eitaa logo
فلسفه ذهن
840 دنبال‌کننده
135 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🧠 آگاهی حتی وقتی انجام تمام کارکردهای مرتبط را تبیین کردیم، همچنان برقرار است. مثلاً برای تبیین کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم می‌تواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین ، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم می‌تواند اطلاعات درباره حالات درونی‌اش را در هدایت رفتارهای بعدی به کار گیرد. برای تبیین و ، لازم است توضیح دهیم که چطور فرآیندهای مرکزی یک سیستم می‌توانند اطلاعات را جمع‌آوری کرده و در تسهیل رفتارهای گوناگون مورد استفاده قرار دهند. 🧠 چطور انجام یک کارکرد را تبیین می‌کنیم؟ با مشخص کردن فرآیندی که آن کارکرد را به انجام می‌رساند. برای انجام این کار، و نوروفیزیولوژیک، کاملاً مکفی است. اگر به دنبال تبیینی با جزئیات عینی هستیم، می‌توانیم فرآیندهای عصبی مسئول انجام این کارکردها را مشخص سازیم. و اگر یک تبیین انتزاعی‌تر نیاز داریم، می‌توانیم فرآیندی در قالب تعابیر محاسباتی ارائه دهیم. در هر صورت یک تبیین کامل و قانع‌کننده به دست خواهد آمد. وقتی آن فرآیند عصبی یا محاسباتی را مشخص کردیم که کارکرد مثلاً گزارش شفاهی را به انجام می‌رساند، عمده کار تبیین گزارش‌پذیری به سرانجام رسیده است. 🧠 اما وقتی رویکرد فوق به می‌رسد، این دست تبیین‌ها هم به شکست می‌انجامد. البته جنبه پدیداری تجربه در بسیاری موارد با و جنبه‌های کارکردی نیز همراه است. مثلاً هنگام ، چرخه‌ای از پردازش اطلاعات و تعاملات کارکردی در و بدن ما وجود دارد. رویکرد برای تبیین ساختارها و کارکردها، حتما در تبیین این جنبه از کارآمدی دارد. ولی علاوه بر این، ما یک جنبه درونی و سابجکتیو هم در ادراک بصری فوق داریم که مثلاً همان کیفیت ادراک سبزی چمنزار و لذت سابجکتیو همراه با این ادراک است. به تعبیر تامس نیگل، چیزی وجود دارد که حس و حال بودن در این حالت آگاهانه است. شناسایی ساختارها و کارکردهای نوروبیولوژیک برای تبیین این جنبه از ادراک حسی، عمیقاً ناکافی و ناامیدکننده به نظر می‌رسد. 🧠 توانایی تمایزگذاری و واکنش به محرک‌های محیطی، یکپارچه‌سازی اطلاعات، گزارش‌پذیری حالات ذهنی، توانایی سیستم برای دسترسی به حالات درونی‌اش، تمرکز توجه، هدایت و کنترل ارادی رفتار، ... این‌ها همگی جنبه‌هایی مرتبط با هستند که با پردازش اطلاعات و شناسایی ساختارها و کارکردها قابل توضیح‌اند. از این‌رو آن‌ها را مسائل آسان آگاهی نامیده‌اند. اما که با جنبه اول‌شخص احساسات و هیجانات و ... سروکار دارد، با این متدولوژی تحقیقاتی رام‌شدنی به نظر نمی‎‌رسد و شاید احاله به پیشرفت‌های آتی هم بی‌معنا باشد. مادام که متدولوژی تحقیقات ما بر روی کشف ساختارهای نورونی مرتبط و کارکردهای مغزی-بدنی تمرکز دارد، دشوار است که تصور کنیم به تبیین راه خواهد یافت. 📚 برگرفته از کتاب The Character of Consciousness نوشته @PhilMind
🐦 با الهام از مقاله معروف تامس نیگل ("حس و حال خفاش بودن، چگونه است") می‌توان گفت فرض کنید یک خفاش و یک قرقی وارد جنگلی یکسان می‌شوند و از لابلای درختان انبوه آن عبور می‌کنند. رفتار و مواجهه هر دو پرنده با موانع جنگل، به شیوه‌ای تقریبا مشابه اتفاق می‌افتد؛ آن‌ها سعی می‌کنند بدون برخورد به درختان، عرض جنگل را از نزدیکترین مسیر طی کنند و از آن خارج شوند. در این مثال، کارکرد هر دو سیستم جانوری در محیط واحد، تقریباً یکسان است. 🐦 ولی با توجه به یافته‌های تجربی می‌دانیم که حس درونی و خفاش باید علی‌القاعده با حس و تجربه قرقی، تفاوت اساسی داشته باشد؛ چرا که قرقی – مثل عمده جانداران – از طریق ، محیط پیرامون را می‌بیند و بر این اساس، رفتارهای خود را تنظیم می‌کند. اما خفاش فاقد بینایی است و محیط اطرافش را از طریق ارسال پالس و دریافت تکانه‌های صوتی و ارزیابی شدت و کیفیت این اصوات، درک می‌کند. 🐦 قرقی دارد درختان و سایر موانع پیرامونش را می‌بیند و تصاویر آن‌ها را دریافت می‌کند، اما خفاش سایز و شکل این موانع را از طریق ادراک شنوایی، تشخیص می‌دهد. طبیعتاً حس درونی و منظر سابجکتیو در ادراک بصری، تفاوت قابل توجهی نسبت به ادراک شنوایی دارد. 🐦 بر مبنای دیدگاه ، آن‌چه در () خفاش و قرقی می‌بینیم، تفاوت چندانی با هم ندارند و کارکردها تقریباً یکسانند. اما و تجربه درونی آن‌ها قاعدتاً تفاوتی اساسی با هم دارند. 🐦 امروزه ما در و ، جنبه‌های مختلفی از سیستم ادراک حسی خفاش را می‌شناسیم و جزئیات فرکانس‌های صوتی و سیستم ارسال و دریافت پالس‌ها و نواحی فعال مغز او در این مواقع را می‌توانیم تشریح کنیم. ولی تمام این یافته‌ها – هرچقدر هم که پیشرفت کنند – همچنان از دستیابی به منظر اول‌شخص و حس درونی خفاش در هنگام ادراک محیط، ناتوان است؛ بلکه آن تجربه پدیداری، ورای دسترسی مفهومی و کارکردهای شناختی است. 🐦 مدل‌های محاسباتی در تولید و ساخت نیز با همین رویکرد کاردکردگرایانه، حداکثر تا تمایزگذاری‌ها و شبیه‌سازی‌های رفتاری پیش می‌روند و از ادراک و بازسازی آگاهی پدیداری باز می‌مانند. @PhilMind
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ مایکل گرازیانو - استاد و روانشناسی دانشگاه پرینستون - در این گفتگو از دیدگاه دفاع می‌کند👆 ❇️ طبق نظر حذف‌گرایان ( و گرازیانو و ...)، اساسا تجربه پدیداری وجود واقعی ندارد و توهمی بیش نیست. آن‌چه واقعا بعنوان آگاهی وجود دارد، همین جنبه‌های اطلاعاتی و کارکردی است؛ یعنی دریافت و و خروجی‌های زبانی و رفتاری مرتبط با آن. لذا بحث درباره جنبه سابجکتیو و تجربه درونی را باید کنار گذاشت. ❇️ از این منظر هم دارای آگاهی‌ست و می‌توان بزودی به آپلودکردن و انسان‌ها در کامپیوتر هم رسید. نه بدین معنا که روبات‌ها و کامپیوترها دارند یا خواهند داشت؛ بلکه بدین معنا که خود ما هم چنین چیزی نداریم و آگاهی () را باید در حد مطلع بودن () فروکاست؛ در حد پردازش اطلاعات و دسترسی‌پذیری و گزارش‌پذیری و هدایت رفتار و ...؛ به بیان گرازیانو، در حد توجه و توصیفات این توجه. ❇️ دیدگاه حذف‌گرایی البته اقبال چندانی در میان فیلسوفان ندارد؛ چراکه مبتنی بر انکار امر شهودی و همگانی‌ست. ضمن اینکه توهمی‌بودن پدیده سابجکتیو، بسیار چالش برانگیز می‌نماید. توهم در مورد ادراک امر آبجکتیو از لحاظ مثلا تطبیق محتوای ادراک با دنیای خارج، سنجیده می‌شود. اما توهم بمعنای عدم تطابق محتوای تجربه درونی با جهان سابجکتیو عجیب است. و اینکه آیا توهم مختلف، خودش یک حالت ذهنی پدیداری نیست؟ @PhilMind
📚 📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه به قلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است. 📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت - به معنای رویکرد و و و ... در - به دنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند. 📗این کتاب هرچند پرسش‌های معروف فلسفی در باب ذهن را پیگیری می‌کند، اما درآمیخته با یافته‌های تجربی در و و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه و فلسفه بر پایه سنت قاره‌ای فراهم آورده است. 📕ذهن پدیدارشناسانه که تاکنون به ۸ زبان ترجمه شده، دارای ۱۰ فصل است. در فصل ۱و۲ مقدمه‌ای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روش‌های پدیدارشناسانه آمده است. فصل ۳ نیز بر و تمرکز دارد. 📔فصل ۴ زمان- آگاهی و ساختار خُرد آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار می‌دهد و فصل ۵ به و بازنمایی ذهنی می‌پردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و تکیه دارند. 📓فصل ۶ با موضوع و فصل ۷ با موضوع ، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی می‌کنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی می‌کاود. خود، شخصیت و هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاب‌اند. @PhilMind
روح حیوانی یا در و از جمله در نظر ، واسطه اتصال بین نفس غیرفیزیکی و بدن مادی است که ارتباط بین این دو سطح غیر همسنخ را ممکن می‌سازد. روح حیوانی دارای ماهیتی میانه (نه مادی تام و نه مجرد تام) تعریف شده و البته اعتقاد به آن را می‌توان تا زمان فیلسوفان یونان باستان ردگیری کرد و نیز در تبیین‌های خود از آن بهره گرفته است. صدرالمتالهین در بیان ضرورت نیاز به روح بخاری می‌نویسد: «جوهر نفس از آنجا که از جنس ملکوت و عالَم نورانی محض است، در بدن غلیظ مادّی جرمانی تصرف نمی‏کند تا بگوییم از ترکیب آن‏ها یک نوع طبیعی واحد تشکیل می‏شود، مگر آن‏که واسطه‏ای بین این دو واقع شود که همان جوهر لطیف است و اطباء آن را روح [حیوانی] می‏نامند». البته او از آن‌جا که همچنان ارتباط علّی میان روح حیوانی (بعنوان یک سطح دارای جسمانیت و ابعاد و البته بدون جرم) با دو سطح مجرد تام و ماده تام را مبهم می‌بیند، دو واسطه دیگر در دو سوی بالا (ارتباط با نفس مجرد) و پایین (ارتباط با بدن مادّی) در نظر می‌گیرد: "جسم مثالی" برای تعامل روح بخاری با نفس ناطقه، و "خون لطیف" برای تعامل روح حیوانی با بدن مادی. (اسفار اربعه، 1368، ج۹، صص۷۶-۷۵) صدرا روح حیوانی را در واقع یک نوع «جرم لطیف روحانی» قلمداد می‌کند که ورای این «جسم غلیظ ظلمانی» واقع شده و لطافت و وساطت آن بین ماده و مجرد، گونه‏ای اسباب برای قوای نفس پدید آورده تا در اعضاء بدن سریان یابند. در واقع قوای نفس در وهله اول به این جرم لطیف بخاری تعلق می‏یابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر می‏شود. (همان، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱) وی همچنین در مفاتیح الغیب، تأثیر علّی نفس بر مغز را بواسطه روح حیوانی معرفی می‌کند که "بوسیله رشته‏های عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری می‌شود". (مفاتیح الغیب، 1363، ص27) مهم‏ترین دلیلی که صدرا بر وجود روح بخاری ارائه می‏دهد این است که اگر قطع رشته‏های عصبی یک عضو اتفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حس و حرکت شود. وی این مسئله را به معنای نفوذ و سریان روح بخاری – بعنوان یک جرم لطیف حار - از طریق رشته‏های اعصاب در تمامی اعضاء بدن می‏داند که به دلیل شدت لطافت، توانسته در شبکه عصب‏ها نفوذ یابد. (ن.ک: اسفار اربعه، ج۹، ص۷۶) می‌دانیم که امروزه با یافته‏های ، علت و بستر ارتباط رشته‏های عصبی با مغز و نحوه تأثیرگذاری آن‏ها مشخص شده و تصورات و استدلال‌های فوق را ابطال کرده است. اما صرفنظر از نقض فرضیه روح بخاری در علوم جدید، چنین تصویری نمی‏تواند یک تبیین اقناع‌کننده برای نحوه ارتباط نفس غیرفیزیکی و بدن مادی فراهم آورد. چراکه همچنان ارتباط علّی بین جوهر غیر مکان‌مند فاقد ابعاد و ... با یک واسطه دارای ابعاد و جسمانیت لطیف، با چالش از سوی مواجه خواهد بود. بلکه تعریف یک جرم لطیف واسطه که هم بخشی از خصوصیات مادی و هم بخشی از خصوصیات مجرّد را داشته باشد، بر ابهامات می‏افزاید. آیا مکان و مکان‏مندی را باید دارای طیف و درجات مختلف از شدت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادی تا مجرد حضور دارد، یا این‏که بالاخره زمان‏مندی و مکان‏مندی در نقطه‏ای به پایان می‏رسد و موجود فراتر از آن، به تجرید کامل می‏رسد؟ اگر شقّ دوم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات صدرا و سایر فیلسوفان اسلامی نیز همین‌گونه آمده است - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت. در مورد تأثیر و تأثر جرم لطیف (روح بخاری) از و بر جرم غلیظ (بدن مادی) هم پرسش‏هایی مشابه رخ می‏نماید و این‏که چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل می‏شود، خود ابهامی مجزا درست می‏کند. @PhilMind
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♠️ کریستوف کوخ در کنفرانس سال ۱۹۹۸ با دیوید چالمرز شرط بسته بود که طی ۲۵ سال آینده، پرسش از تبیین تجربی حل خواهد شد. حال کوخ پس از گذشت ۲۵ سال قبول دارد که شکست خورده، اما شرط‌بندی را برای ۲۵ سال دیگر (تا سال ۲۰۴۸) تکرار می‌کند. ♣️ تکه کلام دانشمندانی که وعده تبیین علمی و تجربی آگاهی را در آینده‌ی می‌دهند، بر پیشرفت‌های روزافزون این علم و جوانی و‌ نوپایی آن تکیه دارد. مسئله اما بر سر این علم است و نه پیشرفت تکنیک‌های آن. ♦️دانش تجربی بطور عام و بطور خاص، از منظر سوم‌شخص به مطالعه موضوعات می‌پردازند؛ حتی اگر این موضوع از سنخ سابجکتیو و منظر اول‌شخص باشد. آن‌چه از متد نوروساینس برمی‌آید، مطالعه و شناسایی ساختارهای نوروفیزیولوژیک از یکسو، و کارکردهای این ساختار از سوی دیگر است. ♥️ ما در این دانش مدام به همبسته‌های عصبی حالات مختلف آگاهانه پی می‌بریم، کارکردهای هر ناحیه مغز و هر همبسته نورونی را دقیق‌تر بررسی می‌کنیم، و ساختار بیوشیمیایی سیستم عصبی را بهتر و بیشتر می‌شناسیم. این‌ها - با تمام فوایدی که برای بشریت دارند - اما هیچ‌کدام به کار تبیین جنبه اول‌شخص و تجربه سابجکتیو نمی‌آیند. 📣 در واقع بین یافته‌های علوم اعصاب شناختی از یکسو، و از سوی دیگر بنحوی علی‌الاصول (و‌ نه فقط فعلا) برقرار است. بنظر می‌رسد برای رسیدن به علم تجربی آگاهی - اگر چنین علمی ممکن باشد - نیازمند متدولوژی متفاوتی هستیم که چیزی بیش از ساختارها و کارکردها در اختیار ما بگذارد و اصول پل‌زننده بین منظر سوم‌شخص و اول‌شخص را برقرار سازد. @PhilMind
🚩 تفاوت مهمی که بین و شیمی وجود دارد اینست که ما در علم شیمی همچنان درباره ابژه‌های بیرونی (مانند آرایش مولکولی آب که مثال زدید) تحقیق می‌کنیم. متدولوژی شیمی – و بطور کلی تمام - با مطالعه چنین موضوعاتی سازگار است. اما موضوع بحث در ، تجربیات درونی و سابجکتیو ماست. 🚩 داده‌های از منظر سوم‌شخص به بررسی رفتار و فرآیندهای مغز و کارکردهای و ... می‌پردازد. این داده‌های نوروفیزیولوژیک البته مواد مورد علاقه و را فراهم می‌کند که برای بسیاری اهداف کاربردی، مفید و ارزشمند است؛ ولی مسئله اینست که با داده‌های اوّل‌شخص مربوط به تجربیات درونی سیستم‌های آگاه همسنخ نیست. چطور می‌توان از داده‌های سوم‌شخص که تبیین‌کننده ساختارها و کارکردهای سیستم هستند، به تبیین و توضیح چگونگی تجربیات درونی و داده‌های اوّل‌شخص پدیداری رسید؟ 🚩 نکته اینست که بما هو داده، داده‌های اوّل‌شخص قابل تقلیل به داده‌های سوم‌شخص نیستند و بالعکس. اگر فقط داده‌های سوم‌شخص را تبیین کنیم، همه‌چیز را تبیین نکرده‌ایم. البته این بدان معنا نیست که داده‌های اوّل‌شخص و سوم‌شخص هیچ ربطی با هم ندارند؛ بلکه یک ارتباط واضح بین این دو برقرار است. ما دلایل خوبی برای این باور داریم که تجربیات درونی با رفتار و فرآیندهای مغزی بنحوی سیستماتیک همبسته‌اند. به بیان دیگر، هروقت اشخاص دارای یکسری فرآیندهای مغزی مناسب باشند، یکسری تجربیات درونی مرتبط هم خواهند داشت. ولی حتماً لازم است که بین «همبسته‌گی» و «تبیین»، تمایز بگذاریم. 🚩 به بیان ، یک استدلال ساده برای تردید در این تصور که متدولوژی رایج نوروساینس برای تبیین کفایت می‌کند، به قرار زیر است: ۱) داده‌های سوم‌شخص، داده‌هایی درباره دینامیک‌ها و ساختار عینی در سیستم‌های فیزیکی است. ۲) دینامیک‌ها و ساختار در سطح خُرد، فقط واقعیاتی درباره دینامیک‌ها و ساختار در سطح بالا (کلان) را تبیین می‌کنند. ۳) تبیین‌کردن ساختار و دینامیک‌ها برای تبیین داده‌های اوّل‌شخص کافی نیست. ۴) پس: داده‌های اوّل‌شخص نمی‌توانند به طور کامل در قالب داده‌های سوم‌شخص تبیین شوند. 🚩 مقدمه اوّل دربردارنده نکته‌ای درباره داده‌های سوم‌شخص است: این‌داده‌ها همواره بر ساختارهای فیزیکی و دینامیک‌هایشان تمرکز دارند. مقدمه دوم می‌گوید تبیین در قالب فرآیندهایی از این دست، فقط فرآیندهایی بیشتر از همان سنخ را تبیین می‌کند. البته می‌تواند تفاوت‌های قابل توجهی بین این فرآیندها وجود داشته باشد؛ ولی به هرحال هیچ خروجی از دایره ساختاری/دینامیکی اتفاق نمی‌افتد. مقدمه سوم خلاصه نکاتی است که می‌گوید تبیین ساختار و دینامیک‌ها فقط عبارتست از تبیین کارکردهای عینی، و تبیین کارکردهای عینی برای تبیین داده‌های اوّل‌شخص درباره تجربه درونی کافی نیست. از این سه مقدّمه، نتیجه 4 به دست می‌آید. 🚩 آیا این بمعنای منتفی‌بودن هرگونه علم آگاهی (science of Consciousness) است؟ الزاما نه. ممکن است بتوان دانشی فراهم آورد که حاوی اصول پل‌زننده بین داده‌های اول‌شخص و سوم‌شخص باشد. ولی آن علم با متدولوژی رایج در نوروساینس محقق نمی‌شود. @PhilMind
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧲 گلن استراوسون به تبع راسل و دیگران، از دیدگاهی دفاع می‌کند که علاوه بر ویژگی‌های بیرونی اشیاء مادی، یکسری ویژگی‌های درونی هم برای آن‌ها قائل هستند. ویژگی‌های بیرونی از طریق علوم تجربی - از جمله فیزیک و - کشف می‌شوند، اما ویژگی‌های درونی اساسا قابل مطالعه و بررسی توسط علوم تجربی نیستند. در نظر ایشان، تجربه پدیداری، (بخشی از) ویژگی‌های درونی اشیاء است. 📌 () نتیجه چنین نگرشی است و احساسات پدیداری را به تمام عالم مادی، تعمیم می‌دهد. هرچند که درباره نحوه تحقق بالفعل یا بالقوه این ویژگی پدیداری، اختلافاتی بین نسخه‌های مختلف پنسایکیزم وجود داشته و دارد. اما اساس همه روان‌دار انگاری بر این دیدگاه راسلی بنا شده است. 💥استراوسون البته قائل به پنسایکیزم مادی‌انگار است و ویژگی‌های پدیداری را هم مانند سایر ویژگی‌ها، کاملا مادی می‌داند. در مقابل ایشان، گروه دیگری از پنسایکیست‌ها به رهبری چالمرز هستند که ویژگی پدیداری را هرچند از ویژگی‌های بنیادی جهان، اما غیر فیزیکی می‌دانند و بنحوی دوئالیسم طبیعی‌انگارانه گرایش دارند؛ اینکه ویژگی‌های پدیداری - بعنوان تنها نامزد مقبول برای ویژگی‌های غیر فیزیکی - در قلمرو همین جهان طبیعی حضور دارند. 🧠 همانطور که استراوسون توضیح می‌دهد، پنسایکیزم مادی‌انگار به نظریه مغز و ذهن بازگشت دارد و در واقع توضیحی جدید برای همان نظریه ارائه می‌دهد. توضیحی که بنظر استراوسون قابل رد شدن توسط هیچ استدلالی نیست. درباره این ادعای او سخن خواهیم گفت. @PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورون‌ها در پیدایش دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم است که به می‌انجامد. این نگرش برپایه یافته‌های تجربی بود که نشان می‌داد نواحی (Cerebral cortex) و که بیشترین پردازش اطلاعات در آن‌ها صورت می‌گیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورون‌های ، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمی‌گیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد. 🔸کوخ براساس همین داده‌ها را زیر سؤال می‌برد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح می‌سازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازش‌ها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت می‌اندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازش‌ها تکرار شود (ولو در تراشه‌های سیلیکونی)، یکسانی هم بروز خواهد کرد. اساسا تئوری () در و دیدگاه در ، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه و و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیش‌روی و تحقق است. 🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله به چاپ رسیده، نشان می‌دهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلول‌های پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد. این تحقیق پیشرو که در مرکز دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایل‌های مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمع‌آوری کرده و موفق به نقشه‌برداری از این سلول‌ها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیت‌های منحصربفرد شناختی انسان مربوط می‌شوند. 🔸پژوهش‌هایی از این‌دست با برجسته‌کردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش می‌کشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته می‌سازند. در نتیجه نظریه‌هایی مانند نوظهورگرایی () - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری می‌دانند - تقویت می‌شوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و ، به چالش کشیده می‌شوند. @PhilMind
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥صوت نشست علمی با موضوع « بمثابه ؟» و با ارائه دکتر مهدی همازاده 🗓️چهارشنبه 24 خرداد 1402 📌مؤسسه حامی علوم انسانی با حمایت ستاد توسعه علوم شناختی @PhilMind
👇 🧩 سال‌هاست که با غلبه رویکرد محاسباتی در ، فرآیندهای انتزاعی محاسبات بعنوان زمینه تولید هوش و آگاهی به رسمیت شناخته شده و نزد بسیاری از دانشمندان و محققان این حوزه، ماده سازنده سیستم پردازشگر از اهمیت و‌ موضوعیت چندانی برخوردار نبوده است. استراتژی ساخت با پیاده‌سازی بر روی سیستم‌های دیجیتالی و تراشه‌های الکتریکی و ... از همین دیدگاه نشأت گرفته است. 🧩 اما با وجود موفقیت‌ها و پیشرفت‌های کاربردی، ناکامی سیستم‌های محاسباتی در ارائه خروجی‌های شبیه انسان و چالش‌های نظری که در این‌باره قوت گرفته است، اهمیت دیدگاه‌های بیولوژیکی را توسط برخی صاحبنظران روی میز گذاشته است. سیستم‏های هوش مصنوعی در توسعه‏های اخیر بدنبال جایگزینی معدنی برای اجزای بیولوژیک آگاهی،‌ شبکه‏های مصنوعی عصبی بجای نورون‏های سلولی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعمل‏های مبتنی بر پروتئین و DNA هستند تا بر متریال سازنده سیستم نیز تمرکز کنند. (Pagel & Kirshtein, 2017, Machine Dreaming and Consciousness, p.30) 🧩 موضوعیت در هوش مصنوعی البته می‌تواند به معانی مختلفی مورد بحث قرار گیرد. اگر منظور از پایه بیولوژیک آگاهی صرفا در حد جریان الکتروشیمیایی موجود در شبکه‌های نورونی باشد، شاهد استراتژی حداقلی برای تامین هوش مصنوعی شبه بیولوژیک خواهیم بود که فقط در پی جاسازی ماده شیمیایی حامل جریان الکتریکی در شبکه‌های مصنوعی است. اما چنانچه ساختار مولکولی و ژنتیک مغز نیز در تولید نقش داشته باشد، چالش‌های عمیق‌تری پیش روی مهندسان خواهد بود. 🧩 مقاله مهمی که سه ماه پیش توسط محققان دانشگاه هایدلبرگ آلمان در محله به چاپ رسید، نشان داد که مخچه با ساختار مولکولی و ژنتیکی خود در برخی توانایی‌های شناختی مرتبه بالاتر انسان دخالت دارد. در حالی‌که غالب دانشمندان، مخچه را بدلیل عدم وقوع پردازش اطلاعات در آن، دارای نقش خاصی در تولید آگاهی نمی‌دانستند. یافته‌هایی از این دست ضمن نوعی شیفت پارادایمی در و هوش مصنوعی، چالش مهمی را نیز روی میز می‌گذارد: و سلول‌های نورون طبیعی را چگونه می‌توان بنحوی مصنوعی زمینه‌سازی کرد؟ آیا صرف منطق فازی می‌تواند محقق‌کننده چنین هدفی باشد؟ 🧩 به هرحال اما نکته قابل توجه اینست که رویکرد () با تاکید بر محاسبات توزیع‌شده و پردازش موازی اطلاعات، و همچنین رویکرد () با تمرکز بر بدن و مواجهه مکان‌مند سیستم حسی- حرکتی با محیط، بصیرت‌های ناشی از پژوهش‌های بیولوژیک آگاهی را جدی نمی‌گیرند و بنظر می‌رسد باوجود فواید بزرگ کارکردگرایانه، در ساخت و تولید با ابهامات و تردیدهای جدی مواجه هستند. @PhilMind