eitaa logo
امامزادگان عشق | کـتـاب
1.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
298 ویدیو
0 فایل
ویترین کتابمون👇 @Showcase_book_of_Imam_Zadegan معرفی کتاب های شهدایی،رُمانی و... به دنــیــای پــُر از کــتـــ🔥ــابــمون خوش آمدید مسابقه هم داریماا🎁 تخفیف برای کتاب هامون داریم ثبت سفارش👇🏻 @motahareh_sh ♥️ @Massoumeh_sh84
مشاهده در ایتا
دانلود
امامزادگان عشق | کـتـاب
#رفیق_مثل_رسول #شهیدرسول_خلیلی 🕊 شهلا پناهی، برای نوشتن کتاب رفیق مثل رسول، از میان دریایی از خاطرا
♡ــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــ♡ ...تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این همه مشغله یاد تک تک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همه آنها بیش از هر چیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دلبستگی من توی دنیاست. کنار آنها خندیدن، گریه کردند، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیک‌های سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالی هزار رج زندگی ام دست می‌کشیدم خیلی از تنهایی‌ها غصه‌ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره‌ای بود که د دلم می‌خواست برای همیشه باز نشود. رفیق مثل رسول🌱
امامزادگان عشق | کـتـاب
#نماز_ناتمام📚 کتاب نماز ناتمام حاوی خاطرات رزمندهٔ جانباز، حجت‌الاسلام حسین (ضرغام) شیراوند نیروی ر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــ شنا می کردم و فکر می کردم🤕 ، آب می خوردم و خون دل می خوردم .😓 زیر آب بودم و انگار در آتش بودم🔥. کاش نقاش بودم و همه آنچه به چشم سر و چشم خیال در کارون دیدم می توانستم به تصویر بکشم.😔 غرق این افکار، غرق آب بودم و آب از سرم گذشته بود. بدتر از صدای خراش تیرها بر سینه آب، موج گرفتگی آزارم می داد😣. مرا کم موج نگرفته بود اما موج گرفتگی درون آب ، با همه ی آن ها فرق داشت .🤕 وقتی خمپاره ای به آب می افتاد موج آن مثل برق سه فاز درون آب پخش می شد و تا عمق جانم نفوذ می کرد . گویی با سوزن روی استخوان می کشند و استخوانم تیر می کشید!🥺 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚
امامزادگان عشق | کـتـاب
🔸صحبت ها و معرفی حجت‌الاسلام پناهیان در آخرین سحر ماه مبارک رمضان پیرامون کتاب حضرت حجت 🔸چقدر خوب
ما چنین کسی را داریم. [در] همه مجالس ما، انفراد ما، خلوت‌های ما، او ما را می‌بیند، ما او را نمی‌بینیم. آخر عینک ما یک قدری آلوده است و الّا ما هم می‌دیدیم. غایب از خواص که نیست، غایب از دیگران است! ــــــــــــــــــ 📚
امامزادگان عشق | کـتـاب
#رفیق_مثل_رسول #شهیدرسول_خلیلی 🕊 شهلا پناهی، برای نوشتن کتاب رفیق مثل رسول، از میان دریایی از خاطرا
♡ــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــ♡ ...تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این همه مشغله یاد تک تک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همه آنها بیش از هر چیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دلبستگی من توی دنیاست. کنار آنها خندیدن، گریه کردند، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیک‌های سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالی هزار رج زندگی ام دست می‌کشیدم خیلی از تنهایی‌ها غصه‌ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره‌ای بود که د دلم می‌خواست برای همیشه باز نشود. رفیق مثل رسول🌱 ♡✓
امامزادگان عشق | کـتـاب
#رفیق_مثل_رسول #شهیدرسول_خلیلی 🕊 شهلا پناهی، برای نوشتن کتاب رفیق مثل رسول، از میان دریایی از خاطرا
♡ــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــ♡ ...تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این همه مشغله یاد تک تک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همه آنها بیش از هر چیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دلبستگی من توی دنیاست. کنار آنها خندیدن، گریه کردند، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیک‌های سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالی هزار رج زندگی ام دست می‌کشیدم خیلی از تنهایی‌ها غصه‌ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره‌ای بود که د دلم می‌خواست برای همیشه باز نشود. رفیق مثل رسول🌱 ♡✓
امامزادگان عشق | کـتـاب
💥کتاب#اربعین_طوبی داستان کتاب رمان اربعین طوبی درباره طوبی دختری #نوجوان است که در کودتای ۲۸ مرداد
ـــــــــــــ ـــــــــــــــ 📌جلوی پدرت می‌گویم. فقط تا اربعین وقت داری که برگردی و الّا عاقت می‌کنم... عزیزم!... عاقت می‌کنم.... نور چشمم! شیرم را حلالت نمی‌کنم... پارۀ تنم! عبدالله! شاهد باش با این پادرد و کمردرد و تنگی‌نفس، نیت کرده ام پیاده از بصره بروم تا کربلا؛ حاجتم را گرفتم و حسن برگشت، که برگشت؛ و الّا دیگر نه من، نه حسن... پیر شدم از دست تو پسر!... خار شدم... انگشت‌نمای هر کس و ناکس شدم ...تو رسوایی مادرت را می خواهی؟...باید برگردی ...این خط این‌هم نشان! ــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬@Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
امامزادگان عشق | کـتـاب
ـــــــــــــ #بریده_کتاب ـــــــــــــــ 📌جلوی پدرت می‌گویم. فقط تا اربعین وقت داری که برگردی و ال
ــــــــــــ ــــــــ هر چهل‌روز، یک گره باید بیفتد توی زندگی ما؛ که اگر نیفتد شک می‌کنم به ایمانم و می‌ترسم از اینکه نکند به حال خودمان رهایمان کرده باشد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬@Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
امامزادگان عشق | کـتـاب
🎥 #هواتـــودارم 💞 روایت زندگی شهید مدافع حرم؛ مرتضی عبداللهی ✂️ انگار حالا درست درک کرده بودم که
ــــــــــــــــــــــــ فقط برای اینکه من هم حرفی زده باشم گفتم: «حتماً در جریان هستید که من تازه چادری شده‌م. زمان می‌بره تا جا بیفتم و نیاز دارم باهام همکاری بشه.» مرتضی گفت: «خوش به سعادتتون با این انتخاب خوب، اما یادتون باشه وقتی این حجاب رو انتخاب می‌کنید، منتظر خاکی‌شدنش، طعنه‌شنیدن و کنایه‌خوردن هم باشید. این راه سختی و بالاپایینی زیاد داره و آدم زیاد آزمایش می‌شه.» ـــــــــــــــــــــــ 💞 ★᭄ꦿ @Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
امامزادگان عشق | کـتـاب
کتاب#قصــــــــه_ننه_علی📚 در کتاب قصه ننه علی داستان زندگی دخترکی کم سن و سال را که برای کمک به معی
به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پله‌های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج می‌رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد؛ اشاره کردم، برگردد. می‌دانست هروقت من و پدرش دعوا می‌کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهٔ امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتما ترسیده و می‌خواهد دل‌جویی کند. گوشهٔ لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست‌وپا می‌زدم، نفسم بالا نمی‌آمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بی‌انصاف! یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغ‌های خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می‌انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند.... ــــــــــــــــــــــــــــــ 📚 ــــــــــــــــــــــــــــ @Pack_martyrs
ــــــــــــــــــــــــــــ خیال نکنیم اگر یک شب و یا دو شب نماز شبی خواندیم و توجّهی پیدا کردیم و اشکی ریختیم، دیگر با ملائکه هم پیاله شده‌ایم و به جایی رسیده‌ایم. خیر، به خودمان نزدیک شده‌ایم و از او جدا شده‌ایم. در این هنگام یک شب، دو شب خوابمان می‌کند و نماز صبح هم بیدار نمی‌شویم و از خودمان می‌رنجیم و ناراحت می‌شویم؛ که در روایت آمده: ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارئ عَلَیها» و این‌جاست که به او نزدیک شده‌ایم. مغفرت و رحمت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب 📚 مچ دست‌هایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب می‌رفتم، به زحمت می‌کشیدمش سمت خودم. پاهایش تکان می‌خورد و ردّ خون می‌ماند روی زمین. 🦋نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: « نفس بکش!» 💐ولی بی جان‌تر از این حرف‌ها بود. محکم‌تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکمِ پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد!... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬@Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈
امامزادگان عشق | کـتـاب
#معرفی_کتاب 📚 #کتاب_فاطمه_علیهاالسلام_از_نگاه_علی_علیه السلام 📗کتاب «فاطمه سلام الله علیها از نگا
ــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ برای ترسیم چهره ملکوتی دُخت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تبیین ابعاد شخصیت بی نظیر زهرای اطهر سلام الله علیها کسی بهتر از امیرالمومنین علیه السلام نمی تواند لب به سخن بگشاید. امیرالمومنین علیه السلام از عمق ایمان و صفای دل فاطمه سلام الله علیها خبر داشت و اوج گرفتن وی را در آسمان معرفت شاهد بود و از تلاطم امواج محبت در سینه دریایی زهرا حکایت ها داشت. امیرالمومنین علیه السلام عظمت روح زهرا را می شناخت و تعظیم ملائکه بزرگ الهی را در برابر استواری و صلابت وی مشاهده کرده بود و بر خود می بالید که همسری همچون زهرا دارد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬@Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•