خداوکیلی من احساس میکنم عناصر نظامی sراییل، ایرانی باشن چون این حجم از آبرو ریزی برای رژیم عادی نیست😂😂🇮🇷💪
#تنبیه_متجاوز #وعده_صادق
#حسین_جانم
مآرامُراداَزیـטּهَمہیآرَب،وصآݪاوست
یآرَب ! مُرادِیآرَبِمآرآبہمآرســــآטּ…!
دلتنگِڪربلایۍ؟!
حقدارۍ؛
اصلاًخداونددلروآفرید،
ڪهتنگِ ڪربلا باشه♥️
#حسین_جانم
آبرویم را بگیر، آب ِ رویم را نگیر؛
گریهام وقتی نمیگیرد خجالت میکشم..!_
#امام_رضا
#حضـرتِصدویِک_قلبـم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_پنجاه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب: راستی شروط بازی : گاز محکم و قلقلک جرزنی محسوب میشه
-یااا خدا
زینب: دیگه دیگه
-باش آقا بریم بازی
سه بار باهم بازی کردیم و مساوی شدیم یه بار دیگه بازی کردیم که زینب برد ، زینب خندید و گفت : هاهاهاااا ، خب حالا مجسمه شو
-عمرا بتونی از مجسمه بودن درم بیاری
زینب: میبینیمممم
من صاف نشستم
زینب: رضا بیا عکس هامون نگاه کنیم
داشتم از خنده میترکیدم ولی خودمو نگه داشتم
زینب گوشیش آورد و شروع کرد به ورق زدن عکس ها و صحبت می کرد درباره اشون
آنقدر گرم عکس ها شدم که یهو دیدم بازوم داره میسوزه
دستم روی بازوم گذاشتم و گفتم : اخخخخ
زینب بلند زد زیر خنده و گفت: ایوللل من بردم
تازه به خودم اومدم که چی شد و منم بلند خندیدم
- بدبخت شدم کهههه ، ببین دستم چیکار کردییی ، موسوزههه
زینب همون طور که داشت میخندید گفت : گفتم که جزو شرط بازی بود
- هعییی ، حالا جایزه چی می خوای؟
زینب: اممم خب جایزه ام اینکه باید شب باهام تا صبح بیدار بمونی،فیلم ببینیم،حرف بزنیم و چیپس بخوریم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_پنجاه_و_یک
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-یا خدااااا ، عزیزمممم ، جان مادرت ول کن.
خندید و گفت: نوچ باختی باید گوش کنی
-چرا من شانس ندارم
خندید و پشت چشمی نازک کرد و گفت : همین که منو داری اوج شانسه
خندیدم و به خودم نزدیکش کردم
- اون که صد درصد ولی من موندم چطوری آنقدر انرژی داری ، من دارم از خستگی میمیرم
زینب: زیرا خانم شمام
-شما تاج سری ، چشم
لبخند مهربونی زد و گفت: اگه میبردی چی می خواستی؟
- اینومی خواستم که الان دوتایی تا لنگ ظهر می خوابیم و البته شما قبلش منو ماساژ بدی
ماساژ جایزه ام بود هنوز ندادی
خندید و گفت : فعلا که نبردی ، پس بیدار میمونیم و چون من بچه خوبیم بخاطر شما تا لنگ ظهر هم میخوابیم
بلند خندیدم و گفتم : شرمنده شدم بانو
زینب: بریم فیلم ببینیممم
-بریم بانو
من رفتم چیپس و پفک هارو توی ظرف ریختم ، زینب هم داشت فیلم هزار پا رو دانلود می کرد
رفتم کنار زینب نشستم .
سیم مخصوص رو از کشو میز تلویزیون برداشتم و از لپ تاپ به تلویزیون وصل کردم .
باهم شروع به فیلم دیدن کردیم. زینب رو مبل نشست و من سرم روی پاش گذاشتم ، زینب موهام نوازش می کرد. از این کارش لبخند روی لبم می اومد .
زینب چیپس و پفک رو هم خودش می خورد هم دهن من می زاشت.
فیلم هزار پا رو زینب گذاشته بود
دوتایی از خنده اشکمون در اومده بود
تا ساعت چهار و نیم فیلم نگاه می کردیم .
فیلم که تموم شد نمازمون رو خوندیم و خوابیدیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_پنجاه_و_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
#چند_هفته_بعد
رسیدم پشت در خونه و کفش های زینب دیدم ، فهمیدم خودش اومده خونه از مدرسه
کلید انداختم و در رو باز کردم ، زینب رو دیدم که توی حال افتاده و هنوز لباس های بیرونش تنشه
وحشت زده به طرفش رفتم و زدم به صورتش و صداش کردم
هرچی به صورتش زدم دیدم بیدار نمیشه
سریع بغلش کردم و از در خونه بیرون رفتیم
خواباندمش عقب ماشین و.راه افتادم به سمت بیمارستان
رسیدیم بیمارستان ، پرستار صدا کردم ، یه تخت آورد .
زینب توش گذاشتم و به داخل بیمارستان رفتیم .
پرستار: چه اتفاقی افتاده؟
-نمیدونم خانم ، اومدم دیدم خانومم افتاده کف خونه
پرستار معاینه اش کرد و.گفت : احتمال زیاد فشارش افتاده ، یه سرم براش میزنیم تا خانم دکتر بیاد
-خیلی ممنون
زینب بردن تو بخش و بهش سرم زدن .
کارشون که تموم شد بیرون اومدن و.من رفتم کنار زینب و دستش گرفتم .
سرم درد می کرد و.هنوز قلبم تند ضربان میزد
یهو یاد سجاد افتادم.
از بخش بیرون اومدم و گوشی برداشتم و.به معلم مهدشون زنگ زدم
مربی مهد: بله بفرمائید؟
-سلام خانم مرادزاده ، حسین آبادی هستم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_پنجاه_و_سه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
مربی مهد : سلام آقای حسین آبادی خوبید ، بفرمائید؟
-تشکر ، شرمنده سجاد اونجاست؟
مربی مهد: نه سجاد جان یک ساعت پیش مادر بزرگش اومد دنبالش که با مادرش هم هماهنگ شده بود
-آهان خیلی ممنون ، تشکر ، ببخشید مزاحم شدم
مربی مهد : خواهش میکنم ، خدانگهدار
-یاعلی
تماس قطع کردم و رفتم کنار زینب .
قرآن کوچیک توی جیبم در آوردم و شروع به قرآن خوندن کردم ، نمیدونم چقدر گذشت که با صدای زینب قرآن رو بستم .
زینب: رضا
-جان رضا ، بیدار شدی عزیز دلم ، حالت خوبه؟
زینب : چیشده چرا اومدیم اینجا؟
-من اومدم خونه دیدم افتادی کف خونه هرچی صدات میزنم بیدار نمی شی آوردمت بیمارستان
زینب خواست چیزی بگه که با صدای خانم دکتر سکوت کرد .
خانم دکتر : خب سلام خانم میرزاپور ، حالتون خوبه؟ احساس درد ، سرگیجه چیزی نداری؟
زینب: یکم سرم درد میکنه فقط همین
خانم دکتر : خب طبیعیه برای سرمه
خانم دکتر اومد و زینب رو کمی معاینه کرد
-خانم دکتر اتفاقی که برای خانومم نیافتاده؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان
همانطور که می دونید امروز سالروز تولد شهید ابراهیم هادی هست
چشم ها رو بندید و اسکرین شات بگیرین و هر چیز در اومد هدیه ی شما به شهید عزیز.
اجرکم عندالله
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بهش گفتن؛ خوش به حالت ابراهیم !هم ورزشکاری و هم خوش چهره ،هر وقت از خیابون رد میشی دخترا نگاهت میکنن .
از فرداش به جای لباس ورزشی با لباس گشاد و سر تراشیده اومد بیرون که دیگه کسی نگاهش نکنه ...!
الگوی دوری از خودنمایی فقط خودت ...
🗣 نورا براتی
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏
گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔
سکوت کرد و چیزی نگفت!
#شهیدانه
طرفبوداییبوده؛ بوداییمیدونیکیه؟ کسیکهاصلاخداروقبولنداره(: براشپاپوشدرستمیکننیهپاپوشخیلیسنگین فرداش قراراعدامداشته(:
اینمردبههردریمیزنهنمیتونهدرمونشوپیداکنه میرهپیشیکیازرفیقایایرانیش رفیقشمیگه؛بیابریمپیشدکترماایرونیها(:
میبرتشایران؛ میگهچیکارکنم؟ رفیقشمیگه...بروتواینقبرستون یهآقاییهست،مابهشمیگیمآسیدمهدی(: بروصداشکنوبگویااباصالح(:
بوداییبودا...باکلهقبولمیکنه...ت تاخودصبحتواونقبرستونصدامیزنهامامزمانو میگهیااباصالح(:
چندروزبعد رفیقشمردبوداییومیبینه کهشادوخوشحالدارهمیادسراغش میگه:چیشده؟اعدامتچیشد؟
شروعمیکنهتعریفکردن میگهاونشبتاصبحگفتمیااباصالحمهدی.. نزدیکیهایصبحبود...یههالهینورکهنمیتونستم روشناییوببینمظاهرشد... یهاسبنورانیکهنمیتونستمچهرشوببینم اومدسوارمکرد...حسمیکردمرواسبم امانمیتونستمببینمش...بردتمپیشاونآقا...
آقاامامزمان گفت:فلانی؛پسرفلان چیکارداریبامنکهتاصبحصدامکردی دردتوبگو((: بوداییمیگه:وقتیاسممومیدونیدردمممیدونیدیگه(:
امامزمانمیگه ن..میخواماززبونخودتبشنوم.. مردشروعمیکنهتعریفکردن امامزمانبعدازتمومشدنحرفاونمردبودایی میگه:بروفلانجایهآقایی بهایننام..براتپاپوشدرستکرده تماممدرکوآدرسهمبهشمیده(:
مردبوداییمیگه یامهدی...توبهمنکهیهبوداییام اصلاخداروقبولندارماینجوریکمککردی دستموگرفتی(: شیعههاتدارنتوفقروغمدستوپامیزنن چراکمکشوننمیکنی(:
امامزمانلبخندتلخیزد.. وگفتکدومیکیازشیعیانمن یکبارعینتو؛تاخودصبحصدامکرده بدوناینکهیهلحظهدلشبلرزهو باخودشبگهنکنهاصلانباشهامامزمان...
ولیشیعیانمناگهصداکردن باورنکردنکهمنکنارشونمومیشنومحرفاشونو(:
میفهمیچیمیگم؟ طرفبوداییبودهها(: اینجوریدستشوگرفتن..
واسهمینکهمیگم اهلبیتبهزبونتنگاهنمیکنن بهحرفایقشنگقشنگتنگاهنمیکنن.. بهدلتنگاهمیکنن(:💔
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تلگرانه
#امام_زمانم
میدانۍ...
رسیدهامبهجایۍڪهوقتۍتونباشۍ
همهبودنها پوچند...):
مۍﺷﻮﺩبیایۍ؟؟...
ﺑﻴﺎیۍﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩﻟﺘﻨگۍﻫﺎﻳﻢ..❤️🩹
#اللّٰھُمَعَجِلْلِّوَلیِڪَالفَࢪَج
#امام_زمانم
تو آخرای دعایِ ندبه میگه:
وَاجعَل مُستَقَرَّهُ لَنا مُستَقَراً وَ مُقاماً
یعنی خدایا؛
خونهِ ما و امامِ ما، تو بهشت یجا باشه..!
#امام_زمانم