عمه به خودم اومدم : التماست میکنم به پات می افتم ، به من رحم کن من همین بچه رو بیشتر ندارم به چشم های التماس گر عمه نگاه کردم و گفتم : باشه عمه ، تو فقط آروم باش ، نگران نباش آرومش میکنم به طرف در اتاق رفتم و دوباره در زدم : باز کن در رو خودم میام تو در رو باز کرد و من داخل اتاق رفتم . پشت سرم در رو بست . گوشه ی اتاق ایستادم و مثل همیشه چشم به فرش دوختم . سارا با لحن طلبکارانه ای گفت: پس کو عاقدت؟ -عاقد؟ من الان روز تعطیل عاقد از کجا گیر بیارم؟ داد زد: مگه دست خودته؟ قرارمون این بود!! توی حال خودش نبود و برای اینکه کار جبران ناپذیری نکنه باید دست به سرش می کردم . سریع گفتم : نه نه ، ببین گوش بده ؛ من نمیخوام شمارو همین جوری عقد کنم ،  نمیخوام بی سر و صدا شمارو ببرم خونه ات! بیا فعلا ... باورم نمی شد این منم که تا اینجای کار اومدم و باید این کلمات رو به زبون می آوردم : بیا فعلا صیغه محرمیت بخونیم تا بعد که آروم شدی ، حالت بهتر شد بریم خرید عقد و ... ، باشه؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 سکوت کرد . فرصت و غنیمت شمردم ، میخواستم تا جایی که می شه صیغه نخونیم . برای اینکه وقت رو تلف کنم تا شاید اتفاقی بیفته گفتم : برو روی تخت  بشین فعلا تا آروم بشی سارا : باشه قبول! همین الان می خونی! به طرفش برگشتم و گفتم : باشه! فعلا بیا بشین درباره ی مهریه ... توی صحبتم پرید و گفت : این چرت و پرتاچیه؟ مهریه می خوام چیکار اصلا من مهریه ام رو میبخشم! فقط بیا این صیغه لعنتی رو بخون و تمومش کن! دلم برای ... از جو پیش اومده حالم داشت بهم می خورد. حدس زدم چی میخواد بگه به همین خاطر وسط صحبتش پریدم و با حال بدی که داشتم گفتم : باشه! بیا بشین حداقل ، سرپا که نمیشه سارا : نه اینجا نه! باید بریم توی بالکن و جلوی مردم بخونی بهت زده سرم رو بلند کردم . بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: بیرون چرا؟ به مردم چه ربطی داره؟ بیا همین جا ... باز فریاد زد : همین که گفتم!!! مگه نمیگی نمیخوام بی سر و صدا باشه؟؟ الان بیرون همه ی مردم جمع ان !! چشم هام رو بستم و آروم زیر لب گفتم : لعنت بر دهانی که بی موقعه باز شود! لعنت!! ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
آقا ‌علیه‌السلام: کسی که شمشیر برکشد؛ با همان شمشیر کشته خواهد شد! نهج‌البلاغه،حکمت۳۴۹ @One_month_left
سجده را طولانی کنید، هیچ کاری برابلیس سنگین تر از این نیست که فرزند آدم را در حال سجده ببیند، چون به او دستور سجده داده شد، ولی عصیان ورزید، در حالی که فرزند آدم مأمور به سجده شد واطاعت کرد و نجات یافت.  @One_month_left
این بچه گناهش چی بود؟🚶🏻‍♀💔
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
-
ولایت حضرت علی‌؏ پناهگاھ ِامن ِمن است ! هر کس وارد ِپناھ گاه امن ِمن بشود ایمن است ((: @One_month_left
خطاب به قلبم: یکم دیگه طاقت بیار؛ فاطمیه نزدیکه :)💔 " "