#بازنمودگرایی ۱
🚧 تفکیک گرایشات گزاره ای (مانند تفکرات و باور و میل و قصد و ...) از تجربه های درونی (مانند درد و غم و لذت و ...)، و اختصاصی دانستن ویژگی پدیداری برای دسته اخیر، به استراتژی #بازنمودگرایی (Representationalism) در تبیین #آگاهی_پدیداری انجامید که از اواخر دهه ۹۰ مطرح شد و همچنان بعنوان پرطرفدارترین نظریه #فیزیکالیسم در تبیین #مسئله_دشوار رواج دارد.
🚧 این استراتژی بدنبال پیوندزدن آگاهی با #حیث_التفاتی است و البته هدف از آن نیز – که گاه تصریح شده – تقلیل مسئله #آگاهی به حیث التفاتی است تا پس از تبیین فیزیکالیستی حیث التفاتی، آگاهی نیز خود به خود تبیین شده باشد و یکی از مهمترین حربه های #دوئالیسم علیه فیزیکالیسم، خنثی گردد.
🚧 در واقع به بیان جَنزن امروزه وقتی بازنمودگرایان می گویند تجربیات آگاهانه بازنمودی هستند، چیزی بیش از این مدّ نظر دارند که تجربیات آگاهانه، التفاتی اند (یا درباره چیزی هستند). امروز بازنمودگرایی – در رویکرد غالب آن - به پروژه #طبیعی_سازی آگاهی گره خورده است. بنابراین وقتی یک بازنمودگرا از واژه #بازنمایی استفاده می کند، آن را مترادف با نوعی دلالت بکار می برد و از منظر وی تجربیات آگاهانه، حالاتی فیزیکی اند که حاملِ (یا دلالت گر بر) اطلاعاتی درباره وقایع یا ویژگیهای خارجی اند. (Janzen, 2008, The Reflexive Nature of Consciousness, p.138.)
🚧 اهمیّت رویکرد بازنمودگرایانه درباره آگاهی تا آن حدّ است که ند بلاک از نزاع سنگین بین طرفداران و مخالفان آن بعنوان «بزرگترین شکاف در #فلسفه_ذهن و شاید کلّ فلسفه» یاد می کند؛ چه اینکه نتیجه آن، تکلیف چشم اندازهای آتی در فلسفه ذهن و بلکه کلّ فلسفه را تا حدّ زیادی روشن خواهد کرد. Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.533.)
و چالمرز می گوید: «من انتظار دارم که فصل مشترک بین آگاهی و حیث التفاتی، موضوع محوری فلسفه ذهن در سالهای آینده باشد». (Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, p.371.)
🚧 درباره رویکرد بازنمودگرایی در ادامه پستها بتدریج توضیحاتی خواهد آمد.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿 چینیها پنج سال قبل روباتی برای آموزش نماز به کودکان ساختند که میتوانست اذکار و افعال نماز را اجرا نماید و اخیراً نیز ایده ادای نمازهای قضای اموات توسط چنین روباتهایی را مطرح کردهاند.
🕌 فرض کنید روبات نمازخوان بقدری توسعه و ارتقا داده شود که ظاهری انساننما داشته و حرکات و سکنات نماز را نیز بطور کاملاً درست و مطلوب اجرا کند. آیا چنین روباتی را میتوان بجا آورنده عبادت یا نماز به شمار آورد؟
🎼 این در واقع ذیل بحث #حیث_التفاتی (Intentionality) در #هوش_مصنوعی مطرح میشود. حیث التفاتی همان توانایی ذهن برای #بازنمایی اشیاء و دربارگی آنهاست. اینکه ذهن ما میتواند الان درباره ابژههای مختلف – مثلاً روباتها - بیندیشد و آنها را بازنمایی کند و در واقع، معنای آنها را درک کند.
🕋 درست است که نماز بدون توجه به معانی الفاظ آن هم برای ادای تکلیف کافیست؛ اما دستکم یک توجه و درک معناشناختی برای صحت نماز لازم است: "نیت" که از ارکان صحت عبادت بوده و به معنای "قصد انجام عبادت/تکلیف" توسط بجا آورنده آنست. آیا روبات نمازخوان توانایی درک و قصد معنای عبادت نماز را دارد؟
💻 استدلال #اتاق_چینی از جان سرل، یکی از استدلالهای معروف در رد حیث التفاتی برای کامپیوترها و روباتهاست. سرل البته تأکید کرده که این استدلال بمعنای رد هرگونه امکان معناشناسی توسط هوش مصنوعی نیست؛ بلکه امکان آن در رویکردهای محاسباتی و بدنمندی (رویکردهای رایج) را زیر سؤال میبرد.
در پست بعدی استدلال سرل و بازسازی آن برای روباتها آمده است:
@PhilMind
❄️بحث درباره #کوالیا اخیراً بر روی ایده #بازنمایی متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب #کارکردگرایی که همواره در پسزمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا #خصیصه_پدیداری، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین میشود؟ من میگویم نه، و فکر میکنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند.
❄️آنچه من انکار میکنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار میکنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش میافتد. من این دیدگاه را phenomenism مینامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی میگیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553)
❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجهفرنگی رسیده نگاه میکنید. شما یک #تجربه_بصری با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است.
فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی، کوالیا را محتوای بازنمودی میدانند که در واقع، ویژگیهای ابژه بیرونیاند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجهفرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجهفرنگی بیرونی بازنمایی میکند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع #برون_گرایی در باب کوالیاست ... .
❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار میدهد، ما را قادر میسازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت دروننگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای #آگاهی هستند، خوشایند مینماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟
❄️ اول آنکه #طیف_معکوس رنگها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی میبینید، من سبزی میبینم و بالعکس. ما هر دو میگوییم که گوجهها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه میکنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو مینگرم؛ و بالعکس.
بنابراین محتوای بازنمودی نمیتواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است.
❄️دوم آنکه حتی اگر در یک #ادراک_حسی – مثل بینایی – شباهتها و تفاوتهای کوالیا به بیش از شباهتها و تفاوتهای محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوتهای کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوتهایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما میتوانیم باوری – بازنماییای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه.
آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آنکه محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، اینهمان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160)
@PhilMind
🪝یکی از معضلات فنی-فلسفی در برابر #هوش_مصنوعی، #مسئله_چارچوب (frame problem) بوده است. البته این اصطلاح امروزه بصورتی مبهم درآمده؛ گاه به شکل مسئله مرتبط بودن رفتارها با موقعیتها فهمیده میشود که در واقع مسئله مطرحشده از سوی هیوبرت دریفوس است و قبلاً بدان پرداختهایم. گاه نیز آن را بصورتی توضیح میدهند که ظاهر غیرمعقول محاسباتی برای فرآیندهای جامع تفکر را نشان دهد.
🪝شاید خوانش عمومیتر با اشتباه کمتر از مسئله چارچوب، اینچنین باشد: تعیین شرایطی که تحت آن شرایط، یک باور باید پس از به انجامرساندن یک فعل خاص، به روزرسانی شود. این مسئله در صورتبندی اوّلیهاش بیشتر فنی و محدود بود و در زمینهای از وظایف خاص به وجود آمد؛ مثل استدلال درباره رفتار در «محاسبه موقعیت» (Situation Calculus). «محاسبه موقعیت» در واقع یک سیستم صوری بر مبنای منطق مرتبه اوّل است جهت #بازنمایی و استدلال درباره رفتار، زمان، و تغییرات.
🪝مفهوم اساسی این سیستم، مفهوم سیال (fluent) است؛ یعنی ویژگیای که میتواند مقدار آن در طول زمان تغییر کند. مثل دمای یک اتاق یا موقعیت مکانی یک شیء متحرّک. سیالهای گزارهای میتوانند بازنمایی کنند که آیا یک شیء در سمت چپ شیء دیگر قرار دارد یا نه، آیا چراغ اتاق روشن است یا نه، ... . جهان در هر نقطهای از زمان میتواند بطور کامل توسط دستهای از فرمولها که ارزش تمام سیالها در آن زمان خاص را بیان میدارد، توصیف یا بازنمایی شود.
رفتارهای روبات نیز بدینصورت، بازنویسی میشوند؛ هر فعلی دارای دستهای از پیششرطها و تأثیرات است که هر دو در قالب سیالها تعریف میگردند. اگر پیششرطهای یک فعل در یک حالت خاص برآورده شوند، آن فعل هم میتواند انجام پذیرد و برآوردهسازی تأثیرات خودش را در حالت جدید به دنبال خواهد داشت.
🪝جهت ممانعت از مدلهای عجیب و غریب که در آنها، یک رفتار دارای تأثیراتی نامربوط به خودش باشد، نیازمند تشخیص دقیق ناتأثیرها (Non-Effects) از طریق چیزی هستیم که قواعد چارچوب (Frame-Axioms) نامیده میشود. با آنکه گونههای مختصری از قواعد چارچوب طراحی شده، اما پیچیدگی محاسباتی استدلال با آنها به صورت یک چالش باقی مانده است. راهحلهای متنوع دیگری نیز پیشنهاد شده است ... اما قابل توجه است که هیچکدام از این راهحلها تاکنون حتی به کارآمدی رویکردی که بچههای کوچک درباره رفتارها استدلال میکنند، نزدیک نشدهاند.
🪝اینطور پیشنهاد شده که انسانها بدنبال استدلال برای ناتأثیرهای یک رفتار نمیروند، زیرا این را فرض میگیرند که یک فعل، تأثیر بر هیچچیز ندارد مگر آنکه شواهدی بر خلافش وجود داشته باشد. [یعنی اصل اوّلی بر عدم تأثیر است، مگر آنکه خلافش ثابت شود.] هرچند در اینجا هم معضل واقعی که فیلسوفانی مانند فودور بر آن متمرکز شدهاند، این خواهد بود: چطور میتوانیم بگوییم یک بخش از اطلاعات، تشکیلدهنده «شواهد بر خلاف» است؟
🪝حداقل دو مسئله مجزا در اینجا وجود دارد: اوّل آنکه باید بتوانیم مشخص کنیم یک بخش از اطلاعات، بنحو بالقوه با برخی باورهای ما مرتبط است. این همان مسئله ارتباط است. دوم آنکه باید بتوانیم مشخص کنیم آیا این اطلاعات، باور را مخدوش میسازد؟
هر دوی اینها، مسائلی مهندسی برای هوش مصنوعی کلاسیک (GOFAI) هستند و معضلات عام فلسفی. از جنبه مهندسی، خیلی دشوار نیست که یک سیستم نمادین بسازیم به یک حکم معقول برسد که: باورهای با پسزمینه درست، شناسایی شدند. مشکل مهم عملی اینست که به سرعت، اطلاعات مرتبط را به صفر برسانیم. بسیاری این اعتقاد را دارند که خیلی بعید است هیچ سیستم دستکاری نماد بتواند بر این مشکل فائق شود.
See: Konstantine & Bringsjord, 2014, in: The Cambridge Handbook of AI, pp.68-69.
@PhilMind
تئوری علّی محتوا ۱
🚨جری فودور در نظریه علّی محتوا یا «تئوری وابستگی نامتقارن» (asymmetric dependence) سعی دارد با استفاده از ارتباط علّی مصداق خارجی با نماد آن مصداق در ذهن، #دربارگی این نماد راجع به آن مصداق (که همان معنای نماد هم است) را توضیح دهد.
🚨تلاش فودور از آنجا که به #فیزیکالیسم تعهد دارد، معطوف به این است که محتوا و معناداری #حالات_التفاتی را به مفاهیم و حقایق فیزیکی تقلیل دهد؛ بگونهای که در تبیین #حیث_التفاتی، مجدداً از واژگان و مفاهیم التفاتی و معنایی بهره نبرده باشد. #طبیعی_سازی معنا در واقع تلاشی است برای تصویرکردن فرآیندی که تبیین میکند چگونه اُبژههای [بیرونیِ] تفکر با نمادهای آن در زبان فکر (LOT)، جفت میشوند و در نتیجه، این نمادها دارای آن محتوا و درباره آن اُبژهی بیرونی خواهند بود؟
وی صراحتاً این اقدام را به منظور سد یکی از مهمترین مسیرهای استدلال به سود #دوئالیسم (و هرگونه تجردگرایی) انجام میدهد.
🚨فودور اعتقاد به یک سیستم #بازنمایی درونی دارد که با زبان تفکر کار میکند و یک ارگانیسم در هریک از گرایشات گزارهای (باور، میل، تردید، ...)، با این سیستم درونی، رابطهای محاسباتی برقرار میکند. این سیستم بازنمایی درونی، باید محتوایی شبه گزارهای داشته باشد. مثلاً اگر گرایش گزارهای من عبارت است از: "باور" به اینکه "باران میبارد"، یا "میل" به اینکه "باران ببارد"، محتوای سیستم بازنمایی درونی، "باریدن باران" خواهد بود. و انواع مختلفی از گرایشات (باور و میل و آرزو و تردید و ...)، از طریق انحاء مختلف رابطه محاسباتی ارگانیسم با این سیستم بازنمایی درونی، شکل میگیرد.
🚨بنابراین طبق دیدگاه فودور، در سیستم بازنمایی درونی، مثلاً محتوای "باریدن باران" را در قالب نمادهای زبان تفکر (یا همان زبان ذهن) داریم که بر حسب نوع ارتباط ما با این سیستم بازنمایی، میتواند باور به این محتوا یا میل به این محتوا یا آرزوی این محتوا یا ... در ما ایجاد شود.
🚨در سنت #فلسفه_اسلامی، محتوا و دربارگی فکر، در چارچوب #اتحاد_عالم_و_معلوم تبیین میشود؛ چه آنکه اصل محتوا از قبیل ادراک حضوری است؛ حتی اگر معلوم بالعرض، حصولی باشد و نه حضوری. به هر حال در موارد #علم_حصولی نیز، معلوم بالذات، از سنخ #علم_حضوری و حاصل اتحاد جوهر نفس شناسا با مرتبه وجودی مجرد اُبژه خواهد بود و مواجهه با مرتبه مادی آن (در کنار سایر شرایط ادراک حصولی)، زمینهساز اتحاد درست (یا اشتباه) نفس مدرِک با آن مرتبه وجودی مجردِ معلوم و در نتیجه درک درست (یا اشتباه) اُبژه میباشد. (ر.ک: #ملاصدرا، 1430ه.ق، اسفار اربعه، ج3، صص264-247)
روشن است که این راه حل، تا چه اندازه مبتنی بر پذیرش #تجرد_نفس و حتی تجرد معلوم بالذات است.
🚨فودور در ابتدای تئوری خویش، این سؤال را مطرح میکند که "چه چیزی، کانتکست را با بازنماییهای ذهنی تنظیم میکند؟ مثلاً اگر در زبان محاوره، لفظ یا نماد water را برای بیان H2O بکار میبرند، چنین وضعیتی در زبان ذهن نیز برای نمادهای این زبان باید برقرار باشد." و سپس برای پاسخ به این پرسش، مینویسد: "من فکر میکنم داستان علیت، یک مسیر امیدبخش برای طبیعیسازی هر محتوایی در تئوری بازنمایی ذهن پدید میآورد" (Fodor, 1989, psychosemantics, pp.97-98.)
ادامه دارد ...
@PhilMind
🔐رویکرد محاسباتی به ذهن، حاصل پیشرفتها و دستاوردهایی بود که از نیمه قرن بیستم در حوزه مهندسی کامپیوتر و هوش مصنوعی اتفاق افتاد و رفته رفته این نگرش را گسترش داد که چه بسا #مغز هم دقیقا – و نه بعنوان تشبیه - یک سیستم کامپیوتری باشد. بدین ترتیب ذهن را باید بمثابه نرمافزاری که بر روی سختافزار مغز اجرا میشود، در نظر گرفت.
در نگاه طرفداران این دیدگاه، فرآیندهای مهم ذهنی مانند استدلالکردن، تصمیمگیری، حل مسئله و ... قابلیت تطبیق بالایی با الگوی محاسباتیای داشتند که در ماشین تورینگی اجرا میشد؛ بدین معنا که محاسبات ذهنی با دستکاری نمادها اتفاق میافتد و این نمادها در واقع، همان #بازنمایی محتوای حالات ذهنیاند.
🔐دیدگاه فوق البته بعدها در دهه 70 و 80 توسط جری فودور تکمیل شد. او با تمرکز بر دستکاری نمادها در فرآیند محاسباتی، سیستمی از بازنمایی ذهنی را مطرح کرد که حاوی نمادهای #زبان_ذهن (mentalese) یا زبان تفکر(Language of Thought: LOT) بودند. گرایشات گزارهای (حالات ذهنی مانند باور و میل و تردید و امید و ... که معطوف به یک گزاره هستند)، در نگاه فودور در واقع با این نمادهای زبان ذهن مرتبطاند و این نمادها نیز حاصل زنجیره علّی ارتباط با محیطاند که درون سیستم عصبی بازنمایی میشوند. (Fodor, 1975, The Language of Thought)
فودور بدنبال انتقادات فراوانی که به درونگرایانه بودن #نظریه_محاسباتی_ذهن میشد، بعدها تلاش کرد #محتوای_وسیع (wide content) ذهنی را در قالب محاسبات به شیوهای که شبیه قوانین بازنمایی وسیع باشد، توضیح دهد (Fodor, 1994, The Elm and the Expert)، هرچند قابلیتهای بازنمایی محلی (local) در نظریه وی برای این هدف کفایت نمیکرد و مناقشات در اینباره را باقی گذاشت.
🔐اما به هرحال تئوری محاسباتی فودور که در واقع تلفیقی از محاسبهگرایی (#computationalism) و #بازنمودگرایی (#representationalism) است، با استقبال فراوانی در حوزه #علوم_شناختی مواجه شد و بعدها نیز #رویکرد_محاسباتی در چارچوب #پیوندگرایی تداوم یافت.
در واقع دیدگاه فودور اگرچه فرآیند محاسباتی را منتزع از ساختار بیولوژیک بازنماییکننده لحاظ میکرد تا بتواند مدل محاسباتی ماشین تورینگی را فارغ از دستگاه سیلیکونی یا نورونی بازنماییکننده لحاظ نماید، بعدها با اهمیتیافتن ساختار نوروبیولوژیک در چارچوب علوم شناختی، به دیدگاه پیوندگرایی (#connectionism) شیفت کرد که فرآیند محاسباتی و بازنمایی محتوای ذهنی را در قالب اتصالات و شلیکهای شبکه نورونی تبیین کند.
هرچند هسته اصلی دیدگاه محاسباتی همچنان برقرار باقی ماند و شلیکهای نورونی در مسیرهای توزیعشده موازی، در جایگاه همان نمادهای زبان ذهن مینشستند که توسط سیستم عصبی دستکاری میشوند.
@PhilMind
فلسفه ذهن
برونگرایی تجربه پدیداری 1 🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مط
برونگرایی تجربه پدیداری ۲
🌕یک راهکار مهم برای #بازنمودگرایی درونگرا در برابر استدلالهای فلسفی پاتنم و برج و ... از این قرار بوده که #محتوای_بازنمودی را به دو نوع مختلف تقسیم کنند؛ یک نوع از محتوای بازنمایی که منشاء #خصیصه_پدیداری است، و نوع دیگر از محتوای بازنمایی که در شکلگیری خصیصه پدیداری نقش ندارد (مثل محتواهای گزارهای در باورها و قصدها و امیال و ...). براي مثال، خصیصه پدیداری تجربهاي كه از آب داريم در حقيقت همان بازنمايي ویژگیهای حسی و ظاهری مایع درون اقیانوسهاست، ويژگيهايي چون رنگ، شفافیت، مزه، بو، امواج و ... .
🌕در تجربه بصري اسكار از water (در زمین ما) و نیز در تجربه همزاد او از twater (در زمین دوقلو)، همين ويژگيهاي ظاهري يكسان، بازنمايي ميشوند. بنابراين، محتواي پديداري تجربيات اسكار و همزاد او يكسان باقي ميماند و به ديگر سخن، ترکیب مولکولی متفاوت water و twater، نقشی در محتوای بازنمایی پدیداری ندارد و بخشی از آن نیست. (See: Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.537)
🌕#دیوید_چالمرز هم در توضیح استراتژی درونگرایانه و در برابر استدلالهاي پاتنم و برج، همین پاسخ مبتنی بر تفکیک بین ویژگیهای بازنمودی را ارائه میدهد؛ یعنی استدلالهای مذکور را دلایل خوبی برای این میداند که بسیاری از ویژگیهای بازنمودی، وسیعاند؛ ولي اين استدلالها، وسيع بودن همه ويژگيهاي بازنمودي را نتیجه نميدهند. وی با تأکید بر اینکه «برخی» ویژگیهای بازنمودی میتوانند محدود باشند، ناسازگاریِ ميان درونیبودن ويژگيهاي پدیداري و بیرونیبودن #بازنمایی را از همین طریق، برطرف میسازد.
🌕طبق این استراتژی اگرچه دو باور مختلف درباره «آب» در زمین و زمین دوقلو متفاوتاند، چرا که یکی درباره H2O است و دیگری درباره XYZ، اما همچنان این باورها میتوانند محتواهایی محدود مشتركي داشته باشند، که این مایعها را در جنبههای کیفی و ویژگیهای ظاهری توصیف میکنند. ( Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp.354-355.)
بدینترتیب لااقل بخش مهمی از حالات ذهنی – که شامل باورها و نیتها و امیال و ... و سایر گرایشات گزارهای است – بنحوی برونگرایانه و با ابتناء (سوپروین) بر پایهای متشکل از محیط و اجتماع و #فیزیولوژی و #مغز تحقق مییابد.
🌕اما وضعیت میتواند از این هم فراتر رود. چراکه طبق یک استراتژی معقول که برای گرایشات گزارهای نیز قائل به جنبه پدیداری است، تبیین بازنمایی در حالاتی مانند باور و میل و ... بصورت دوگانهی درونگرایانه (در جنبه پدیداری باور) و برونگرایانه (در جنبه محتوایی آن) ناسازگار و دشوار بنظر میرسد.
طبق این استراتژی که بر استدلال فیلسوفانی مانند چارلز سیورت و دیوید پیت استوار میشود، كيفيت پديداري حالات گزارهای (مانند باور)، تفرد بخش (individuative) است، بدين معنا كه محتواي بازنمودي باور را تقوّم ميبخشد (constitute).
🌕مطابق این استدلال، تفکرات آگاهانه با محتواهای بازنمودی متفاوت، پدیدارشناسیهای متمایز از سنخِ شناختی دارند که همین #پدیدارشناسی، مقوّم محتوای بازنمودی آنهاست (See: Pitt, "The Phenomenology of Cognition", 2004, pp.7-8).
یعنی آنچه که به جنبه پدیداری باور مربوط میشود، مقوّم آنچیزی است که با جنبه گزارهای آن ارتباط دارد. سیورت پس از ارائه استدلال برای پدیدارانه بودن تمام حالات التفاتی (See: Siewert, 1998, The Significance of Consciousness, pp.275-276)، #تجربه_پدیداری و #حیث_التفاتی را کرانههایی تفکیک ناپذیر میداند، نه فقط در تجربیات حسی و تخیلات؛ بلکه همچنین در قلمرو حکمکردن، تفکر مفهومی، و ادراک زبانی.
🌕بدینترتیب استراتژی تفکیک بین نحوه بازنمایی در جنبه پدیداری و جنبه محتوایی حالاتی مانند باورها، به مشکل برخواهد خورد و بنظر میرسد همان نحوه بازنمایی که درونگرایان براساس استدلال پاتنم و برج برای جنبه محتوایی میپذیرند، باید برای جنبه پدیداری نیز پذیرا باشند.
در نتیجه برونگرایی نه فقط در محتوای گزارهای و حالاتی مانند باور و میل و قصد و ...، بلکه در تجربه پدیداری و حالاتی مانند ادراک حسی و غم و شادی و خشم و ... هم قوت مییابد.
🌕از مهمترین پیامدهای برونگرایی اینست که مطالعه حالات ذهنی صرفا با #روش_محاسباتی و براساس فعالیتهای نورونی، لزوما به نتایج درستی نمیانجامد و بلکه میتواند گمراهکننده باشد. طبق برونگرایی، دو شخص S1 و S2 میتوانند بلحاظ درونی و فعالیتهای نورونی دقیقا شبیه هم باشند، اما بدلیل تفاوت محیط و تاریخچه، حالات ذهنی متفاوتی را تجربه کنند. چرا که طبق برونگرایی، ذهن بر پایهای ترکیبیافته از مغز و بدن و محیط و اجتماع و ... سوپروین میشود.
@PhilMind
📚#معرفی_کتاب
کتاب «متافیزیک معرفت»، نوشته کیث هوساک، در 328 صفحه توسط انتشارات آکسفورد در 2007 چاپ شده است.
🌕 در این کتاب چند مبحث و فصل مهم و مرتبط با فلسفه ذهن مطرح شده است.
✳️ پیشفرض نویسنده این است که معرفت درواقع رابطۀ بسیط غیرفیزیکی است و ازاینرو وظیفۀ معرفتشناسی تحلیل معرفت از راه صدق و توجیه نیست، بلکه مطالعۀ توجیه است با مفروض انگاشتن مفهوم معرفت.
☘️ فصل نخست تبیین میکند که معرفت رابطهای میان ذهن و واقعیت است. در این فصل در این باره بحث شده است که آیا معرفت، یک #گرایش_گزارهای است؟ سپس رابطۀ میان معرفت و حالات ذهنی را بررسی میکند.
🍀 محور بحث در فصل سوم، #محتوا است و بیان میشود که محتوا گونهای #بازنمایی یک واقعیت است و محتوا ویژگی #فعل_ذهنی است و همین ویژگی، ارزش شناختی فعل ذهنی را متعین میسازد. سپس دربارۀ #مفهوم و رابطهاش با #محتوا بحثی مطرح میشود.
🌿 نویسنده فصل پنجم را به بحث دربارۀ #آگاهی اختصاص میدهد و میکوشد #آگاهی و #کوالیا را از راه معرفت تعریف کند. میگوید یک حالت ذهنی آگاهانه است اگر مصداق گونهای خاص از کلی (universal)، یعنی #کیفیت_پدیداری (quale)، باشد.
🌱 در فصل ششم دربارۀ چیستی #شخص بحث میشود و نویسنده، همنوا با جان لاک، شخص را نیز بر اساس معرفت تعریف میکند: شخص آن ذهنی است که میتواند تحت مفهوم "من" دربارۀ خود بیندیشد؛ پس شخص آن موجودی است که خود را تحت مفهوم "من" میشناسد. در این فصل دربارۀ #اینهمانی_شخصی، #خودتنهاانگاری و نظریۀ #اذهان_دیگر نیز مباحثی مطرح شده است.
🖊 رضا درگاهیفر
@PhilMind
فلسفه ذهن
📚#معرفی_کتاب 📙کتاب «آگاهی درونی؛ یک نظریه بازنمودگرایانه» اثر اریا کریگل در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛ اما اریا کریگل #حالات_پدیداری را دارای دو خصیصه متفاوت دانسته و برای تأمین و تبیین هر خصیصه، منشاء جداگانهای در نظر گرفته است.
به گفته وی ميتوان ميان دو جنبه مختلف از تجربههاي آگاهانه (مانند تجربه ديدن آسمان) تمايز نهاد: الف) جنبه «آبیگون بودن» تجربه، که آن را «خصیصه کیفی» تجربه مینامد، و ب) جنبه «برای من بودن» که آن را «خصیصه سابجکتیو» تجربه نامگذاری میکند.
آن تجربه نه فقط، آبیگون است؛ بلکه براي من است، به اين معنا كه من از آبیبودن آن مطلع هستم. آبیگون بودن آن، خصیصه کیفیاش را شکل میدهد، در حالی که آگاهی من از آن، خصیصه سابجکتیوش را.
📌خصیصه کیفی یک #تجربه_آگاهانه، مشخص میسازد که آن، چه تجربه آگاهانهای هست، اما این خصیصه سابجکتیو تجربه است که مشخص میکند آیا اصلاً آن یک تجربه آگاهانه است (Kriegel, 2005, Naturalizing Subjective Character, pp.24-25.)
📌نكته مهمي كه كريگل ابتدا – در مخالفت با بازنمودگرایی مرتبه بالاتر - مطرح ميكند اينست كه بنظر ميرسد آگاهي ما از يك رويداد پديداري (كه در حقيقت همان خصيصه سابجكتيو آن رويداد است) چيزي متمايز و مجزا از خود آن رويداد نيست.
به ديگر سخن، براي حصول آگاهي به يك تجربه، نيازي به يك حالت ذهني فرا و وراي آن تجربه نداريم. بلكه آگاهي از تجربه، بگونهاي درون خود آن تجربه نهفته است و به ديگر تعبير، تجربيات آگاهانه خود-بازنما هستند (Ibid, pp.28-29).
📌حال، چنانچه وجود دو مؤلفه يادشده (يعني خصیصه کیفی و خصیصه سابجکتیو) را در هر تجربه آگاهانه بپذيريم، لازم است توضيح دهيم چگونه ممكن است يك حالت ذهني در درون خود، آگاهي به آن حالت را در بر داشته باشد.
بسياري از نظرياتي كه درباره #آگاهي_پديداري ارائه شده، عمدتاً راجع به خصيصه کیفي هستند و به خصيصه سابجكتيو تجربه نپرداختهاند.
کریگل در تلاش برای طبیعیسازی خصیصه سابجکتیو تجربه آگاهانه، بر این مطلب تمرکز میکند که چگونه یک حالت نوروفیزیولوژیک در #مغز میتواند وقوع خودش را بنحوی متناسب #بازنمایی کند.
📌البته او اذعان دارد که یک مشکل بسیار اساسی در برابر استراتژی #خودبازنمایی ، این است که فرضیههای فیزیکالیستی درباره بازنمایی ذهنی، از مجموعه مفاهيم مربوط به ارتباط علّی بهره میگیرند؛ ولی روابط علّی، غیر بازتابی هستند (آنها هیچگاه بین یک شیء و خودش برقرار نمیشوند)؛ هیچ حالت ذهنی نمیتواند سبب وقوع خودش بشود. در نتیجه یک مشکل بنیادین در برابر طبیعیسازی خصیصه سابجکتیو قرار دارد.
📌رویکردی که او برای حل مشکل پیشنهاد میکند، این است که محتواهای بازنمایی (شامل هر دو محتوای «گوجه فرنگی قرمز» و «بازنمایی گوجه فرنگی قرمز») بوسیله یکپارچهسازی اطلاعاتی که ابتدائاً توسط دو حالت ذهنی جداگانه حمل میشوند، تولید میگردند. وقتی محتواهای این دو حالت ذهنی جداگانه، بنحوی مناسب یکپارچهسازی میشوند، یک حالت ذهنی واحد پدید میآید که دربردارنده آگاهی درونی از بازنمایی گوجه فرنگی قرمز است.
این دو حالت ذهنی (بازنمایی گوجه فرنگی قرمز و بازنماییِ بازنماییِ گوجه فرنگی قرمز) البته هرکدام هیچ خصیصه سابجکتیو ندارند؛ اما وقتی که محتوای بازنماییشان یکپارچه میشود، یک حالت ذهنی پدید میآید که دارای #خصیصه_سابجکتیو است. علت اینکه این حالت ذهنی سوم، دارای خصیصه سابجکتیو است، اینست که در درون خودش، بازنمایی از یک ابژه بیرونی و بازنماییِ آن بازنمایی را به هم میآمیزد. (See: Ibid, pp.38-47)
📌البته او قبول دارد که ممکن است اعتراض شود آشکارگی تجربه برای شخص (برای من بودن)، بسیار خاصتر و منحصر به فردتر از آن است که با مفهوم «اطلاع درونی از آن» توضیح داده شود؛ خصیصه سابجکتیو، چیزی فراتر از اطلاع درونی است.
نقد دیدگاه کریگل بزودی خواهد آمد.
@PhilMind