🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد #بازنمودگرایی برونگرا درباره ادراک ویژگیهای فضا مکانی هم اشتباه است:
«دو شخص به نامهای اسکار و بیگاسکار را در نظر بگیرید. اسکار یک ادراککننده نرمال ساکن در زمین واقعی است و بیگاسکار در #زمین_دوقلو سکونت دارد. همه چیز در زمین دوقلو، دقیقاً شبیه همین زمین است، فقط با این تفاوت که بزرگی هرچیز، 2 برابر اندازه اشیاء متناظرشان در زمین ماست. متر معیار در زمین دوقلو نیز 2 برابر متر معیار در این زمین، طول دارد. بنابراین مکعّبی با حجم ح در این زمین، مکعّبی با حجم ۸ح در آن زمین خواهد بود.
اسکار، همزاد پدیداری بیگ اسکار است و زندگی آگاهانه آنها دقیقاً شبیه هم. وقتی اسکار به برج ایفل نگاه میکند، تجربهای خاص از شکل و رنگ و سایز دارد دقیقاً مشابه وقتی بیگ اسکار به بیگ برج ایفل در زمین دوقلو مینگرد؛ هرچند که این تجربه بهوسیله چیزی دو برابر آن در زمین ایجاد شده است.» (Thompson, 2010, "The Spatial Content of Experience", p.156)
🌍 تامپسون نتيجه ميگيرد كه تئوریهای بازنمودگرایانه برونگرا درباره تجربه ویژگیهای فضا- مکانی اشتباه هستند؛ دیدگاههایی که میگویند هرگاه دو تجربه از اندازه و فاصله بلحاظ پديداري يكسان باشند، ویژگی فضا- مكاني يكساني را بازنمایی میکنند. البته واضح است که مثال وی، نسخههای قوی بازنمودگرایانه وسیع - که قائل به اینهمانی #ویژگی_پدیداری با ویژگی بازنماییکردنِ محتوای بازنمودی (در نسخههای غیرخالص: به روشی خاص) است - را زیر سؤال میبرد، ولی نسخههای ضعیف بازنمودگرایی (که صرفاً بر ابتناء ویژگی پدیداری بر محتوای بازنمودی تأکید دارند) پاسخی روشن در برابر زمین معکوس تامپسون دارند: ابتناء #پدیدارشناسی بر محتوای بازنمایی به این معناست که در صورت یکسانی محتوای بازنمایی، #خصیصه_پدیداری هم یکسان خواهد بود و نه لزوماً بالعکس.
🌎 اما با توجه به جنبه دیگری در سناریوی تامپسون، ميتوان نسخه ضعيف بازنمودگرايي برونگرايانه را نيز زیر سؤال برد: فرض كنيد هم در برابر اسكار و هم در برابر بيگ اسكار، درختي به ارتفاع پنج متري و در فاصله ده متري آنها وجود دارد، و هر دو ادراك حسّي از اندازه درخت دارند. #محتواي_بازنمودي اين دو ادراك، يكسان است (هر دو ادراك طول واقعي را به درخت نسبت ميدهند). اما از سوي ديگر، به نظر ميرسد ويژگي پديداري ادراک اسکار و بیگاسکار، متفاوت خواهد بود. یعنی با وجود یکسان ماندن پایه ابتناء، خصیصه پدیداری متفاوت میشود. به اين ترتيب، زمین معکوس تامپسون علیه نسخه ضعیف برونگرایانه هم کارآمد است. در نهایت بنا بر آنچه ذکر شد، به نظر میرسد آزمون تامپسون، تمامی اقسام بازنمودگرایی برونگرا را به چالش میکشد.
بازنمودگرایی برونگرا مهمترین دیدگاه فیزیکالیستی برای تبیین #آگاهی طی دو دهه اخیر بوده است.
@PhilMind
فلسفه ذهن
برونگرایی تجربه پدیداری 1 🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مط
برونگرایی تجربه پدیداری ۲
🌕یک راهکار مهم برای #بازنمودگرایی درونگرا در برابر استدلالهای فلسفی پاتنم و برج و ... از این قرار بوده که #محتوای_بازنمودی را به دو نوع مختلف تقسیم کنند؛ یک نوع از محتوای بازنمایی که منشاء #خصیصه_پدیداری است، و نوع دیگر از محتوای بازنمایی که در شکلگیری خصیصه پدیداری نقش ندارد (مثل محتواهای گزارهای در باورها و قصدها و امیال و ...). براي مثال، خصیصه پدیداری تجربهاي كه از آب داريم در حقيقت همان بازنمايي ویژگیهای حسی و ظاهری مایع درون اقیانوسهاست، ويژگيهايي چون رنگ، شفافیت، مزه، بو، امواج و ... .
🌕در تجربه بصري اسكار از water (در زمین ما) و نیز در تجربه همزاد او از twater (در زمین دوقلو)، همين ويژگيهاي ظاهري يكسان، بازنمايي ميشوند. بنابراين، محتواي پديداري تجربيات اسكار و همزاد او يكسان باقي ميماند و به ديگر سخن، ترکیب مولکولی متفاوت water و twater، نقشی در محتوای بازنمایی پدیداری ندارد و بخشی از آن نیست. (See: Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.537)
🌕#دیوید_چالمرز هم در توضیح استراتژی درونگرایانه و در برابر استدلالهاي پاتنم و برج، همین پاسخ مبتنی بر تفکیک بین ویژگیهای بازنمودی را ارائه میدهد؛ یعنی استدلالهای مذکور را دلایل خوبی برای این میداند که بسیاری از ویژگیهای بازنمودی، وسیعاند؛ ولي اين استدلالها، وسيع بودن همه ويژگيهاي بازنمودي را نتیجه نميدهند. وی با تأکید بر اینکه «برخی» ویژگیهای بازنمودی میتوانند محدود باشند، ناسازگاریِ ميان درونیبودن ويژگيهاي پدیداري و بیرونیبودن #بازنمایی را از همین طریق، برطرف میسازد.
🌕طبق این استراتژی اگرچه دو باور مختلف درباره «آب» در زمین و زمین دوقلو متفاوتاند، چرا که یکی درباره H2O است و دیگری درباره XYZ، اما همچنان این باورها میتوانند محتواهایی محدود مشتركي داشته باشند، که این مایعها را در جنبههای کیفی و ویژگیهای ظاهری توصیف میکنند. ( Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp.354-355.)
بدینترتیب لااقل بخش مهمی از حالات ذهنی – که شامل باورها و نیتها و امیال و ... و سایر گرایشات گزارهای است – بنحوی برونگرایانه و با ابتناء (سوپروین) بر پایهای متشکل از محیط و اجتماع و #فیزیولوژی و #مغز تحقق مییابد.
🌕اما وضعیت میتواند از این هم فراتر رود. چراکه طبق یک استراتژی معقول که برای گرایشات گزارهای نیز قائل به جنبه پدیداری است، تبیین بازنمایی در حالاتی مانند باور و میل و ... بصورت دوگانهی درونگرایانه (در جنبه پدیداری باور) و برونگرایانه (در جنبه محتوایی آن) ناسازگار و دشوار بنظر میرسد.
طبق این استراتژی که بر استدلال فیلسوفانی مانند چارلز سیورت و دیوید پیت استوار میشود، كيفيت پديداري حالات گزارهای (مانند باور)، تفرد بخش (individuative) است، بدين معنا كه محتواي بازنمودي باور را تقوّم ميبخشد (constitute).
🌕مطابق این استدلال، تفکرات آگاهانه با محتواهای بازنمودی متفاوت، پدیدارشناسیهای متمایز از سنخِ شناختی دارند که همین #پدیدارشناسی، مقوّم محتوای بازنمودی آنهاست (See: Pitt, "The Phenomenology of Cognition", 2004, pp.7-8).
یعنی آنچه که به جنبه پدیداری باور مربوط میشود، مقوّم آنچیزی است که با جنبه گزارهای آن ارتباط دارد. سیورت پس از ارائه استدلال برای پدیدارانه بودن تمام حالات التفاتی (See: Siewert, 1998, The Significance of Consciousness, pp.275-276)، #تجربه_پدیداری و #حیث_التفاتی را کرانههایی تفکیک ناپذیر میداند، نه فقط در تجربیات حسی و تخیلات؛ بلکه همچنین در قلمرو حکمکردن، تفکر مفهومی، و ادراک زبانی.
🌕بدینترتیب استراتژی تفکیک بین نحوه بازنمایی در جنبه پدیداری و جنبه محتوایی حالاتی مانند باورها، به مشکل برخواهد خورد و بنظر میرسد همان نحوه بازنمایی که درونگرایان براساس استدلال پاتنم و برج برای جنبه محتوایی میپذیرند، باید برای جنبه پدیداری نیز پذیرا باشند.
در نتیجه برونگرایی نه فقط در محتوای گزارهای و حالاتی مانند باور و میل و قصد و ...، بلکه در تجربه پدیداری و حالاتی مانند ادراک حسی و غم و شادی و خشم و ... هم قوت مییابد.
🌕از مهمترین پیامدهای برونگرایی اینست که مطالعه حالات ذهنی صرفا با #روش_محاسباتی و براساس فعالیتهای نورونی، لزوما به نتایج درستی نمیانجامد و بلکه میتواند گمراهکننده باشد. طبق برونگرایی، دو شخص S1 و S2 میتوانند بلحاظ درونی و فعالیتهای نورونی دقیقا شبیه هم باشند، اما بدلیل تفاوت محیط و تاریخچه، حالات ذهنی متفاوتی را تجربه کنند. چرا که طبق برونگرایی، ذهن بر پایهای ترکیبیافته از مغز و بدن و محیط و اجتماع و ... سوپروین میشود.
@PhilMind