🎗دیدهایم که برخی دلایل سیستماتیک وجود دارد که چرا روشهای معمول در #علوم_شناختی و #علوم_اعصاب برای توضیح تجربه آگاهانه ناکارامدند.
رک و راست: اینها دسته غلط از روشها هستند. هیچ چیزی در این روشها به ما یک تبیین از #آگاهی نمیدهد. برای توضیح تجربه آگاهانه، نیازمند یک «عنصر اضافی» در تبیین هستیم. این یک چالش برای کسانی فراهم میآورد که درباره #مسئله_دشوار آگاهی جدّی هستند: عنصر اضافی شما چیست و چرا این عنصر اضافه، تجربه آگاهانه را توضیح میدهد؟
🎗البته کم و کسری بابت عناصر اضافی وجود ندارد. برخیها تزریق بینظمی و دینامیکهای غیرخطی را مطرح میکنند. برخی فکر میکنند کلید مسئله در پردازشهای غیر الگوریتمی نهفته است. بعضیها به اکتشافات بیشتر در #نوروفیزیولوژی متوسّل میشوند. برخی میپندارند کلید راز در سطح #مکانیک_کوانتوم قرار دارد. آسان است که ببینیم چرا تمام این پیشنهادات مطرح شدهاند. هیچکدام از روشهای قدیمی کار نمیکردند؛ بنابراین راهحل باید در چیزی جدید نهفته باشد. ولی متأسفانه تمام این پیشنهادات نیز از همان مشکلات قبلی رنج میبرند.
🎗مثلاً پردازش غیر الگوریتمی که توسط #پنروز (1989 و 1994) به دلیل نقشی که ممکن است در فهم ریاضیاتی آگاهانه داشته باشد، مطرح شده. استدلالها درباره ریاضیات مناقشهبرانگیزند، اما حتّی اگر موفقیتآمیز باشند و یک تقریر از پردازش غیرالگوریتمی در انسان وجود داشته باشد، همچنان فقط توضیحی از «کارکردها»یی خواهد بود که با استدلال ریاضیاتی و موارد مشابه سروکار دارد.
در برابر یک پردازش غیر الگوریتمی به همان میزان این پرسش بدون پاسخ وجود دارد که در برابر پردازش الگوریتمی: چرا این فرآیند باید تجربه را ایجاد نماید؟ در پاسخ به این پرسش خاص، هیچ نقش ویژهای برای پردازش غیر الگوریتمی وجود ندارد.
🎗همین مطلب در مورد دینامیکهای غیرخطی و نامنظم هم تکرار میشود. اینها شاید یک تقریر بدیع از دینامیکهای کارکرد شناختی در اختیار ما بگذارند که با تقریرهای ارائهشده توسّط روشهای استاندارد علوم شناختی متفاوت باشند. اما از دینامیکها فقط دینامیکهای بیشتر بدست میآید. پرسش درباره تجربه در اینجا به همان رازآمیزی است که قبلاً بود.
🎗این نکته درباره اکتشافات جدید در نوروفیزیولوژی حتّی واضحتر است. این اکتشافات شاید به ما کمک کند تا پیشرفتهای مهمی در فهم کارکرد #مغز داشته باشیم، اما برای هر فرآیند نورونی که جدا بکنیم، همین پرسش همواره بروز خواهد کرد.
دشوار است تصور کنیم که یک طرفدار نوروفیزیولوژی جدید انتظار دارد چه چیزی بیش از تبیین #کارکردهای_شناختی بیشتر اتفاق بیفتد. اینطور نیست که ما ناگهان یک جرقه پدیداری درون یک نورون کشف کنیم!
Chalmers, D., 2010, The Character of Consciousness, pp. 12-13.
@PhilMind
Canoon.mp3
29.73M
صوت گفتگوی مجازی با موضوع "چشمانداز و متدولوژی #علوم_شناختی"، کانون اندیشه جوان، 6 اردیبهشت 1401 👆👆
#نوروساینس
#هوش_مصنوعی
#دکتر_همازاده
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙«فلسفه علوم اعصاب، ذهن و آگاهی» بقلم دکتر کیوان الستی توسط نشر هرمس و در ۱۶۰ صفحه بچاپ رسیده است.
📘مقدمه کتاب ضمن اشاره به اینکه شواهد علمی موجود در #علوم_اعصاب یا #علوم_شناختی، از جنس شواهد سرراست و بینالاذهانی موجود در فیزیک و زیستشناسی نیستند، هدف از این تألیف را «معرفی برخی از تفاوتهای فلسفه علومی که دغدغه مسائل مرتبط با ذهن را دارند در مقایسه با فلسفه علوم دیگر که تا امروز بیشتر با آنها برخورد داشتهایم»، عنوان میکند.
📗فصل اوّل به کلیاتی درباره نظریههای فیزیکالیستی ذهن میگذرد و فصل دوم بطور خاص بر نظریه #حذف_گرایی ( #دنیل_دنت و دیگران) تمرکز دارد و با مروری بر #پیوندگرایی، استدلالها له و علیه حذفگرایی را بررسی مینماید.
📕فصل سوم به موضوع تبیین در علوم اعصاب اختصاص دارد و توانایی مکانیزمهای موجود در #نوروساینس برای تبیین همه اموری که به ذهن نسبت میدهیم را مورد ارزیابی قرار میدهد.
فصل آخر (چهارم) نیز به شواهد علمی #آگاهی میپردازد و با توضیح تمایز میان #مسئله_دشوار و مسائل آسان آگاهی، روشهای متفاوت برای سنجش آگاهی (روشهای عینی، رفتاری، درونبینی) را مرور میکند.
@PhilMind
❇️ تلقّیای در بین برخی اساتید و دانشپژوهان #فلسفه_اسلامی وجود دارد که همین مباحث موجود در اسفار و شواهد صدرالمتألهین یا شفای بوعلی را برای ورود ایجابی به حوزه #فلسفه_ذهن معاصر کافی میدانند.
حال آنکه یافتههای #علوم_شناختی در دهههای اخیر و ادبیات فلسفیای که به تبع آن ایجاد شده، فاصلهای بسیار با استدلالها و نحوه ورود منابع #حکمت_متعالیه و عرفان و فلسفه مشاء دارد. هرچند که میراث تفکر فلسفی مسلمین، ارزشمند و در جای خود قابل اتکا باشد.
❇️ گاه تصور برخی اساتید فلسفه اسلامی - بدلیل عدم آشنایی با سنخ و حجم محتوای تولیدشده در علوم شناختی و فلسفه ذهن معاصر - اینست که مثلاً ۱۰ سال حکمت متعالیه و مقدماتش در فلسفه مشّاء بخوبی تحصیل شود و بعد با ترجمه چند کتاب از فلسفه ذهن، باید وارد پاسخ (سلبی و ایجابی) شد.
در حالیکه اساساً بخش قابل توجهی از براهین کتاب نفس در فلسفه اسلامی، ناظر به نظریات ماتریالیستی چندصد سال قبل مطرح شده که امروزه قائلی ندارد؛ مثل همین ادلّه #تجرد_نفس. و از سوی دیگر دیدگاههای مطرح فیزیکالیستی معاصر چیزی میگویند که بسیاری از این ادلّه، نافی آنها نیستند!
مباحث مبتنی بر مبانی #هایلومورفیسم (ماده و صورت) و ... نیز از آنجا که بنحوی گسترده در مقالات و کتب مطرح فلسفی غرب معاصر مورد رد و مناقشه واقع شدهاند، برای برقراری دیالوگ و پاسخ، چندان قابل اتکا بنظر نمیرسند.
❇️ بگذریم که مرزبندیهای ایدئولوژیک در مواجهه با فلسفه ذهن، چندان واقعبینانه و جامعنگر هم نیست. مباحث قابل توجه و مفیدی در کانتکست #فلسفه_تحلیلی (و ازجمله فلسفه ذهن معاصر) وجود دارد که نسبت به #فیزیکالیسم و #دوئالیسم، خنثی هستند و نیز تئوریهایی نودوئالیستی و فیزیکالیستی مطرح شده که قابل استفاده برای بازسازی نظریات پیشین و پیشبرد تأملات فلسفی درباره ذهن و #آگاهی است.
همین نکته درباره مواجهه با علوم شناختی نیز کاملا صدق میکند.
❇️ از سوی دیگر در همان مواجهات عقیدتی نیز مرز دانش را با نصبسندگی، بیمنطق کردهاند. امروزه اگر استدلال بوعلی علیه یک دیدگاه ماتریالیستی - که احتمالاً در زمان خود او مطرح بوده و امروزه اصلا ً قائلی ندارد - را صورتبندی کنیم و حاشیه بزنیم، جزو مقالات پژوهشی فلسفه اسلامی ردهبندی میشود و در جغرافیای فلسفه اسلامی دانسته میشود.
اما اگر استدلالی علیه یک دیدگاه ماتریالیستی معاصر که در کتب و منابع فلسفه اسلامی ما مطرح نبوده است را صورتبندی کنید و نقد و حاشیه بزنید و پیشنهاد بدهید، دیگر در حوزه فلسفه اسلامی طبقهبندی نمیشود. به راستی ملاک و معیار این دستهبندی چیست؟
اگر موضوع یا غایت یا متد برای مرزبندی و دستهبندی علوم، ملاک باشد که نباید چنین اتفاقی بیفتد. مگر آنکه «نص» و «کتب پیشینیان»، ملاک مرزبندی رشته و حوزه فلسفه اسلامی قرار گرفته باشد. این فاجعهای بزرگ برای رشد و نوآوری فلسفی در زمان ماست.
❇️ نهایت آنکه بعید بنظر میرسد که آشنایی کافی با علوم شناختی (لااقل دو رشته #نوروساینس و #هوش_مصنوعی) و نیز تخصص در مباحث فلسفه ذهن تحلیلی، از طریق تحصیل در رشتههایی با پارادایم متفاوت حاصل شود؛ ولو آنکه تحقیق و رساله به این سمت هدایت شود. بلکه هدف مذکور نیازمند تحصیل تخصصی و تماموقت در همین حوزه روزآمد و گسترده است.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📒 کتاب «روح، ذهن و مغز؛ از دکارت تا علوم شناختی» به قلم پائولو پچره – استاد فلسفه دانشگاه رم – در 140 صفحه و توسط انتشارات اسپرینگر (سال 2020) به چاپ رسیده است.
📕 نویسنده انگیزهها و استدلالهای #دوئالیسم #دکارت را در فصل 1 بررسی میکند و از نتایج این فصل در سایر مباحث کتاب درباره پیشرفتهای نوروفیزیولوژیک ادراک حسی و شناخت، محدودیتها و ظرفیتهای این پیشرفتها، زمینههای متغیر فلسفی-تجربی در توصیف ذهن و آگاهی، و ... بهره میگیرد.
📙فصل 2 بر راهحلهای جایگزین قرن هفدهمی برای ارتباط روح با تصویر مکانیکی از جهان تمرکز میکند (اسپینوزا، لایبنیتز، مالبرانش، هابز) که بستر ظهور برخی تئوریهای مهم فلسفی مدرن درباره #ماهیت_ذهن بودند.
در فصل 3، تفاسیری مکانیکی از فرآیندهای ذهنی که توسط برخی فیلسوفان و دانشمندان ارائه شده، بررسی گردیده و فصل 4، کانت و سنت کانتی در #فیزیولوژی و #روان_شناسی محوریت دارد.
📘در فصل 5 نیز مفهوم #آگاهی و حالات ناآگاه در قرن نوزدهم به بحث گذاشته شده است. درواقع زمینههای پیشرفت فیزیولوژی بسمت یک دانش مستقل و مونیسمهای فلسفی (از #ماتریالیسم تا #پنسایکیسم) در این دوره شکل میگیرند و نیز صورتبندی اولیه از آنچه امروز #مسئله_دشوار آگاهی نامیده میشود.
📗مولف در فصل 6، مروری بر مباحث معاصر (در دو حوزه #نوروساینس و #فلسفه_ذهن) ارائه میکند که بندرت در گزارشهای استاندارد از ظهور #علوم_شناختی در دهه 1950 بیان شده است. بطور خاص شکاف بین شواهد تجربی و تفاسیر فلسفی که مناقشات مداومی را در تحقیقات مشترک ذهن و مغز ایجاد کرده است.
@PhilMind
⭕️ #علوم_شناختی عمدتا با یکسری تکنیکها و یافتههای تجربی سروکار دارد و فینفسه فارغ از رویکرد متافیزیکی است. بعنوان مثال در #علوم_اعصاب_شناختی بدنبال کشف ساختارهای نورونی و کارکردهای نواحی مختلف #مغز هستیم.
⭕️ اینکه شبکههای عصبی از چه مواد و ساختاری تشکیل شده و چطور تخلیه انرژی و شلیکهای الکتریکی در شبکه اتصالات نورونی برقرار میشود و کدام پروتئینها به چه نحو انتقال پیام را به سیناپسها انجام میدهند و هر ناحیه مغز عهدهدار کدام کارکرد شناختی است و ... بخودیِ خود نه فیزیکالیستی است و نه دوئالیستی.
بلکه این تحلیلهای پسینی فیلسوفان و دانشمندان است که بر روی یافتههای فوق سوار میشود و هریک در چارچوب پیشفرضها و اولویتهای وجودشناختی ایشان، رنگ و بوی تبیین متافیزیکی میگیرد.
⭕️ به نظر میرسد این نکته تقریبا درباره تمام علوم تجربی صدق میکند. بدینترتیب سخن از الحادی یا الهیاتی بودن چنین دانشی، مقرون به صواب نیست. کما اینکه هدفگذاری تحصیل یا تحقیق در علوم شناختی با نگاه فلسفه اسلامی یا فیزیکالیستی، دقیق به نظر نمیرسد.
⭕️ دوستانی که تمایل به مطالعات آکادمیک و جدی در علوم شناختی دارند، قاعدتا باید کمر همت به تحصیل روشها و یافتههای این علم نوظهور و در عین حال پردامنه ببندند و به سطح تخصص کافی در این زمینه دست یابند. اینکه پس از آن با چه رویکرد متافیزیکی و برای چه هدفی، این یافتهها را تحلیل و استفاده میکنند، خللی به ضرورت فعلی وارد نمیآورد.
⭕️ و ذکر این نکته نیز جا دارد که هر تحلیل و تبیین متافیزیکی از یافتههای تجربی باید محققانه و جامعنگر باشد.
معالاسف مشاهده میشود که برخی استنادات فلسفی به شواهد تجربی در #نوروساینس یا #هوش_مصنوعی یا ...، بصورت ناقص یا گزینشی انجام میگیرد تا در تقویت و تأیید آموزهای متافیزیکی (فیزیکالیستی یا دوئالیستی) به کار آید.
⭕️ این نحوه استناد شاید بطور موقت در میان مخاطبان ناآشنا با ادبیات بحث موفق باشد. اما دانشپژوهان آشنا با این حوزه تخصصی به خوبی رویکرد غیرعلمی چنین تحلیلهایی را تشخیص میدهند و سایر مخاطبان نیز به تدریج از آن مطلع خواهند شد.
بنابراین هرتلاش فلسفی در زمینه تحلیل دستاوردهای علوم شناختی نیازمند آشنایی کامل با تمام یافتههای مرتبط با موضوع و ارائهای متواضعانه همراه با دیسیپلین علمی است.
@PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با #awareness (اطلاع) در #نوروساینس دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارشپذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیمگیری و ... .
💥مفهوم awareness بدینترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالیست که #Consciousness (#آگاهی/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد.
مثلا شخص در اثر #ادراک_بصری (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژههای اطراف دریافت میکند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این دادههای دریافتی تنظیم میکند. اما علاوه بر این جنبههای کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه میکند.
💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعهای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهتها و تفاوتهای ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف #مغز اتفاق میافتد که در واقع خصیصههای ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست.
💥ولی اگر تمام این فرآیندهای #پردازش_اطلاعات در مغز آن شخص و محتواهای گزارشپذیر متناظر با آنها در اختیار ما قرار گیرد، نمیتوانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگیهای تجربه ادراک رنگها، از سنخ ویژگیهای ساختاری نیستند.
به یاد بیاوریم که در نمونههای طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد میبیند)، تمام این ویژگیهای ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی میبیند، اما در قیاس با انسانهای نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد.
💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی میداند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصبشناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود.
💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره #همبستههای_عصبی حالات ذهنی، یک معرفت سومشخص و ابجکتیو از یک حقیقت اولشخص و سابجکتیو است. متد #علوم_شناختی اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبههای کارکردی و قابل مشاهده سومشخص است - ندارد.
این یافتهها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصههای مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل #مسئله_دشوار آگاهی نمیکند.
@PhilMind
◾️جان سرل دلیل نادیده گرفتن «واقعیت امر ذهنی» (reality of the mental) را از جمله در اثر تمایل #علوم_شناختی اوّلیه برای تقلیل مسائل فلسفی به پرسشهای تکنیکی محاسبات (computation) میداند. (See: Searle, "Analytic Philosophy and Mental Phenomena", pp.421-423)
او البته در عین اینکه مخالف چنین تقلیلی است و مشکلات تجربی و حتّی مفهومی در توصیف #رابطه_ذهن_بدن را میپذیرد و آن را «بنحوی باورنکردنی پیچیده» مینامد، اما «ماهیت منطقی این نوع رابطه» را باعث این میبیند که بتوان نتیجه گرفت حالات فیزیکی و ذهنی در جوهر واحد مغز وجود دارند. (Searle, 1983, Intentionality, Cambridge University Press, p.267)
◾️اما مشخص نیست چرا در نظر سرل اگر رابطهای منطقی و ریاضیاتی بین امر بدنی و امر ذهنی وجود داشته باشد، حتماً باید این دو در یک جوهر واحد وجود داشته باشند؟ آیا اگر امر ذهنی را غیر فیزیکی فرض کنیم، امکان ارتباطی منطقی و ریاضیاتی با جهان فیزیکی منتفی است؟
به نظر میرسد قائلین به انواع #دوگانه_انگاری و حتی #نوظهورگرایی_قوی – که امر ذهنی را در قالب «ویژگیهای غیر فیزیکی» متعلق به یک «جوهر فیزیکی» توصیف میکند – هم قوانینی مشخص و فرمولیزه برای تبیین ارتباط بین ذهن و بدن را لازم میدانند؛ ولو اینکه قوانین مذکور از سنخ قوانین پایهای و غیر قابل تقلیل به / اشتقاق از قوانین فیزیکی باشند.
◾️برود – نوظهورگرای انگلیسی – با تعبیر قوانین فراترتیبی (trans-ordinal laws) از این قوانین یاد میکند و چالمرز با تعبیر اصول پایهای روان–فیزیک.
این قوانین یا اصول پایهای به ما میگویند که تجربه ذهنی چطور به خصوصیات فیزیکی جهان وابسته است؟ به بیان چالمرز اصول «روان-فیزیکی» با قوانین فیزیکی مداخله نخواهند داشت؛ چراکه به نظر میرسد قوانین فیزیکی قبلاً یک سیستم بسته را شکل دادهاند. اما مکملی برای یک نظریه فیزیکی خواهند بود. یک نظریه فیزیکی، نظریهای درباره فرآیندهای فیزیکی بدست میدهد و یک نظریه روان-فیزیکی به ما میگوید که این فرآیندها چطور منجر به بروز تجربه میشوند و در نتیجه، عناصری برای ساختن یک پل تبیینی در اختیارمان قرار میدهد.
◾️البته قوانین/اصول مذکور همچنان از سوی طرفداران #دوئالیسم یا #نوظهورگرایی یا #پنسایکیزم ارائه نشده و چه بسا به عنوان شکاف معرفتشناختی باقی بماند، اما واضح به نظر میرسد که همین مقدار به معنای تأیید ارتباط قانونی و منطقی بین ذهن و بدن از سوی این دست نظریهپردازان است.
شاید سرل عدم کشف و معرفی چنین قوانینی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آنها بداند، ولی در این صورت طرف مقابل نیز عدم کشف و معرفی توصیفی تجربی و مفهومی از ذهن فیزیکالیستی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن قلمداد خواهد کرد.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ دونالد هافمن - استاد شناختهشده دانشکده #علوم_شناختی دانشگاه ایروین کالیفرنیا - از فواید و ناکارآمدیهای #نظریه_محاسباتی_ذهن (Computational Theory of Mind: CTM) میگوید👆
❄️ اشکالات مختلفی در کانتکست فلسفی علیه #نظریه_محاسباتی مطرح شده؛ از جمله آزمون #اتاق_چینی از سوی #جان_سرل که درک معنا و #حیث_التفاتی را در رویکرد محاسباتی و #هوش_مصنوعی زیر سؤال میبرد، و اشکال #مسئله_چارچوب (frame problem) یا حس عمومی (common sense) از سوی #هیوبرت_دریفوس که #تجربه_پدیداری را پیشامفهومی و فراتر از معرفتهای گزارهای میداند.
❄️ هافمن در اینجا از تقلیل یا تبیین کارکردگرایانه در رویکرد محاسباتی سخن میگوید.
طبیعتاً اگر #آگاهی را اینهمان با/ یا حتی برآمده از کدهای برنامهای و کارکردها در مغز بدانیم، مدلهای محاسباتی و رویکردهای رفتارگرا در ساخت #روبات میتواند نویدبخش چشمانداز #هوش_مصنوعی_قوی و تولید مصنوعی آگاهی باشد.
اما اگر استدلالها علیه این تبیین کارکردی را قابل توجه بدانیم، باید بدنبال رویکردهای جایگزین در هوش مصنوعی و #آگاهی_ماشین باشیم که - برخلاف #پیوندگرایی - مجددا ذیل رویکرد محاسباتی قرار نگیرد.
@PhilMind
35.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥دونالد هافمن - استاد دانشکده #علوم_شناختی دانشگاه ایروین کالیفرنیا - در این گفتگو👆 که 10 روز پیش منتشر شده، از تلفیق #ایده_آلیسم و بنیادین بودن #آگاهی دفاع میکند.
ایدهآلیسم در نسخه رادیکالش البته همهچیز را ذهنی دانسته و وجود هر ابژه خارج از ذهنمان را نفی میکند. اما ایدهآلیستهای متأخر در #فلسفه_ذهن، وجود ابژههای خارجی را پذیرفته و بعضا حتی گونهای دسترسی هم بدان در نظر میگیرند.
💥هافمن ادراکات حسی را با رویکردی ایدهآلیستی، مخالف واقع (هرچند کاربردی) میداند و آگاهی را #ویژگی_بنیادین در واقعیت تعریف میکند. آگاهی البته در ردیف سایر ویژگیهای بنیادین نیست. در نگاه او حتی ویژگیهای بنیادین علم #فیزیک (مانند فضا-زمان و جرم و ...) در واقع بنیادین نیستند و این آگاهی است که بنیاد جهان خارج را شکل داده است.
💥نکته اینجاست که بدینترتیب دسترسی ما به واقعیت نیز منقطع نیست و هرچند در #ادراک_حسی با محتوایی غیرواقعی سر و کار داریم، اما از طریق آگاهی درونی خودمان میتوانیم به بنیاد واقعی جهان دسترسی داشته باشیم.
این دیدگاه را میتوان نسخهای از #پنسایکیزم دانست که - برخلاف چالمرز - نظریات پایه علوم طبیعی و سیستم ادراکی ما را گمراهکننده میداند و تلاشی برای سازگاری با #طبیعی_گرایی ندارد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙مجموعه بزرگ 6 جلدی تاریخ #فلسفه_ذهن (انتشارات راتلج)، موضوعات و صاحبنظران کلیدی در این حوزه از یونان باستان تا عصر حاضر را پوشش میدهد. ادیت هرجلد برعهده یکی از پژوهشگران معتبر بوده و مقالات آن توسط گروهی بینالمللی از اساتید شناختهشده نوشته شده است.
📕جلد ششم این مجموعه با عنوان «فلسفه ذهن در قرون 20 و 21» مشتمل بر 350 صفحه میباشد که در سال 2019 بچاپ رسیده است. عناوین فصول جلد 6 عبارتند از:
فلسفه ذهن در سنت #پدیدارشناسی،
مسئله ذهن-بدن در فلسفه قرن 20،
تاریخچهای کوتاه از نظریات فلسفی #آگاهی در قرن 20،
نظریههای #هویت_شخصی در قرن 20،
#درون_نگری در قرن 20،
مباحث #علیت_ذهنی در قرن 20،
#حیث_التفاتی از برنتانو تا #بازنمودگرایی،
#ویتگنشتاین و میراث او،
مرزهای ذهن،
ظهور #علوم_شناختی در قرن 20،
فلسفه ذهن چگونه میتواند آینده را شکل بدهد؟
📗مجموعه تاریخ فلسفه ذهن علاوه بر دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، برای سایر علاقمندان از رشتههای مرتبط مانند #روان_شناسی، علومشناختی، ادبیات، ادیان و ... نیز کارآمد بنظر میرسد.
@PhilMind
🖥 نول و سیمون در 1957 نسخه بهروز از برنامه کامپیوتری «نظریه منطق» را با نام «حل مسئله عمومی» عرضه کردند که تکنیکهای جستجوگر بازگشتی را برای حل مسائل ریاضیاتی به کار میگرفت. نظریه منطق و حل مسئله عمومی، توانایی یافتن اثباتهایی برای بسیاری قضایا در کارهای اولیه برتراند راسل و آلفرد وایتهد در نظریه مجموعهها را دارا بود.
🖥 این موفقیتها سیمون و نول را بر آن داشت تا در مقاله 1958 خویش با عنوان Heuristic Problem Solving بگویند: «هماینک ماشینهایی بر روی زمین وجود دارند که "فکر میکنند"، "یاد میگیرند" و "خلق میکنند". علاوه بر این، توانایی آنها برای انجام چنین کارهایی بسرعت در حال افزایش است، تا اینکه در آیندهای نزدیک، طیف مسائلی که میتوانند رسیدگی کنند، با طیف مسائلی که ذهن انسانی بکار گرفته، برابری خواهد کرد» و یک دهه بعد، سیمون پیشبینی کرد که تا سال 1985 «ماشینها توانایی انجام هرکاری که انسانها انجام میدهند را خواهند داشت» (Kurtzweil, 1999, The Age of Spiritual Machines; When Computers Exceed Human Intelligence, p. 58).
🖥 در طول دهه 60، حوزه آکادمیک #هوش_مصنوعی کار بر روی دستورالعملی را آغاز کرد که آلن #تورینگ برای نیم قرن بعدی پیشنهاد کرده بود. کارهایی که نتایجی بعضاً دلگرمکننده و بعضاً ناامیدکننده به دنبال داشت. برنامه دنیل بابرو میتوانست مسائل جبر را از زبان طبیعی حل کند و آزمونهای ریاضیات دبیرستان را بخوبی پشت سر بگذارد. مشابه همین موفقیت برای برنامه توماس ایونس گزارش شده که میتوانست مسائل قیاس هندسی را در آزمون آیکیو حل نماید. حوزه سیستمهای کارشناسی نیز با سیستم DENDRAL ساخته ادوارد فیجنبام آغاز شد که میتوانست پرسشها درباره ترکیبات شیمیایی را پاسخ گوید.
🖥 با فاصله کمی اما انتقادات گستردهای وارد شد که ناتوانی این برنامهها برای انجام واکنشهای بجا در محیطهای متنوع را هدف میگرفت. دیگر مشخص شده بود مسائلی که همگان فکر میکردند مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی ماهرانه شطرنج گرفته تا استدلال در حوزههایی مانند شیمی و داروسازی، آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً میتوانستند نتایج رضایتبخشی را در این زمینهها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارتهایی بود که هر بچه پنجساله هم داراست؛ مثل درک یک کارتون انیمیشینی.
🖥 تأکیدی که یکی از مهمترین منتقدین - هیوبرت دریفوس - بر اهمیت «ارتباط» قائل بود، موضوعیت توانایی انسان در تشخیص امر ذاتی از غیر ذاتی را برجسته میکرد. اینکه انسانها میتوانند بدون زحمت براساس #تجربه_پدیداری خویش در هر موقعیت مرتبط، واکنشی درخور ارائه بدهند. #دریفوس میگفت قائلشدن به چنین تواناییای برای کامپیوترها، لغزشگاهی در برابر هوش مصنوعی قرار میدهد که او معضل بافتار کلگرا (holistic context) نامید. معضلی که همچنان بمثابه یک چالش کلیدی در برابر هوش مصنوعی – قوی و ضعیف – و نیز #علوم_شناختی محاسباتی باقی مانده است.
🖥 یک مربی مهدکودک یا یک مادر در مواجهه با رفتار لجبازانه یکی از بچهها در موقعیتی خاص، ممکن است واکنشی داشته باشد که با واکنش در برابر رفتار مشابه همان بچه در موقعیتی دیگر یا در برابر رفتار مشابه بچهای دیگر در همان موقعیت متفاوت باشد. این نوعی معرفت چگونگی است که از سنخ معرفت گزارهای و مفهومی نیست و بیشتر بر تجربیات پدیداری آن مادر یا مربی تکیه دارد و بسیار وابسته به کانتکست عمل میکند.
🖥 البته این ادعا که مردم در فعالیتهای روزمرهشان دستورالعملهای گزارهای را پیاده نمیکنند، همواره معضلی در برابر هوش مصنوعی و نظریه محاسباتی بوده است. این انتقاد در قالبهای متنوع از سوی فیلسوفان مختلف – از ویتکنشتاین و کواین تا دریفوس و سرل و دیگران - مطرح شده و بر تمایز بین توصیف و علیت، و همچنین بین پیشبینی و تبیین دست میگذارد.
🖥 یک دسته از قوانین (یا بنحو منطقیتر، یک برنامه کامپیوتری) باید یک پدیده شناختی را به اندازه کافی توصیف نماید. آنها باید تمامی دادههای تجربی را متناسبسازی کرده و پیشبینیهای درست را بسازند. اما این بدان معنا نیست که یک بازنمایی کدگذاریشده از قوانین (یا برنامه) درون سر ما وجود دارد که بنحوی علی درگیر تولید پدیده است.
برای مثال، گروهی از قوانین گرامری G میتوانند بنحوی درست، قیود خاص موجود در نحو زبان انگلیسی را توصیف نمایند. ولی این بدان معنا نیست که گویندگان زبان انگلیسی یک کدگذاری از قوانین G درون مغزهایشان دارند که باعث تولید سخن مطابق G از سوی آنها میشود. بنابراین با اینکه G میتواند بدرستی رفتار زبانی انسانها را پیشبینی نماید، اما ضرورتاً آن را توضیح نمیدهد.
@PhilMind
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ند بلاک در گفتگویی که 11 روز پیش منتشر شده👆 درباره «مسئله دشوارتر آگاهی» و تفاوتش با #مسئله_دشوار سخن گفته است. او ناکامی تلاشها در تبیین علمی #آگاهی_پدیداری را زمینه ظهور دیدگاههای #حذف_گرایی مانند #دانیل_دنت دانسته که منکر وجود واقعی چنین جنبهای از #آگاهی هستند.
♦️وی تحلیلهای برگرفته از #علوم_شناختی که آگاهی پدیداری را در قالب یکسری کارکردها یا بازنماییها تبیین میکند، نوعی کوچکشمردن و کنارگذاشتن مسئله اصلی میداند: جنبه پدیداری آگاهی (#کوالیا).
♦️این در واقع ترجمانی دیگر از مرور چالمرز بر تلاشها برای تبیین آگاهی (پدیداری) است:
1⃣ استراتژی اول اینست که تصریح میکند معضل #تجربه_آگاهانه برای امروز بسیار دشوار است و شاید بکلی از قلمرو علوم خارج باشد.
2⃣ استراتژی دوم به انکار حالت پدیداری دست میزند و اعتقاد دارد وقتی کارکردها مانند دسترسیپذیری و گزارشپذیری را تبیین کردیم، هیچ پدیده دیگری با نام #تجربه_پدیداری باقی نمیماند تا توضیح بدهیم.
3⃣ در استراتژی سوم ادعای تبیین کامل این تجربه مطرح میشود. اما گام مربوط به این تبیین، بسرعت نادیده گرفته و معمولاً بنوعی معجزهآسا خاتمه مییابد.
4⃣ استراتژی چهارم در پی تبیین «ساختار» تجربه آگاهانه است که برای بسیاری اهداف، مفید است، اما درباره اینکه چرا باید ابتدائاً چنین تجربهای وجود داشته باشد، چیزی نمیگوید.
5⃣ استراتژی پنجم برای توضیح همبستههای نورونی تجربه است. این استراتژی نیز بوضوح کامل نیست و به ما نمیگوید چه فرآیندی به این تجربه آگاهانه ختم شده و چرا و چگونه؟ (Chalmers, 1996, The Conscious Mind, pp. 11-13)
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘مبانی #علوم_اعصاب_شناختی بقلم دو متخصص مطرح این حوزه، در سال 2012 توسط انتشارات Elsevier بچاپ رسیده است. ویراست دوم این منبع درسی نیز در سال 2018 و در 511 صفحه منتشر شده است.
📙این راهنمای جامع و مقدماتی تلاش دارد اصول اولیه نحوه عملکرد #مغز در هنگام یادگیری، احساسات، تکلم و ... را به دانشجویان و محققان رشتههای مرتبط آموزش دهد.
کتاب گیج و بارز برای دانشجویان و اساتید این رشتهها (از جمله فلسفه) که خواهان دانشی مقدماتی از #نوروساینس و فیزیولوژی #حالات_ذهنی هستند، منبعی مفید و قابل توصیه بشمار میآید.
📕البته رویکرد کارکردگرایانه #علوم_شناختی درباره #حالات_پدیداری، در تبیینهای این کتاب نیز نمود دارد و بناچار باید بین توصیف یافتهها و تحلیل آنها تفکیک کرد.
📗مبانی #علوم_اعصاب شناختی، برنده جایزه کتاب برجسته انجمن نویسندگان و متون آکادمیک (2013) شده و از بخشهای مکمل (مانند اخبار جدیدترین یافتهها، راهنمای هر فصل، سؤالات مطالعه، تصاویر و نمودارهای رنگی، و ...) برای رویکرد آموزشی خود کمک میگیرد.
📒ترجمه ویراست اول این کتاب (۲۰۱۲) بقلم کمال خرازی و توسط انتشارات سمت بچاپ رسیده و چندبار تاکنون تجدید چاپ شده است.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#چالمرز درباره دیدگاه خودش که #دوئالیسم طبیعتگرایانه (Naturalistic #Dualism) مینامد، توضیح میدهد👆
نظریهای که #آگاهی را از یکسو غیرفیزیکی و از سوی دیگر غیرمتعلق به عالم ارواح و بهشت و ... میداند؛ بلکه جایگاهی برای آن در همین جهان طبیعت و سازگار با قوانین دانش تجربی میجوید. توضیحات بیشتر در اینباره را میتوان در کتاب ۲۰۱۰ او با عنوان خصیصه آگاهی (The Character of #Consciousness) دنبال کرد.
🟠بطور کلی تلاشهای نودوئالیستی بسیاری در دهههای اخیر بدنبال پیشرفتهای تجربی در #علوم_شناختی و بطور خاص #نوروساینس اتفاق افتاده که با فاصلهگرفتن از دیدگاه کلاسیک قائل به یک جوهر مستقل مجرد، سعی دارد نگاهی طبیعیگرا و سازگار با علم تجربی داشته باشد.
فیلسوفان و دانشمندان موحد در عین حال تلاش میکنند این همسازی، آموزههای معاد و زندگی پس از مرگ را هم توضیح بدهد.
🟡البته در تاریخ #فلسفه_اسلامی نیز نقطه عطف مهمی از سوی #ملاصدرا رقم خورده و نفس بعنوان روح ازلی افلاطونی یا جوهر مستقل سینوی (که با امر الهی حادث میشود)، به #حدوث_جسمانی و پیدایش از فرآیندهای جنینی در رحم مادر تقلیل یافته است. و البته که در ادامه برای سازگاری با آموزههای دینی و عرفانی نیز توضیحات مفصلی ارائه داده است.
🟢چالمرز هرچند بصراحت در مورد خداوند و ادیان لاادری است و اعتقادی ندارد، اما تلاش وی در سازگارکردن آگاهی بعنوان پدیدهای غیر فیزیکی با دانش تجربی و البته نقدهای مهمی که به سادهسازیهای ماتریالیستی در اینباره دارد، نقش مهمی در توسعه انواع دیدگاههای نودوئالیستی معاصر داشته است.
@PhilMind
درباره #علوم_شناختی_دین
🔰علوم شناختی دین (CSR) رهیافتی تجربی است به مطالعۀ دین از منظر شناخت انسانی (human cognition).
🔰كلر وایت میگوید این زمینۀ پژوهشی در دهۀ 1990 بهسان زیرشاخهای از #علوم_شناختی شكل گرفت. جاستین بَرِت در مقالهای كه 2007 منتشر شده است، میگوید 15 سال پیش چیزی بهنام علوم شناختی دین وجود نداشت و تنها محققانی مستقل از یكدیگر از بینشهایی برگرفته از علوم شناختی بهره میگرفتند تا دین را مطالعه كنند. نیز میگوید به نظر میرسد برای نخستین بار در اثری مكتوب، تعبیر «cognitive science of religion» را خودش در مقالۀ «كاوش در بنیادهای طبیعی دین» (2000) به كار برده است.
🔰 امروزه علوم شناختی دین، كه زمینه تحقیقاتی جذاب و روبهگسترشی است، محققانی را از رشتههای گوناگون به خود جلب كرده است، ازجمله مطالعات دینی، انسانشناسی شناختی، انسانشناسی فرهنگی، انسانشناسی تكاملی، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی شناختی، روانشناسی تكاملی، روانشناسی رشد، جامعهشناسی، فلسفه، علوم اعصاب، زیستشناسی، بومشناسی رفتاری، باستانشناسی و تاریخ.
❇️ آنچه همۀ این فعالیتها را متحد میسازد، تمركز بر نقش شناخت انسانی در اندیشه و رفتار دینی است. علوم شناختی دین از نظریات علوم شناختی بهره میگیرد تا بررسی كند كه چرا اندیشه و عمل دینی اینقدر در میان انسانها رواج دارند.
🔰 برخی پرسشهای مطرح در علوم شناختی دین از این قرارند: دین چگونه پدید آمد؟ چرا دین در سراسر جهان اینقدر رواج دارد؟ چه چیزی موجب میشود كه ایدهها و اعمال دینی با موفقیت گسترش مییابند؟ اعمال دینی چه اثراتی بر عاملان آنها دارد؟
علوم شناختی دین البته بر پایۀ شناخت انسانی و دستاوردهای علوم شناختی به این پرسشها پاسخ میدهد.
🔰 بهویژه دانشمندانی كه در زمینه علوم شناختی دین فعالیت میكنند، دغدغهمند فهم این نكاتاند:
الف) چگونه ذهن انسان تعیین میكند كه به كدام اطلاعات توجه كند و بپردازد، ب) چگونه زمینهای را كه اطلاعات در آن مورد توجه و پردازش قرار میگیرند، تعیین میكند و ج) چگونه تعیین میكند كه اطلاعات به چه صورتی ذخیره شوند، پردازش شوند و روی آنها عملیات انجام پذیرد، تا در نهایت ایدهها و اعمال دینی سر بر آورند. نیز دانشمندان به بررسی د) نتایج و آثار باورها و اعمال دینی بر كسانی كه درگیر با آنها هستند، علاقمندند.
❇️ دانشمندان علوم شناختی دین، در نهایت در پی تبیین این نكتهاند كه چگونه باورها، ایدهها و رفتارهای دینی در میان جمعیتهای انسانی به وجود میآیند و تكرار میشوند. بدین منظور آنها معرفتهایی را دربارۀ تكامل، شناخت، مغز و رفتار گرد هم میآورند و یكپارچه میسازند.
📕 منابع:
- White, Claire (2021). An introduction to the cognitive science of religion: connecting evolution, brain, cognition, and culture. New York: Routledge.
- Barrett, J.L. (2007), Cognitive Science of Religion: What Is It and Why Is It? Religion Compass, 1: 768-786. https://doi.org/10.1111/j.1749-8171.2007.00042.x
🖊 رضا درگاهیفر
@PhilMind
🧠 #مسئله_دشوار آگاهی حتی وقتی انجام تمام کارکردهای مرتبط را تبیین کردیم، همچنان برقرار است. مثلاً برای تبیین #گزارش_پذیری کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم میتواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین #دسترسی_درونی، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم میتواند اطلاعات درباره حالات درونیاش را در هدایت رفتارهای بعدی به کار گیرد. برای تبیین #یکپارچه_سازی_اطلاعات و #کنترل_رفتار، لازم است توضیح دهیم که چطور فرآیندهای مرکزی یک سیستم میتوانند اطلاعات را جمعآوری کرده و در تسهیل رفتارهای گوناگون مورد استفاده قرار دهند.
🧠 چطور انجام یک کارکرد را تبیین میکنیم؟ با مشخص کردن فرآیندی که آن کارکرد را به انجام میرساند. برای انجام این کار، #مدل_سازی_شناختی و نوروفیزیولوژیک، کاملاً مکفی است.
اگر به دنبال تبیینی با جزئیات عینی هستیم، میتوانیم فرآیندهای عصبی مسئول انجام این کارکردها را مشخص سازیم. و اگر یک تبیین انتزاعیتر نیاز داریم، میتوانیم فرآیندی در قالب تعابیر محاسباتی ارائه دهیم.
در هر صورت یک تبیین کامل و قانعکننده به دست خواهد آمد. وقتی آن فرآیند عصبی یا محاسباتی را مشخص کردیم که کارکرد مثلاً گزارش شفاهی را به انجام میرساند، عمده کار تبیین گزارشپذیری به سرانجام رسیده است.
🧠 اما وقتی رویکرد فوق به #تجربه_آگاهانه میرسد، این دست تبیینها هم به شکست میانجامد. البته جنبه پدیداری تجربه در بسیاری موارد با #پردازش_اطلاعات و جنبههای کارکردی نیز همراه است. مثلاً هنگام #ادراک_بصری، چرخهای از پردازش اطلاعات و تعاملات کارکردی در #مغز و بدن ما وجود دارد. رویکرد #علوم_شناختی برای تبیین ساختارها و کارکردها، حتما در تبیین این جنبه از #ادراک_حسی کارآمدی دارد.
ولی علاوه بر این، ما یک جنبه درونی و سابجکتیو هم در ادراک بصری فوق داریم که مثلاً همان کیفیت ادراک سبزی چمنزار و لذت سابجکتیو همراه با این ادراک است. به تعبیر تامس نیگل، چیزی وجود دارد که حس و حال بودن در این حالت آگاهانه است. شناسایی ساختارها و کارکردهای نوروبیولوژیک برای تبیین این جنبه از ادراک حسی، عمیقاً ناکافی و ناامیدکننده به نظر میرسد.
🧠 توانایی تمایزگذاری و واکنش به محرکهای محیطی، یکپارچهسازی اطلاعات، گزارشپذیری حالات ذهنی، توانایی سیستم برای دسترسی به حالات درونیاش، تمرکز توجه، هدایت و کنترل ارادی رفتار، ... اینها همگی جنبههایی مرتبط با #آگاهی هستند که با پردازش اطلاعات و شناسایی ساختارها و کارکردها قابل توضیحاند. از اینرو آنها را مسائل آسان آگاهی نامیدهاند. اما #آگاهی_پدیداری که با جنبه اولشخص احساسات و هیجانات و ... سروکار دارد، با این متدولوژی تحقیقاتی رامشدنی به نظر نمیرسد و شاید احاله به پیشرفتهای آتی #نوروساینس هم بیمعنا باشد. مادام که متدولوژی تحقیقات ما بر روی کشف ساختارهای نورونی مرتبط و کارکردهای مغزی-بدنی تمرکز دارد، دشوار است که تصور کنیم به تبیین #تجربه_پدیداری راه خواهد یافت.
📚 برگرفته از کتاب The Character of Consciousness نوشته #دیوید_چالمرز
@PhilMind
#معرفی_کتاب
ویراست دوم کتاب «این فلسفه ذهن است، یک درآمد» در 288 صفحه و 17 فصل در 2023 به چاپ رسیده است.
📒 نويسنده در فصول اول تا ششم به چیستی ذهن و حالات ذهنی، و نظريات اصلي در #مسئله_ذهن_بدن، مانند #دوگانهانگاری_جوهری، #دوگانهانگاری_ویژگیها، #رفتارگرایی ، مسئله #اذهان_دیگر و #اینهمانی_ذهن_و_مغز و برخي مفاهيم ديگر پرداخته است.
📕 عنوان فصل هفتم، ماشینهای متفکر است. در این فصل درباره اینکه ماشین آیا اساساً میتواند بیندیشد و نیز درباره #ماشین_تورینگ، #آزمون_تورینگ، استدلال #اتاق_چینی جان سرل و برخی مباحث دیگر سخن به میان آمده است. سپس در فصل هشتم از #کارکردگرایی بحث شده است.
📘 فصل نهم درباره مسئله بسیار مهم #علیت_ذهنی است، شامل انواع نظریهها درباره تعامل میان ذهن و بدن و مشکل #بستار_علّی و نظریه #یگانهانگاری_غیرقانونمند.
📒 فصل دهم #مادیگرایی_حذفگرا را بررسی میکند و فصل يازدهم دربارۀ #ادراک_حسی، تصور ذهنی و عاطفه است.
📕مسائل بسيار مهم #اراده_آزاد، #حیث_التفاتی و #بازنمود_ذهنی و #آگاهی در فصول دوازدهم تا چهاردهم مطرح شدهاند.
📙 در فصل پانزدهم نویسنده درباره #اینهمانی_شخصی، و #زندگی_پس_از_مرگ سخن گفته است.
📘 فصل شانزدهم #رویکرد_4E را مطرح میکند که از بحثهای جدید در #علوم_شناختی است.
📕 فصل هفدهم (آخر) به مباحثی آیندهنگرانه پرداخته است، مانند #هوش_مصنوعی_برتر #Super_AI ، انسانهای تقویتشده #Enhanced_humans ، #پساانسانها #Posthumans و #بارگذاری_ذهنی #Mind_Uploading .
🖊 رضا درگاهیفر
@PhilMind
🧬 یک تلاش از سوی مدافعان #نوظهورگرایی (#emergentism) برای تبیین رابطه ذهن - بدن این بوده که تأثیر و علیت ویژگیهای ذهنی بر ویژگیهای فیزیکی را از تصویر علیت بالا به پایین خارج کنند. در توضیح ایشان، علیت ذهن بر بدن، چیزی است که باید «علیت سیستماتیک» نامیده شود.
🧬 این نسخه از نوظهورگرایی، مدل لایهلایه هستی که به سلسله مراتب مجزای لایهها تقسیم میشود را نیز رد میکند. جهان در این نگاه، بمثابه سلسله مراتبی از لایهها شامل اتمها، مولکولها، سلولها و ... نیست. بلکه جهان، تودرتو و در هم تنیده است و اینطور نیست که ویژگیهای ذهنی در لایهای بالاتر از ویژگیهای بیولوژیکی و نوروشیمیایی قرار گرفته باشند.
🧬 در نگرش سیستمها حد مرز مشخصی برای جدا کردن لایه فیزیک از لایه شیمی و ایندو از لایه زیستشناسی وجود ندارد؛ بلکه طبق این دیدگاه، در همان جایگاهی که قواعد و پدیدههای فیزیکی وجود دارند، میتوان قواعد و پدیدههای شیمیایی و زیستشناختی و ... را نیز سراغ گرفت.
در این صورت نگرانیای از نقض اصل بستار علل فیزیکی (physical clousure)، وجود نخواهد داشت؛ چرا که پدیدههای ذهنی در همان جهان فیزیکی حضور دارند و البته طبق قواعد حاکم بر خودشان، تأثیر علی میگذارند.
🧬 علاوه بر این، ویژگیهای ذهنی کاملاً بوسیله ویژگیهای نوروشیمیایی حالات مغزی تعین (determination) نمییابند، محقق (realization) نمیشوند، یا با آنها اینهمان نیستند. بلکه – هماهنگ با نظر اکثر فیزیکالیستها در باب محتوای حالات التفاتی - ویژگیهای ذهنی کاملاً وسیع و برونگرا لحاظ میشوند.
🧬 در چنین سیستمهایی، فعل و انفعالات و اتصالات پیچیده بین ذهن و بدن، و ذهن و محیط اجتماعی، بنحوی برونگرایانه (و نه صرفاً در ساختار نورونی و درونی)، تحقق مییابند و بسته به اینکه سیستم مذکور در چه زمان و مکانی واقع شود، ویژگیهای ذهنی – براساس شرایط محیطی و بیرونی – میتوانند کاملاً متفاوت باشند؛ حتی اگر وضعیت نورونی و درونی شخص، یکسان باقی مانده باشد.
🧬 هرچند به نظر میرسد این توضیحات نیز نکته قابل ملاحظهای در حل مسئله بیان نمیدارد. اینکه از سطوح و لایهها به سیستمها نقل مکان کنیم و مرتب به درجات خاصی از پیچیدگی اشاره کنیم که در گامهای بعدی تحقیقات علوم #زیست_شناسی و #علوم_شناختی روشن خواهند شد، یا بطریقی چندمجهولی و بتدریج، در تاریخ تکاملی سیستمها محقق شده، معضل شناخته شده #علیت_ذهنی را حل نمیکند؛ معضلی که بعنوان یکی از اساسیترین اشکالات فیزیکالیستها علیه #دوئالیسم دکارتی مطرح شد و همچنان نیز به قدرت خویش باقیست.
🧬 بلکه بنظر میرسد همچنان جای این پرسش فیزیکالیستی باقی است که پدیدههای ذهنی دارای قواعد خاص خودشان، چطور با پدیدههای فیزیکی دارای قواعد خاص، تعامل علی برقرار میکنند که مثلاً #تعین_علی_مضاعف: overdetermination (عاملیت موازی دو علت فیزیکی و ذهنی برای یک معلول فیزیکی) رخ نمیدهد و منحصراً پدیده ذهنی، علیت دارد؟
@PhilMind
🐦 با الهام از مقاله معروف تامس نیگل ("حس و حال خفاش بودن، چگونه است") میتوان گفت فرض کنید یک خفاش و یک قرقی وارد جنگلی یکسان میشوند و از لابلای درختان انبوه آن عبور میکنند. رفتار و مواجهه هر دو پرنده با موانع جنگل، به شیوهای تقریبا مشابه اتفاق میافتد؛ آنها سعی میکنند بدون برخورد به درختان، عرض جنگل را از نزدیکترین مسیر طی کنند و از آن خارج شوند. در این مثال، کارکرد هر دو سیستم جانوری در محیط واحد، تقریباً یکسان است.
🐦 ولی با توجه به یافتههای تجربی میدانیم که حس درونی و #تجربه_پدیداری خفاش باید علیالقاعده با حس و تجربه قرقی، تفاوت اساسی داشته باشد؛ چرا که قرقی – مثل عمده جانداران – از طریق #ادراک_بصری، محیط پیرامون را میبیند و بر این اساس، رفتارهای خود را تنظیم میکند. اما خفاش فاقد بینایی است و محیط اطرافش را از طریق ارسال پالس و دریافت تکانههای صوتی و ارزیابی شدت و کیفیت این اصوات، درک میکند.
🐦 قرقی دارد درختان و سایر موانع پیرامونش را میبیند و تصاویر آنها را دریافت میکند، اما خفاش سایز و شکل این موانع را از طریق ادراک شنوایی، تشخیص میدهد. طبیعتاً حس درونی و منظر سابجکتیو در ادراک بصری، تفاوت قابل توجهی نسبت به ادراک شنوایی دارد.
🐦 بر مبنای دیدگاه #کارکردگرایی، آنچه در #ادراک_حسی (#perception) خفاش و قرقی میبینیم، تفاوت چندانی با هم ندارند و کارکردها تقریباً یکسانند. اما #آگاهی_پدیداری و تجربه درونی آنها قاعدتاً تفاوتی اساسی با هم دارند.
🐦 امروزه ما در #علوم_شناختی و #نوروساینس، جنبههای مختلفی از سیستم ادراک حسی خفاش را میشناسیم و جزئیات فرکانسهای صوتی و سیستم ارسال و دریافت پالسها و نواحی فعال مغز او در این مواقع را میتوانیم تشریح کنیم. ولی تمام این یافتهها – هرچقدر هم که پیشرفت کنند – همچنان از دستیابی به منظر اولشخص و حس درونی خفاش در هنگام ادراک محیط، ناتوان است؛ بلکه آن تجربه پدیداری، ورای دسترسی مفهومی و کارکردهای شناختی است.
🐦 مدلهای محاسباتی در تولید و ساخت #هوش_مصنوعی نیز با همین رویکرد کاردکردگرایانه، حداکثر تا تمایزگذاریها و شبیهسازیهای رفتاری پیش میروند و از ادراک و بازسازی آگاهی پدیداری باز میمانند.
@PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح میشود که در #فلسفه_اسلامی، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی (#consciousness) وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلالهای مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟
⏰ مفهوم #آگاهی (و به ویژه #آگاهی_پدیداری: Phenomenal Consciousness) در #فلسفه_ذهن معاصر، به تجربیات درونی ارجاع میدهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه میشوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار #فیزیکالیسم معاصر قلمداد میشود و انواع تئوریها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است.
⏰ در #علم_النفس فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلالها پیرامون #تجرد_نفس، بر محور مفهوم علم و بعضاً #ادراک_حسی میچرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه #کیفیت_پدیداری آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار میگیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکانپذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصههای اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن.
یا مثلاً استدلالهایی که بر تجرد علم تکیه میکنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند.
⏰ این قبیل استدلالها در واقع محتوای التفاتی را برجسته میکنند. #حالات_التفاتی - که نزدیکترین آنها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب میآیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعیسازی #حیث_التفاتی (#Intentionality) را در کنار طبیعیسازی #تجربه_پدیداری، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم میدانند.
ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آنچه در ادبیات معاصر #فلسفه_تحلیلی با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلالها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداریست. (بازنمودگرایان سعی میکنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای #مسئله_دشوار آگاهی ارائه دهند)
⏰ آنچه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و #ابن_سینا گرفته تا #ملاصدرا - مهم مینمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش #قوای_نفس نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه #کیفیات_پدیداری در نظر نگرفتهاند.
اینکه استدلالهای سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه میتواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل میطلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلالها عمدتا حیث التفاتیست و نه تجربه پدیداری.
⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده و حتی #دکارت هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است.
شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافتههای جدید #علوم_شناختی در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئلهای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش میکشید.
⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در #هوش_مصنوعی اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشماندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید #ماشین_تفکرکننده یا روباتهای بدنمند هستند. بماند که در همین هدف نیز به #مدلهای_محاسباتی و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا میکنند. رویکردهای نوین درباره ساخت #آگاهی_مصنوعی به تازگی از زیر آوار التفاتگرایی در هوش مصنوعی سر برآوردهاند؛ البته اگر همینها نیز از آفات مدلسازیهای بازنمودگرا در امان بمانند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه به قلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است.
📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت #پدیدارشناسی - به معنای رویکرد #هوسرل و #هایدگر و #مرلوپونتی و ... در #فلسفه_قاره_ای - به دنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند.
📗این کتاب هرچند پرسشهای معروف فلسفی در باب ذهن را پیگیری میکند، اما درآمیخته با یافتههای تجربی در #نوروساینس و #روانشناسی_شناختی و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی بر پایه سنت قارهای فراهم آورده است.
📕ذهن پدیدارشناسانه که تاکنون به ۸ زبان ترجمه شده، دارای ۱۰ فصل است.
در فصل ۱و۲ مقدمهای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روشهای پدیدارشناسانه آمده است. فصل ۳ نیز بر #آگاهی و #خودآگاهی تمرکز دارد.
📔فصل ۴ زمان- آگاهی و ساختار خُرد آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار میدهد و فصل ۵ به #حیث_التفاتی و بازنمایی ذهنی میپردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و #برونگرایی تکیه دارند.
📓فصل ۶ با موضوع #ادراک_حسی و فصل ۷ با موضوع #بدنمندی، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی میکنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی میکاود. خود، شخصیت و #اذهان_دیگر هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاباند.
@PhilMind
🔐رویکرد محاسباتی به ذهن، حاصل پیشرفتها و دستاوردهایی بود که از نیمه قرن بیستم در حوزه مهندسی کامپیوتر و هوش مصنوعی اتفاق افتاد و رفته رفته این نگرش را گسترش داد که چه بسا #مغز هم دقیقا – و نه بعنوان تشبیه - یک سیستم کامپیوتری باشد. بدین ترتیب ذهن را باید بمثابه نرمافزاری که بر روی سختافزار مغز اجرا میشود، در نظر گرفت.
در نگاه طرفداران این دیدگاه، فرآیندهای مهم ذهنی مانند استدلالکردن، تصمیمگیری، حل مسئله و ... قابلیت تطبیق بالایی با الگوی محاسباتیای داشتند که در ماشین تورینگی اجرا میشد؛ بدین معنا که محاسبات ذهنی با دستکاری نمادها اتفاق میافتد و این نمادها در واقع، همان #بازنمایی محتوای حالات ذهنیاند.
🔐دیدگاه فوق البته بعدها در دهه 70 و 80 توسط جری فودور تکمیل شد. او با تمرکز بر دستکاری نمادها در فرآیند محاسباتی، سیستمی از بازنمایی ذهنی را مطرح کرد که حاوی نمادهای #زبان_ذهن (mentalese) یا زبان تفکر(Language of Thought: LOT) بودند. گرایشات گزارهای (حالات ذهنی مانند باور و میل و تردید و امید و ... که معطوف به یک گزاره هستند)، در نگاه فودور در واقع با این نمادهای زبان ذهن مرتبطاند و این نمادها نیز حاصل زنجیره علّی ارتباط با محیطاند که درون سیستم عصبی بازنمایی میشوند. (Fodor, 1975, The Language of Thought)
فودور بدنبال انتقادات فراوانی که به درونگرایانه بودن #نظریه_محاسباتی_ذهن میشد، بعدها تلاش کرد #محتوای_وسیع (wide content) ذهنی را در قالب محاسبات به شیوهای که شبیه قوانین بازنمایی وسیع باشد، توضیح دهد (Fodor, 1994, The Elm and the Expert)، هرچند قابلیتهای بازنمایی محلی (local) در نظریه وی برای این هدف کفایت نمیکرد و مناقشات در اینباره را باقی گذاشت.
🔐اما به هرحال تئوری محاسباتی فودور که در واقع تلفیقی از محاسبهگرایی (#computationalism) و #بازنمودگرایی (#representationalism) است، با استقبال فراوانی در حوزه #علوم_شناختی مواجه شد و بعدها نیز #رویکرد_محاسباتی در چارچوب #پیوندگرایی تداوم یافت.
در واقع دیدگاه فودور اگرچه فرآیند محاسباتی را منتزع از ساختار بیولوژیک بازنماییکننده لحاظ میکرد تا بتواند مدل محاسباتی ماشین تورینگی را فارغ از دستگاه سیلیکونی یا نورونی بازنماییکننده لحاظ نماید، بعدها با اهمیتیافتن ساختار نوروبیولوژیک در چارچوب علوم شناختی، به دیدگاه پیوندگرایی (#connectionism) شیفت کرد که فرآیند محاسباتی و بازنمایی محتوای ذهنی را در قالب اتصالات و شلیکهای شبکه نورونی تبیین کند.
هرچند هسته اصلی دیدگاه محاسباتی همچنان برقرار باقی ماند و شلیکهای نورونی در مسیرهای توزیعشده موازی، در جایگاه همان نمادهای زبان ذهن مینشستند که توسط سیستم عصبی دستکاری میشوند.
@PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورونها در پیدایش #تجربه_آگاهانه دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم #پردازش_اطلاعات است که به #آگاهی_پدیداری میانجامد.
این نگرش برپایه یافتههای تجربی بود که نشان میداد نواحی #قشر_مغز (Cerebral cortex) و #تالاموس که بیشترین پردازش اطلاعات در آنها صورت میگیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه #مخچه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورونهای #مغز، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمیگیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد.
🔸کوخ براساس همین دادهها #نوظهورگرایی را زیر سؤال میبرد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح میسازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازشها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت میاندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازشها تکرار شود (ولو در تراشههای سیلیکونی)، #تجربه_سابجکتیو یکسانی هم بروز خواهد کرد.
اساسا تئوری #یکپارچه_سازی_اطلاعات (#IIT) در #نوروساینس و دیدگاه #کارکردگرایی_ماشینی در #فلسفه_ذهن، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه #آگاهی_ماشین و #هوش_مصنوعی_قوی و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیشروی و تحقق است.
🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله #Nature به چاپ رسیده، نشان میدهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلولهای پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد.
این تحقیق پیشرو که در مرکز #زیست_شناسی_مولکولی دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایلهای مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمعآوری کرده و موفق به نقشهبرداری از این سلولها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیتهای منحصربفرد شناختی انسان مربوط میشوند.
🔸پژوهشهایی از ایندست با برجستهکردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش میکشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته میسازند.
در نتیجه نظریههایی مانند نوظهورگرایی (#Emergentism) - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری میدانند - تقویت میشوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و #علوم_شناختی، به چالش کشیده میشوند.
@PhilMind
فلسفه ذهن
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورونها در پیدایش #تجر
👇
🧩 سالهاست که با غلبه رویکرد محاسباتی در #علوم_شناختی، فرآیندهای انتزاعی محاسبات بعنوان زمینه تولید هوش و آگاهی به رسمیت شناخته شده و نزد بسیاری از دانشمندان و محققان این حوزه، ماده سازنده سیستم پردازشگر از اهمیت و موضوعیت چندانی برخوردار نبوده است. استراتژی ساخت #هوش_مصنوعی با پیادهسازی #پردازش_اطلاعات بر روی سیستمهای دیجیتالی و تراشههای الکتریکی و ... از همین دیدگاه نشأت گرفته است.
🧩 اما با وجود موفقیتها و پیشرفتهای کاربردی، ناکامی سیستمهای محاسباتی در ارائه خروجیهای شبیه انسان و چالشهای نظری که در اینباره قوت گرفته است، اهمیت دیدگاههای بیولوژیکی را توسط برخی صاحبنظران روی میز گذاشته است. سیستمهای هوش مصنوعی در توسعههای اخیر بدنبال جایگزینی معدنی برای اجزای بیولوژیک آگاهی، شبکههای مصنوعی عصبی بجای نورونهای سلولی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعملهای مبتنی بر پروتئین و DNA هستند تا بر متریال سازنده سیستم نیز تمرکز کنند. (Pagel & Kirshtein, 2017, Machine Dreaming and Consciousness, p.30)
🧩 موضوعیت #زیست_شناسی در هوش مصنوعی البته میتواند به معانی مختلفی مورد بحث قرار گیرد. اگر منظور از پایه بیولوژیک آگاهی صرفا در حد جریان الکتروشیمیایی موجود در شبکههای نورونی باشد، شاهد استراتژی حداقلی برای تامین هوش مصنوعی شبه بیولوژیک خواهیم بود که فقط در پی جاسازی ماده شیمیایی حامل جریان الکتریکی در شبکههای مصنوعی است. اما چنانچه ساختار مولکولی و ژنتیک مغز نیز در تولید #آگاهی نقش داشته باشد، چالشهای عمیقتری پیش روی مهندسان #AI خواهد بود.
🧩 مقاله مهمی که سه ماه پیش توسط محققان دانشگاه هایدلبرگ آلمان در محله #نیچر به چاپ رسید، نشان داد که مخچه با ساختار مولکولی و ژنتیکی خود در برخی تواناییهای شناختی مرتبه بالاتر انسان دخالت دارد. در حالیکه غالب دانشمندان، مخچه را بدلیل عدم وقوع پردازش اطلاعات در آن، دارای نقش خاصی در تولید آگاهی نمیدانستند. یافتههایی از این دست ضمن نوعی شیفت پارادایمی در #نوروساینس و هوش مصنوعی، چالش مهمی را نیز روی میز میگذارد: #ژنتیک و #DNA سلولهای نورون طبیعی را چگونه میتوان بنحوی مصنوعی زمینهسازی کرد؟ آیا صرف منطق فازی میتواند محققکننده چنین هدفی باشد؟
🧩 به هرحال اما نکته قابل توجه اینست که رویکرد #پیوندگرایی (#Connectionism) با تاکید بر محاسبات توزیعشده و پردازش موازی اطلاعات، و همچنین رویکرد #بدنمندی (#Embodiment) با تمرکز بر بدن و مواجهه مکانمند سیستم حسی- حرکتی با محیط، بصیرتهای ناشی از پژوهشهای بیولوژیک آگاهی را جدی نمیگیرند و بنظر میرسد باوجود فواید بزرگ کارکردگرایانه، در ساخت و تولید #آگاهی_مصنوعی با ابهامات و تردیدهای جدی مواجه هستند.
@PhilMind