eitaa logo
فلسفه ذهن
951 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 تمایز بین و براساس نگرشی است که مرزی بین فیزیک و فرافیزیک قرار می‌دهد. پیش از این البته بجای فیزیکالیسم مطرح می‌شد. اما بعدها که علاوه بر ماده، هویاتی مانند انرژی و نیرو و میدان هم در فیزیک جدید کشف شد، (ماتریالیسم) به (فیزیکالیسم) تغییر نام داد تا این هویات تازه را نیز در بر گیرد. 🚩 کشفیات مذکور البته برخی اشکالات سابق ماتریالیستی در را بی‌اثر می‌ساخت. مثلا اشکال مبتنی بر ضرورت تماس و اِعمال نیروی جنبشی برای توضیح . این از تبعات مهم ورود قلمرو غیر ماده به فیزیک بود. امروزه اما آن‌چه به عنوان قلمرو غیر فیزیکی تلقی می‌شود نیز در تئوری‌های مهم فیزیک وارد شده و مرزبندی بین فیزیک و فرافیزیک را هم زیر سؤال برده است. 🚩 به عنوان مثال تئوری گیج (gauge theory) نظریه‌ای اساسی در به شمار می‌رود که بر مبنای آن تعریف می‌شود. فادیف و پوپوف - دو فیزیکدان برجسته در حوزه - نشان داده‌اند که وقتی یک دگرگونی در یک میدان فیزیکی (مثلا میدان کوارک‌ها) اِعمال می‌کنیم، مجبور به افزودن پارامتر جدید غیرفیزیکی به تئوری گیج هستیم تا آن را معنادار سازد. این یک الزام تئوریک (و نه یک آپشن) است تا بتوان محاسبات را با تئوری مذکور به انجام رساند. 🚩 این پارامتر را خیالی (fictitious) و غیر متناسب با کلیت تئوری‌های امروز دانسته‌اند و آن را میدان روح (ghost field) نامیده‌اند (روح در این‌جا به معنای روح انسان نیست). میدان روح با این‌که به معنای رایج، فیزیکی نیست، اما در محاسبات دیاگرام‌های اغتشاش فریمن (framan perturbation) حضور می‌یابد و نقش و تأثیر قابل توجهی در محاسبه اعداد حاصل از تئوری گیج برجای می‌گذارد. این نه یک بحث حاشیه‌ای، بلکه جزو متون تدریس تئوری کوانتوم قرار دارد. 🚩 بدین‌ترتیب مناقشه معنای فیزیکالیسم دوباره زنده می‌شود که آیا براساس علم فیزیک فعلی تعریف می‌گردد یا علم فیزیک کامل (ایده‌آل)؟ اگر فیزیکالیسم را برمبنای علم فیزیک کامل در نظر بگیریم، چه بسا حرارت نزاع فیزیکالیسم و دوئالیسم کاهش یابد و حتی مرز بین فیزیک و غیرفیزیک هم با چالش جدی روبه‌رو شود. 🚩 این نکته یادآور نگرش پیوستار به عالم است که از سطح ماده تا بالاترین سطوح هستی را در قالب یک حقیقت پیوسته و چارچوبی واحد در نظر می‌گیرد. ما بازاء چنین نگرشی را در می‌توان در تعریف و تحلیل از پیگیری کرد. @PhilMind
⏳یکی از مباحث محوری در ، مسئله (Personal Identity) است که وحدت و ثبات شخصیت را با تغییرات در طول زمان به چالش می‌کشد. از جمله نکاتی که در این مسئله مورد علاقه بوده، تغییرات بدنی کامل و اثبات‌شده در طی زمانی نه چندان زیاد است که در عین حال، وحدت شخصیت را منتفی نمی‌سازد و در نتیجه این وحدت و ثبات، به جایی غیر از بدن تعلق دارد. ⏳اما دیدگاهی در درباره تغییر و حرکت در اشیاء وجود دارد که می‌تواند ارتباط وثیقی با این بحث داشته و پاسخی برای فراهم آورد. در نسبت بین اشیاء و تغییرات زمانی، یک دیدگاه سازگارتر با عرف در متافیزیک تحلیلی با عنوان (ثبات‌گرایی: ) وجود دارد که در تعارض با دیدگاه (تطورگرایی: ) قرار دارد. ⏳ثبات‌گرایی یا سه بعدی‌گرایی، فقط سه بعد برای اشیاء به رسمیت می‌شناسد و شیء O را بتمامه در بخش‌های زمانی مختلف از طول عمر و حضور آن، ثابت و برقرار می‌داند. در مقابل اما perdurantism یا چهاربعدی گرایی، بعد زمان را نیز علاوه بر سه بعد دیگر هر شیء، داخل در ذات و هویت آن شیء می‌انگارد. بر این اساس شیء بطور کامل در کل بازه زمانی طول عمرش، وجودی کِش‌دار دارد و مانند مکان (که در هر نقطه مکانی، بخشی از شیء حاضر است)، در هر نقطه از زمان نیز بخشی از شیء محقق می‌شود. هر دو دیدگاه را طرفداران زیادی پشتیبانی می‌کنند و نزاع دامنه‌دار بین آن‌ها ادامه دارد. ⏳ثبات‌گراها می‌گویند موضع ما شهودی است و Perdurantist ها مجبورند دلیل بیاورند. چون طبق دیدگاه آن‌ها، کامران در امروز، صرفا بخشی و پاره‌ای از کل کامران است و کاری که این بخش در امروز انجام می‌دهد، منتسب به بخش دیگر کامران در یک ماه آینده نیست و شما نمی‌توانید آن بخش را مجازات کنید! البته از سوی مقابل، Endurantist ها هم برای تبین ویژگی‌های موقت و متغیر اشیاء، دچار مشکل هستند؛ زیرا شیء حاضر در زمان t1 را همان شیء حاضر در زمان t2 می‌دانند؛ در حالی‌که برخی صفات درونی اشیاء تغییر می‌کنند. ⏳این بحث ارتباط نزدیکی با نزد دارد. به هرحال منازعه بین دو دیدگاه مذکور را می‌توان دنبال کرد؛ اما یکی از خط سیرهای استدلال فیزیکالیست‌ها در برابر استناد دوئالیست‌ها به وحدت و اینهمانی شخصی در طول زمان، تکیه بر همین چهاربعدی‌گرایی است که البته با برخی نگرش‌های معاصر فیزیک (مانند ) نیز سازگاری دارد. ⏳بر این اساس، وجود شخص بتمامه در طول عمر خویش، به نحو وجودی ارگانیک و کش‌دار محقق می‌شود و از زمان t1 تا tn ادامه دارد. تغییرات بدنی در طول زمان، بخش‌های مختلف زمانی این شخص را تشکیل می‌دهند و وحدت و ثبات آن به وجود واحد کش‌دار و چهاربعدی‌اش استناد می‌یابد. طبیعتاً طرفداران استدلال هویت شخصی در داخل کشور باید پاسخ‌های خود را در برابر به روزرسانی دیدگاه‌های مقابل، به روزرسانی کنند. @PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح می‌شود که در ، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی () وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلال‌های مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟ ⏰ مفهوم (و به ویژه : Phenomenal Consciousness) در معاصر، به تجربیات درونی ارجاع می‌دهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه می‌شوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار معاصر قلمداد می‌شود و انواع تئوری‌ها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است. ⏰ در فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلال‌ها پیرامون ، بر محور مفهوم علم و بعضاً می‌چرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار می‌گیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکان‌پذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصه‌های اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن. یا مثلاً استدلال‌هایی که بر تجرد علم تکیه می‌کنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند. ⏰ این قبیل استدلال‌ها در واقع محتوای التفاتی را برجسته می‌کنند. - که نزدیکترین آن‌ها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب می‌آیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعی‌سازی () را در کنار طبیعی‌سازی ، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم می‌دانند. ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آن‌چه در ادبیات معاصر با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلال‌ها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداری‌ست. (بازنمودگرایان سعی می‌کنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای آگاهی ارائه دهند) ⏰ آن‌چه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و گرفته تا - مهم می‌نمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه در نظر نگرفته‌اند. این‌که استدلال‌های سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه می‌تواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل می‌طلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلال‌ها عمدتا حیث التفاتی‌ست و نه تجربه پدیداری. ⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده‌ و حتی هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است. شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافته‌های جدید در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئله‌ای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش می‌کشید. ⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشم‌اندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید یا روبات‌های بدن‌مند هستند. بماند که در همین هدف نیز به و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا می‌کنند. رویکردهای نوین درباره ساخت به تازگی از زیر آوار التفات‌گرایی در هوش مصنوعی سر برآورده‌اند؛ البته اگر همین‌ها نیز از آفات مدل‌سازی‌های بازنمودگرا در امان بمانند. @PhilMind
📌 در ادبیات معمولاً دو ویژگی اصلی برای تمایز میان حالات ذهنی و حالات بدنی ذکر می‌شود: و . حیث التفاتی بمعنای درباره‌گی (aboutness) است. یعنی برخی از حالات ذهنی درباره چیزی هستند؛ مثلاً این عبارت را در نظر بگیرید: «علی باور دارد که آسمان آبی است». عبارت «آسمان آبی است» یک گزاره است. باور هم یک حالت ذهنی و معطوف به این گزاره است (یا به این گزاره التفات دارد). 📌 برنتانو شاید اوّلین فیلسوفی باشد که معتقد است آن‌چه میان حالات ذهنی و حالات بدنی افتراق می‌دهد، همین خصوصیت درباره‌گی یا حیث التفاتی حالات ذهنی است (Brentano,1874, Psychology from an Empirical Standpoint, p.8). برنتانو واژه “Intentional inexistence” را استفاده مي‌كند؛ يعني فرد می‌تواند باور به چیزی داشته باشد که وجود ندارد یا درباره چیزهایی فکر کند که وجود ندارند. به ‌عبارت‌ دیگر باورهای ما می‌توانند درباره گزاره‌هایی باشند که کاذب باشند. بدین دلیل برنتانو ویژگی التفاتی بودن حالات ذهنی را مشخصه ذهن می‌داند. 📌 بدنبال برنتانو، برخی فیلسوفان ذهن مانند تیم کرین (representational) حالات ذهنی را همان التفاتی‌بودن در نظر می‌گیرند (Crane, 2001, Elements of Mind, Ch.1). حالات ذهنی وقتی معطوف به چیزی باشند، در واقع آن چیز را بازنمایی می‌کنند. بازنمایی یعنی حکایت از چیزی کردن یا نمایش دادن چیزی. مثلاً باور به این جمله را در نظر بگیرید: «ارسطو مبدع منطق بود». اگر ارسطو مبدع بوده باشد، پس این جمله صادق است و بازنمایی‌کننده واقعیتی در جهان. و اگر این جمله غلط باشد، پس واقعیت را درست بازنمایی نمی‌کند. 📌 با این‌حال به نظر برخی فیلسوفان - برخلاف تعمیم برنتانو - تمام حالات ذهنی خصوصیت التفاتی ندارند. از دید ایشان احساسات و عواطف، ویژگی دیگری دارند که مشخصه این حالات است که همان کوالیاست: سابجکتیو یک حالت ذهنی که هرکسی بی‌واسطه و مستقیم، این کیفیت حالات ذهنی را تجربه می‌کند. 📌 اما فیلسوفان طرفدار (repesentationalism) قائل به تعمیم حیث التفاتی به تمام حالات ذهنی (از جمله شامل احساسات و عواطف و ...) هستند. به نظر این دسته از فیلسوفان ذهن، حالات پدیداری نیز یک ویژگی از جهان خارج یا از بدن ما را بازنمایی می‌کنند. مثلاً در ادراک شنوایی موسیقی مرغ سحر، یکسری ویژگی‌های فیزیکی از جنس امواج صوتی در محیط برای ما بازنمایی می‌شود و احساس خاص سابجکتیو که از شنیدن این موسیقی برای ما پدیدار می‌شود، در واقع ویژگی بازنمایی کنندۀ همان ویژگی‌های فیزیکی صوتی است. یا کوالیای درد زانو مثلاً همان ویژگی بازنمایی کنندۀ آسیب بافتی در زانوی من است. 📌 درواقع بازنمودگرایان، آگاهی پدیداری یا کوالیا را به حیث التفاتی تحویل می‌برند و تمام حالات ذهنی را حالاتی التفاتی می‌دانند که چیزی را بازنمایی می‌کنند. در نتیجه به نظر ایشان، حل مسئله حیث التفاتی (به هر طریق)، به حل آگاهی نیز خواهد انجامید. @PhilMind
📚 📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه به قلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است. 📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت - به معنای رویکرد و و و ... در - به دنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند. 📗این کتاب هرچند پرسش‌های معروف فلسفی در باب ذهن را پیگیری می‌کند، اما درآمیخته با یافته‌های تجربی در و و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه و فلسفه بر پایه سنت قاره‌ای فراهم آورده است. 📕ذهن پدیدارشناسانه که تاکنون به ۸ زبان ترجمه شده، دارای ۱۰ فصل است. در فصل ۱و۲ مقدمه‌ای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روش‌های پدیدارشناسانه آمده است. فصل ۳ نیز بر و تمرکز دارد. 📔فصل ۴ زمان- آگاهی و ساختار خُرد آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار می‌دهد و فصل ۵ به و بازنمایی ذهنی می‌پردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و تکیه دارند. 📓فصل ۶ با موضوع و فصل ۷ با موضوع ، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی می‌کنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی می‌کاود. خود، شخصیت و هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاب‌اند. @PhilMind
🔸 جان سرل اعتقاد دارد در سال‌های اخیر، پیشرفت‌های زیادی درباره رابطه ابتناء () بین ویژگی‌ها صورت گرفته است. معنای ادعای ابتناء در این است که بطور کامل به حالات نوروفیزیولوژیک متناظرشان وابسته هستند؛ بدین‌ترتیب که هر تغییر در حالات ذهنی، ضرورتاً با یک تغییر در حالات نوروفیزیولوژیک متناظر، درگیر خواهد بود. مثلاً اگر من از حالت ذهنی «تشنه بودن» به حالت ذهنی «نه چندان تشنه بودن»، تغییر وضعیت بدهم، باید تغییراتی در حالات مغزی من که متناظر با این تغییرات ذهنی من است، اتفاق افتاده باشد. 🔹 سرل تأکید دارد که این نوع از ابتناء، ابتناء علّی است. بحث‌های ابتدایی درباره رابطه ابتناء که در مطرح شد، از سنخ ابتناء علّی نبود. در نوشته‌های ابتدایی مور (1922) و هِر (1952)، ایده این بود که ویژگی‌های اخلاقی بر ویژگی‌های طبیعی مبتنی می‌شوند. بدین معنا که اگر چیزی نیک‌تر از دیگری است، باید بواسطه خصیصه‌ای طبیعی (رفتاری) باشد که آن را نیک‌تر گردانیده است. اما این مفهوم از ابتناء اخلاقی، یک مفهوم علّی نیست؛ یعنی خصیصه‌ای که یک چیز را نیک‌تر می‌سازد، علّت نیک‌ترشدن آن نیست؛ بلکه نیکی آن را برمی‌سازد و تشکیل می‌دهد (Constitute). ولی در مورد ابتناء ذهن بر مغز، پدیده نورونی، علّت پدیده ذهنی است. 🔸 بنابراین حداقل دو تصویر از ابتناء وجود دارد: مفهوم تشکیل‌دهنده (Constitutive) و مفهوم علّی. سرل اعتقاد دارد که فقط مفهوم علّی برای ابتناء ذهن - بدن مهم است. این در حالی است که جیگون کیم اعتقاد دارد ما نباید ارتباط بین رویدادهای نورونی و رویدادهای ذهنی مبتنی‌شده بر آن‌ها را از نوع ارتباط علّی تصور کنیم. ضمن این‌که او ادعا می‌کند رویدادهای ذهنی مبتنی‌شده، هیچ شأن علّی جدا از ابتناء آن بر رویدادهای نوروبیولوژیکی – که نقش علّی کاملاً مستقیم دارند – نخواهند داشت. 🔹 سرل با هر دو ادعای کیم مخالف است. با توجه به آن‌چه درباره مغز می‌دانیم، بنظر سرل واضح می‌رسد که ماکروپدیده ذهنی، کاملاً معلول میکروپدیده سطح پایین‌تر است. بعلاوه، این واقعیت که خصیصه ذهنی بر خصیصه نورونی مبتنی می‌شود، بهیچ وجه تأثیر علّی آن را تقلیل نمی‌دهد. همان‌طور که جامدیت پیستون، بنحو علّی بر ساختار مولکولی‌اش مبتنی می‌شود؛ اما این مطلب، جامدیت را شبه‌پدیدار (فاقدتأثیرگذاری علّی) نمی‌گرداند. به همین‌ترتیب ابتناء علّی سردرد من بر میکرو رویدادهای موجود در مغزم، درد را شبه‌پدیدار نمی‌سازد. (See: Searl, 2008, "Reductionism and Irreducibility of Consciousness", pp.78-79) @PhilMind
📚 📕کتاب «پنسایکیزم؛ چشم‌اندازهای معاصر» به اهتمام برونتراپ و جسکولا (هردو از دانشگاه مونیخ) و توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال 2017 و در 407 صفحه به چاپ رسیده است. 📘فصل اول این کتاب به «جایگاه منطقی » اختصاص دارد که دو مقاله از دیوید چالمرز و برونتراپ، برای ارائه تبیینی جدید از و فرار از اشکالاتی مانند را منتشر کرده است. 📗فصل دوم در چهار مقاله به تنوع هستی‌شناسی‌های پنسایکیستی می‌پردازد و فصل سوم، مسئله ترکیب () را با مقالاتی از دیوید چالمرز و ویلیام زیگر و فیلیپ گاف و ... محور بحث قرار می‌دهد. 📒در نهایت فصل چهارم، پنج تئوری آلترناتیو پنسایکیزم (، ، خنثی، ، ) را با مقالاتی از برایان مک‌لافلین، لوپولد استپنبرگ، چارلز تالیافرو، و ...) بررسی می‌کند. 📙این کتاب برای علاقمندان به دیدگاه‌های معاصر و مباحث به‌روز و متافیزیک ، منبع بسیار مناسبی بنظر می‌رسد. @PhilMind
آزمایش فکری در فلسفۀ ذهن 🚩 استفاده از (thought experiment) برای تقویت یا اثبات ادعا در مباحث فلسفی معاصر و از جمله در کاملا رایج است، ولی می‌توان استفاده از آزمایش‌های فکری را در کار فیلسوفان تا گذشتۀ دور ردگیری کرد. 🚩 لایب نیتس برای رد دیدگاه لاک که می‌گوید در ملاک این‌همانی شخصی، جوهر هیچ نقشی ندارد، وضعیتی را دربارۀ دو کرۀ کاملاً مشابه به تصویر کشیده است؛ انسان‌های ساکن این دو کره از حیث ظاهر و از حیث حالات آگاهی کاملاً این‌همان‌اند؛ وی در پایان نتیجه گرفته است اگر جوهر نقشی در این‌همانی شخصی نداشته باشد، نمی‌توان این اشخاص را از یکدیگر متمایز ساخت. توماس رید نیز برای ابطال همین دیدگاه لاک، آزمایش فکری افسر شجاع را طراحی کرده است. برخی دیگر از آزمایش‌های فکری معروف در فلسفۀ ذهن بدین قرار است: اتاق چینی، استدلال معرفت، شهود پیوند، انتقال به دور و ... . 🚩 نیکولاس رشر در مقاله‌ای با عنوان «آزمایش فکری در فلسفه پیشاسقراطی» استفاده از آزمایش فکری را تا دوران باستان به عقب بازمی‌گرداند. او در تعریف آزمایش فکری می‌نویسد: تلاشی است برای بیرون کشیدن معلومات از فرآیند استدلالی فرضی که با استخراج نتایج یک فرضیه پیش می‌رود. سپس اقسام آزمایش فکری را شرح می‌دهد. برخی از اقسام ذکر شده بدین قرار است: آزمایش فکری تبیینی، برهان خلف، آزمایش فکری شکاکانه، تمثیل و ... . 🚩 اشکال مهم رویکرد رشر گستردگی بیش از حد این تعریف است. به تعبیر مارتین بونزل در مقالۀ منطق آزمایش‌های فکری: «بر اساس این دیدگاه، بسیاری از استدلال‌های فلسفی، آزمایش فکری به حساب می آیند». حال آن که هدف از معرفی آزمایش‌های فکری وارد کردن روشی جدید در مباحث فلسفی است. قرار است ما با استفاده از قوۀ تخیل خود به احکامی دربارۀ جهان واقعی برسیم. به عبارت دیگر در آزمایش فکری صرفاً با اندیشیدن دربارۀ سناریوهای تخیلی، دربارۀ جهان واقعی چیزی یاد می‌گیریم. 🚩 راشل کوپر در مقالۀ آزمایش‌های فکری دربارۀ چیستی و کارکرد آزمایش‌های فکری، دیدگاه‌های برخی از اندیشمندان را نقل و نقد کرده، سپس تبیین خود را دربارۀ آزمایش‌های فکری ارائه کرده است. تبیین مورد نظر او آزمایش‌های فکری را بسان مدلی از معرفی می‌کند. به نظر او آزمایش‌های فکری مجموعه‌ای از سؤالات «چه می‌شد اگر» به ما ارائه می‌دهند. ما به طور موقت جهان بینی خود را تنظیم می‌کنیم تا مدلی مطابق با پاسخ به این سؤالات «چه می شد اگر» بسازیم. در هنگام پاسخ دادن به سؤال «چه می‌شد اگر» با الهام از رفتار در موارد واقعی، پاسخ رفتار موارد خیالی را می‌یابیم. بدین ترتیب آزمایش‌های فکری امکان یا عدم امکان یک موقعیت خاص را به ما نشان می‌دهند و یا پیامدهای نظریه‌های ما را دربارۀ جهان آشکار می‌کنند. 🖋احمد لهراسبی @PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورون‌ها در پیدایش دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم است که به می‌انجامد. این نگرش برپایه یافته‌های تجربی بود که نشان می‌داد نواحی (Cerebral cortex) و که بیشترین پردازش اطلاعات در آن‌ها صورت می‌گیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورون‌های ، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمی‌گیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد. 🔸کوخ براساس همین داده‌ها را زیر سؤال می‌برد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح می‌سازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازش‌ها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت می‌اندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازش‌ها تکرار شود (ولو در تراشه‌های سیلیکونی)، یکسانی هم بروز خواهد کرد. اساسا تئوری () در و دیدگاه در ، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه و و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیش‌روی و تحقق است. 🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله به چاپ رسیده، نشان می‌دهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلول‌های پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد. این تحقیق پیشرو که در مرکز دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایل‌های مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمع‌آوری کرده و موفق به نقشه‌برداری از این سلول‌ها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیت‌های منحصربفرد شناختی انسان مربوط می‌شوند. 🔸پژوهش‌هایی از این‌دست با برجسته‌کردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش می‌کشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته می‌سازند. در نتیجه نظریه‌هایی مانند نوظهورگرایی () - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری می‌دانند - تقویت می‌شوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و ، به چالش کشیده می‌شوند. @PhilMind
فلسفه ذهن
🌀 دوره‌ی اول سلسله‌ نشست‌های ماهانه فلسفه ذهن و علوم شناختی 👤 سخنرانان: سید حسین نصر، امیر صائمی، ا
مرصعی_1.mp3
43.35M
💥صوت نشست علمی با موضوع «حضوری/حصولی در سنت و / در » و با ارائه دکتر محمدحسن مرصعی» 🗓️ پنجشنبه 2 شهریور 1402 📌مؤسسه حامی علوم انسانی با حمایت ستاد توسعه علوم شناختی @PhilMind
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️اینکه علم برای تبیین هویات و رویدادهای سطح بنیادین ذرات بکار گرفته می‌شود، و اینکه علم برای تبیین سطح مولکولی کاربرد دارد، و اینکه علم در سطح سلولی جواب می‌دهد، برخی دانشمندان و فیلسوفان را واداشته تا درباره بیندیشند و اینکه آیا می‌تواند به علمی تجربی برای تبیین تجربه‌های آگاهانه منجر شود؟ ♦️البته فرمولیزه‌کردن فاکتورهای تاثیرگذار در پدیده آگاهی و ارائه دانشی شبیه سایر علوم تجربی در سطح ذهن، بسیار دشوار بنظر می‌رسد. چراکه در یافتن ساختار و کارکرد نواحی مختلف مغز خلاصه می‌شود و دانش ما را نسبت به ساختار شبکه نورونی و همبسته‌های عصبی کارکردهای ذهنی افزایش می‌دهد. ♦️اما همانطور که توضیح می‌دهد، این یک خلاء متدولوژیک در نوروساینس بشمار می‌رود که اساسا به تبیین آگاهی نمی‌انجامد. کشف ساختارها و کارکردهای مغز از آنجا که تمام قابلیت علم تجربی است (که از منظر سوم‌شخص و آبجکتیو به مطالعه سوژه می‌پردازد)، در نهایت آگاهی را (که پدیده‌ای اول‌شخص و سابجکتیو است) باقی می‌گذارد. ♦️در نتیجه بنظر می‌رسد تغییر روش‌شناسی نوروساینس برای تبیین آگاهی بدلیل محدوده قابلیت علم تجربی ممکن نیست، اما آیا دستیابی به برخی اصول تبیینی هم از این طریق امکان ندارد؟ و آیا افزودن برخی اصول و فرضیه‌های فلسفی به یافته‌های آزمایشگاهی نمی‌تواند به شکل‌گیری چارچوبی برای علم آگاهی بینجامد؟ این‌ها پرسش‌هایی اساسی است که علوم مختلف از تا بیولوژی و نوروساینس را با درگیر می‌کند. @PhilMind
📚 📕"ذهن آگاه" نوشته‌ی دیوید چالمرز (1996) به چالش‌های اساسی پیرامون می‌پردازد. تفکیک مسائل آسان و مسئله‌ی دشوار آگاهی اولین بار توسط وی در مقاله‌ای با عنوان "The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory" در سال 1995 مطرح شد و سپس در این کتاب بعنوان یک فصل مجزا بچاپ رسید. 📗مسائل آسان، مسائلی هستند که براحتی می‌توان آن‌ها را با روش‌های و توضیح داد، مانند گزارش‌پذیری، تمایزگذاری، هدایت و کنترل رفتار، ... . مسئله‌ی سخت اما به این چالش اشاره دارد که چرا و چگونه این فرآیندها به تجربه‌ی آگاهانه منجر می‌شوند. 📘این تفکیک بعنوان یک نقطه عطف در و مباحث مربوط به آگاهی شناخته می‌شود و تأثیر زیادی بر تحقیقات و نظریه‌های بعدی در این حوزه گذاشته است. چالمرز سوالاتی را مطرح می‌کند مانند اینکه آیا آگاهی تنها یک ویژگی فرعی از فعالیت‌های مغزی است یا اینکه خود یک پدیده‌ی مستقل و خاص است. 📙«ذهن آگاه» همچنین به بررسی نظریه‌های مختلف در مورد آگاهی و نحوه‌ی تعامل آن با مغز می‌پردازد. چالمرز ضمن نقد و بررسی رویکردهای مختلف فلسفی و علمی در این‌باره تلاش می‌کند یک چارچوب جامع برای فهم آگاهی ارائه دهد. این کتاب تأثیر عمیقی بر فلسفه‌ی ذهن و علوم شناختی گذاشته و بحث‌های زیادی را در مورد ماهیت آگاهی و چگونگی تجربه‌ی آن به راه انداخته است. 📒تاکنون دو ترجمه از این کتاب به فارسی انجام شده است: اولی توسط سیدمصطفی حسینی که انتشارات خزان در سال 1401 منتشر کرده. دومی توسط یاسر پوراسماعیل که نشر نو در سال 1402 بچاپ رسانده است. 🖋 هادی قهار @PhilMind