26.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آنیل سث - استاد #علوم_اعصاب دانشگاه Sussex انگلستان - از ایده توهمیبودن تمام تجربیات آگاهانه ما (تجربیاتمان از جهان و حتی از خودمان) سخن میگوید.
البته از چند نمونه تجربیات اشتباه، تعمیم به کل تجربیات را استنتاج میکند.
🔸اما مطابق معمول بین توهمیبودن «محتوای» برخی تجربیات (اشتباه در ادراک بصری رنگ در موقعیتی خاص، یا اشتباه در ادراک اعضای بدنمان)، توهمیبودن اصل آن احساس پدیداری نتیجهگیری میشود.
🔸نکته مهم دیگر آنست که «حدسزدن» بر پایه «باورها» و «توقعات» نسبت به جهان، همگی حالات ذهنی آگاهانه هستند که وی در تبیین تولید #آگاهی توسط #مغز، استفاده میکند. اینها بکارگیری آگاهی در تبیین آگاهی است! و در واقع یادآور اشکال آدمک ذهنی در مسئله #حیث_التفاتی که در ادبیات فلسفه ذهن و در موارد مشابه بحث شده است. نیاز به آدمک ذهنی دارای حالات آگاهانه، برای تبیین حالت آگاهانه. که تبیین حالات آگاهانه آن آدمک ذهنی هم مستلزم آدمکی دیگر در ذهن خود اوست و ... .
🔸بنحوی دیگر هرگونه نظریه مبتنی بر #پردازش_اطلاعات، میتواند بوسیله نسخهای از استدلال #اتاق_چینی جان سرل به چالش کشیده شود؛ اتاقی که یک نفر تمام سیگنالهای اطلاعاتی را بدون درک آنها دریافت و براساس دفترچه راهنما، پاسخ متناسب را بیرون میدهد. اما هیچ درک اولشخص از این پاسخ ندارد.
فرآیندهای محاسباتی را میتوان بنحوی که مستلزم آگاهی نباشند، بازسازی کرد.
@PhilMind
49.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥قطع کردن دو نیمکره #مغز برای درمان صرع، آغازی بر یکی از اکتشافات مهم #علوم_اعصاب درباره تقسیمپذیری کارکردها و دوئیت افکار و حتی شخصیت یک فرد واحد بود.
🔥این اتفاق مهم - که در ویدیوی فوق توضیح داده شده - چالشی جدی پیش روی دیدگاه تجردانگار درباره #روح انسان میگذارد؛ جوهر مجردی که بنا به تعریف بسیاری از نظریهپردازان #تجرد_نفس، ماهیتی بسیط و فاقد اجزاء دارد.
🔥این که - بدلیل قطع ارتباط دو نیمکره مغز - دست چپ شخص کاری انجام میدهد که او شفاها اظهار بیاطلاعی میکند، یا جهانبینی متضادی را در اظهار زبانی و سپس در اشاره یدی دارد، یا ...، بنوعی با بساطت روح مجرد که تمام قوا و کارکردهای ذهنی را بنحوی تجزیهناپذیر در وحدت خود مندمج ساخته، در تعارض قرار میگیرد و تبیینی سازگار با این یافتهها را از اردوگاه #دوئالیسم طلب میکند.
🔥کما اینکه مورد دوقلوهای بهم چسبیده با مغزهای در هم آمیخته - که در ویدیوی فوق آمده - نیز بنحوی دیگر آموزه وحدت و بساطت نفس را با اشتراک و افتراق قوای ذهنی این دوقلوها به چالش میکشد.
@PhilMind
🎗دیدهایم که برخی دلایل سیستماتیک وجود دارد که چرا روشهای معمول در #علوم_شناختی و #علوم_اعصاب برای توضیح تجربه آگاهانه ناکارامدند.
رک و راست: اینها دسته غلط از روشها هستند. هیچ چیزی در این روشها به ما یک تبیین از #آگاهی نمیدهد. برای توضیح تجربه آگاهانه، نیازمند یک «عنصر اضافی» در تبیین هستیم. این یک چالش برای کسانی فراهم میآورد که درباره #مسئله_دشوار آگاهی جدّی هستند: عنصر اضافی شما چیست و چرا این عنصر اضافه، تجربه آگاهانه را توضیح میدهد؟
🎗البته کم و کسری بابت عناصر اضافی وجود ندارد. برخیها تزریق بینظمی و دینامیکهای غیرخطی را مطرح میکنند. برخی فکر میکنند کلید مسئله در پردازشهای غیر الگوریتمی نهفته است. بعضیها به اکتشافات بیشتر در #نوروفیزیولوژی متوسّل میشوند. برخی میپندارند کلید راز در سطح #مکانیک_کوانتوم قرار دارد. آسان است که ببینیم چرا تمام این پیشنهادات مطرح شدهاند. هیچکدام از روشهای قدیمی کار نمیکردند؛ بنابراین راهحل باید در چیزی جدید نهفته باشد. ولی متأسفانه تمام این پیشنهادات نیز از همان مشکلات قبلی رنج میبرند.
🎗مثلاً پردازش غیر الگوریتمی که توسط #پنروز (1989 و 1994) به دلیل نقشی که ممکن است در فهم ریاضیاتی آگاهانه داشته باشد، مطرح شده. استدلالها درباره ریاضیات مناقشهبرانگیزند، اما حتّی اگر موفقیتآمیز باشند و یک تقریر از پردازش غیرالگوریتمی در انسان وجود داشته باشد، همچنان فقط توضیحی از «کارکردها»یی خواهد بود که با استدلال ریاضیاتی و موارد مشابه سروکار دارد.
در برابر یک پردازش غیر الگوریتمی به همان میزان این پرسش بدون پاسخ وجود دارد که در برابر پردازش الگوریتمی: چرا این فرآیند باید تجربه را ایجاد نماید؟ در پاسخ به این پرسش خاص، هیچ نقش ویژهای برای پردازش غیر الگوریتمی وجود ندارد.
🎗همین مطلب در مورد دینامیکهای غیرخطی و نامنظم هم تکرار میشود. اینها شاید یک تقریر بدیع از دینامیکهای کارکرد شناختی در اختیار ما بگذارند که با تقریرهای ارائهشده توسّط روشهای استاندارد علوم شناختی متفاوت باشند. اما از دینامیکها فقط دینامیکهای بیشتر بدست میآید. پرسش درباره تجربه در اینجا به همان رازآمیزی است که قبلاً بود.
🎗این نکته درباره اکتشافات جدید در نوروفیزیولوژی حتّی واضحتر است. این اکتشافات شاید به ما کمک کند تا پیشرفتهای مهمی در فهم کارکرد #مغز داشته باشیم، اما برای هر فرآیند نورونی که جدا بکنیم، همین پرسش همواره بروز خواهد کرد.
دشوار است تصور کنیم که یک طرفدار نوروفیزیولوژی جدید انتظار دارد چه چیزی بیش از تبیین #کارکردهای_شناختی بیشتر اتفاق بیفتد. اینطور نیست که ما ناگهان یک جرقه پدیداری درون یک نورون کشف کنیم!
Chalmers, D., 2010, The Character of Consciousness, pp. 12-13.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙«فلسفه علوم اعصاب، ذهن و آگاهی» بقلم دکتر کیوان الستی توسط نشر هرمس و در ۱۶۰ صفحه بچاپ رسیده است.
📘مقدمه کتاب ضمن اشاره به اینکه شواهد علمی موجود در #علوم_اعصاب یا #علوم_شناختی، از جنس شواهد سرراست و بینالاذهانی موجود در فیزیک و زیستشناسی نیستند، هدف از این تألیف را «معرفی برخی از تفاوتهای فلسفه علومی که دغدغه مسائل مرتبط با ذهن را دارند در مقایسه با فلسفه علوم دیگر که تا امروز بیشتر با آنها برخورد داشتهایم»، عنوان میکند.
📗فصل اوّل به کلیاتی درباره نظریههای فیزیکالیستی ذهن میگذرد و فصل دوم بطور خاص بر نظریه #حذف_گرایی ( #دنیل_دنت و دیگران) تمرکز دارد و با مروری بر #پیوندگرایی، استدلالها له و علیه حذفگرایی را بررسی مینماید.
📕فصل سوم به موضوع تبیین در علوم اعصاب اختصاص دارد و توانایی مکانیزمهای موجود در #نوروساینس برای تبیین همه اموری که به ذهن نسبت میدهیم را مورد ارزیابی قرار میدهد.
فصل آخر (چهارم) نیز به شواهد علمی #آگاهی میپردازد و با توضیح تمایز میان #مسئله_دشوار و مسائل آسان آگاهی، روشهای متفاوت برای سنجش آگاهی (روشهای عینی، رفتاری، درونبینی) را مرور میکند.
@PhilMind
درباره #اراده_آزاد و #آزمایش_لیبت ۱
🌕 بنجامین لیبت سال 1984 در آزمایش معروف خود نشان داد که در کسری از ثانیه قبل از تصمیم آگاهانه شخص برای انجام کاری، شلیک مرتبط نورونی در مغز اتفاق میافتد. او در واقع یک استدلال عصبشناختی علیه اراده آزاد زمینهسازی کرد (هرچند خودش چنین قصدی نداشت) و یافته او موجی از بحث در محافل علمی و فلسفی به راه انداخت و بعضا بعنوان مدرکی علمی علیه اختیار و اراده انسانها مطرح گردید.
🌖 برخی محققان البته طراحی آزمایش لیبت را مورد تردید قرار دادند؛ از جمله دقت ابزارهای مورد استفاده برای اندازهگیری امواج مغزی و دقتی که افراد میتوانند زمان تصمیمگیری خود را نشان بدهند.
تا اینکه در سال 2010، #آرون_شورگر - محقق موسسه ملی تحقیقات پزشکی در پاریس - نوسانات فعالیت عصبی را از طریق نویزهای جنبشهای صدها هزار نورون به هم پیوسته در #مغز اندازه گرفت و نشان داد این نویزهای مداوم الکتروفیزیولوژیکی در جزر و مدی آهسته، بالا و پایین میروند.
🌗 تمام این دادهها در نگاه اوّل بدون الگو به نظر میرسیدند؛ اما شورگر آنها را بر اساس قلههای فعالیتشان مرتب کرد و میانگین آنها را به روش ابتکاری کورنهوبر و دیک معکوس کرد. بازنمایی بصری نتایج، شبیه ترندهای صعودی بودند.
🌘 دو سال بعد، شورگر و همکارانش در مقاله پرارجاع (An Accumulator Model for Spontaneous Neural Activity Prior to Self–Initiated Movement) تبیینی عصبشناختی ارائه کردند. دانشمندان #علوم_اعصاب میدانند که نورونهای ما برای هر نوع تصمیم، باید شواهدی از هر گزینه جمعآوری کنند. تصمیمگیری زمانی حاصل میشود که یک گروه از نورونها شواهدی را در یک آستانه خاص انباشته کرده باشند. آزمایش لیبت هیچ شواهد بیرونی برای تصمیمگیری در مورد گزینههای مختلف در اختیار شرکتکنندگانش نمیگذاشت.
🌒 یافتههای شورگر و همکارانش بدین معنا بود که فعالیتهای با نویز بالا در مغز افراد، در صورتی که هیچ گزینهای برای انتخاب وجود نداشته باشد، گاهی اوقات باعث بالا رفتن سطح تراز میشود تا ما را از بلاتکلیفی بیپایان در هنگام مواجهه آتی با یک گزینه نجات دهد.
🌓 در مطالعه جدیدی که شورگر و دو محقق از پرینستون آزمایش لیبت را تکرار کردند، برای جلوگیری از نویزهای ناخواسته مغز، شرایطی تحت کنترل را بوجود آورند که افراد شرکتکننده اصلاً حرکتی انجام نمیدادند. نوعی تکنولوژی هوش مصنوعی برای تشخیص فعالیتهای نورونی به کار گرفته شد. اگر نتایج #لیبت درست میبود، باید 500 میلیثانیه قبل از حرکت، تفاوت الگوی #فعالیت_نورونی این افراد در مقایسه با کسانی که اقدام به حرکت میکنند، تشخیص داده میشد. اما این الگوریتم تا حدود 150 میلیثانیه قبل از حرکت نمیتوانست هیچ تفاوتی را نشان دهد؛ یعنی همان زمانی که شرکتکنندگان آزمایش لیبت، لحظه تصمیمگیری برای حرکت را گزارش کردهاند.
🌔 به عبارت دیگر، تجربه سابجکتیو افراد از تصمیمگیری با لحظهای که الگوی فعالیت مغزی برای تصمیمگیری نشان میدهد، مطابقت داشت.
هنگامی که شورگر برای اولین بار تبیین نویزهای عصبی را در سال 2012 ارائه کرد، جنجالی در میان دانشمندان علوم اعصاب برانگیخت و او بابت کنارزدن یک ایده چندینساله، جوایز متعدّدی دریافت کرد.
نتایج وی برای ایجاد یک شیفت پارادایمی، با حداقل مقاومت روبرو شد و اینطور به نظر میرسید که شورگر یک اشتباه علمی ظریف و کلاسیک را کشف کرده است.
🌕 پاتریک هاگارد، عصبشناس دانشگاه کالج لندن که همکار لیبت بوده و آزمایش اوّلیه لیبت را تکرار کرده بود، یافتههای شورگر را موجب «باز کردن ذهن» خویش معرفی کرد. #دانیل_دنت – نوروساینتیست و فیلسوف پیشتاز آتئیست – در توئیت 12 سپتامبر 2019 با اشاره به تحقیقات اخیر اذعان کرد که نتایج ازمایش لیبت امروزه دچار فروپاشی شده و #سام_هریس – نوروساینتیست و فیلسوف پیشتاز #آتئیسم – در پاسخ به وی توئیت کرد که همواره از ارجاعدادن به آزمایش لیبت در کتابهای خود پشیمان بوده و استدلال علیه اراده آزاد را مستقل از این آزمایش باید پیش برد.
@PhilMind
فلسفه ذهن
💥ند بلاک – استاد دانشگاه نیویورک و از پیشگامان #فلسفه_ذهن – در برابر دیدگاه #توهم_گرایی امثال #دانیل
🌕 یکی از بحث برانگیزترین موضوعات در #فلسفه_علوم_شناختی و #فلسفه_ذهن، تفسیر #همبسته_های_عصبی مشاهده شده برای تبیین آگاهیست.
استانیسلاس دهاین، یکی از دانشمندان برجسته در این حوزه، چهار "امضا" برای #آگاهی در #مغز تعریف می کند: یک محرک آگاهانه به فعالسازی شدید نورونی می انجامد که آن هم باعث جرقه ناگهانی مدارهای آهیانه ای و پیش پیشانی مغز می شود. دوم، در EEG دسترسی آگاهانه با یک موج آهسته به نام موج P3 همراه است که تا یک سوم ثانیه پس از محرک ظهور می یابد. سوم، جرقه آگاهانه همچنین باعث شلیک متأخر و ناگهانی نوسانات با فرکانس بالا می شود. در نهایت، بسیاری از نواحی مغز، پیامهای دو جهته و همگام را در فواصل طولانی در کورتکس مغز مبادله میکنند. بنابراین یک شبکه مغزی سرتاسری شکل میگیرد (Dehaene, 2014, Consciousness and the Brain, Viking-Penguin, Ch. 4)
🌕 در پاسخ به دهاین برخی منتقدان اشاره کردهاند که چنین همبستههای تجربی برای تبیین حضور تجربه آگاهانه کافی نیست. به گفته کوخ، دهاین مشخص نمی کند چه نوع داده ای که در چه سیستمی تبادل می یابد، باعث ایجاد تجربه آگاهانه در موجودات بیولوژیک یا مصنوعی می شود (Koch, "In the Playing Ground of Consciousness", Science, 343 (6170), p. 487.
🌕 همچنین ند بلاک و دیگران استدلال می کنند که #تجربه_آگاهانه می تواند بدون دسترسی شناختی بالفعل وجود داشته باشد و در نتیجه مدل دهاین محدودیت دارد.
دهاین در مقابل بر روی #آگاهی_دسترسی (جنبه های کارکردی آگاهی که در دسترس هدایت های رفتاری است: access consciousness) تمرکز می کند و تصور #آگاهی_پدیداری که متمایز از آگاهی دسترسی باشد را بسیار گمراه کننده و نوعی گام نهادن در یک شیب لغزنده به سوی #دوگانه_انگاری می داند (Dehaene, 2014, Ch. 7). استدلالی که در واقع بر فرضیات پارادایمی و ترجیحات متافیزیکی تکیه دارد.
🌕 قبلاً درباره تفکیک جنبه پدیدارانه آگاهی از جنبه کارکردی و شناختیِ آن مباحثی را منتشر کرده ایم. ند بلاک با تعابیر آگاهی پدیداری در مقابل آگاهی دسترسی از این تمایز یاد می کند و فلاناگان با تعابیر حساسیت تجربه ای در مقابل حساسیت اطلاعاتی و چالمرز نیز با تعابیر آگاهی پدیداری در برابر آگاهی روان شناختی.
🌕 ندبلاک در ویدیویی که ریپلای کرده ام، برخی شواهد از #نوروساینس در توضیح این تمایز بیان می دارد.
می توان گفت تقلیل جنبه پدیداری آگاهی به جنبه کارکردی، رایج ترین و ساده ترین استراتژی برخی از دانشمندان #علوم_اعصاب برای پاک کردن صورت #مسئله_دشوار آگاهی است که دیوید چالمرز در مکتوبات خود به تفصیل درباره این مسئله و این استراتژی سخن گفته است.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘مبانی #علوم_اعصاب_شناختی بقلم دو متخصص مطرح این حوزه، در سال 2012 توسط انتشارات Elsevier بچاپ رسیده است. ویراست دوم این منبع درسی نیز در سال 2018 و در 511 صفحه منتشر شده است.
📙این راهنمای جامع و مقدماتی تلاش دارد اصول اولیه نحوه عملکرد #مغز در هنگام یادگیری، احساسات، تکلم و ... را به دانشجویان و محققان رشتههای مرتبط آموزش دهد.
کتاب گیج و بارز برای دانشجویان و اساتید این رشتهها (از جمله فلسفه) که خواهان دانشی مقدماتی از #نوروساینس و فیزیولوژی #حالات_ذهنی هستند، منبعی مفید و قابل توصیه بشمار میآید.
📕البته رویکرد کارکردگرایانه #علوم_شناختی درباره #حالات_پدیداری، در تبیینهای این کتاب نیز نمود دارد و بناچار باید بین توصیف یافتهها و تحلیل آنها تفکیک کرد.
📗مبانی #علوم_اعصاب شناختی، برنده جایزه کتاب برجسته انجمن نویسندگان و متون آکادمیک (2013) شده و از بخشهای مکمل (مانند اخبار جدیدترین یافتهها، راهنمای هر فصل، سؤالات مطالعه، تصاویر و نمودارهای رنگی، و ...) برای رویکرد آموزشی خود کمک میگیرد.
📒ترجمه ویراست اول این کتاب (۲۰۱۲) بقلم کمال خرازی و توسط انتشارات سمت بچاپ رسیده و چندبار تاکنون تجدید چاپ شده است.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙 کتاب "اراده آزاد و چالشهای علمی و فلسفی معاصر" به مهمترین مسائل کنونی پیش روی اراده آزاد/اختیار از منظر علمی و فلسفی میپردازد.
📗 فصول اول و دوم، به چالش دیرپای ویژگی آزادی اراده و #تعین_گرایی میپردازند. این مسئله به اجمال چنین است که ویژگی آزادی اراده که در آن ما خود را در مقام تصمیم آزاد مییابیم، چگونه با جهانی متعین که در آن تنها یک سلسله از رویدادها قابلیت تحقق دارد قابل جمع است.
📕 کتاب در فصل سوم بر چالش میان عدم تعینگرایی و ویژگی #عاملیت_ارادی تمرکز میکند و در فصل چهارم و پنجم، دو چالش برآمده از علم جدید در برابر ویژگی عاملیت ارادی را محور قرار میدهد: چالش اخیر برخاسته از #علوم_اعصاب و روانشناسی تجربی، و چالش "#بستارفیزیکی و #علیت_ذهنی" در برابر ویژگی عاملیت ارادی.
فصل ششم نیز با تبیین ویژگیهای کنشگری انسان، چالش میان نظریه استاندارد کنش و ویژگی سوم #اراده_آزاد، یعنی عاملیت شخص کنشگر و در واقع خودتعینبخشی او را موضوع بحث قرار میدهد.
📒 این کتاب با دبیری علمی دکتر نیما نریمانی و زیر نظر دکتر سید حسن حسینی از سوی نشر پارسیک و در ۲۷۰ صفحه منتشر شده است.
@PhilMind
16.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♠️ کریستوف کوخ در کنفرانس سال ۱۹۹۸ با دیوید چالمرز شرط بسته بود که طی ۲۵ سال آینده، پرسش از تبیین تجربی #آگاهی حل خواهد شد.
حال کوخ پس از گذشت ۲۵ سال قبول دارد که شکست خورده، اما شرطبندی را برای ۲۵ سال دیگر (تا سال ۲۰۴۸) تکرار میکند.
♣️ تکه کلام دانشمندانی که وعده تبیین علمی و تجربی آگاهی را در آیندهی #علوم_اعصاب میدهند، بر پیشرفتهای روزافزون این علم و جوانی و نوپایی آن تکیه دارد.
مسئله اما بر سر #متدولوژی این علم است و نه پیشرفت تکنیکهای آن.
♦️دانش تجربی بطور عام و #نوروساینس بطور خاص، از منظر سومشخص به مطالعه موضوعات میپردازند؛ حتی اگر این موضوع از سنخ سابجکتیو و منظر اولشخص باشد.
آنچه از متد نوروساینس برمیآید، مطالعه و شناسایی ساختارهای نوروفیزیولوژیک از یکسو، و کارکردهای این ساختار از سوی دیگر است.
♥️ ما در این دانش مدام به همبستههای عصبی حالات مختلف آگاهانه پی میبریم، کارکردهای هر ناحیه مغز و هر همبسته نورونی را دقیقتر بررسی میکنیم، و ساختار بیوشیمیایی سیستم عصبی را بهتر و بیشتر میشناسیم.
اینها - با تمام فوایدی که برای بشریت دارند - اما هیچکدام به کار تبیین جنبه اولشخص و تجربه سابجکتیو نمیآیند.
📣 در واقع #شکاف_تبیینی بین یافتههای علوم اعصاب شناختی از یکسو، و #تجربه_پدیداری از سوی دیگر بنحوی علیالاصول (و نه فقط فعلا) برقرار است. بنظر میرسد برای رسیدن به علم تجربی آگاهی - اگر چنین علمی ممکن باشد - نیازمند متدولوژی متفاوتی هستیم که چیزی بیش از ساختارها و کارکردها در اختیار ما بگذارد و اصول پلزننده بین منظر سومشخص و اولشخص را برقرار سازد.
@PhilMind
🚩 تفاوت مهمی که بین #نوروساینس و شیمی وجود دارد اینست که ما در علم شیمی همچنان درباره ابژههای بیرونی (مانند آرایش مولکولی آب که مثال زدید) تحقیق میکنیم. متدولوژی شیمی – و بطور کلی تمام #علوم_تجربی - با مطالعه چنین موضوعاتی سازگار است. اما موضوع بحث در #علم_آگاهی، تجربیات درونی و سابجکتیو ماست.
🚩 دادههای #علوم_اعصاب از منظر سومشخص به بررسی رفتار و فرآیندهای مغز و کارکردهای #سیستم_عصبی و ... میپردازد. این دادههای نوروفیزیولوژیک البته مواد مورد علاقه #روانشناسی_شناختی و #علوم_اعصاب_شناختی را فراهم میکند که برای بسیاری اهداف کاربردی، مفید و ارزشمند است؛ ولی مسئله اینست که با دادههای اوّلشخص مربوط به تجربیات درونی سیستمهای آگاه همسنخ نیست. چطور میتوان از دادههای سومشخص که تبیینکننده ساختارها و کارکردهای سیستم هستند، به تبیین و توضیح چگونگی تجربیات درونی و دادههای اوّلشخص پدیداری رسید؟
🚩 نکته اینست که بما هو داده، دادههای اوّلشخص قابل تقلیل به دادههای سومشخص نیستند و بالعکس. اگر فقط دادههای سومشخص را تبیین کنیم، همهچیز را تبیین نکردهایم.
البته این بدان معنا نیست که دادههای اوّلشخص و سومشخص هیچ ربطی با هم ندارند؛ بلکه یک ارتباط واضح بین این دو برقرار است. ما دلایل خوبی برای این باور داریم که تجربیات درونی با رفتار و فرآیندهای مغزی بنحوی سیستماتیک همبستهاند. به بیان دیگر، هروقت اشخاص دارای یکسری فرآیندهای مغزی مناسب باشند، یکسری تجربیات درونی مرتبط هم خواهند داشت. ولی حتماً لازم است که بین «همبستهگی» و «تبیین»، تمایز بگذاریم.
🚩 به بیان #دیوید_چالمرز، یک استدلال ساده برای تردید در این تصور که متدولوژی رایج نوروساینس برای تبیین #تجربه_آگاهانه کفایت میکند، به قرار زیر است:
۱) دادههای سومشخص، دادههایی درباره دینامیکها و ساختار عینی در سیستمهای فیزیکی است.
۲) دینامیکها و ساختار در سطح خُرد، فقط واقعیاتی درباره دینامیکها و ساختار در سطح بالا (کلان) را تبیین میکنند.
۳) تبیینکردن ساختار و دینامیکها برای تبیین دادههای اوّلشخص کافی نیست.
۴) پس: دادههای اوّلشخص نمیتوانند به طور کامل در قالب دادههای سومشخص تبیین شوند.
🚩 مقدمه اوّل دربردارنده نکتهای درباره دادههای سومشخص است: ایندادهها همواره بر ساختارهای فیزیکی و دینامیکهایشان تمرکز دارند.
مقدمه دوم میگوید تبیین در قالب فرآیندهایی از این دست، فقط فرآیندهایی بیشتر از همان سنخ را تبیین میکند. البته میتواند تفاوتهای قابل توجهی بین این فرآیندها وجود داشته باشد؛ ولی به هرحال هیچ خروجی از دایره ساختاری/دینامیکی اتفاق نمیافتد.
مقدمه سوم خلاصه نکاتی است که میگوید تبیین ساختار و دینامیکها فقط عبارتست از تبیین کارکردهای عینی، و تبیین کارکردهای عینی برای تبیین دادههای اوّلشخص درباره تجربه درونی کافی نیست.
از این سه مقدّمه، نتیجه 4 به دست میآید.
🚩 آیا این بمعنای منتفیبودن هرگونه علم آگاهی (science of Consciousness) است؟ الزاما نه. ممکن است بتوان دانشی فراهم آورد که حاوی اصول پلزننده بین دادههای اولشخص و سومشخص باشد. ولی آن علم با متدولوژی رایج در نوروساینس محقق نمیشود.
@PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورونها در پیدایش #تجربه_آگاهانه دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم #پردازش_اطلاعات است که به #آگاهی_پدیداری میانجامد.
این نگرش برپایه یافتههای تجربی بود که نشان میداد نواحی #قشر_مغز (Cerebral cortex) و #تالاموس که بیشترین پردازش اطلاعات در آنها صورت میگیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه #مخچه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورونهای #مغز، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمیگیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد.
🔸کوخ براساس همین دادهها #نوظهورگرایی را زیر سؤال میبرد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح میسازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازشها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت میاندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازشها تکرار شود (ولو در تراشههای سیلیکونی)، #تجربه_سابجکتیو یکسانی هم بروز خواهد کرد.
اساسا تئوری #یکپارچه_سازی_اطلاعات (#IIT) در #نوروساینس و دیدگاه #کارکردگرایی_ماشینی در #فلسفه_ذهن، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه #آگاهی_ماشین و #هوش_مصنوعی_قوی و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیشروی و تحقق است.
🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله #Nature به چاپ رسیده، نشان میدهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلولهای پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد.
این تحقیق پیشرو که در مرکز #زیست_شناسی_مولکولی دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایلهای مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمعآوری کرده و موفق به نقشهبرداری از این سلولها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیتهای منحصربفرد شناختی انسان مربوط میشوند.
🔸پژوهشهایی از ایندست با برجستهکردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش میکشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته میسازند.
در نتیجه نظریههایی مانند نوظهورگرایی (#Emergentism) - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری میدانند - تقویت میشوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و #علوم_شناختی، به چالش کشیده میشوند.
@PhilMind
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️اینکه علم #فیزیک برای تبیین هویات و رویدادهای سطح بنیادین ذرات بکار گرفته میشود، و اینکه علم #شیمی برای تبیین سطح مولکولی کاربرد دارد، و اینکه علم #زیست_شناسی در سطح سلولی جواب میدهد، برخی دانشمندان و فیلسوفان را واداشته تا درباره #علم_آگاهی بیندیشند و اینکه آیا #نوروساینس میتواند به علمی تجربی برای تبیین تجربههای آگاهانه منجر شود؟
♦️البته فرمولیزهکردن فاکتورهای تاثیرگذار در پدیده آگاهی و ارائه دانشی شبیه سایر علوم تجربی در سطح ذهن، بسیار دشوار بنظر میرسد. چراکه #علوم_اعصاب در یافتن ساختار و کارکرد نواحی مختلف مغز خلاصه میشود و دانش ما را نسبت به ساختار شبکه نورونی و همبستههای عصبی کارکردهای ذهنی افزایش میدهد.
♦️اما همانطور که #چالمرز توضیح میدهد، این یک خلاء متدولوژیک در نوروساینس بشمار میرود که اساسا به تبیین آگاهی نمیانجامد. کشف ساختارها و کارکردهای مغز از آنجا که تمام قابلیت علم تجربی است (که از منظر سومشخص و آبجکتیو به مطالعه سوژه میپردازد)، در نهایت #شکاف_تبیینی آگاهی را (که پدیدهای اولشخص و سابجکتیو است) باقی میگذارد.
♦️در نتیجه بنظر میرسد تغییر روششناسی نوروساینس برای تبیین آگاهی بدلیل محدوده قابلیت علم تجربی ممکن نیست، اما آیا دستیابی به برخی اصول تبیینی هم از این طریق امکان ندارد؟ و آیا افزودن برخی اصول و فرضیههای فلسفی به یافتههای آزمایشگاهی نمیتواند به شکلگیری چارچوبی برای علم آگاهی بینجامد؟
اینها پرسشهایی اساسی است که علوم مختلف از #کوانتوم تا بیولوژی و نوروساینس را با #فلسفه_ذهن درگیر میکند.
@PhilMind