eitaa logo
فلسفه ذهن
841 دنبال‌کننده
135 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 درباره دیدگاه خودش که طبیعت‌گرایانه (Naturalistic ) می‌نامد، توضیح می‌دهد👆 نظریه‌ای که را از یکسو غیرفیزیکی و از سوی دیگر غیرمتعلق به عالم ارواح و بهشت و ... می‌داند؛ بلکه جایگاهی برای آن در همین جهان طبیعت و سازگار با قوانین دانش تجربی می‌جوید. توضیحات بیشتر در این‌باره را می‌توان در کتاب ۲۰۱۰ او با عنوان خصیصه آگاهی (The Character of ) دنبال کرد. 🟠بطور کلی تلاش‌های نودوئالیستی بسیاری در دهه‌های اخیر بدنبال پیشرفت‌های تجربی در و بطور خاص اتفاق افتاده که با فاصله‌گرفتن از دیدگاه کلاسیک قائل به یک جوهر مستقل مجرد، سعی دارد نگاهی طبیعی‌گرا و سازگار با علم تجربی داشته باشد. فیلسوفان و دانشمندان موحد در عین حال تلاش می‌کنند این همسازی، آموزه‌های معاد و زندگی پس از مرگ را هم توضیح بدهد. 🟡البته در تاریخ نیز نقطه عطف مهمی از سوی رقم خورده و نفس بعنوان روح ازلی افلاطونی یا جوهر مستقل سینوی (که با امر الهی حادث می‌شود)، به و پیدایش از فرآیندهای جنینی در رحم مادر تقلیل یافته است. و البته که در ادامه برای سازگاری با آموزه‌های دینی و عرفانی نیز توضیحات مفصلی ارائه داده است. 🟢چالمرز هرچند بصراحت در مورد خداوند و ادیان لاادری است و اعتقادی ندارد، اما تلاش وی در سازگارکردن آگاهی بعنوان پدیده‌ای غیر فیزیکی با دانش تجربی و البته نقدهای مهمی که به ساده‌سازی‌های ماتریالیستی در این‌باره دارد، نقش مهمی در توسعه انواع دیدگاه‌های نودوئالیستی معاصر داشته است. @PhilMind
درباره 🔰علوم شناختی دین (CSR) رهیافتی تجربی است به مطالعۀ دین از منظر شناخت انسانی (human cognition). 🔰كلر وایت می‌گوید این زمینۀ پژوهشی در دهۀ 1990 به‌سان زیرشاخه‌ای از شكل گرفت. جاستین بَرِت در مقاله‌ای كه 2007 منتشر شده است، می‌گوید 15 سال پیش چیزی به‌نام علوم شناختی دین وجود نداشت و تنها محققانی مستقل از یكدیگر از بینش‌هایی برگرفته از علوم شناختی بهره می‌گرفتند تا دین را مطالعه كنند. نیز می‌گوید به نظر می‌رسد برای نخستین بار در اثری مكتوب، تعبیر «cognitive science of religion» را خودش در مقالۀ «كاوش در بنیادهای طبیعی دین» (2000) به كار برده است. 🔰 امروزه علوم شناختی دین، كه زمینه تحقیقاتی جذاب و روبه‌گسترشی است، محققانی را از رشته‌های گوناگون به خود جلب كرده است، ازجمله مطالعات دینی، انسان‌شناسی شناختی، انسان‌شناسی فرهنگی، انسان‌شناسی تكاملی، روان‌شناسی اجتماعی، روان‌شناسی شناختی، روا‌ن‌شناسی تكاملی، روان‌شناسی رشد، جامعه‌شناسی، فلسفه، علوم اعصاب، زیست‌شناسی، بوم‌شناسی رفتاری، باستان‌شناسی و تاریخ. ❇️ آنچه همۀ این فعالیت‌ها را متحد می‌سازد، تمركز بر نقش شناخت انسانی در اندیشه و رفتار دینی است. علوم شناختی دین از نظریات علوم شناختی بهره می‌گیرد تا بررسی كند كه چرا اندیشه و عمل دینی اینقدر در میان انسان‌ها رواج دارند. 🔰 برخی پرسش‌های مطرح در علوم شناختی دین از این قرارند: دین چگونه پدید آمد؟ چرا دین در سراسر جهان این‌قدر رواج دارد؟ چه چیزی موجب می‌شود كه ایده‌ها و اعمال دینی با موفقیت گسترش می‌یابند؟ اعمال دینی چه اثراتی بر عاملان آنها دارد؟ علوم شناختی دین البته بر پایۀ شناخت انسانی و دستاوردهای علوم شناختی به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. 🔰 به‌ویژه دانشمندانی كه در زمینه علوم شناختی دین فعالیت می‌كنند، دغدغه‌مند فهم این نكات‌اند: الف) چگونه ذهن انسان تعیین می‌كند كه به كدام اطلاعات توجه كند و بپردازد، ب) چگونه زمینه‌ای را كه اطلاعات در آن مورد توجه و پردازش قرار می‌گیرند، تعیین می‌كند و ج) چگونه تعیین می‌كند كه اطلاعات به چه صورتی ذخیره شوند، پردازش شوند و روی آنها عملیات انجام پذیرد، تا در نهایت ایده‌ها و اعمال دینی سر بر آورند. نیز دانشمندان به بررسی د) نتایج و آثار باورها و اعمال دینی بر كسانی كه درگیر با آنها هستند، علاقمندند. ❇️ دانشمندان علوم شناختی دین، در نهایت در پی تبیین این نكته‌اند كه چگونه باورها، ایده‌ها و رفتارهای دینی در میان جمعیت‌های انسانی به وجود می‌آیند و تكرار می‌شوند. بدین منظور آنها معرفت‌هایی را دربارۀ تكامل، شناخت، مغز و رفتار گرد هم می‌آورند و یكپارچه می‌سازند. 📕 منابع: - White, Claire (2021). An introduction to the cognitive science of religion: connecting evolution, brain, cognition, and culture. New York: Routledge. - Barrett, J.L. (2007), Cognitive Science of Religion: What Is It and Why Is It? Religion Compass, 1: 768-786. https://doi.org/10.1111/j.1749-8171.2007.00042.x 🖊 رضا درگاهی‌فر @PhilMind
🧠 آگاهی حتی وقتی انجام تمام کارکردهای مرتبط را تبیین کردیم، همچنان برقرار است. مثلاً برای تبیین کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم می‌تواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین ، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم می‌تواند اطلاعات درباره حالات درونی‌اش را در هدایت رفتارهای بعدی به کار گیرد. برای تبیین و ، لازم است توضیح دهیم که چطور فرآیندهای مرکزی یک سیستم می‌توانند اطلاعات را جمع‌آوری کرده و در تسهیل رفتارهای گوناگون مورد استفاده قرار دهند. 🧠 چطور انجام یک کارکرد را تبیین می‌کنیم؟ با مشخص کردن فرآیندی که آن کارکرد را به انجام می‌رساند. برای انجام این کار، و نوروفیزیولوژیک، کاملاً مکفی است. اگر به دنبال تبیینی با جزئیات عینی هستیم، می‌توانیم فرآیندهای عصبی مسئول انجام این کارکردها را مشخص سازیم. و اگر یک تبیین انتزاعی‌تر نیاز داریم، می‌توانیم فرآیندی در قالب تعابیر محاسباتی ارائه دهیم. در هر صورت یک تبیین کامل و قانع‌کننده به دست خواهد آمد. وقتی آن فرآیند عصبی یا محاسباتی را مشخص کردیم که کارکرد مثلاً گزارش شفاهی را به انجام می‌رساند، عمده کار تبیین گزارش‌پذیری به سرانجام رسیده است. 🧠 اما وقتی رویکرد فوق به می‌رسد، این دست تبیین‌ها هم به شکست می‌انجامد. البته جنبه پدیداری تجربه در بسیاری موارد با و جنبه‌های کارکردی نیز همراه است. مثلاً هنگام ، چرخه‌ای از پردازش اطلاعات و تعاملات کارکردی در و بدن ما وجود دارد. رویکرد برای تبیین ساختارها و کارکردها، حتما در تبیین این جنبه از کارآمدی دارد. ولی علاوه بر این، ما یک جنبه درونی و سابجکتیو هم در ادراک بصری فوق داریم که مثلاً همان کیفیت ادراک سبزی چمنزار و لذت سابجکتیو همراه با این ادراک است. به تعبیر تامس نیگل، چیزی وجود دارد که حس و حال بودن در این حالت آگاهانه است. شناسایی ساختارها و کارکردهای نوروبیولوژیک برای تبیین این جنبه از ادراک حسی، عمیقاً ناکافی و ناامیدکننده به نظر می‌رسد. 🧠 توانایی تمایزگذاری و واکنش به محرک‌های محیطی، یکپارچه‌سازی اطلاعات، گزارش‌پذیری حالات ذهنی، توانایی سیستم برای دسترسی به حالات درونی‌اش، تمرکز توجه، هدایت و کنترل ارادی رفتار، ... این‌ها همگی جنبه‌هایی مرتبط با هستند که با پردازش اطلاعات و شناسایی ساختارها و کارکردها قابل توضیح‌اند. از این‌رو آن‌ها را مسائل آسان آگاهی نامیده‌اند. اما که با جنبه اول‌شخص احساسات و هیجانات و ... سروکار دارد، با این متدولوژی تحقیقاتی رام‌شدنی به نظر نمی‎‌رسد و شاید احاله به پیشرفت‌های آتی هم بی‌معنا باشد. مادام که متدولوژی تحقیقات ما بر روی کشف ساختارهای نورونی مرتبط و کارکردهای مغزی-بدنی تمرکز دارد، دشوار است که تصور کنیم به تبیین راه خواهد یافت. 📚 برگرفته از کتاب The Character of Consciousness نوشته @PhilMind
ویراست دوم کتاب «این فلسفه ذهن است، یک درآمد» در 288 صفحه و 17 فصل در 2023 به چاپ رسیده است. 📒 نويسنده در فصول اول تا ششم به چیستی ذهن و حالات ذهنی، و نظريات اصلي در ، مانند ، ، ، مسئله و و برخي مفاهيم ديگر پرداخته است. 📕 عنوان فصل هفتم، ماشین‌های متفکر است. در این فصل درباره اینکه ماشین آیا اساساً می‌تواند بیندیشد و نیز درباره ، ، استدلال جان سرل و برخی مباحث دیگر سخن به میان آمده است. سپس در فصل هشتم از بحث شده است. 📘 فصل نهم درباره مسئله بسیار مهم است، شامل انواع نظریه‌ها درباره تعامل میان ذهن و بدن و مشکل و نظریه . 📒 فصل دهم را بررسی می‌کند و فصل يازدهم دربارۀ ، تصور ذهنی و عاطفه است. 📕مسائل بسيار مهم ، و و در فصول دوازدهم تا چهاردهم مطرح شده‌اند. 📙 در فصل پانزدهم نویسنده درباره ، و سخن گفته است. 📘 فصل شانزدهم را مطرح می‌کند که از بحث‌های جدید در است. 📕 فصل هفدهم (آخر) به مباحثی آینده‌نگرانه پرداخته است، مانند ، انسان‌های تقویت‌شده ، و . 🖊 رضا درگاهی‌فر @PhilMind
🧬 یک تلاش از سوی مدافعان () برای تبیین رابطه ذهن - بدن این بوده که تأثیر و علیت ویژگی‌های ذهنی بر ویژگی‌های فیزیکی را از تصویر علیت بالا به پایین خارج کنند. در توضیح ایشان، علیت ذهن بر بدن،‌ چیزی است که باید «علیت سیستماتیک» نامیده شود. 🧬 این نسخه از نوظهورگرایی، مدل لایه‏لایه هستی که به سلسله مراتب مجزای لایه‌ها تقسیم می‌شود را نیز رد می‌کند. جهان در این نگاه، بمثابه سلسله مراتبی از لایه‌ها شامل اتم‌ها، مولکول‌ها، سلول‌ها و ... نیست. بلکه جهان، تودرتو و در هم تنیده است و این‏طور نیست که ویژگی‌های ذهنی در لایه‌ای بالاتر از ویژگی‌های بیولوژیکی و نوروشیمیایی قرار گرفته باشند. 🧬 در نگرش سیستم‌ها حد مرز مشخصی برای جدا کردن لایه فیزیک از لایه شیمی و این‏دو از لایه زیست‏شناسی وجود ندارد؛ بلکه طبق این دیدگاه، در همان جایگاهی که قواعد و پدیده‏های فیزیکی وجود دارند، می‏توان قواعد و پدیده‏های شیمیایی و زیست‏شناختی و ... را نیز سراغ گرفت. در این صورت نگرانی‏ای از نقض اصل بستار علل فیزیکی (physical clousure)، وجود نخواهد داشت؛ چرا که پدیده‏های ذهنی در همان جهان فیزیکی حضور دارند و البته طبق قواعد حاکم بر خودشان، تأثیر علی می‏گذارند. 🧬 علاوه بر این، ویژگی‌های ذهنی کاملاً بوسیله ویژگی‏های نوروشیمیایی حالات مغزی تعین (determination) نمی‏یابند، محقق (realization) نمی‌شوند، یا با آن‏ها اینهمان نیستند. بلکه – هماهنگ با نظر اکثر فیزیکالیست‏ها در باب محتوای حالات التفاتی - ویژگی‌های ذهنی کاملاً وسیع و برون‌گرا لحاظ می‌شوند. 🧬 در چنین سیستم‌هایی، فعل و انفعالات و اتصالات پیچیده بین ذهن و بدن، و ذهن و محیط اجتماعی، بنحوی برون‏گرایانه (و نه صرفاً در ساختار نورونی و درونی)، تحقق می‏یابند و بسته به این‏که سیستم مذکور در چه زمان و مکانی واقع شود، ویژگی‏های ذهنی – براساس شرایط محیطی و بیرونی – می‏توانند کاملاً متفاوت باشند؛ حتی اگر وضعیت نورونی و درونی شخص، یکسان باقی مانده باشد. 🧬 هرچند به نظر می‌رسد این توضیحات نیز نکته قابل ملاحظه‌ای در حل مسئله بیان نمی‌دارد. این‌که از سطوح و لایه‌ها به سیستم‌ها نقل مکان کنیم و مرتب به درجات خاصی از پیچیدگی اشاره کنیم که در گام‌های بعدی تحقیقات علوم و روشن خواهند شد، یا بطریقی چندمجهولی و بتدریج، در تاریخ تکاملی سیستم‏ها محقق شده، معضل شناخته شده را حل نمی‌کند؛ معضلی که بعنوان یکی از اساسی‌ترین اشکالات فیزیکالیست‌ها علیه دکارتی مطرح شد و همچنان نیز به قدرت خویش باقیست. 🧬 بلکه بنظر می‏رسد همچنان جای این پرسش فیزیکالیستی باقی است که پدیده‏های ذهنی دارای قواعد خاص خودشان، چطور با پدیده‏های فیزیکی دارای قواعد خاص، تعامل علی برقرار می‏کنند که مثلاً : overdetermination (عاملیت موازی دو علت فیزیکی و ذهنی برای یک معلول فیزیکی) رخ نمی‏دهد و منحصراً پدیده ذهنی، علیت دارد؟ @PhilMind
🐦 با الهام از مقاله معروف تامس نیگل ("حس و حال خفاش بودن، چگونه است") می‌توان گفت فرض کنید یک خفاش و یک قرقی وارد جنگلی یکسان می‌شوند و از لابلای درختان انبوه آن عبور می‌کنند. رفتار و مواجهه هر دو پرنده با موانع جنگل، به شیوه‌ای تقریبا مشابه اتفاق می‌افتد؛ آن‌ها سعی می‌کنند بدون برخورد به درختان، عرض جنگل را از نزدیکترین مسیر طی کنند و از آن خارج شوند. در این مثال، کارکرد هر دو سیستم جانوری در محیط واحد، تقریباً یکسان است. 🐦 ولی با توجه به یافته‌های تجربی می‌دانیم که حس درونی و خفاش باید علی‌القاعده با حس و تجربه قرقی، تفاوت اساسی داشته باشد؛ چرا که قرقی – مثل عمده جانداران – از طریق ، محیط پیرامون را می‌بیند و بر این اساس، رفتارهای خود را تنظیم می‌کند. اما خفاش فاقد بینایی است و محیط اطرافش را از طریق ارسال پالس و دریافت تکانه‌های صوتی و ارزیابی شدت و کیفیت این اصوات، درک می‌کند. 🐦 قرقی دارد درختان و سایر موانع پیرامونش را می‌بیند و تصاویر آن‌ها را دریافت می‌کند، اما خفاش سایز و شکل این موانع را از طریق ادراک شنوایی، تشخیص می‌دهد. طبیعتاً حس درونی و منظر سابجکتیو در ادراک بصری، تفاوت قابل توجهی نسبت به ادراک شنوایی دارد. 🐦 بر مبنای دیدگاه ، آن‌چه در () خفاش و قرقی می‌بینیم، تفاوت چندانی با هم ندارند و کارکردها تقریباً یکسانند. اما و تجربه درونی آن‌ها قاعدتاً تفاوتی اساسی با هم دارند. 🐦 امروزه ما در و ، جنبه‌های مختلفی از سیستم ادراک حسی خفاش را می‌شناسیم و جزئیات فرکانس‌های صوتی و سیستم ارسال و دریافت پالس‌ها و نواحی فعال مغز او در این مواقع را می‌توانیم تشریح کنیم. ولی تمام این یافته‌ها – هرچقدر هم که پیشرفت کنند – همچنان از دستیابی به منظر اول‌شخص و حس درونی خفاش در هنگام ادراک محیط، ناتوان است؛ بلکه آن تجربه پدیداری، ورای دسترسی مفهومی و کارکردهای شناختی است. 🐦 مدل‌های محاسباتی در تولید و ساخت نیز با همین رویکرد کاردکردگرایانه، حداکثر تا تمایزگذاری‌ها و شبیه‌سازی‌های رفتاری پیش می‌روند و از ادراک و بازسازی آگاهی پدیداری باز می‌مانند. @PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح می‌شود که در ، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی () وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلال‌های مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟ ⏰ مفهوم (و به ویژه : Phenomenal Consciousness) در معاصر، به تجربیات درونی ارجاع می‌دهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه می‌شوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار معاصر قلمداد می‌شود و انواع تئوری‌ها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است. ⏰ در فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلال‌ها پیرامون ، بر محور مفهوم علم و بعضاً می‌چرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار می‌گیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکان‌پذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصه‌های اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن. یا مثلاً استدلال‌هایی که بر تجرد علم تکیه می‌کنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند. ⏰ این قبیل استدلال‌ها در واقع محتوای التفاتی را برجسته می‌کنند. - که نزدیکترین آن‌ها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب می‌آیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعی‌سازی () را در کنار طبیعی‌سازی ، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم می‌دانند. ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آن‌چه در ادبیات معاصر با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلال‌ها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداری‌ست. (بازنمودگرایان سعی می‌کنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای آگاهی ارائه دهند) ⏰ آن‌چه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و گرفته تا - مهم می‌نمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه در نظر نگرفته‌اند. این‌که استدلال‌های سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه می‌تواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل می‌طلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلال‌ها عمدتا حیث التفاتی‌ست و نه تجربه پدیداری. ⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده‌ و حتی هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است. شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافته‌های جدید در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئله‌ای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش می‌کشید. ⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشم‌اندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید یا روبات‌های بدن‌مند هستند. بماند که در همین هدف نیز به و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا می‌کنند. رویکردهای نوین درباره ساخت به تازگی از زیر آوار التفات‌گرایی در هوش مصنوعی سر برآورده‌اند؛ البته اگر همین‌ها نیز از آفات مدل‌سازی‌های بازنمودگرا در امان بمانند. @PhilMind
📚 📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه به قلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است. 📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت - به معنای رویکرد و و و ... در - به دنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند. 📗این کتاب هرچند پرسش‌های معروف فلسفی در باب ذهن را پیگیری می‌کند، اما درآمیخته با یافته‌های تجربی در و و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه و فلسفه بر پایه سنت قاره‌ای فراهم آورده است. 📕ذهن پدیدارشناسانه که تاکنون به ۸ زبان ترجمه شده، دارای ۱۰ فصل است. در فصل ۱و۲ مقدمه‌ای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روش‌های پدیدارشناسانه آمده است. فصل ۳ نیز بر و تمرکز دارد. 📔فصل ۴ زمان- آگاهی و ساختار خُرد آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار می‌دهد و فصل ۵ به و بازنمایی ذهنی می‌پردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و تکیه دارند. 📓فصل ۶ با موضوع و فصل ۷ با موضوع ، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی می‌کنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی می‌کاود. خود، شخصیت و هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاب‌اند. @PhilMind
🔐رویکرد محاسباتی به ذهن، حاصل پیشرفتها و دستاوردهایی بود که از نیمه قرن بیستم در حوزه مهندسی کامپیوتر و هوش مصنوعی اتفاق افتاد و رفته رفته این نگرش را گسترش داد که چه بسا هم دقیقا – و نه بعنوان تشبیه - یک سیستم کامپیوتری باشد. بدین ترتیب ذهن را باید بمثابه نرم‌افزاری که بر روی سخت‌افزار مغز اجرا می‌شود، در نظر گرفت. در نگاه طرفداران این دیدگاه، فرآیندهای مهم ذهنی مانند استدلال‌کردن، تصمیم‌گیری، حل مسئله و ... قابلیت تطبیق بالایی با الگوی محاسباتی‌ای داشتند که در ماشین تورینگی اجرا می‌شد؛ بدین معنا که محاسبات ذهنی با دستکاری نمادها اتفاق می‌افتد و این نمادها در واقع، همان محتوای حالات ذهنی‌اند. 🔐دیدگاه فوق البته بعدها در دهه 70 و 80 توسط جری فودور تکمیل شد. او با تمرکز بر دستکاری نمادها در فرآیند محاسباتی، سیستمی از بازنمایی ذهنی را مطرح کرد که حاوی نمادهای (mentalese) یا زبان تفکر(Language of Thought: LOT) بودند. گرایشات گزاره‌ای (حالات ذهنی مانند باور و میل و تردید و امید و ... که معطوف به یک گزاره هستند)، در نگاه فودور در واقع با این نمادهای زبان ذهن مرتبط‌اند و این نمادها نیز حاصل زنجیره علّی ارتباط با محیط‌اند که درون سیستم عصبی بازنمایی می‌شوند. (Fodor, 1975, The Language of Thought) فودور بدنبال انتقادات فراوانی که به درون‌گرایانه بودن می‌شد، بعدها تلاش کرد (wide content) ذهنی را در قالب محاسبات به شیوه‌ای که شبیه قوانین بازنمایی وسیع باشد، توضیح دهد (Fodor, 1994, The Elm and the Expert)، هرچند قابلیت‌های بازنمایی محلی (local) در نظریه وی برای این هدف کفایت نمی‌کرد و مناقشات در این‌باره را باقی ‌گذاشت. 🔐اما به هرحال تئوری محاسباتی فودور که در واقع تلفیقی از محاسبه‌گرایی () و () است، با استقبال فراوانی در حوزه مواجه شد و بعدها نیز در چارچوب تداوم یافت. در واقع دیدگاه فودور اگرچه فرآیند محاسباتی را منتزع از ساختار بیولوژیک بازنمایی‌کننده لحاظ می‌کرد تا بتواند مدل محاسباتی ماشین تورینگی را فارغ از دستگاه سیلیکونی یا نورونی بازنمایی‌کننده لحاظ نماید، بعدها با اهمیت‌یافتن ساختار نوروبیولوژیک در چارچوب علوم شناختی، به دیدگاه پیوندگرایی () شیفت کرد که فرآیند محاسباتی و بازنمایی محتوای ذهنی را در قالب اتصالات و شلیک‌های شبکه نورونی تبیین کند. هرچند هسته اصلی دیدگاه محاسباتی همچنان برقرار باقی ماند و شلیک‌های نورونی در مسیرهای توزیع‌شده موازی، در جایگاه همان نمادهای زبان ذهن می‌نشستند که توسط سیستم عصبی دستکاری می‌شوند. @PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورون‌ها در پیدایش دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم است که به می‌انجامد. این نگرش برپایه یافته‌های تجربی بود که نشان می‌داد نواحی (Cerebral cortex) و که بیشترین پردازش اطلاعات در آن‌ها صورت می‌گیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورون‌های ، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمی‌گیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد. 🔸کوخ براساس همین داده‌ها را زیر سؤال می‌برد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح می‌سازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازش‌ها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت می‌اندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازش‌ها تکرار شود (ولو در تراشه‌های سیلیکونی)، یکسانی هم بروز خواهد کرد. اساسا تئوری () در و دیدگاه در ، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه و و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیش‌روی و تحقق است. 🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله به چاپ رسیده، نشان می‌دهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلول‌های پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد. این تحقیق پیشرو که در مرکز دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایل‌های مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمع‌آوری کرده و موفق به نقشه‌برداری از این سلول‌ها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیت‌های منحصربفرد شناختی انسان مربوط می‌شوند. 🔸پژوهش‌هایی از این‌دست با برجسته‌کردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش می‌کشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته می‌سازند. در نتیجه نظریه‌هایی مانند نوظهورگرایی () - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری می‌دانند - تقویت می‌شوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و ، به چالش کشیده می‌شوند. @PhilMind
👇 🧩 سال‌هاست که با غلبه رویکرد محاسباتی در ، فرآیندهای انتزاعی محاسبات بعنوان زمینه تولید هوش و آگاهی به رسمیت شناخته شده و نزد بسیاری از دانشمندان و محققان این حوزه، ماده سازنده سیستم پردازشگر از اهمیت و‌ موضوعیت چندانی برخوردار نبوده است. استراتژی ساخت با پیاده‌سازی بر روی سیستم‌های دیجیتالی و تراشه‌های الکتریکی و ... از همین دیدگاه نشأت گرفته است. 🧩 اما با وجود موفقیت‌ها و پیشرفت‌های کاربردی، ناکامی سیستم‌های محاسباتی در ارائه خروجی‌های شبیه انسان و چالش‌های نظری که در این‌باره قوت گرفته است، اهمیت دیدگاه‌های بیولوژیکی را توسط برخی صاحبنظران روی میز گذاشته است. سیستم‏های هوش مصنوعی در توسعه‏های اخیر بدنبال جایگزینی معدنی برای اجزای بیولوژیک آگاهی،‌ شبکه‏های مصنوعی عصبی بجای نورون‏های سلولی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعمل‏های مبتنی بر پروتئین و DNA هستند تا بر متریال سازنده سیستم نیز تمرکز کنند. (Pagel & Kirshtein, 2017, Machine Dreaming and Consciousness, p.30) 🧩 موضوعیت در هوش مصنوعی البته می‌تواند به معانی مختلفی مورد بحث قرار گیرد. اگر منظور از پایه بیولوژیک آگاهی صرفا در حد جریان الکتروشیمیایی موجود در شبکه‌های نورونی باشد، شاهد استراتژی حداقلی برای تامین هوش مصنوعی شبه بیولوژیک خواهیم بود که فقط در پی جاسازی ماده شیمیایی حامل جریان الکتریکی در شبکه‌های مصنوعی است. اما چنانچه ساختار مولکولی و ژنتیک مغز نیز در تولید نقش داشته باشد، چالش‌های عمیق‌تری پیش روی مهندسان خواهد بود. 🧩 مقاله مهمی که سه ماه پیش توسط محققان دانشگاه هایدلبرگ آلمان در محله به چاپ رسید، نشان داد که مخچه با ساختار مولکولی و ژنتیکی خود در برخی توانایی‌های شناختی مرتبه بالاتر انسان دخالت دارد. در حالی‌که غالب دانشمندان، مخچه را بدلیل عدم وقوع پردازش اطلاعات در آن، دارای نقش خاصی در تولید آگاهی نمی‌دانستند. یافته‌هایی از این دست ضمن نوعی شیفت پارادایمی در و هوش مصنوعی، چالش مهمی را نیز روی میز می‌گذارد: و سلول‌های نورون طبیعی را چگونه می‌توان بنحوی مصنوعی زمینه‌سازی کرد؟ آیا صرف منطق فازی می‌تواند محقق‌کننده چنین هدفی باشد؟ 🧩 به هرحال اما نکته قابل توجه اینست که رویکرد () با تاکید بر محاسبات توزیع‌شده و پردازش موازی اطلاعات، و همچنین رویکرد () با تمرکز بر بدن و مواجهه مکان‌مند سیستم حسی- حرکتی با محیط، بصیرت‌های ناشی از پژوهش‌های بیولوژیک آگاهی را جدی نمی‌گیرند و بنظر می‌رسد باوجود فواید بزرگ کارکردگرایانه، در ساخت و تولید با ابهامات و تردیدهای جدی مواجه هستند. @PhilMind