امام زمان 13.mp3
701.2K
•بی خیال امام زمان شدن؛
در حقیقت، بی خیال آفتاب شدنه❗️
•در طول روز، يه ساعتهایی بشین زیر نور این آفتاب☀️
و دلتو روشن کن . . روشنِ روشن✨️
اللهمعجللولیکالفرج
بحقزینبکبریسلاماللهعلیها✨️
#استاد_شجاعی
#امام_زمان
63K
میشنوی؟
آسمان هم از ندیدن تو این چنین غرش میکند و همه جا را بهم میریزد . .
میان داد و فریادش بغض گلویش گاه و بیگاه میشکند و بر سر ما میریزد
از دوریِ تو به اضطرار افتاده و کم مانده بر سر اهل زمین آوار شود
اما ما اهالی زمین، زمینی شدیم و دلبسته اش
گوی از یادمان رفت هدف خلقت و قرآن ناطقی که هزاران سال در انتظار ما نشسته
آدم هایی هستیم با دلی از سنگ و همچنان در بیخبری و غفلت💔
برام دعا کن بدجوری به دعاهات محتاجم :)
_ حلالم کن #بابامهدی🥀
اللهمعجللولیکالفرج✨️ بحقزینبکبریسلاماللهعلیها 🖤
#امام_زمان
✍🏼#شاید_حُرّ
امام زمان 14.mp3
3.97M
•بابی انت و امي
یعنی؛ توبرایم عزیزترینی! 🤍
•حتی عزیز تراز پدرومادرم
•امامم، بودنت را،
تنهایی و آوارگی ات را فراموش میکنم . .🥀
چرا باور نمیکنم تو برایم عزیزترینی؟!❤️🩹
اللهمعجللولیکالفرج
بحقزینبکبریسلاماللهعلیها✨️
#استاد_شجاعی
#امام_زمان
🌿و درود خدا بر او، فرمود:
(مردمى را در مرگ يكى از خويشاوندانشان چنين تسليت گفت)
مردن از شما آغاز نشده، و به شما نيز پايان نخواهد يافت. اين دوست شما به سفر مىرفت، اكنون پنداريد كه به يكى از سفرها، رفته، اگر او باز نگردد، شما به سوى او خواهيد رفت . .
#نهج_البلاغه|حکمت ۳۵۷
سلام خدمت ممبرای گرامی امیدوارم حالتون خوب باشه
متاسفانه ۷ ممبر ترکمون کردن در عرض دو سه روز و این خیلی بده !
از شما میخوام بگید دلیل این لف دادن ها چیه؟
لطفا همه پاسخ بدن🤌🏻🌿
https://daigo.ir/secret/157528812
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
امام زمان 15.mp3
5.28M
• والله قسم امام زمان(عج) منتظر همت ماست . .
❤️🩹
• توپ رو تو زمین خدا و امام زمان نندازیم!
اللهمعجللولیکالفرج
بحقزینبکبریسلاماللهعلیها✨️
#استاد_شجاعی
#امام_زمان
🌿و درود خدا بر او، فرمود:
چيز اندك كه با اشتياق تداوم يابد، بهتر از فراوانى است كه رنج آور باشد .🕊
#نهج_البلاغه|حکمت ۴۴۴
هدایت شده از حوزه مجازی مهندس طلبه
امتحان حضرت ابراهیم .mp3
1.41M
👇در این فایل صوتی بشنوید:
🔹 آخرین گفتگوی حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (سلام الله علیهما) قبل از ماموریت ذبح حضرت اسماعیل
🔸 پیشنهاد میکنیم حتماً این فایل صوتی رو بشنوید و در ایام عید قربان برای دوستانتون هم ارسال کنید.
استاد #رفیعی
..................................
کانال حوزه مجازی مهندس طلبه👇
🆔 @onlinehawzah_com
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
#یک_هفته_بعد
زینب سینی چای رو روی میز گذاشت و گفت : بفرمائید اینم یک چایی تازه دم ، حالا بگو دیگه چی می خوای بگی؟
-دست شما درد نکنه بانو
عکس رزرو هتل رو به سمتش گرفتم و گفتم : برای سالگرد ازدواجمون ، هتل رزرو کردم مشهد . ساک هات رو ببند خانوم
زینب : وااااییییی قربونتتت برمممم ، خداروشکررر ، رضا نمی دونی چقدر دلم هوای مشهد کرده بود به خدا ، خداروشکر
و بوس محکمی از گونه ام کرد .
با لبخند بهش نگاه میکردم
-خداروشکر بانو ، شرمنده واقعا آنقدر سرم شلوغ بود نشد زودتر بشه . الان هم یک روز مرخصی گرفتم
زینب : دستت درد نکنه آقایی ، این خیلی هدیه قشنگی بود
-اصلا قابلت نداره ، راستی این سفر یه سفر دونفره هست ، سجاد رو هم میزاریم پیش مامان تو یا خودم
زینب : دلم میخواست سجاد هم بیاد ولی خب یه سفره دونفره بعد مدت ها میچسبه
چشمکی بهش تحویل دادم و گفتم :
-خانومی ما چهارشنبه بعد از ظهر حرکت میکنیم که تو بتونی بری سر کلاست و بعد بریم
زینب: ممنونم عزیزم .
#چند_روز_بعد
ساک هارو گذاشتم تو صندوق عقب .
رفتم بالا که سجاد بیارم دیدم زینب بغلش کرده. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_هفت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-عه کی به شما گفت اینو بغلش کنی آخه ، بدش به من
بچه رو از دستش گرفتم
زینب: پتو بنداز روش سرما نخوره عرق داره ، متکا هم تو ماشین بزار زیر سرش
پتو رو ازش گرفتم و روی روی سجاد انداختم و متکا گرفتم تو دستم .
-درو قفل کن بیا
زینب : باشه
متکا رو گذاشتم عقب و سجاد خواباندم و پتو رو روش کشیدم .
کمربند هم براش بستم یه وقت نیوفته.
در ماشین بستم که زینب هم اومد و نشست .
حرکت کردیم سمت خونه زینب اینا و سجاد گذاشتیم پیش اون ها و حرکت کردیم به سمت مشهد.
وسط های راه نگه داشتیم برای خوردن شام .
زینب الویه درست کرده بود ، لقمه گرفت و بهم داد و یکی هم برای خودش گرفت ، همون طور که میخوردیم گفت :
زینب : امشب برای اینکه حوصله ات سر نره میخوام تا صبح باهات حرف بزنم
خندیدم و گفتم : عالی ، بفرما
زینب: بزار یه چند تا کلیپ از فیلم های کره ای بزارم باهم نگاه کنیم
- بزار ببینم
زینب به فیلم های کره ای علاقه داشت و نگاه می کرد . کلیپی رو توی ضبط تصویری ماشین گذاشت و شروع به دیدن کردیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_هشت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
توی کلیپ یه خانمی به خانم دیگه ای گفت : شوهرت نمیاد؟
اون یکی خانم پاسخ داد : اون دادگاه داره
خانم اولی گفت : بهانه ی خوبی بود شایعه پخش شده که به زودی طلاق می گیرید . چون شوهرت عاشقت نیست !
خانم دومی اولش با تعجب نگاهش کرد و بعد از کنارش رد شد و خانم اولی شروع به خندیدن کرد .
خانم دومی در یک سالن ایستاده بود که باز خانم اولی میاد و بهش می خنده ، کسی به خانم دومی میخوره و یک نفر اون رو میگیره که اون شوهرشه .
خانم دومی از شوهرش میپرسه دادگاه چی شد و شوهرش میگه بردم تمومش کردم و سریع اومدم اینجا
و شوهرش که انگار متوجه قضیه شده بود ، شروع به خندیدن به خانم اولی میکنه .
خندیدم و گفتم : وای زنه چقدر قشنگ سوخت
زینب هم خندید و گفت : خیلی خوب بود اصلا
-چیه فیلمش؟ اینجا کجاست؟ اون زنه که دروغ گفت کیه این زنه میشه؟
زینب : دوستشه ، اینجا هم جشنواره هست ، البته این فیلم رو هنوز ندیدم ولی طبق چیزی که ازش میدونم اینکه این پسره اول از زنش بدش میاد و می خواد از زنش طلاق بگیره ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
میاد که برگه طلاق بده به زنش که زنش میگه من یه تو ده دارم تو مغزم و باید جراحی بشه و من سرطان دارم .
این پسره هم وقتی میفهمه دیگه نامه طلاق رو به زنش نمیده .
بعد دیگه همه چیز عوض میشه و کم کم عاشق هم میشن .
اینجا هم فکر کنم بعد این قضیه هست .
-آهان
لقمه ای رو به طرفم گرفت و گفت : خب بزار یکی دیگه بزارم
لقمه رو ازش گرفتم و تشکر کردم .
یک کلیپ دیگه گذاشت ، دختره به پسره گفت : کی گفته میتونی منو از خانواده ات بیرون کنی؟
و پسره گفت : تو دیگه عضو خانواده من نیستی
و بعدش تکه ای از لحظه های زندگیشونو گذاشته بود با آهنگ
-این قضیش چیه؟ چرا اینجوری بود؟
زینب خندید و گفت : قضیه ی دختریه که ناخواسته وارد یه داستانی میشه که پدرش نویسنده اش بوده،و اونجا سعی داره این پسره رو نجات بده ولی کم کم عاشقش میشه ولی بعد پسره میفهمه که اگه با دختره باشه،دختره اذیت میشه پس ازش دور میشه و بعد ی مدتی تمام حافظه اش رو از دست میده اما دختره کمکش میکنه که حافظه اش برگرده و با بدبختی باهم زندگی میکنن ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️