حدیث در مسلخ تعصب و افراط
تحلیلی بر عبارت ابن مدینی: «ولو تركت أهل الكوفة لذلك الرأي يعنى التشيع خربت الكتب» ✍️علی راد
کوفه در میان مدارس حدیثی – فقهی قرن اول و دوم هجری مرجعیت ویژه¬ای دارد به گونه¬ای که در میان محدثان و فقیهان این مهم چنین شایع بود که مصادر شریعت اسلام نزد کوفیان است: «خذوا المناسك عن أهل مكة، وخذوا القراءة عن أهل المدينة، وخذوا الحلال والحرام عن أهل الكوفة » و حتی کوفه مرجع فقیهان مدینه نیز در تشخیص سنن بود:«هى سنة أخذها أهل المدينة عن أهل الكوفة » و اساسا بصره فاقد چنین مرجعیتی بود. برای نمونه شعبة بن حجاج بصری (160 ق ) از بزرگان برجسته حدیث و رجال بصره , اهتمام جدی به حضور در کوفه و استماع حدیث از مشایخ آن داشت به گونه ای که از سی شیخ کوفی روایت داشت که حتی سفیان ثوری از آنها حدیثی نشنیده بود . او برای شنیدن مستقیم از مشایخ کوفی به دنبال آنها می¬رفت همانطوری که تلاش وی برای ملاقات با اسود بن قیس بجلی کوفی در بیابان عبدالقیس گزارش شده است . لذا در وصف اندوخته های حدیثی شعبه تعبیر «وعلمه كوفي» بکار رفته است . این در حالی است که وی از کودکی در بصره رشد کرد و عالم و شیخ برجسته بصره بود و از شعبه نفی و ترک احادیث امام صادق (ع) و ابوحمزه گزارش نشده است.
علی بن مدینی (161 – 234 ق) - از سَرآمدان حدیث و رجال عامه در قرن دوم و سوم هجری – نیز ضمن اهتمام به نقل میراث حدیثی کوفیان, در توجیه توجه ویژه خود به میراث کوفه چنین تاکید داشت که اگر میراث حدیثی کوفیان به دلیل تشیع ایشان مردود تلقی شود, اساس حدیث از بین می¬رود:« ولو تركت أهل الكوفة لذلك الرأي يعنى التشيع خربت الكتب, قوله خربت الكتب يعنى لذهب الحديث » . این جمله علی بن مدینی نه از سَر تعصب بلکه از سَر فراست و شناخت وی از اهمیت و جایگاه محدثان سترگ کوفه در انتقال حدیث در قرن دوم و سوم هجری است و ریشه در اصل مهم در دیپلماسی علمی دارد که دانش و دانشمند را نباید به مسلخ تعصب, سیاست , زور و سلطه کِشاند و از سر زور و تزویر به حذف و سانسور شخصیت و میراث علمی یک جریان اقدام کرد. سخن علی بن مدینی در لایه زیرین خود بر این نکته نیز دلالت دارد که جریانی مرموز به طور جدّ در میان محدثان عامه قرن دوم تلاش داشت میراث حدیثی کوفیان را سانسور نموده و اجازه انتشار و نقل آن را در سایر مدارس ندهد و تا حدودی در این زمینه موفق شده بود. امتداد اجتماعی و فرهنگی این جریان در میان مشایخ عامه تا حدی گسترده و جدّی بود که ابن مدینی را به موضع¬گیری علمی و منطقی در مقابل آن واداشت و او ناگزیر شد همگنان خود را به اهمیت میراث کوفه توجه دهد. در این فضای سیاسی برخورد با حدیث و مشایخ کوفه, نقل احادیث کوفیان به دلیل ضرورت علمی, ساختار شکنی و تقابل با جریان مذکور بود لذا نقل احادیث کوفیان پیامدهای منفی به دنبال داشت .
محدّثان تیز بین , آزاد اندیش و با انصاف چون علی بن مدینی, نقل حدیث کوفیان را بر این پیامدهای ناگوار ترجیح دادند تا سنّـت و حدیث قربانی زر و زور و سیاست نشود زیرا به عدم وثاقت مشایخ بزرگ حدیث کوفه نبود و افراط و تفریط برخی از افراد را به مشایخ بزرگ شیعه در کوفه تعمیم نمی¬داد. اگر در واقع امر و بر اساس معیارهای شناخته شده در جرح و تعدیل, مشایخ کوفه فاقد وثاقت لازم در نقل حدیث بودند به طور قطع ابن مدینی چنین داوری درباره میراث حدیثی کوفه نمی¬کرد و دلیل جریان منع نقل میراث کوفیان می¬توانست به دور از هر گونه گرایش سیاسی و مذهبی به دلیل عدم وثاقت کوفیان استناد نماید و امثال ابن مدینی را با خود همراه سازد لکن دقت در لایه های سخن ابن مدینی و شواهد بیرونی نشان می¬دهد که مسئله اصلی جریان مذکور در منع و سانسور میراث سرآمدان و مشاهیر کوفیان, عدم وثاقت ایشان نبود.
✨@OstadRad✨
May 11
اخلاق تفسیر قرآن کریم
از جمله مباحث مرتبط با پدیده فهم متن و بیان و تفسیر، اخلاق مربوط به آن است. در اخلاق فهم و تفسیر متن پرسشهایی چند مطرح است. برخی از این پرسشها عبارت است از: آیا انسان در قبال متنی که به دنبال فهم آن است مسئولیتی دارد ؟ آیا برای فهم و تفسیر متن، معیارهایی وجود دارد که ما را ازگام گذاردن در بیراهه مبرا دارد؟ و آیا هرکس برای فهم متن آزاد است و آنچه برداشت میکند را میتواند به متن مورد نظر و صاحب آن متن نسبت دهد؟ این بحث آنگاه که به متون مقدس، و در بین مسلمانان به قرآن کریم ارتباط پیدا میکند از اهمیت و حساسیت مضاعفی برخوردار میشود. در این نوشتار سعی برآن بوده است تا با تکیه بر متون اسلامی مسؤولیت اخلاقی مخاطبان متون روشن شود و حدود فهم معنا و تفسیر آن با توجه با معیارهای اخلاقی بهویژه در ارتباط با قرآن کریم به بحث گذاشته شود.
کلیدواژهها : متون اسلامی فهم و تفسیر اخلاقیات مسوولیت. لینک دانلود مقاله : https://jqst.ut.ac.ir/article_35013.html ✨@OstadRad✨
اخلاق حدیث از روایت تا درایت : بخش اول : سویه های تدلیس حدیث از امر اخلاقی تا تعارض مبانی
✍️ علی راد
تدلیس وصف عمل راوی حدیث است که به قصد فریب مخاطب واعتبار بخشی به حدیث کاستی نقل از راوی ضعیف را با ترفندی از جمله تغییر نام و کنیه وی, حذف اسم از سلسه سند, جایگزینی با راوی ثقه بپوشاند, نوع طریق تحمل حدیث را به گونه ای بیان کند که بر خلاف واقعیت در اذهان مخاطب تصور سماع از راوی تداعی شود یا شرایط زمانی و مکانی تحمل حدیث را چنان بیان کند – همانند دوری راه و طولانی بودن مسیر- که شگفتی مخاطب و دیریاب بودن دسترسی به حدیث را در پی داشته باشد. بنا براین تدلیس عملی هوشمندانه و با قصد و غرض و با شیوه های فنی پیچیده در سند حدیث انجام می شود که تشخیص آن تبحر ویژه ای در دانش های رجال, تراجم, گفتمان شناسی تحلیلی, نقد تاریخی و نقد سندی و دلالی احادیث و جوامع حدیثی می طلبد.
اقسام مشهور آن تدلیس سماع و تدلیس شیوخ است که در فرایند تاریخی دانش جرح و تعدیل, هر قسم به گونه های ریزتری همانند: اسناد, تسویه/ تجوید, عطف, بلاد, قطع, سکوت, صیغ, نیز برای آن گفته شده است که البته برخی از آنها با یکدیگر تداخل نیز دارند توسعه یافته است که بیشتر به عملکرد و شیوه تدلیس راویان ناظر هستند .
در عصر صحابه و دوره اول تابعین – مشهور به پیشگامان عصر تابعین- اصطلاح تدلیس ناشناخته است. از زمان شکل گیری رویکرد نقد سند احادیث و جرح و تعدیل راویان این اصطلاح وضع گردید لذا میتوان گفت در نیمه اول قرن دوم هجری این اصطلاح شناخته شده است اما اقسام و اعتبار هر یک از آنها در یک روند تاریخی تدریجی در دانش رجال و تراجم و نقد الحدیث شکل گرفته است. تا دوره سیوطی همچنان گفتگو از گونه های تدلیس ادامه دارد؛ با نگارش طبقات المدلسین توسط علائی و سپس ابن حجر شناسایی راویان مشهور به تدلیس صورت پذیرفت. شایان ذکر است که این اصطلاح بیشتر در گفتمان حدیثی عامه رایج و شیوع دارد زیرا بستر فرهنگی و فرایند تاریخی انتقال حدیث عامه در دو قرن نخست هجری به گونه ای است که زمینه تدلیس را فراهم کرده است.
ظاهرا نخستین بار ائمه جرح و تعدیل مدرسه بصره در قرن دوم هجری آسیب تدلیس را در نظام اعتبار سنجی و نقادی خود به طور برجسته مطرح کردند و آن را شمار گناهان کبیره و در تراز دروغ و موجب خواری راوی و تباهی حدیث خواندند. و تدلیس عمل فریبکارانه و غیر اخلاقی است که مورد نفرت و تقبیح بزرگان جرح و تعدیل بوده است و همزاد دروغ . با این رویکرد افراطی هر کسی متهم به تدلیس می شد جایگاه و اعتبار حدیثی خود را از دست می داد.
شعبه بن حجاج به تدلیس بسیار حساس بود و از آن در نقد میراث حدیثی مشایخ بزرگ بهره جست. در این میان طرح شیوع آسیب تدلیس در میراث حدیث شیعیان کوفه از سوی برخی از عامه بسیار معنا دار است . برای نمونه ابن المبارك در یک داوری کلی بر این اعتقاد بود که ابواسحاق سبیعی و سلیمان بن مهران اعمش حدیث کوفه را به تباهی کشاندند :«يقول : إنما أفسد حديث أهل الكوفة أبو إسحاق ، والأعمش لكم». روشن است که این ارزیابی سلبی کلان درباره حدیث کوفه در تعارض مبانی جریان ها و حوزه های حدیثی رقیب در اعتبار سنجی میراث همدیگر ریشه دارد.
افزون بر جایگاه و کارکرد تدلیس در دانش جرح و تعدیل رجال حدیث, این چالش از منظر رویکرد اخلاق حدیث نیز قابل پیجویی است و نشان می دهد که در تدلیس سویه های پنهان الزامات اخلاقی وجود دارد که حدیث پژوهان قرن دوم هجری بدان توجه نشان داده اند. مقصود از اخلاق حدیث, بایسته ها و الزامات اخلاقی است که در گفتمان محدثان مسلمان به عنوان اصول موضوعه حاکم در عرصه های حدیث پژوهی از دریافت تا فهم و تفسیر حدیث حضور جدی دارد و نباید از این اصول موضوعه تخطی کرد. البته سویه های آموزشی در تدلیس نیز مطرح است. از جمله آنها اختبار آگاهی های جوینده حدیث است. سویه دیگر تدلیس رخنه پنهان اختناق سیاسی و اضطرار فرهنگی در لایه های زیرین و ناپیدای احادیث مدلس است به گونه ای که راویان احادیث خاص از سر اضطراب ناگزیر بودند که احادیث خاص را برای حفظ و نقل در گفتمان حدیثی روزگار خود و ممانعت از حذف و محو آنها از سوی مخالفان از فرایند تدلیس به مخاطبان انتقال دهند.
تفصیل این مهم به زودی در نوشتاری تقدیم مخاطبان خواهد شد. ✨@OstadRad✨
May 11
آغازه «مکتب عرفان جمالی» ریشه در آموزه های برخی از عارفان قرن دوم هجری مدرسه بصره بویژه رابعه عدویه دارد که به مرور تکامل یافت و از سوی احمد غزالی در قرن پنجم نهادینه شد و از سوی ابن عربی در قرن هفتم به اوج خود رسید. شاعران متاثر از مکتب عرفان جمالی چون سنایی, جامی, حافظ, ابن فارض, مولوی ... نیز به اشاعه و ترویج آن بیشترین کمک را کردند؛ شعر و نثر فارسی و عربی, رسانه ای رسا برای مکتب عرفان جمالی شد که با خیال پردازی و اسطوره پردازی ابعاد مختلف این مکتب را به تصویر کشیدند و مرزهای جغرافیایی را در نوردید و در غالب امم و فرهنگ های مسلمانان و حتی غیر مسلمانان آموزه های این مکتب را ترویج داد و در ذهنیت و ضمیر ناخودآگاه آحاد انسانهای مسلمان و غیرمسلمان به عنوان یک اصل نهادینه شد . با توجه به بوم فکری- فرهنگی بصره در پیش از اسلام که متاثر از آموزه های عرفان مسیحی بود برخی از آموزه های آن و به طور خاص مولفه حب خداوند, توبه, خلوت, عزلت, زهد و دنیا گریزی, عدم تاهل, در عرفان اسلامی اثر گذاشت ؛ نمودها و جلوه های این اثر گذاری در سیر و سلوک و آموزه های عارفان مسلمان قرن دوم هجری در بصره مشهود است .
جالب اینکه از میان مدارس فکری قرون نخستین این مدرسه بصره است که به دلیل زمینه های تاریخی, فرهنگی و میراثی بر جای مانده از عرفان مسیحیت و سایر ادیان و ملل در آنجا نخستین عارفان و مفسران با گرایش تفسیر عرفانی در این مدرسه ظهور یافتند برخلاف کوفه, مکه و مدینه که به دلیل سنّت گروی و حضور اهل بیت و شاگردان ایشان چنین زمینه ای برای ظهور عارفان و صوفیان نبود ؛ اساسا مسلک اهل بیت در سیر و سلوک معنوی مبتنی بر دعا است و فاقد آموزه¬های رهبانیت و افراط و تفریط های عارفان و صوفیان بصره است. بخشی از این تنوع فرهنگی و فکری بصره برایند حضور اسیران و بردگان سایر ملل از جمله ایرانیان و تازه مسلمانان غیر عرب در این شهر بود که از دوره خلیفه دوم بصره را به مرکز نظامی و تجاری بزرگ در منطقه تبدیل کرده بود و اشرافی گری و رفاه طلبی در آن موج می زد که سبب شد برخی از شخصیت ها جهت حفظ اعتدال بر آموزه های زهد و تصوف و آخرت گرایی تاکید نمایند .
✨@OstadRad✨
درک جمال مطلق بالاترین لذت ممکن در هستی است؛ فارابی در سیاسات مدنیه خود تحلیلی فلسفی از این مهم ارائه کرده است که چرا و چگونه درک و لذت ادراک جمال خداوند بالاترین لذت و تجربه در هستی است . شاهد در مکتب عرفان جمالی, شخص زیبارویی است که جمال الاهی در وی تجلی کرده است و عارف با وی انس و موانست دارد و عارف با مشاهده جمال شاهد به وی می نازد و دچار حالت خوش و مستی به جمال مطلق می شود که از آن به شاهد بازی یاد می¬شود .
گاه شدّت ظهور زیبایی در شاهد چنان است که مخاطب دچار سرگشتگی و حالت بی¬خودی می شود؛ نمونه¬های آن در اسطوره های عشق فراوان است لکن نمونه قرآنی آن زیبایی ممتاز یوسف (ع) بود که دلیل گرایش زلیخا به وی و سبب بریدن انگشتان زنان حاضر در ضیافت زلیخا شد زیرا عنان عقل و شعور, اختیار و اراده را از زنان ستانده بود . در ادبیات عرفانی شاهد حق را به اعتبار ظهور شاهد گویند و گاه مراد از آن معشوق است, گاه چیزی را گویند که در دل انسان حاضر است و آدمی همواره به یاد او است. این اصطلاح در اشعار عارفان و صوفیان فراوان به کار رفته است و قید زیبایی وصف شده است . گاه این شاهد زیبا روی کم سن و سال یا جوانی رعنا است که به ترک بچه یا غلام امرد نیز یاد شده است. در اثبات جواز نگاه به امرد و وجه حسن گفتاری از عبد الرحمن سلمی در بخش پایانی اثر خود در موضوع سنن صوفیه و از ابن طاهر مقدسی کتاب مستقلی گزارش شده است. درباره غزالی گفته اند که وی بدون حضور ترک بچه - پسر زیبا روی کم سن و سال- در مجلس وعظ خود, خطابه را شروع نمی¬کرد و حتی گاهی بر صورت وی بوسه می¬زد که سبب نقد شدید ابن جوزی (597 ق) شد .
البته در نگاه عارفان لزوماً شاهد لازم نیست أمردی زیبا روی باشد, بلکه ملاک و معیار نزد صوفیه در شاهد, زیبایی معنوی است همانند عشق مولوی به شمس تبریزی که پیری روشن ضمیر بود . شاهد بازی یکی از سنّت های مکتب عرفانی جمالی است که بر پایه این سنّت عارف هر زیبا روی از جنس مذکر را جویا می¬شود و به وی اظهار عشق و مهر می کند و حتی در جستجوی آن سفرها می کند و نمونه هایی از آن را به برخی از عارفان جمالی مسلک چون غزالی نسبت داده اند که سبب انتقادات شدید علیه آنان از سوی ابن جوزی شده است . ابن جوزی در باب دهم از کتاب تبلیس ابلیس حکم به تکفیر و سلطه شیطان بر اندیشه و رفتار صوفیان داده است که از منظر گفتمان شناسی تحلیلی دچار تعمیم گرایی شده است و عناصر قدرت و مذهب بر شدت آن افزوده است . مکتب عرفان جمالی بر بنیان های خاص انسان شناسی و مستنداتی از آیات و روایات استوار شده است و مسیر دشواری را از پدیداری تا تثبیت سپری کرده است. اینک به مهم ترین نقاط عطف این این جریان می پردازیم و به مخالفان آن نیز اشارتی خواهیم داشت.
ریشه¬ها و تبار
«مکتب عرفان جمالی» رویکرد فلسفی- عرفانی با مولفه های خاص معرفت شناختی, هستی شناختی و انسان شناختی با ابتنای بر جایگاه جمال الاهی در گستره تکوین و تشریع است؛ این مکتب تاکید بسیاری بر جمال گرایی, محبت و عشق دارد ؛ بر پایه این مکتب, جمال, هدف اصلی از آفرینش هستی است و خداوند که خود جمال مطلق هستی است, در هستی ظهور کرده است لذا همه موجودات جلوه¬ی جمال الاهی هستند و این مهم, همان جوهره مکتب جمال در نگاه پیشگامان و پیروان این مکتب است . از جمله مولفه¬های «مکتب عرفان جمالی» جایگاه خاص انسان در نظام هستی است؛ طرفداران این مکتب با استناد به متونی چون «انّ الله خلق آدم علی صورته » تاکید دارند که خداوند انسان را بر اساس صورت خویش آفریده است و چون خداوند زیبای مطلق و مطلق جمال است پس انسان نیز جلوه تمام آن زیبایی است؛ لذا اصالت زیبایی و عشق به زیبایی از بنیان های مکتب عرفان جمالی است. این مکتب به شناخت هستی از دریچه زیبایی می پردازد و بر عشق ورزیدن به زیبایی تاکید دارد؛ میان زیبایی و عشق در این مکتب رابطه است هر جا زیبایی ظاهر شود عشق پدید می¬آید از این رو توجه و عشق ورزیدن به جمال صوری که در زیبارویان تجلی است, لازم و مناسب دانسته اند چرا که انسان ها در قید صورت هستند و چاره¬ای جز این گام نخستین در دستیابی به جمال حقیقی نیست .
ب. نقش رابعه عدویه و مکتب عرفانی بصره
تاثیر رابعه عدویه در محدثان مدرسه حدیثی بصره
بخش اول: راهبه بدون دیر و اندیشه جمال گرایی
✍️ علی راد
اشاره
گرایش آدمی به زیبایی در گونه¬ها و جلوه¬های مختلف آن امری فطری است لذا اثبات حُسن و لزوم آن بی¬نیاز از استدلال و اقامه برهان است؛ بر پایه فطرت زیبا گرایی, انسان زیبایی را دوست دارد, بدان ابراز علاقه می¬کند, زیبایی را می¬ستاید, و حتی از آن متاثر می¬شود. در صورت بروز شدّت زیبایی در یک شخص ممکن است دیگران در ابراز علاقه به آن دچار افراط شده و عنان اختیار نفس خود را از دست بدهد و از اعتدال خارج شود. داستان لیلی و مجنون, فرهاد و شیرین, محمود و ایاز, ... در فرهنگ و ادب فارسی و عربی نمونه هایی از این قسم دلدادگی های عمیق و تاثر برانگیز است که شهرت جهانی یافته است . ستایش, تاثر و تسلیم آدمی در برابر مظاهر زیبایی را زیبا پرستی گویند که با زیبایی شناسی متفاوت است؛ جمال پرستی افزون بر شناخت زیبایی به پرستش و عشق ورزی به زیبایی نیز می¬پردازد ولی زیبا شناسی فقط به معرفت شناسی زیبایی بسنده می¬کند . امروزه دانش زیبایی شناسی عنوان رشته¬ای فلسفی است که کوشش می¬کند تجربه¬های زیباشناسانه را در قالب صورت های عقلانی ارائه دهد.
جمال شناسی پیش از اسلام
زیبایی شناسی از دیرینه کهن در فلسفه افلاطون بر خوردار است و در دوره معاصر نیز فیلسوفان به ابعاد مختلف آن پرداخته اند ؛ وجه بارز تطور تاریخی آن از گذشته تا کنون تغییر از رویکرد تجربی به رویکرد فلسفی در زیبایی شناسی است . در فلسفه اسلامی نیز ابن سینا (419 ق) اهتمام جدی به تبیین ماهیت زیبایی و گرایش انسان به زیبایی را داشت و این سّنت بعد از ایشان در فلسفه اسلامی پی گیری شد .
بر پایه اصل چهارم از اصول زیبایی شناسی ابن سینا (419 ق) زیبایی که متشکل از نظم, تالیف و اعتدال است, متعلق نفس حیوانی و نفس عقلانی است؛ عشق به زیبایی در نفس حیوانی, طبیعی محض است, یا از غریزه یا از لذت ساده ادراکات حسی بر می¬خیزد ولی عشق به زیبایی در نفس عقلانی, امری خردورزانه¬تر است که در نهایت به شناخت قرب معشوق با خداوند که معشوق نخست است, متکی می¬شود .
بر پایه دستاوردهای دانش زیبا شناسی, زیبایی از مفاهیم اساسی و کهن در فرهنگ و ملل انسانی است و هماره توجه ادیان و اندیشوران را به خود جلب کرده است. زیبا پرستی و زیبایی شناسی دیرینه ای کهن در میراث فکری بشری دارد و پیش از نزول قرآن در گستره فرهنگ ایرانی, یونانی و هندی و .... دارای آثار و نمادهای خاص خود است و میراث دینی, فرهنگی, ادبی و تمدنی آنها سرشار از حضور زیبایی در جلوه های مختلف آن است .
در فرهنگ یونان باستان افلاطون را نخستین کسی دانسته¬اند که از زیبایی سخن گفته است؛ وی زیبایی را واقعیت عینی ولی امری نسبی می¬دانست و برای آن مراتبی قایل بود لکن منشاء زیبایی یا زیبایی مطلق از عوارض نسبیت بر کنار است و هماره و همیشه زیبا بوده و هست و در عین متعالی و برتر بودن, زمینه زیبایی های دیگر هست و اشیاء زیبا از این نظر زیبا هستند که سهمی از زیبایی مطلق دارند . ارسطو نیز به کارکرد اساسی زیبایی تاکید داشت زیرا تمایل به زیبایی اندوه و ترس را از وجود انسان می سترد و روان را تطهیر می کند؛ وی برای بیان این ویژگی وکارکرد زیبایی از واژه تطهیر کننده استفاده کرده است .
جمال شناسی در دوره اسلامی
با نزول قرآن, بازیابی مفهوم زیبایی در این کتاب آسمانی و رویکرد آن به این مقوله مهم مورد توجه جریان های فکری و عرفانی قرار گرفت. پیش و بیش از فلاسفه اسلامی, عارفان و صوفیان مسلمان به مقوله زیبایی توجه ویژه ای نشان دادند و گام به گام مکتبی مبتنی بر اصالت زیبایی در در فرهنگ اسلامی شکل گرفت که بعد ها از آن به «مکتب عرفان جمالی» یاد شد که بر پایه اصالت زیبایی و زیبا گرایی نهاده شد. در مکتب عرفان جمالی, جمال از مفاهیم اساسی است؛ این مفهوم از بسامد بالایی در عرفان برخوردار است و با ترکیبات متعددی چون جمال جانانه, مشاهده جمال, جمال باطن, گلستان جمال, نور جمال, صبح جمال, جمال آفتاب, ..... در ادبیات عرفان اسلامی به کار رفته است . جمال به معنای ظاهر کردن کمال معشوق و اوصاف و لطف رحمت خداوند, یا تجلی حق به وجه حق برای حق است و برای هر جمالی, جلالی است . در مکتب عرفان جمالی, جمال مطلق خداوند است و بالاتر از آن جمالی نیست و سایر زیبارویان هستی جمال را از وی عاریت گرفته اند ؛ جمال الاهی در سراسر هستی و گیتی سرایت دارد , و در جلوه های مختلف در چهره زیبا رویان از زنان و مردان ظهور می¬کند و عارفان را شیفته خود می¬گرداند زیرا در نگاه عارف این جلوات و ظهورات, همان رشحات جمال مطلق الاهی هستند .
هم چنین شعبه بن حجاج بصری (160ق) , حماد بن زید بصری (179ق) از رابعه منقولاتی دارند که نشان از ارتباط و موانست علمی و عرفانی میان آنها با رابعه دارد . بر پایه اسناد و مدارک موجود در قرن دوم هجری در مدرسه بصره, اندیشه¬های عرفانی و جمال گرایانه رابعه عدویه مطرح بود و از سوی شخصیت های عرفانی و حدیثی اثر گذار این مدرسه چون حسن بصری (110 ق), سفیان ثوری(144ق), شعبه بن حجاج بصری (160ق) و حماد بن زید بصری (179ق) تایید و ترویج شد. بنابراین رابعه عدویه توانست با تاکید بر دو مولفه جمال و عشق الهی در سلوک خود, خوانش و تلفیقی از عرفان مسیحیت با اسلام را در بصره پایه گذاری کند و مورد اقبال محدثان و مفسران مشهور بصره قرار بگیرد.
✨@OstadRad✨
تاثیر رابعه عدویه در محدثان مدرسه حدیثی بصره
بخش دوم : بازتاب اندیشه جمال گرایی رابعه در میراث محدثان بصره
✍️ علی راد
اشاره در نیمه دوم قرن اول و آغاز قرن دوم هجری, برای نخستین بار رابعة بنت اسماعیل معروف به رابعه عدویه (135ق ) از نخستین زنان صوفی در مدرسه عرفانی بصره است که تمام هستی را جلوه گاه زییایی خداوند معرفی نمود و مظاهر این زیبایی را محراب و قبله خود خواند . رابعه بر تغییر رابطه انسان با خدا از عبد و مولی به عاشق و معشوق با جوهره حُبّ و عشق تاکید داشت از این رو رابعه عدویه را شهیده عشق الاهی و نخستین عارفی دانسته اند که در جهان اسلام نظریه عشق را مطرح کرد و در نگاه برخی از نویسندگان درک باطن شریعت و کشف حقیقت آن از سوی یک زن در این دوره شگفت انگیز و پر معنا است . نوع سبک زندگی رابعه عدویه (135ق) مشابه زنان عارف مسیحی چون ترزا افیلیه ارزیابی شده است که زیستی محقرانه و زاهد مسلک داشت که بر تشابه بسیار قوی رابعه با ترزا افیلیه دلالت دارد .
بر پایه برخی از پژوهشها رابعه عدویه دارای تبار ایرانی- مسیحی است و دلایلی چون انتقال تبار وی از مرو ایران به بصره, نوع شغل , منطقه زیست رابعه در بصره معروف به بیت آرامای مسیحیان و نوع سیر و سلوک وی بر این مدعا وجود دارد که سبب شده است قاشا بر پایه این ادله به مسیحی بودن سلوک رابعه تاکید نماید که برایند میراث نیاکان رابعه است . سلوک رابعه عدویه (135ق) در دوره زهد و عرفان وی چنان ویژه و شگفت آور بود که بر شخصیت های عرفانی معاصر وی چون حسن بصری (110ق), سفیان ثوری (161ق), ... اثر گذاشت.
رابعه به دلیل رنج های دوره کنیزی وی در بصره و روی آوردن به لهو و لعب, سرانجام در دوره میانی از حیات خویش دچار انقلاب روحی و معنوی شد و به جبران گذشته خویش توبه نمود و از دنیا و لذات آن چشم پوشید؛ عزلت, زهد و ترک دنیا, عبادت زیاد و انس شدید رابعه با خداوند, ریشه در هوسرانی دوره نخست از حیات وی دارد که از روی جبر محیط و شرایط زندگی غرق در هوسرانی و شهوت بود و برای جبران آن نیازمند انفجار و انقلاب روحی و معنوی بود از این رو برای التیام روح خویش به سبک خاصی از سلوک معنوی روی آورد که کاملاً مسیحی است و نمونه مشابه آن سلوک ترزا افیلیه از عارفه های مسیحی است لذا رابعه «راهبه بدون دِیر» نامیده است که مسیحی بود یا از رهبانیت مسیحی و قدیسه های آن اثر پذیرفته است . رابعه بعد از توبه در حلقه عارفان بصره از جمله حسن بصری (21- 110ق) و سفیان ثوری (97- 161 ق) حضور می¬یافت و از دانش و زهد آنان بهره می برد از این رو یکی از علل مهم در تعالی روی و معنوی وی را عارفان بصره گفته اند . رابعه به افراد زاهد و عابد ارادت داشت لذا به دلیل سلوک معنوی و عبادت زیاد عبد العزيز بن سلمان الراسبي البصري به وی ارادت داشت و وی را سید العابدین می¬نامید . برخی وی را با استناد به اشعارش به باورمندی به حلول و اتحاد متهم کرده اند که برخی آن را ناروا دانسته¬اند ؛ عبادات ویژه , سخنان حکمت آمیز , کرامات و حالاتی شگفت به رابعه نسبت داده و قبر و زیارتگاه عوام و خواص است . دیوان شعری به رابعه منسوب است و ابن جوزی اخبار رابعه را در اثری مستقل گردآورده و بر فطانت و فهم وی اذعان نموده است و البته در انتساب برخی از سخنان حکیمانه به وی تردید وجود دارد زیرا پیش از وی این جملات از علی (ع) گزارش شده است . غزالی در احیاء علوم الدین و ابن عربی در فتوحات مکیه فراوان به سخنان نغز و سیره رابعه در تبیین مقامات عرفان و حالات عارف سالک استناد جسته اند. به نظر می¬آید رابعه در دوره ای از حیاتش مجرد بود زیرا به خواستگاران خود از مردان سرشناس بصره چون حسن بصری , عبد الواحد بن زيد و امیر بصره ابوسلیمان هاشمی بصری جواب رد داد.
حسن بصری (110 ق) رابطه و موانست عرفانی با رابعه عدویه داشت؛ برخی از منقولات رابعه از طریق حسن بصری گزارش شده است که وی به آنها در توضیح مقامات عارف استناد جسته است . سفیان ثوری(161ق) نیز ملاقات با رابعه عدویه وی را سبب آرامش می¬دانست ؛ برخی از سخنان رابعه عدویه از طریق سفیان ثوری گزارش شده است , البته رابعه رویکرد وی به دنیا را چندان نمی پسندید و از دوره ای به خادمه خود تذکر داد که دیگر به سفیان ثوری و اصحاب وی اذن ورود به جلسات وی ندهد , البته در پژوهشهای نشر یافته تلاش شده است که از وی چهره ای زاهد و عارف ترسیم شود . این دو گانگی در شخصیت سفیان ثوری در تغییر نگرش وی در تفضیل علی (ع) بر عثمان و سایر خلفاء راشدین, در پیش و پس از مهاجرت بصره مشهود است که به نظر می آید ریشه در اندیشه های عثمان گرایی بصریان دارد, برخلاف دانشوران کوفه که بر تفضیل علی (ع) بر سایر صحابه تاکید داشتند .
دگردیسی در ایدئولوژی جمال از گرایش به زیبایی قدسی تا جواز شاهد بازی. ✍️ علی راد در اندیشه¬های ذو النون مصری (180- 246 ق) نیز جمال گرایی و عشق به ظواهر همان عشق الاهی است و عشق الاهی, عشق به تمامی زیبایی هاست حتی زیبایی های مادی مثل آواز و بوی خوش. او باورمند بود چون خداوند در اندورن عقل آدمی لطیفه ای قرار داده است و این لطیفه انسان را به هر زیبایی و نیکویی متمایل می-نماید . هر چند آموزه جمال و پیوند آن با عشق در اندیشه های عارفان قرن چهارم چون حلاج (309 ق) و قرن پنجم خواجه عبدالله انصاری (481 ق) وجود دارد لکن مکتب عرفان جمالی به طور جدی در قرن سوم هجری از سوی ابو حلمان دمشقی (ق سوم) رسمیت یافت؛ وی که ایرانی الاصل بود ولی مذهب خویش را در دمشق ترویج داد که به حلمانیه معروف است. ابو حلمان دمشقی شاگرد سلیم بصری و استاد حلاج (244- 309 ق) است؛ وی وارث دستاوردهای مکتب عشق در عرفان و تصوف بود که با زیباشناسی ایرانی آن را در آمیخت و مکتب حلمانیه را پایه گذاری نمود که بدون شک در پیوند زیبایی و عشق مدیون رابعه عدویه بود . البته در نگاه هانری کربن پیشنیه تاثر ابو حلمان دمشقی را باید در آیین ایران مانی جستجو کرد؛ آیین مانی در قرن سوم پس از میلاد در بین النهرین ظهور یافت, بر زیبایی در قالب های متنوع آن تاکید داشت و زیبایی شناسی در هنر مانوی ابزاری برای رستگاری روح و رسیدن به بهشت نور است .
حلمانیه را از فرق حلولیه دانسته اند به دلیل اینکه باورمند بودند خداوند در انسانهای زیبا حلول کرده است از این رو در برابر اشخاص زیبا سجده می¬کردند و هر جمال و جمیل را می پرستیدند و به آیاتی از قرآن درباره حلول خداوند در آدم و آفرینش انسان در بهترین حالت زیبایی استناد می¬جستند , لذا حلمانیه را از فرق انحرافی و خارج از اسلام دانسته اند ولی برخی از نویسندگان با این داوری چندان موافق نیستند و آن را سطحی و نا دقیق دانستند . اصول مکتب حلمانیه را حلول, شاهد بازی, نظر بازی و سماع گفته اند . در آغاز قرن پنجم هجری عبد القاهر بغدادی (429 ق) اباحه گری حلمانیه را یکی از دو دلیل تکفیر آنان بیان کرده است و مستندات قرآنی حلول خداوند در آدم و سجده آنان در مقابل زیبا رویان را نقد کرده است. نقدهای عبد القاهر بغدادی نشان از این مهم دارد که جریان حلمانیه در قرن چهارم هجری, جریانی شناخته شده و مهمی است که فرق نگاران نخستین را افزون بر گزارش آن به نقد و ارزیابی نیز واداشته است.
هر چند در قرن دوم رابعه عدویه اصل تجلی جمال الاهی در هستی را مطرح کرد لکن گستره کاربست آن در عرفان محدود به جلوه¬های جمال معنوی و قدسی بود و ردپای تجلی و تطبیق جمال الاهی در ساحت انسانی و زمینی چندان قابل مشهود نیست؛ لکن در قرن سوم ایدئولوژی جمال الهی در عرفان اسلامی دچار تحویل و تقلیل به جمال بشری شد و بر خلاف نگرش رابعه عدویه توجه به جلوه های جمال بشری بیش از حد مورد توجه جریان حلمانیه قرار گرفت که مخالفت های را برانگیخت. در این میان آنچه مهم است استناد به جواز شاهد بازی و تجلی جمال الاهی به زیبایی یوسف (ع) است که از سوی جریان عرفان و تصوف چنین استدلال می شد که در آیه «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريم » بدان اشاره شده است و اساساً گرایش به جمال بدیع غیر اختیاری است و فراق آن مشکل ساز است همان طوری که زلیخا و یعقوب در فراق آن سوختند و زنان دستان خود را از شدت توجه بریدند. این استشهاد مورد انکار نظریه رقیب در قرن سوم هجری قرار گرفت که ابن قتیبه دینوری در قرن سوم هجری آن را برای ما گزارش کرده است؛ زیبایی ممتاز یوسف (ع) بر پایه مستندات پارادایم عرفان جمالی همان زیبایی آدم است که به وی انتقال یافته است . ✨@OstadRad✨
May 11
اخلاق حدیث از روایت تا درایت (2) : حسادت اقران از تضعیف تا طرد راویان. ✍️ علی راد اخلاق حدیث به تبیین بایسته های اخلاقی حدیث پژوهی در سنّت مسلمین می پردازد و بر این مهم تاکید دارد که حدیث پژوهی از روایت تا درایت آن بر مجموعه ای از اصول اخلاقی استوار است که اعتبار نقل و فهم حدیث و حتی در ایجاد زمینه ها و بسترهای مثبت و منفی موثر در درایت حدیث اثر گذار است . در بخش نخست این جستار در فرسته پیشین به سویه اخلاقی تدلیس در فرایند تحدیث پرداختیم و تاکید شد که تدلیس افزون بر سویه های شناخته شده آن در دانش جرح و تعدیل, سویه های زیرین اخلاقی در روایت گری احادیث را درخود دارد. از دیگر اصول اخلاقی شناخته در حدیث پژوهی اجتناب اقران از حسادت بر همدیگر است که متاسفانه عدم التزام به این بایسته اخلاقی, پیامدهایی در فرایند تحمل, تحدیث و تفهم و تفهیم حدیث به دنبال داشته است. حسادت میان أقران و معاصران ائمه حدیث, آسیب شناخته شده و البته تلخناک در تاریخ حدیث است(بغدادی, 1417 : 10/301 ). جمله «احذروا غيرة أصحاب الحديث بعضهم على بعض فلهم أشد غيرة من التيوس» (بغدادی, 1405 : 136) از شعبه بن حجاج (160 ق) از شیوع این آفت در میان محدثان قرن دوم هجری و از جمله شاگردان ایشان حکایت دارد, آسیبی که ابن عباس آن را از تهدیدات علیه حدیث میدانست(ابن عبد البر, 1398 : 2/151؛ جرجانی, 1998 : 1/12) و متاسفانه در بدنه اهل حدیث در گذر زمان رخنه کرد(جرجانی, 1998 : 1/12). روشن است که این حسادت میان جریان های فکری مخالف و معارض با یکدیگر شدیدتر بوده و در مقام عمل نشانه های آن با طرد و سانسور شخصت و آثار وی آشکار می¬شد . یکی از جلوه¬های این حسادت¬, جرح بدون مبنای رقباء و تمسک به ترک نقل احادیث آنها برای بیرون راندن از مدار مرجعیت و شهرت بود از این رو ابن عبد البَّر ضمن اشاره به لغزش خیلی از افراد در باب جرح و تعدیل تاکید داشت اگر عدالت, وثاقت و صداقت راوی محرز باشد , قول به جرح وی از هر کسی هم نقل شده باشد پذیرفته نیست زیرا حسادت و فزون طلبی در میان فقیهان و محدثان رایج بود و شماری از این تضعیفات از روی تاویل و اجتهاد ایشان بود(ابن عبد البر, 1398 : 2/187). این حسادت به کینه¬های جاهلیت همانند شده است که در مواجهه با شخصیت¬های برجسته در جلوه¬های گونه گون آن از سوی عالمان وابسته به دستگاه خلافت و قدرت ظهور می یافت (بخاری, 1406: 1/13-15). ✨@OstadRad✨
May 11
اخلاق حدیث از روایت تا درایت (3): زیّ محدّثانه از اعتدال عقلی تا التزام به سلوک اخلاقی
✍️ علی راد
محمد بن المثنی(167 - 252 ق) معروف به أبو موسى عَنَزي زَمَن از محدثان بصره در قرن سوم هجری و از جمله شاگردان یحیی بن سعید و عبدالرحمن بن مهدی و راویان حفص بن غیاث نخعی است . هر چند شخصیت حدیثی أبو موسى عَنَزي در برخی از منابع متاخر رجال اهل سنّت توثیق شده است ولی ارزیابی منفی معاصرانش از او با تعابیری چون سست ذهن و نا استوار در عقل - «وكان في عقلة شئ » - و ترجیح محمد بن بشار بندار (167 – 252ق) بر او , توثیق مطلق ابن مثنی و اتقان گزارش¬های او را دچار تردید می¬کند. وصف «كان في عقله شئ » - از جمله اوصاف جرح و تضعیف راوی در رجال متقدم عامه در قرن دوم و سوم هجری- برای اشاره به عدم تعادل عقلی, عدم التزام راوی به آموزه های اخلاقی و سنن و رفتارهای خلاف عرف و زیّ علمی راوی کاربرد داشت. عبد الله بن مبارک مروزی (118 – 181 ق) راوی واجد این وصف را فاقد صفت عدالت و هم تراز با وصف دروغگویی, شرب نبیذ, می¬دانست و روایت او را نمی¬پذیرفت . این تعبیر در وصف راویان و مشایخ ضعیف و افراد فاقد اعتدال عقلانی در منابع رجال و تراجم عامه کاربرد فراوان دارد .
ابوحمزۀ ثُمالی، استاد متروکالحدیث حفص بن غیاث؛ تحلیل و ارزیابی دو فرضیه
✍️ علی راد چکیده
بر پایۀ گزارش ابن ابیحاتم رازی، ابوحمزۀ ثمالی از جمله مشایخ متروک الحدیث حفص بن غیاث نخعی است. مسئلۀ اصلی پژوهش حاضر، تحلیل و اعتبارسنجی دو فرضیه دربارۀ تبیین زمینهها و ادلۀ مفاد گزارش یادشده است. پژوهش حاضر، اعتبار فرضیۀ عدم وثاقت ابوحمزه، به عنوان دیدگاه شایع در منابع اصلی رجال عامه را به چالش کشیده و فرضیۀ اندیشۀ سیاسی ابوحمزه را به عنوان فرضیۀ مقبول معرفی میکند که در مواجهۀ سلبی با میراث حدیثی وی اثرگذار بوده است. یافتههای تحقیق نشان میدهد که گزارش ابن ابیحاتم نظریۀ اصلی حفص بن غیاث دربارۀ شخصیت و اعتبار احادیث ابوحمزه نیست و استناد به آن در کتابهای رجال عامه بهعنوان کهنترین دلیل در جرح و تضعیف ابوحمزه نادرست است و شواهد متعددی بر نقد و نقض آن وجود دارد.
کلیدواژهها : ابوحمزۀ ثمالی حفص بن غیاث متروکالحدیث مدرسۀ رجالی بصره نقد الرجال . لینک دانلود مقاله : https://mishkat.islamic-rf.ir/article_177342.html
May 11
پنداره نسائی در عدم وثاقت ابوحمزه ثمالی در سنجه نقد
✍️ علی راد
نسائی (303ق) به عدم وثاقت ابوحمزه تصریح دارد: «كوفي وليس بثقة»(نسائی,1991: 2/122). ممکن است چنین استدلال شود که رأی نسائی کاشف از آرای مشایخ جرح و تضعیف دوره متقدم عامّه در قرن دوم است لذا عدم وثاقت ابوحمزه در روزگار حفص بن غیاث, دیدگاه شناخته شده و رایجی است.
تحلیل و نقد
اثبات عدم وثاقت ابوحمزه – به معنای متهم بودن وی به کذب و عدم قوه ضبط در تحمل و نقل حدیث - نیازمند شواهد و مدارک متقن است و این ادعا با با دو اصل در تضاد آشکار است؛ نخست اینکه درباره مسلمانی که اجتناب وی از کذب و محرمات محرز باشد, اصل وثاقت و عدالت جاری است و می¬توان به روایات وی در صورت عدم تعارض آن با مبانی و مصادر وحیانی اعتماد جست همان طوری که شماری از فقیهان و محدثان بر این اعتقادند(خوئی,1413: 1/70-72 و 2/57 ؛ مکی,1414: 69؛مامقانی,1345: 284) مگر اینکه خلاف آن ثابت بشود و در این مهم به اجتهاد و گمان نمیتوان استناد جست. ابوحمزه در روزگار خود نزد موافقان و مخالفان به غیر وثاقت و کذب و تدلیس شناخته شده نبود لذا ادعای نسائی در عدم وثاقت وی در قرن چهارم فاقد دلیل بوده و ادعایی بیش نیست. پیش از نسائی نیز کسی وصف «عدم ثقه» را درباره ابوحمزه به کار نبرده است و اگر ابوحمزه به عدم وثاقت مشهور بود به طور قطع مخالفان وی به آن اشاره می¬کردند.
بر فرض اینکه قول نسائی را معتبر بداینم در مقابل آن قول به وثاقت و صدوق بودن ابوحمزه از شهرت و استفاضه برخوردار است و در مقام تعارض ایندو, قول به وثاقت به دلیل شهرت و کثرت نصوص بر قول عدم وثاقت ترجیح دارد. بر فرض که این تعارض واقعی باشد, حفص بن غیاث به خوبی آگاهی داشت که ابوحمزه نزد امام سجاد(ع) و امام صادق(ع)– استاد و شیخ حفص بن غیاث و به تعبیر او خیر الجعافر(صدوق,1417: 315 )- جایگاه سترگ و معتمدی دارد زیرا راوی معارف و احادیث ویژه ائمه شیعه در روزگار حیات ایشان بود. أبوحمزه در طول حیات بیش از صد سال خود, محضر چهار امام شیعه – از امام سجاد (ع) تا امام کاظم (ع)(طوسی,1404: 2/458؛ شهید ثانی,1421: 2/923)- را درک نمود (ابن شهر آشوب, بیتا: 65- 66؛ نجاشی,1418: 115؛طوسی,1415: 110, 174). از میان نزدیک به 90 مشایخ حدیث أبوحمزه - میتوان به شخصیتهای نامداری چون جابر بن عبدالله أنصاری, عبدالله بن عباس, أنس بن مالک و عبدالله بن زبیر اشاره کرد؛ أبو حمزه بیش از 200 راوی و شاگرد از عامه و شیعه داشت که در نوع خود کم نظیر است(حرز الدین,1420: 27-55). در نگاه امام صادق(ع) مکانت ابوحمزه ثمالی در روزگار خود همانند سلمان فارسی خود بود (نجاشی,1418: 115). امام رضا (ع) یک سده بعد از مرگ ابوحمزه ثمالی ضمن همانندسازی شخصیت او با جناب سلمان به توفیق خدمت گزاری وی در محضر چهار امام از امامان شیعه تصریح دارد(طوسی,1404 :1/ 177). حال باید در راز تنظیر و تشبیه شخصیت ابوحمزه ثمالی به شخصیت سلمان فارسی در سخن امام صادق(ع) درنگ نمود که وجه تشابه این دو شخصیت در چیست؟ روشن است که تنظیر مذکور از سَر تعارف و غلو در مدح نبوده است که خلاف واقعیت را بیان نموده یا در بیان آن اعتدال را رعایت نکرده باشد . این تشابه ریشه در همانندی آرمان ها و سلوک ابوحمزه با سلمان فارسی دارد.
أبوحمزه با تکاپو و اخلاص در دانش اندوزی از ائمه شیعه, به جایگاهی ممتاز و اثرگذار در میان اصحاب ائمه شیعه دست یافت؛ برایند این توفیق و تلاش چنین شد که أبو حمزه ثمالی به تراز فقیهان, مشایخ بزرگ(ابن عساکر,1415: 68 / 206؛راوندی,1409: 1/238)زُهّاد سرشناس کوفه(ثقفی, بی¬تا: 2/849) مقامِ خواص اصحاب ائمه و استوار بر مذهب شیعه دوازده امامی در نهایت وثاقت(نجاشی,1418: 115-116؛ ابن زین الدین,1411: 140؛ طوسی,1404: 2/707) از شمار نجباء ثقات(ابن ندیم,1391: 36) و جلالت(بحرالعلوم, 1363: 1/258)دست یافت(نجاشی,1418: 115). فرزانگی و استواری در اندیشه و باور, تجربه بحران¬ها و عبور موفق از حوادث فرهنگی و سیاسی روزگار از أبو حمزه فردی روشن بین و شخصیتی پولادین در باور و عمل ساخت لذا امامان شیعه به منظور تکریم و الگوسازی از شخصیت أبو حمزه, منزلت وی را به جایگاه جناب سلمان فارسی در میان صحابه رسول خدا(ص) (نجاشی,1418: 115) و جناب لقمان حکیم در روزگار خویش همانند کردند(طوسی,1404 :1/ 177).
بنابراین فرضیه عدم وثاقت و تکذیب احادیث ابوحمزه, با تعابیر رسای امام صادق (ع) در وثاقت و صداقت ابوحمزه تعارض دارد و در این تعارض به طور قطع قول امام صادق(ع) بر قول نسائی و پیروان اتباع وی از گذشته تا آینده تقدم و ترجیح دارد. توثیق ائمه شیعه مانع انعقاد اجماع در عدم وثاقت ابوحمزه است لذا ادعای وجود اجماع در تضعیف ابوحمزه با داده-های تاریخی مخالفت دارد.
هدایت شده از کنگره علامه میرحامدحسین (ره)
#خبر_کنگره #دیدار
❇️ دیدار اعضای شورای راهبری کنگره بینالمللی بزرگداشت علامه میرحامدحسین لکهنوی (رحمه الله) با حجت الاسلام والمسلمین شهرستانی، نماینده محترم حضرت آیتالله العظمی سیستانی (دام عزّه)
⬅️ در ابتدای این دیدار، دکتر #محمدتقی_سبحانی گزارشی از فعالیتهای انجام شده در زمینه احیای آثار مدرسه کلامی فقهی لکهنو، برگزاری نشستها و همایشهای مختلف، تربیت نیروهای متخصص و فعالیتهای اجتماعی انجام شده در هند و #ایران به برکت این کنگره، ارائه نمودند.
▫️در ادامه حجت الاسلام والمسلمین مهدویپور ضمن اشاره به همت بلند علمای #هند که با نبودن امکانات امروزی، پیشگام در تدوین کتابهایی بودند که هر کدام مرجع است، افزودند: «احیای این آثار یک کار بسیار بزرگی است که تقریبا ده سال است توسط بنیاد بینالمللی امامت، مؤسسات مرتبط و...، در حال انجام است.»
🔸حجت الاسلام والمسلمین شهرستانی نیز ضمن تقدیر از دست اندرکاران کنگره، بیان نمودند: «باید بدانیم و قبول کنیم که در کارهای کلامی، هندیها از همه جلوتر بودهاند، یعنی حتی کتابهایی که به زبان عربی و فارسی نوشته شده است، به برکت آن حرکتی است که در هند و شبهقاره ایجاد شده است، لذا احیای آثار و روشهای ایشان لازم و ضروری است». شما نه برای امروز، بلکه برای بیست سال بعد دارید نیرو تربیت میکنید. خود این نیروها فردا مسلماً کسانی خواهند بود که الگویی برای بقیه میشوند. شما با همدیگر میتوانید برای هند یک جریان کلامی ایجاد کنید. امروز برای مرحوم #میرحامدحسین فردا برای صاحب احقاق الحق و سایر علمای هند.»
📝متن کامل گزارش این دیدار
🆔@mirhamedhosein
این دو نظام هر چند در هدف اصلی– احراز اصالت سنّت و صیانت از آن– با یکدیگر اتحاد نظر داشتند ولی در فرایندها, مآخذ سنّت و الگوهای عرضه آن تفاوت جدی با یکدیگر داشتند. نظام سندگرای عامه از محدّثان اهل بیت تنها احادیثی را می¬پذیرفت که با معیارهای ایشان انطباق داشت همان¬طوری که ابن سعید در توجیه اعراض از احادیث امام صادق(ع) و اقبال به احادیث امام باقر(ع), مسند بودن مرویات امام باقر(ع) را مبنای خود اعلام ¬کرد(جرجانی,1998: 2/130-131). هر چند ترس از حاکمیت بنی امیه در حذف و سانسور میراث اهل بیت و عدم نقل احادیث امام صادق(ع) تا دوره ظهور دولت عباسیان از سوی برخی فقیهان نامدار مدینه چون مالک بن أنس(179ق) وجود داشت(جرجانی,1998: 2/131) ولی این احتمال درباره إبن سعید و دیگر عالمال بصره در قرن دوم هجری منتفی است زیرا آشکارا امام صادق(ع) را تضعیف می¬کردند.
امام صادق(ع) در داوری یحیی بن سعید
تحلیل گزاره «في نفسي منه شئ»
✍️ علی راد
یحیی بن سعید قطّان بصری(198ق) در امتداد اندیشه¬های رجالی استادش شعبه بن حجاج بصری(160ق) -به عنوان نخستین جارح راویان و نقاد اسناد(مزی,1425 :12/ 493-494؛ ذهبی,1414: 7 /206)- توانست با رویکرد سخت گیرانه و موشکافانه(بخاری,1406: 1/19) نقد اسناد و جرح و تعدیل راویان را در مدرسه رجالی بصره تثبیت نماید(مزی,1425: 31/337) , نقل حدیث از راویان مشکوک به ضعف را ترک نمود(مزی,1425: 31/340), فقط از راویانی حیث نقل می¬کرد که در نگاهش ثقه بودند(مزی,1425: 31/340) و اذعان داشت که فقط به نقل از پنج شخص در نقل حدیث اطمینان قلبی دارد(ذهبی,1414 :9/178). إبن سعید در ارزیابی راویان بر معیار باورمندی راوی به تقدیم ابوبکر و عمر بن خطاب در فضیلت و خلافت بر سایر صحابه تاکید داشت(ذهبی,1414: 9/179). ابن سعید به مدت بیست سال با استادش شعبة بن حجاج مراوده علمی داشت(مزی,1425: 31/334). ابن سعید همانند استادش, در پذیرش و نقل حدیث و تضعیف و تعدیل راویان بسیار سختگیر بود لذا رویکرد وی در تضعیف راویان, اعتراض و نقد محققان عامه را برانگیخت. از جمله این ردیه¬ها, نقد ابن حزم بر کتاب الضعفاء ابن سعید است (ذهبی,1414: 9/183). علی رغم تاکید ابن سعید بر صحت سند(مزی,1425: 1/165) احمد بن حنبل خطاهای او را در شماری از احادیث نشان داده است (ذهبی,1414: 9/181). ذهبی درباره راویان ضعیف از دیدگاه ابن سعید به احتیاط, دقت نظر و مراجعه به اقوال دیگران دعوت می¬کند زیرا ابن سعید افرادی را تضعیف می¬کند که بخاری و مسلم احادیث آنها را روایت کرده-اند(ذهبی,1414: 9/183).
ابن سعید با جمله«ما کان کذوباً»(جرجانی,1998: 2/132)وثاقت امام صادق(ع) را ابراز می¬داشت ولی با عبارت«في نفسي منه شئ» درباره احادیث آن حضرت تردید داشت و فردی چون مجالد بن سعید(144ق) را بر آن حضرت ترجیح می¬داد(جرجانی,1998: 2/131), در حالی که ابن سعید, مجالد بن سعید را ضعیف می¬دانست, به حدیثش احتجاج نمی¬کرد(عقیلی,1418: 4/234), ابن مهدی نیز روایات مجالد را نقل نمی¬کرد(بخاری, بی¬تا: 8/9 ؛بخاری,1406: 2/74) و احمد بن حنبل از مجالد با وصف «لیس بشیء» یاد می¬کرد(بخاری,1406: 116). در نگاه ذهبی داوری ابن سعید درباره امام صادق(ع) از لغزشهای آشکار او و با دیدگاه بزرگان رجال عامه در تضاد است که همگی بر وثاقت حضرت صادق(ع) تصریح دارند(ذهبی,1414: 6/256-257). در نگاه محققان امامیه نیز انحراف ابن سعید از امام صادق(ع) و تلاش جدی او بر تضعیف و طرد احادیث شاگردان ایشان مسلم است و تاکید دارند که نظر به پیشوایی ابن سعید در جرح و تعدیل عامه, ناقدان اسناد و راویان از وی تقلید کرده¬اند و نمونه آشکار آن ترک نقل احادیث امام صادق(ع) است که در رویکرد بخاری و امثال وی اثر گذاشته است(ابن¬عقیل,1350: 37-38). گزارش حفص بن غیاث از تصریح محدثان بصره به عدم نقل احادیث صادق(ع) نشانگر نهادینه شدن اندیشه¬های ابن سعید در تضعیف آن حضرت در میان طیف¬های حدیث¬گرای بصره است که البته در تضاد با جایگاه ممتاز فقهی و حدیثی آن حضرت در کوفه است(ذهبی,1414: 6 /256-257). سویه دیگر اعراض جریان ابن سعید از نقل احادیث شیعیان- با محوریت امام صادق(ع) و شاگردان برجسته ایشان– را بایستی در تقابل نظام سندگرایی ایشان با نظام کتاب محوری مدرسه اهل بیت در احراز وثاقت صدور و الگوی عرضه حدیث جستجو کرد. منع کتابت و تدوین حدیث, غالب بودن نقل شفاهی, شیوع وضع وجعل در قرن اول تاریخ حدیث عامه, شعبه و ابن سعید را ناگزیر به اتخاذ رویکردی سخت¬گیرانه در نقد سند و وثاقت راوی کرد لذا برای ایشان اتقان و اعتبار اسانید و سلامت راویان تنها راه دستیابی به سرچشمه¬های سنّت بود و چاره¬ای جز اتکای به سند شفاهی در کشف اصالت صدور و عرضه حدیث آن نداشتند ولی حدیث اهل بیت از مسیر ایمن میراث مکتوب از طریق توالی انتقال نگاشته¬ها به دوره امام صادق(ع) انتقال یافته بود و در اعتبار خود از اساس به نظام سندگرای محض رایج در میان عامه در قرن دوم نیازی نداشت لذا بزرگانی از عامه به میراث سترگ و عظیم مکتوبات حدیثی امام صادق(ع) از خاندان خود اعتماد داشتند(جرجانی,1998: 2/134).👇👇
May 11
حدیث فقر پیامبر(ص)
از پارادایم تصوف تا ایدئولوژی زهد
✍️علی راد
«پارادایم تصوف – ایدئولوژی زهد» بر مبنای دنیاگریزی و مخالفت با ثروت و مال استوار است و از گذشته تا اکنون تصویری هم سوی با آرمان های خود از شخصیت و سیره رسول خدا (ص) ارائه کرده است و امروز در رسانه و منابر جهان اسلام نیز همین پنداره و انگاره از سیمای نبوی حضور و کارکردهای موثر در فرهنگ, تمدن, سبک زندگی, دانش اندوزی مسلمانان دشاته و دارد ؛ این در حالی است که پژوهشهای عمیق و دقیق سیره پژوهی بر عکس این مدعا دلالت دارند و تمامی ادله روایی و تاریخی فقیر بودن قابل مناقشه و نقدپذیرند . خاستگاه تصویر فقرآلود از رسول خدا (ص) در اذهان مسلمانان- که بیشتر واعظان و اهل منبر آن را ترویج می دهند- در انگاره فضیلت فقر بر ثروت, جایگاه معنوی و فضایل اخروی فقیران ریشه دارد که از سوی جریان تصوف در جامعه اسلامی نهادینه شد و از این طریق ترس از ثروت در ذهن مسلمانان تثبیت یافت و فقر در جوامع اسلامی اشاعه یافت ؛ این در حالی است که ایدئولوژی فقیر بودن محمد (ص) افزون بر تعارض با آیات و اصول اسلام در تنافی آشکار با نصوص تاریخی است که اثبات میکنند ایشان فردی ثروتمند و دارای اموال قابل توجه بود که از ثروت خود برای زدودن فقر بهره برد ؛ از این رو در منابع سیره و تراجم از محمد (ص) با گزاره هایی چون «کان میسوراً غنیاً » و «لم یکن فقیرا قط » یاد شده است.
نمونه مشابه آن «پارادایم قلندریه - ایدئولوژی قدرت» است. تصور غالب این است که قلندریه فقط جریان عرفانی است لکن با رویکردهای پارادایم شناسی روشن شده است که جریانی اجتماعی- سیاسی بود که به دنبال سهم خواهی از قدرت سیاسی بود هر چند در طول تاریخ دگردیسی ها نیز داشته است .
May 11