eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
110 دنبال‌کننده
2هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
80‌روز‌تا‌محرم‌مونده‌‌..‌. آقای‌اباعبدالله؛💔
خداوکیلی من احساس میکنم عناصر نظامی sراییل، ایرانی باشن چون این حجم از آبرو ریزی برای رژیم عادی نیست😂😂🇮🇷💪
مآرامُراداَزیـטּهَمہ‌یآرَب،وصآݪ‌اوست یآرَب ! مُرادِ‌یآرَبِ‌مآرآبہ‌مآرســــآטּ…!
دلتنگِ‌ڪربلایۍ؟! حق‌دارۍ؛ اصلاًخداونددل‌روآفرید، ڪه‌تنگِ‌ ڪربلا باشه♥️
آبرویم را بگیر، آب ِ رویم را نگیر؛ گریه‌ام وقتی نمیگیرد خجالت میکشم..!_
تو کانالهای تلگرام چی میگذره ،🤣🤣🤣تهرانم دریا داشت خبر نداشتیم فک کنم اینم کار خود شونه صداشو در نیوردن که راه فرار داشته باشن
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: راستی شروط بازی : گاز محکم و قلقلک جرزنی محسوب میشه -یااا خدا زینب: دیگه دیگه -باش آقا بریم بازی سه بار باهم بازی کردیم و مساوی شدیم یه بار دیگه بازی کردیم که زینب برد ، زینب خندید و گفت : هاهاهاااا ، خب حالا مجسمه شو -عمرا بتونی از مجسمه بودن درم بیاری زینب: میبینیمممم من صاف نشستم زینب: رضا بیا عکس هامون نگاه کنیم داشتم از خنده میترکیدم ولی خودمو نگه داشتم زینب گوشیش آورد و شروع کرد به ورق زدن عکس ها و صحبت می کرد درباره اشون آنقدر گرم عکس ها شدم که یهو دیدم بازوم داره میسوزه دستم روی بازوم گذاشتم و گفتم : اخخخخ زینب بلند زد زیر خنده و گفت: ایوللل من بردم تازه به خودم اومدم که چی شد و منم بلند خندیدم - بدبخت شدم کهههه ، ببین دستم چیکار کردییی ، موسوزههه زینب همون طور که داشت میخندید گفت : گفتم که جزو شرط بازی بود - هعییی ، حالا جایزه چی می خوای؟ زینب: اممم خب جایزه ام اینکه باید شب باهام تا صبح بیدار بمونی،فیلم ببینیم،حرف بزنیم و چیپس بخوریم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -یا خدااااا ، عزیزمممم ، جان مادرت ول کن. خندید و گفت: نوچ باختی باید گوش کنی -چرا من شانس ندارم خندید و پشت چشمی نازک کرد و گفت : همین که منو داری اوج شانسه خندیدم و به خودم نزدیکش کردم - اون که صد درصد ولی من موندم چطوری آنقدر انرژی داری ، من دارم از خستگی میمیرم زینب: زیرا خانم شمام -شما تاج سری ، چشم لبخند مهربونی زد و گفت: اگه می‌بردی چی می خواستی؟ - اینومی خواستم که الان دوتایی تا لنگ ظهر می خوابیم و البته شما قبلش منو ماساژ بدی ماساژ جایزه ام بود هنوز ندادی خندید و گفت : فعلا که نبردی ، پس بیدار میمونیم و چون من بچه خوبیم بخاطر شما تا لنگ ظهر هم میخوابیم بلند خندیدم و گفتم : شرمنده شدم بانو زینب: بریم فیلم ببینیممم -بریم بانو من رفتم چیپس و پفک هارو توی ظرف ریختم ، زینب هم داشت فیلم هزار پا رو دانلود می کرد رفتم کنار زینب نشستم . سیم مخصوص رو از کشو میز تلویزیون برداشتم و از لپ تاپ به تلویزیون وصل کردم . باهم شروع به فیلم دیدن کردیم. زینب رو مبل نشست و من سرم روی پاش گذاشتم ، زینب موهام نوازش می کرد. از این کارش لبخند روی لبم می اومد . زینب چیپس و پفک رو هم خودش می خورد هم دهن من می زاشت. فیلم هزار پا رو زینب گذاشته بود دوتایی از خنده اشکمون در اومده بود تا ساعت چهار و نیم فیلم نگاه می کردیم . فیلم که تموم شد نمازمون رو خوندیم و خوابیدیم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 رسیدم پشت در خونه و کفش های زینب دیدم ، فهمیدم خودش اومده خونه از مدرسه کلید انداختم و در رو باز کردم ، زینب رو دیدم که توی حال افتاده و هنوز لباس های بیرونش تنشه وحشت زده به طرفش رفتم و زدم به صورتش و صداش کردم هرچی به صورتش زدم دیدم بیدار نمیشه سریع بغلش کردم و از در خونه بیرون رفتیم خواباندمش عقب ماشین و.راه افتادم به سمت بیمارستان رسیدیم بیمارستان ، پرستار صدا کردم ، یه تخت آورد . زینب توش گذاشتم و به داخل بیمارستان رفتیم . پرستار: چه اتفاقی افتاده؟ -نمیدونم خانم ، اومدم دیدم خانومم افتاده کف خونه پرستار معاینه اش کرد و.گفت : احتمال زیاد فشارش افتاده ، یه سرم براش میزنیم تا خانم دکتر بیاد -خیلی ممنون زینب بردن تو بخش و بهش سرم زدن . کارشون که تموم شد بیرون اومدن و.من رفتم کنار زینب و دستش گرفتم . سرم درد می کرد و.هنوز قلبم تند ضربان میزد یهو یاد سجاد افتادم. از بخش بیرون اومدم و گوشی برداشتم و.به معلم مهدشون زنگ زدم مربی مهد: بله بفرمائید؟ -سلام خانم مرادزاده ، حسین آبادی هستم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 مربی مهد : سلام آقای حسین آبادی خوبید ، بفرمائید؟ -تشکر ، شرمنده سجاد اونجاست؟ مربی مهد: نه سجاد جان یک ساعت پیش مادر بزرگش اومد دنبالش که با مادرش هم هماهنگ شده بود -آهان خیلی ممنون ، تشکر ، ببخشید مزاحم شدم مربی مهد : خواهش میکنم ، خدانگهدار -یاعلی تماس قطع کردم و رفتم کنار زینب . قرآن کوچیک توی جیبم در آوردم و شروع به قرآن خوندن کردم ، نمیدونم چقدر گذشت که با صدای زینب قرآن رو بستم . زینب: رضا -جان رضا ، بیدار شدی عزیز دلم ، حالت خوبه؟ زینب : چیشده چرا اومدیم اینجا؟ -من اومدم خونه دیدم افتادی کف خونه هرچی صدات میزنم بیدار نمی شی آوردمت بیمارستان زینب خواست چیزی بگه که با صدای خانم دکتر سکوت کرد . خانم دکتر : خب سلام خانم میرزاپور ، حالتون خوبه؟ احساس درد ، سرگیجه چیزی نداری؟ زینب: یکم سرم درد میکنه فقط همین خانم دکتر : خب طبیعیه برای سرمه خانم دکتر اومد و زینب رو کمی معاینه کرد -خانم دکتر اتفاقی که برای خانومم نیافتاده؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
حسین جانم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان همانطور که می دونید امروز سالروز تولد شهید ابراهیم هادی هست چشم ها رو بندید و اسکرین شات بگیرین و هر چیز در اومد هدیه ی شما به شهید عزیز. اجرکم عندالله
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بهش گفتن؛ خوش به حالت ابراهیم !هم ورزشکاری و هم خوش چهره ،هر وقت از خیابون رد میشی دخترا نگاهت میکنن . از فرداش به جای لباس ورزشی با لباس گشاد و سر تراشیده اومد بیرون که دیگه کسی نگاهش نکنه ...! الگوی دوری از خودنمایی فقط خودت ... 🗣 نورا براتی
گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃 گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔 گفتم : آری. گفت : در چی؟ 😳 گفتم :در خواندن نماز شب.😊 گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ 😮 گفتم: در توفیق شهادت.😇 گفت: جرزنی بود؟ 😳 گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات .😭 گفت: بخور بخور بود؟😏 گفتم: آری .☺ گفت: چی میخوردید؟ 😏 گفتم: تیر و ترکش 🔫 گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ 🤔 گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂 گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙 گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫 گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏 گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧 گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄 گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟😏 گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞 گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔 سکوت کرد و چیزی نگفت!
طرف‌بودایی‌بوده؛ بودایی‌میدونی‌کیه؟ کسی‌که‌‌اصلاخداروقبول‌نداره(: براش‌پاپوش‌درست‌میکنن‌‌یه‌پاپوش‌خیلی‌سنگین فرداش ‌قراراعدام‌داشته(: این‌مردبه‌هردری‌میزنه‌نمیتونهدرمونشوپیداکنه میره‌‌پیش‌یکی‌ازرفیقای‌ایرانیش رفیقش‌میگه؛بیابریم‌پیش‌دکترماایرونی‌ها(: میبرتش‌ایران؛ میگه‌چیکارکنم؟ رفیقش‌میگه...بروتواین‌قبرستون یه‌آقایی‌هست،مابهش‌میگیم‌آسیدمهدی(: بروصداش‌کن‌وبگویااباصالح(: بودایی‌بودا...باکله‌قبول‌میکنه...ت تاخودصبح‌تواون‌قبرستون‌‌صدامیزنه‌امام‌زمانو میگه‌یااباصالح(: چندروزبعد رفیقش‌مردبودایی‌ومیبینه که‌شادوخوشحال‌داره‌میادسراغش میگه:چیشده؟اعدامت‌چیشد؟ شروع‌میکنه‌تعریف‌کردن میگه‌اون‌شب‌تاصبح‌گفتم‌یااباصالح‌مهدی.. نزدیکی‌های‌صبح‌بود...یه‌هاله‌ی‌نورکه‌نمیتونستم روشناییوببینم‌ظاهرشد... یه‌اسب‌نورانی‌که‌نمیتونستم‌چهرشوببینم اومدسوارم‌کرد...حس‌میکردم‌رواسبم امانمیتونستم‌ببینمش...بردتم‌پیش‌اون‌آقا... آقا‌امام‌زمان‌ گفت‌:فلانی‌؛پسرفلان چیکارداری‌بامن‌که‌تاصبح‌صدام‌کردی دردتوبگو((: بودایی‌میگه:وقتی‌اسممومیدونی‌‌دردمم‌میدونی‌دیگه(: امام‌زمان‌میگه ن..میخوام‌اززبون‌خودت‌بشنوم.. مردشروع‌میکنه‌تعریف‌کردن امام‌زمان‌‌بعدازتموم‌شدن‌حرف‌اون‌مردبودایی میگه:بروفلان‌جایه‌آقایی به‌این‌نام‌..برات‌‌پاپوش‌درست‌کرده تمام‌مدرک‌وآدرس‌هم‌بهش‌میده(: مردبودایی‌میگه یامهدی...توبه‌من‌که‌یه‌بودایی‌ام اصلاخداروقبول‌ندارم‌اینجوری‌کمک‌کردی دستموگرفتی(: شیعه‌هات‌دارن‌توفقروغم‌دست‌وپامیزنن چراکمکشون‌نمیکنی(: امام‌زمان‌لبخندتلخی‌زد.. وگفت‌کدوم‌یکی‌ازشیعیان‌من یک‌بارعین‌تو؛تاخودصبح‌صدام‌کرده بدون‌اینکه‌یه‌لحظه‌دلش‌بلرزه‌و باخودش‌بگه‌نکنهاصلانباشه‌‌امام‌زمان... ولی‌شیعیان‌من‌اگه‌صداکردن باورنکردن‌که‌من‌کنارشونم‌ومیشنوم‌حرفاشونو(: میفهمی‌چی‌میگم؟ طرف‌بودایی‌بوده‌ها(: اینجوری‌دستشوگرفتن.. واس‌همین‌که‌میگم اهل‌بیت‌به‌زبونت‌نگاه‌نمیکنن به‌حرفای‌قشنگ‌قشنگت‌نگاه‌نمیکنن.. به‌دلت‌نگاه‌میکنن(:💔
قابل توجه بچه شیعه هامون...
رفیــق ! بدتـرين چـيز اینھ کہ... جواب رو با «هان» و «چیه»بدی😢 ولی جواب یه غریبه رو... با جانم😐
میدانۍ... رسیده‌ام‌به‌جایۍڪه‌وقتۍتونباشۍ همه‌بودن‌ها پوچند...): مۍﺷﻮﺩبیایۍ؟؟... ﺑﻴﺎیۍﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩﻟﺘﻨگۍﻫﺎﻳﻢ..❤️‍🩹
تو آخرای دعایِ ندبه میگه: وَاجعَل مُستَقَرَّهُ لَنا مُستَقَراً وَ مُقاماً یعنی خدایا؛ خونه‌ِ ما و امام‌ِ ما، تو بهشت یجا باشه‌..!
دنبال‌ شهادت‌ نرو که‌ بهش‌ نمیرسی ؛ یه‌ کاری‌ کن شهادت دنبال‌ تو باشه ..! - حاج‌قاسم -