eitaa logo
فلسفه ذهن
886 دنبال‌کننده
137 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 تئوری (Panpsychism) با نسخه‌های متعددی که دارد، بطور کلی قائل به وجود در تمام موجودات جهان است. این دیدگاه البته بلحاظ فیزیکالیستی/ دوئالیستی بودن، خنثی است و خوانش‌های فیزیکالیستی هم دارد؛ بنحوی که ویژگی بنیادین آگاهی در جهان را - مانند سایر ویژگی‌ها - فیزیکال می‌داند. 👈 خوانش غیر فیزیکالیستی دیدگاه با آموزه‌های قرآنی (که هرآنچه در آسمان‌ها و زمین است را واجد معرفت و آگاهی معرفی می‌کند) و نیز با (که تمام ممکنات را نفس‌الرحمن و جلوه اسماء می‌نامد و مکاشفات مختلفی از آگاهی جمادات نقل می‌کند)، سازگاری دارد. هرچند تبیین جزئیات آن - براساس نسخه‌های مختلف موجود یا بالقوه از این دیدگاه - می‌تواند محل بحث و مداقه قرار گیرد. 👈 اما ، حالات آگاهانه را به صراحت مختص حیوانات و انسان‌ها می‌داند (برخی قرائت‌ها از ، سطوحی از آگاهی را به نباتات هم تسری می‌دهند) و لااقل در مورد جمادات، چنین اعتقادی ندارد. بنابراین به نظر می‌رسد هیچ خوانشی از را نمی‌توان با فلسفه اسلامی سازگار دانست. 👈 ولی در بین تئوری‌های رایج فلسفه ذهن معاصر، دیدگاه قوی را می‌توان جزو نظریاتی دانست که بیشترین همخوانی را با دیدگاه دارد. نوخاسته‌گرایی قوی (Strong Emergentism) قائل به دو نوع ویژگی (فیزیکی و غیر فیزیکی) است که ویژگی‌های آگاهانه را از دسته دوم می‌داند. هرچند فقط یک نوع جوهر (فیزیکی) را می‌پذیرد. 👈 این گروه از نوخاسته‌گرایان، در یک سیستم سلسله‌مراتبی، ویژگی‌های روان‌شناختی را برآمده از پیچیدگی سطح زیست‌شناختی معرفی می‌کند؛ کما این‌که زیست‌شناسی را هم برخاسته از پیچیدگی سطح شیمی می‌داند. فقط با این تفاوت که ویژگی‌های ذهنی آگاهانه، فراتر از جهان فیزیکی بوده و قوانین سطح ذهن قابل تقلیل به (یا قابل اشتقاق از) سطح مادون فیزیکال نیست‌. 👈 نظریه نفس هرچند تفاوت‌های مهمی با نوخاسته‌گرایی دارد و ذهن را هم مرتبه مجرد از یک‌ جوهر دو/سه جنبه‌ای (مادی-مثالی-مجرد تام) می‌داند، اما از این لحاظ مهم که سطح غیرفیزیکی را برآمده از سطح فیزیکی (جنینی) می‌بیند، قابل تطبیق و مقایسه با نوخاسته‌گرایی است. 👈 البته برخی خوانش‌های نودوئالیستی از با کلیدواژه بدن‌مند (Embodied Soul) در چارچوب دیدگاه بدن سه‌لایه‌ای (بدن فیزیکال-بدن آسترال-بدن مِنتال) هم سازگاری‌های زیادی با فلسفه صدرایی و نیز عرفان نظری دارد. درباره این دیدگاه در آینده خواهیم نوشت. @PhilMind
⛱ یکی از چالش‌های پیش روی دیدگاه () آنست که – لااقل طبق یک برداشت رایج از آن – همه‌ اشیاء جهان را دارای می‌داند و پذیرش این نکته که صخره و خاک و دریا هم حس و حال درونی دارند، بسیار غیرشهودی و بعید می‌نماید. به نظر چالمرز البته این اشکال چندان جدّی نیست و همه تئوری‌های مربوط به آگاهی تا حدّی عجیب و غریب هستند. (Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 247) ⛱ در یک قرائت ضعیف از پنسایکیزم، تنها برخی انواع هویات بنیادین فیزیک (مانند کوارک‌ها و فوتون‌ها) ذهن‌مندی دارند. یک نسخه جایگزین هم البته یگانه‌انگاری مقوم‌پدیداری (protophenomenal) است که از ویژگی‌های مقوم‌پدیداری سخن می‌گوید: ویژگی‌هایی که هرکدام به تنهایی نه فیزیکی‌اند و نه پدیداری؛ ولی وقتی مجموعا و به شیوه‌ای خاص در یک سیستم قرار بگیرند می‌توانند ویژگی‌های پدیداری یا فیزیکی را بسازند. (ibid, 259) ⛱ بنابراین اگر مثلاً سنگ دارای آگاهی و نیست، بخاطر آنست که آن دسته ویژگی‌های مقوم‌پدیداری که زمینه‌ساز ویژگی‌های فیزیکی و ساختاری سنگ هستند، بنحوی با هم ترکیب نشده‌اند که منجر به پیدایش ویژگی‌های پدیداری بشود. (Alter & Nagasawa, 2015, Consciousness in the Physical World, Oxford University Press, p. 433) ⛱ یک مزیت یگانه‌انگاری مقوم‌پدیداری نسبت به یگانه‌انگاری پدیداری آنست که نسخه یگانه‌انگاری پدیداری از پنسایکیزم، تک‌تک ذرات بنیادین را دارای ویژگی مستقل پدیداری می‌دانست و با مواجه می‌شد: این‌که چطور ترکیب هزاران کیفیت پدیداری و هزاران فاعل پدیداری، منجر به شکل‌گیری یک کیفیت کلان پدیداری واحد و یک فاعل پدیداری یکتا می‌شود؟ (وقتی هر ذره دارای تجربه پدیداری مستقل باشد، از آن‌جا که تجربه پدیداری بدون فاعل معنا ندارد، پس تعداد بسیار زیادی فاعل پدیداری هم در لایه بنیادین هر تجربه کلان پدیداری، حاضر خواهد بود.) ⛱ حال اما نسخه مقوم‌پدیداری، تک تک ویژگی‌های مقوم‌پدیداری را دارای تجربه پدیداری نمی‌داند و صرفاً از نوع خاصی از چینش و ترکیب آن‌هاست که ویژگی کلان پدیداری پدید می‌آید. ⛱ البته یک اشکال مهم در برابر نسخه مقوم‌پدیداری همان اشکال رایج در برابر غالب تئوری‌های فیزیکالیستی است؛ اینکه تمام حقایق سطح فیزیکی با عدم ویژگی پدیداری هم تصورپذیر است. فلسفی در جهانی با قوانینی متفاوت از جهان ما وجود دارد که دقیقاً همین ویژگی‌های مقوم‌پدیداری و نوع چینش و ترکیب آن‌ها در من را دارا باشد، اما حالات پدیداری من را نداشته باشد. پس این ویژگی‌ها و نوع چینش آن‌ها برای ایجاد کافی نیست. @PhilMind
vs ؟ ♦️امروزه، بیشترین تمرکز بر نوظهورگرایی - لااقل در میان فیلسوفان - به بحث مربوط می‌شود. نوظهورگرایی بدلیل ناکارآمدی علوم فیزیکی در تبیین آگاهی و همزمان با شک و تردیدهای عمیق درباره چشم‌اندازهای تقلیل‌گرایانه، به نقش‌آفرینی جدید رسیده است. ♦️به نظر برخی از فیلسوفان، آگاهی مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است و نه ضعیف. در نتیجه سطحی غیر فیزیکی به موجودات آگاه می‌افزاید. آن‌ها نوظهورگرایی قوی را عمدتاً با اوصافی معرفت‌شناختی و سلبی توضیح می‌دهند: اگر الف از ب ظهور یابد، حقایق سطح الف از حقایق سطح ب قابل استنتاج نیستند، الف‌ قابل تقلیل به ب‌ نیست، و قوانین حاکم بر الف از قوانین حاکم بر ب قابل استخراج نیستند. در چنین وضعیتی، یک سطح جدید هستی‌شناختی داریم که در محدوده علوم فیزیکی رایج قرار نمی‌گیرد. و البته یک نحوه «شکاف تبیینی» در مورد چگونگی نوظهوریافتگی قوی وجود دارد. ♦️طبق دیدگاه دانلد کمبل، ساختار سلسله مراتبی در سیستم‌های بیولوژیکی، از سطوحی متشکل از ذرات ریز فیزیک (در بنیادی‌ترین سطح) آغاز شده و سپس به سطح مولکولی و بعد سطح سلولی و سطح بافت‌ها و بالاتر از آن سطح اندام و سطح ارگانیسم و سطح گونه‌های جانوری می‌انجامد (Campbell, 1974, "Downward Causation", in: Hierarchically Organized Biological Systems, p. 179). طبق نوظهوریافتگی ذهن، سطح ذهنی یا روان‌شناختی هم بالاتر از سطح ارگانیسم قرار گرفته و از پیچیدگی سطح مادون ظهور می‌یابد. ♦️گلن استراوسون برای تشبیه این‌که چطور ویژگی آگاهانه در کل سیستم از ترکیب پیچیده اجزای آن ظهور می‌یابد، به ویژگی‌های فضامکانی مثال می‌زند که برای نمونه یک شکل مثلثی، با اجتماع مجموعه‌ای از هویات غیر فضامکانی بوجود می‌آید. هرچند او براساس پنسایکیزم معتقد است کلیت‌های فضامکانی به اجزایی نیاز دارند که خود واجد ویژگی فضامکانی‌اند. در این‌صورت شاید کل‌های آگاه هم به اجزایی نیاز دارند که واجد ویژگی آگاهانه – لااقل بنحو بالقوه - باشند. بنابراین آگاهی باید در همه ذرات وجود داشته باشد، یا حداقل سوسو زدن و ظرفیتی از آگاهی را باید در همه‌جا تایید کنیم. چنین استدلالی زیربنای پنسایکیزم است. (See: Strawson, 2008, Real Materialism and Other Essays) ♦️همان‌طور که اجزای سازنده یک مثلث، هرکدام مثلث‌شکل نیستند؛ اما این عناصر دارای ویژگی‌های فضامکانی‌اند. به همین ترتیب – طبق پنسایکیزم - چیدمان عناصری که خودشان ذهن نیستند اما خصیصه‌های آگاهانه دارند، می‌تواند به ذهن آگاه بینجامد. بدین‌ترتیب استراوسون اعتقاد دارد نوظهورگرایی در مقابل پنسایکیزم قرار می‌گیرد؛ چون طبق نوظهوریافتگی، وقتی ذرات به روش درستی سازماندهی شوند، کیفیات آگاهانه برای اولین‌بار ظاهر می‌شوند؛ نه این‌که قبلا در ذرات یا سطوح پایه وجود داشته باشد. ♦️ عموما مدافعان پنسایکیزم تأکید دارند که آگاهی با سایر ویژگی‌هایی که در نوظهوریافتگی بعنوان مثال ذکر می‌شود، تفاوت اساسی دارد. هیچ‌کس کوچکترین تبیینی ندارد که چطور ترکیب ذرات یا مولکول‌ها در ساختار نوروفیزیولوژیک می‌تواند به ظهور تجربیات آگاهانه بینجامد. آن‌ها می‌گویند اعتقاد به نوظهورگرایی از این‎‌جا ناشی می‌شود که برای ذرات بنیادین هیچ‌گونه کیفیات آگاهانه قائل نیستند و سپس متحیر می‌شوند که چطور ترکیب این ذرات به تجارب موجودات آگاه ختم می‌شود. ♦️هرچند معنای بالقوه‌گی (لااقل در اندیشه ارسطویی و البته در فلسفه اسلامی) فراتر از اینست و به نظر می‌رسد پنسایکیزم را به نوظهورگرایی برمی‌گرداند. @PhilMind
🔶همه روان‌دار انگاری () بعنوان گزینه‌ای در مقابل () مطرح شد؛ دو گزینه‌ای که برخی فیلسوفان اعتقاد دارند اگر بخواهیم را جدی بگیریم، در انتخاب بین یکی از این‌دو خواهیم ماند (Heil, John, 2022, Philosophy of Mind, p. 223). ابتدا نوظهورگرایی، آگاهی را پدیده‌ای برآمده از تجمیع خاصی از ذرات و عناصر فیزیکی معرفی می‌کرد که قبلاً در این اجزای پایه‌ای وجود نداشت. همه‌روان‌دار انگاری در مقابل، اندیشه وجود ویژگی‌های آگاهانه در همان اجزای سطح پایه را مطرح کرد. طبق این دیدگاه دیگر آگاهی قرار نیست از طریق فرآیندی رازآمیز ایجاد شود و ظهور یابد؛ بلکه از ابتدا در همان سطح بنیادین جهان وجود دارد. 🔷اما نسخه خام اوّلیه با چالش‌های مهمی مانند مواجه شد و نسخه‌های بعدی که برای رهایی از این چالش ارائه شد، عملاً به همان چارچوب نوظهورگرایانه بازگردانده شد. مسئله ترکیب (combination problem) درواقع پرسش از این است که چگونه تعدادی تجربه جداگانه در عناصر و اجزای مختلف می‌توانند ترکیب شده و منجر به یک تجربه واحد متمایز در سطح کلان بشوند؟ فاعلیت‌های چندگانه‌ای که در چند حقیقت خردپدیداری وجود دارند، چگونه در فاعل واحدی (مثل یک انسان دارنده تجربه کلان پدیداری) وحدت پیدا می‌کند؟ نسبت فاعل‌های چندگانه با فاعل واحد بعد از ترکیب، چگونه خواهد بود؟ (See: Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 266) 🔶یکی از راهکارها برای فرار از این مشکل، نسخه نوظهورگرایانه از همه روان‌دار انگاری است. طبق این دیدگاه، ویژگی‌های کلان پدیداری بنحوی قوی از ویژگی‌های خرد پدیداری ظهور می‌یابد. بدین ترتیب، ویژگی‌های کلان پدیداری، ویژگی‌هایی کاملا بدیع و متفاوت از ویژگی‌های خرد پدیداری و غیر قابل تحویل به آن‌ها هستند؛ بلکه حقایق کلان پدیداری را نیز باید بمثابه ویژگی‌های وجود‌شناختی بنیادین در نظر گرفت. (Chalmers, 2017, The Combination Problem for Panpsychism, pp.191-193) 🔷نسخه همه‌روان‌دار انگاری مقوم‌پدیداری (protophenomenal) که ویژگی درونی ذرات بنیادین را پدیداری و دارای تجربه خُرد نمی‌داند و ویژگی کلان پدیداری را برآمده از چینش و تجمیع ویژگی‌های درونی در یک ساختار مناسب می‌داند نیز تا حد زیادی به نسخه نوظهورگرایانه از همه‌روان‌دار انگاری شبیه است. به بیان چالمرز وقتی ویژگی‌های مقوم پدیداری با ترکیب خاصی کنار هم قرار بگیرند، ویژگی کلان پدیداری بر آن سوپروین (supervene) می‌شود. رابطه ، همان رابطه‎‌ای است که در تبیین نوظهورگرایی استفاده می‌شود. بدین ترتیب بنظر می‌رسد تفاوتی اساسی بین نوظهورگرایی و نسخه‌های مقبول‌تر همه روان‌دارانگاری – که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند – وجود ندارد. @PhilMind
💥طبق نظر صدرالمتألهین، باید جسمانی باشد که در مسیر تحریکات جزئی و ادراکات جزئی، به استکمال می‏رسد و اشتداد در وجود می‏یابد. در واقع نفس در از ادنی مراتب وجودش آغاز می‏کند و اولین صورتی که پس از صورت جسمانی می‌یابد، صورت نباتی است. پس از آن نفس به صورت حیوانی می‌رسد و توانایی حرکات ارادی و درک جزئیات را پیدا می‌کند. پس از صورت حیوانی نیز صورت انسانی قرار دارد که درک عقلانی، نشانه حضور این ساحت جدید از وجود است و به حسب ذات خود، مجرّد و غیر مادّی است. (ر.ک: اسفار، ج8، صص80-78) 💥علی‌رغم برخی تفاوت‌های مهم، ولی در عین حال دیدگاه فوق را می‌توان در چارچوب قرار داد. چراکه در هرحال طبق صدرایی، سطوحی از حالات ذهنی و ویژگی‌های پیچیده از سطح مادون جهش کرده و ظهور می‌یابد تا این‌که به سطحی فرامادّی می‌رسد. این سطح غیرفیزیکی براساس پیچیدگی و ترکیب خاصی که در سطح فیزیکی وجود داشته برآمده و در واقع ظرفیت و پتانسیل پیدایش سطح نوظهوریافته، در سطح مادون فراهم و زمینه‌سازی شده است. 💥این چارچوب کلی دیدگاهی است که در قالب و نیز تبلور یافته است. بلکه می‌توان گفت کلیت رویکرد مستلزم وجود قوه و پتانسیل ظهور صورت نفسانی از سطح مادون است که طرفداران نفس غیرفیزیکی، آن را در قالب نوظهوریافتگی قوی تبیین خواهند کرد. این همان کاری است که صدرا انجام داد و انحراف بوعلی و فیلسوفان مشاء از این اقتضای هایلومورفیستی را گوشزد کرد. وجود قوه و استعداد در ماده، اقتضای پیدایش صورت از همان ماده پیشین (حدوث جسمانی) را دارد؛ نه این‌که سطح غیرفیزیکی نفس از جایی دیگر به بدن ملحق شود. 💥در پست قبل دیدیم که هرچند بعنوان بدیل و جایگزین برای نوظهورگرایی مطرح شد، اما نسخه‌های مقبول‌تر آن به چارچوب نوظهورگرایی بازگشت می‌کنند. در این‌جا نیز اشاره کردیم که دیدگاه قابلیت بازخوانی در چارچوب نوظهورگرایی قوی را داراست. این بدان معناست که اشکالات فیزیکالیستی علیه نوظهورگرایی – بویژه نوظهورگرایی قوی – امکان بازسازی در برابر پنسایکیزم و نیز در مقابل را دارد. بنابراین ضروری بنظر می‌رسد که برای حل ابهامات و چالش‌های پیش روی نوظهورگرایی، تلاش جدی‌تری از سوی حامیان پنسایکیزم و نیز طرفداران صورت گیرد. @PhilMind
🔷کوخ در مقاله "یک نظریه پیچیده درباره آگاهی" (2009) و کتاب «آگاهی» (2012)، ادعای اصلی تئوری را این‌طور خلاصه کرده: یک سیستم در صورتی آگاه است که دارای خاصیتی به نام Φ (فی) باشد، که معیاری برای اندازه‌گیری «اطلاعات یکپارچه‌شده»ی سیستم است. 🔶فی مربوط به وابستگی متقابل بین بخش‌های مختلف سیستم است. کوخ در مورد ، فی را معادل «هم افزایی» (Synergy) در سیستم می‌داند؛ یعنی درجه‌ای که یک سیستم «بیش از مجموع اجزای آن»، در آن درجه قرار دارد. (این مفهوم پایه‌ای نظریه : بود). فی می‌تواند ویژگی‌ای از هر نوع - بیولوژیک یا غیر بیولوژیک - باشد. 🔷واژه کلیدی دیگر در نظریه IIT، تعبیر "ساختار مفهومی" است؛ تقریباً یعنی روشی که یک سیستم خاص در یک لحظه خاص، اطلاعات را بدان روش جمع‌بندی و پردازش می‎‌کند. ساختار مفهومی - که می‌تواند بمثابه یک فلوچارت تصور شود - را تعین می‌بخشد؛ بلکه همان تجربه آگاهانه است. کیفیت و محتوای تجربه آگاهانه بوسیله شکل این ساختار مفهومی مشخص می‌شود. این ساختار مفهومی سیستم در هر لحظه، از مقدار ماکسیمم Φ در آن سیستم (در آن لحظه) ناشی می‌شود. 🔶مطابق IIT بسیاری از اجزای – مثل نورون، آمیگدال، قشر بینایی و ... - ممکن است Φ غیر صفر و در نتیجه ذهنی کوچک داشته باشند. اما از آنجایی که Φ کل مغز از Φ هریک از اجزای آن فراتر می‌رود، آگاهی مغز، مینی ذهن‌های اجزای آن را سرکوب یا حذف می کند (Exclusion). این برای رد اشکالی شبیه «مسئله ترکیب» در است که مغز را با مجموعه‌ای آشفته از آگاهی‌ها و ذهن‌های کوچک اجزای آن مواجه نسازد. 🔷ولی این سرکوب یا حذف، هیچ توضیح و تبیینی ندارد و بنحوی معجزه‌وار اتفاق می‌افتد؛ خصوصاً آن‌که نه فقط مجموعه آشفته‌ای از تجربیات اجزای مغز، بلکه مجموعه‌‌ای از فاعل‌های تجربیات کوچک هم مطرح است و معلوم نیست چطور این مجموعه فاعلان و درک‌کنندگان تجربیات در سطح اجزا به یکباره تبدیل به یک فاعل واحد تجربه کلان مغز می‌شوند. تمام این فرآیند ابهام‌آمیز با مفهومی مبهم و بی‌دلیل (حذف: ) رفع و رجوع شده است. 🔶بگذریم که اشکال اساسی – و اساساً هر تئوری فیزیکال درباره تجربه آگاهانه – در این‌جا نیز خودنمایی می‌کند؛ این‌که پردازش پیچیده اطلاعات چرا و چطور به تجربه آگاهی می‌انجامد؟ چرا تمام این فرآیند بدون تجربه آگاهانه قابل انجام نیست؟ بقول جان سرل، نظریات آگاهی مبتنی بر اطلاعات، مبتلا به اشکال دور هستند؛ یعنی بدنبال تبیین آگاهی از طریق مفهومی اطلاعات-محور برمی‌آیند که آگاهی را پیش‌فرض گرفته است. @PhilMind
◾️جان سرل دلیل نادیده گرفتن «واقعیت امر ذهنی» (reality of the mental) را از جمله در اثر تمایل اوّلیه برای تقلیل مسائل فلسفی به پرسش‌های تکنیکی محاسبات (computation) می‌داند. (See: Searle, "Analytic Philosophy and Mental Phenomena", pp.421-423) او البته در عین اینکه مخالف چنین تقلیلی است و مشکلات تجربی و حتّی مفهومی در توصیف را می‌پذیرد و آن را «بنحوی باورنکردنی پیچیده» می‌نامد، اما «ماهیت منطقی این نوع رابطه» را باعث این می‌بیند که بتوان نتیجه گرفت حالات فیزیکی و ذهنی در جوهر واحد مغز وجود دارند. (Searle, 1983, Intentionality, Cambridge University Press, p.267) ◾️اما مشخص نیست چرا در نظر سرل اگر رابطه‌ای منطقی و ریاضیاتی بین امر بدنی و امر ذهنی وجود داشته باشد، حتماً باید این دو در یک جوهر واحد وجود داشته باشند؟ آیا اگر امر ذهنی را غیر فیزیکی فرض کنیم، امکان ارتباطی منطقی و ریاضیاتی با جهان فیزیکی منتفی است؟ به نظر می‌رسد قائلین به انواع و حتی – که امر ذهنی را در قالب «ویژگی‌های غیر فیزیکی» متعلق به یک «جوهر فیزیکی» توصیف می‌کند – هم قوانینی مشخص و فرمولیزه برای تبیین ارتباط بین ذهن و بدن را لازم می‌دانند؛ ولو این‌که قوانین مذکور از سنخ قوانین پایه‌ای و غیر قابل تقلیل به / اشتقاق از قوانین فیزیکی باشند. ◾️برود – نوظهورگرای انگلیسی – با تعبیر قوانین فراترتیبی (trans-ordinal laws) از این قوانین یاد می‌کند و چالمرز با تعبیر اصول پایه‌ای روان–فیزیک. این قوانین یا اصول پایه‌ای به ما می‌گویند که تجربه ذهنی چطور به خصوصیات فیزیکی جهان وابسته است؟ به بیان چالمرز اصول «روان-فیزیکی» با قوانین فیزیکی مداخله نخواهند داشت؛ چراکه به نظر می‌رسد قوانین فیزیکی قبلاً یک سیستم بسته را شکل داده‌اند. اما مکملی برای یک نظریه فیزیکی خواهند بود. یک نظریه فیزیکی، نظریه‌ای درباره فرآیندهای فیزیکی بدست می‌دهد و یک نظریه روان-فیزیکی به ما می‌گوید که این فرآیندها چطور منجر به بروز تجربه می‌شوند و در نتیجه، عناصری برای ساختن یک پل تبیینی در اختیارمان قرار می‌دهد. ◾️البته قوانین/اصول مذکور همچنان از سوی طرفداران یا یا ارائه نشده و چه بسا به عنوان شکاف معرفت‌شناختی باقی بماند، اما واضح به نظر می‌رسد که همین مقدار به معنای تأیید ارتباط قانونی و منطقی بین ذهن و بدن از سوی این دست نظریه‌پردازان است. شاید سرل عدم کشف و معرفی چنین قوانینی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن‌ها بداند، ولی در این صورت طرف مقابل نیز عدم کشف و معرفی توصیفی تجربی و مفهومی از ذهن فیزیکالیستی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن قلمداد خواهد کرد. @PhilMind
📚 📕هندبوک انتشارات راتلج درباره ، توسط روکو جنارو - فیلسوف بازنمودگرا و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ایندیانای جنوبی - جمع‌آوری و در سال 2018 در 480 صفحه بچاپ رسیده است. 📘کتاب مشتمل بر سه بخش و 34 فصل است که برای اولین‌بار منتشر (و نه بازنشر) می‌شود. بخش اول به تاریخچه و پیشینه متافیزیکی آگاهی می‌پردازد و مباحثی مانند ، ، ، ، و ، و ... را در بر می‌گیرد. 📙بخش دوم به نظریه‌های معاصر آگاهی اختصاص دارد و مشتمل بر فصولی درباره ، تئوری (IIT)، تئوری (GWT)، نظریات مبتنی بر توجه، زیست‌شناختی، آگاهی‌ و ... است. 📗بخش سوم اما عناوین مهم در پژوهش‌ها درباره آگاهی را مدنظر قرار می‌دهد و بر آسیب‌های روان‌شناختی، خواب و رؤیاها، ، زمان، ، تجربیات چندحسی، و ، و تمرکز دارد. هر فصل با یک مقدمه کوتاه آغاز می‌شود و با فهرستی از منابع مرتبط به پایان می‌رسد که هم برای ناآشنایان با ادبیات بحث و هم برای پژوهشگران باسابقه‌ی این حوزه مفید است. 📓مقالات فصول مختلف به قلم نویسندگانی معتبر تحریر شده که برخی از شناخته‌شده‌ترین آن‌ها عبارتند از: ویلیام سیگر، روکو جنارو، برنارد بارس، دیوید بارت، دیوید پیت. @PhilMind
35.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥دونالد هافمن - استاد دانشکده دانشگاه ایروین کالیفرنیا - در این گفتگو👆 که 10 روز پیش منتشر شده، از تلفیق و بنیادین بودن دفاع می‌کند. ایده‌آلیسم در نسخه رادیکالش البته همه‌چیز را ذهنی دانسته و وجود هر ابژه خارج از ذهن‌مان را نفی می‌کند. اما ایده‌آلیست‌های متأخر در ، وجود ابژه‌های خارجی را پذیرفته و بعضا حتی گونه‌ای دسترسی هم بدان در نظر می‌‌گیرند. 💥هافمن ادراکات حسی را با رویکردی ایده‌آلیستی، مخالف واقع (هرچند کاربردی) می‌داند و آگاهی را در واقعیت تعریف می‌کند. آگاهی البته در ردیف سایر ویژگی‌های بنیادین نیست. در نگاه او حتی ویژگی‌های بنیادین علم (مانند فضا-زمان و جرم و ...) در واقع بنیادین نیستند و این آگاهی است که بنیاد جهان خارج را شکل داده است. 💥نکته اینجاست که بدین‌ترتیب دسترسی ما به واقعیت نیز منقطع نیست و هرچند در با محتوایی غیرواقعی سر و کار داریم، اما از طریق آگاهی درونی خودمان می‌توانیم به بنیاد واقعی جهان دسترسی داشته باشیم. این دیدگاه را می‌توان نسخه‌ای از دانست که - برخلاف چالمرز - نظریات پایه علوم طبیعی و سیستم ادراکی ما را گمراه‌کننده می‌داند و تلاشی برای سازگاری با ندارد. @PhilMind
♦️ در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر مادی، از هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸) بدین‌ترتیب مؤسس ، سه مؤلفه و بدن مثالی و را تشکیل‌دهنده انسان می‌داند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسان‌ها صرفا دارد و نه تام (). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن. ♦️بدن مثالی در تعابیر همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی می‌بیند و با گوش آن می‌شنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همان‌طور که تحت تأثیر ناشی از بدن طبیعی قرار می‌گیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر می‌شود (مثل احساس درد یا لذت در خواب) ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ می‌دهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند (NDEs) و ... . ♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی می‌تواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمی‌آید که نفس همان بدن مثالی‌ست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰) در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیل‌دهنده بدن مثالی‌اند. بدین‌ترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفی‌ست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد () و مکان‌مندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز می‌شود. ♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث می‌شود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید می‌آورد؛ پیدایشی که از پیچیدگی‌های سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ می‌دهد و ناشی می‌شود. نفس (و بدن مثالی) بدین‌ترتیب متأخر از بدن طبیعی‌ست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی می‌یابد. ♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه و از ویژگی‌های ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که می‌تواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگی‌های مادی لحاظ شود. اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمی‌توان از ویژگی‌های بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف ). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل می‌شود. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥کریستوف (چهره ) در این گفتگو👆 از ایده بنیادی‌بودن (نوعی ) دفاع می‌کند. 🔥دیوید (از لیدرهای پنسایکیزم) هم مانند کوخ نسبت به تئوری یکپارچه‌سازی اطلاعات () سمپاتی دارد و بین پیچیدگی‌های و رخداد ، ارتباط منسجمی برقرار می‌سازد. 🔥کوخ در اینجا از تفاوت بین بخش‌های مختلف در ارتباطشان با آگاهی نتیجه می‌گیرد که فقط تعداد نورون‌ها در پیچیدگی لازم برای ایجاد آگاهی کافی نیست و چیزی بنیادین باید وجود داشته باشد. او به همین دلیل () را درست نمی‌داند. 🔥اما در تاریخ فلسفه هرگاه پس از تلاش‌های بسیار برای تبیین پدیده‌ای به مشکل برخورده‌اند، یک راه‌حل پیشنهادی، بنیادین دانستن آن پدیده بوده تا نیاز به تبیین براساس چیز دیگری نداشته باشد. 🔥چه بسا طرفدار نوظهورگرایی در پاسخ کوخ بگوید آن حد از پیچیدگی که در سطح پایینی برای ظهور آگاهی لازم است، فقط وابسته به تعداد نورون‌ها یا حتی حجم پردازش اطلاعات نیست و عوامل دیگری هم دخالت دارند. چه عواملی؟ نوظهورگرا آن را موکول به پیشرفت دانش تجربی می‌کند و پنسایکیست به امر بنیادین ارجاع می‌دهد. بنظر می‌رسد هر دو ناکامی‌هایی دارند. @PhilMind
📚 📕 و نوشته شان ژائو در 515 صفحه و توسط انتشارات آکسفورد بچاپ رسیده است. 📙 کتاب سه بخش کلی دارد. در بخش اول، تحت عنوان «آگاهی و فروپاشی تابع موج»، مباحثی از جمله مدل فروپاشی سابجکتیو-آبجکتیو و چالش‌های آن، ذهن‌مندی کوانتومی و ، و ... مورد بررسی قرار گرفته است و جالب آنکه نیز از نویسندگان این بخش است. 📒 بخش دوم کتاب با عنوان «آگاهی در تئوری‌های کوانتومی» تیتر مقالاتتی مانند مکانیک کوانتوم و محدودیت‌های آگاهی، چرایی و چگونگی ورود فیزیک به مباحث ذهن و چرایی موضوعیت ذهن در مکانیک کوانتوم، نقش‌هایی که به آگاهی در مکانیک کوانتوم نسبت داده می‌شود، و ... دیده می‌شود. 📘 بخش سوم (آخر) نیز عنوان «رویکردهای مکانیک کوانتوم به آگاهی» را انتخاب کرده و مباحثی دربردارنده فیزیک جدید و طرحی برای آگاهی، بیولوژی کوانتومی آگاهی، بررسی امکان حل آگاهی توسط مکانیک کوانتوم، جایگاه در یک جهان ارتباطی، و ... را منتشر کرده است. و از نویسندگان این بخش هستند. 📗 این کتاب در سال ۲۰۲۲ بچاپ رسیده و برای علاقمندان به مباحث آگاهی و مکانیک کوانتوم بسیار جذاب بنظر می‌رسد. @PhilMind
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎖دیوید چالمرز در این گفتگو👆(پاییز ۱۴۰۱) درباره و تبعات نظری آن صحبت می‌کند. 🎖او درباره آزمون دو شقه کردن مغز و عدم دسترسی حالات ذهنی مربوط به نیمکره راست مغز به حالات مربوط به نیمکره چپ و بالعکس، تفکیک جالبی بر اساس تمایز مشهور از مطرح می‌کند: تفکیک وحدت پدیداری از وحدت دسترسی. پاسخی که سعی دارد همچنان وحدت پدیداری آگاهی را محفوظ بدارد. 🎖اما نکته عجیب آنجاست که وحدت آگاهی را به تئوری گره می‌زند و توضیح نمی‌دهد چرا وحدت آگاهی نمی‌تواند با سایر نظریات سازگار باشد؟ 🎖او همچنین فاعلان تجربه را نیز براساس وحدت آگاهی، ویژگی‌های بنیادین جهان معرفی می‌کند. ولی در این‌جا هم اشاره‌ای به (combination problem) ندارد که اگر به ازای هر ذره، یک فاعل بنیادین تجربه وجود داشته باشد، چطور این‌همه فاعلان بی‌شمار در قالب یک فاعل و سوبژه واحد در می‌آیند و ما یک خود و فاعل واحد از تجربیات‌مان را ادراک می‌کنیم؟ @PhilMind
📚 📘ویراست دوم کامپنیون بلک‌ول درباره ، در سال 2017 و در 820 صفحه و 6 فصل بچاپ رسیده است. 📒فصل اوّل با عنوان «مسائل آگاهی» به تاریخچه رویکرد تجربی به آگاهی پرداخته و مسائل فلسفی آگاهی و را به قلم مایکل تای و دیوید چالمرز نقل کرده است. 📗فصل دوم تحت عنوان «اصالت و انتشار آگاهی»، موضوعاتی نظیر آگاهی در حیوانات و در نوزادان و را مرور می‌کند و فرگشت آگاهی و دیدگاه را مورد بررسی قرار می‌دهد. 📕فصل سوم عنوان «تنوعات تجربه آگاهانه» را انتخاب کرده و بر حالات آگاهی (شامل خواب و رؤیا)، آسیب‌های کلینیکی و تجربیات غیرمعمول، حالات تغییریافته آگاهی (ناشی از مواد مخدر)، عرفان و تصوف، ذهن آگاهی و ... تمرکز دارد. 📙فصل چهار با عنوان «برخی نظریه‌های معاصر آگاهی»، تئوری‌هایی نظیر GWT (فضای کاری سرتاسری)، IIT (یکپارچه‌سازی اطلاعات)، نظریه‌های سطح میانه، ، نظریه‌های مرتبه بالاتر، رویکردهای کوانتومی، رویکرد حذف‎‌گرایانه دنت، زیست‌شناختی، ، طبیعی‌گرایانه، پنسایکیزم فیزیکالیستی را به نقل از لیدرهای این نظریات بررسی می‌کند. 📘بخش 5 بر محور برخی موضوعات در (مانند استدلال‌های ضد مادی‌انگارانه، استدلال معرفت، نوعی، ، تأثیر علی آگاهی، آگاهی، ، ، شکل می‌گیرد. 📗فصل ششم (آخر) هم ذیل عنوان «موضوعات عمده در »، سرفصل‌هایی در آگاهی و نیز در آگاهی را مورد بحث قرار می‌دهد. @PhilMind
📚 📕کتاب «پنسایکیزم؛ چشم‌اندازهای معاصر» به اهتمام برونتراپ و جسکولا (هردو از دانشگاه مونیخ) و توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال 2017 و در 407 صفحه به چاپ رسیده است. 📘فصل اول این کتاب به «جایگاه منطقی » اختصاص دارد که دو مقاله از دیوید چالمرز و برونتراپ، برای ارائه تبیینی جدید از و فرار از اشکالاتی مانند را منتشر کرده است. 📗فصل دوم در چهار مقاله به تنوع هستی‌شناسی‌های پنسایکیستی می‌پردازد و فصل سوم، مسئله ترکیب () را با مقالاتی از دیوید چالمرز و ویلیام زیگر و فیلیپ گاف و ... محور بحث قرار می‌دهد. 📒در نهایت فصل چهارم، پنج تئوری آلترناتیو پنسایکیزم (، ، خنثی، ، ) را با مقالاتی از برایان مک‌لافلین، لوپولد استپنبرگ، چارلز تالیافرو، و ...) بررسی می‌کند. 📙این کتاب برای علاقمندان به دیدگاه‌های معاصر و مباحث به‌روز و متافیزیک ، منبع بسیار مناسبی بنظر می‌رسد. @PhilMind
🎗دیدگاه () نوعی و شعور را - ولو در حد پتانسیل آن - به تمامی موجودات هستی (از جمله جمادات) نسبت می‌دهد. طبق این دیدگاه، آگاهی را نیز باید همانند سایر ویژگی‌های بنیادین که در علم فیزیک به رسمیت شناخته شده (مانند جرم، بار الکتریکی، نیروی الکترومغناطیس، گرانش، فضا – زمان)، یک ویژگی بنیادین در جهان دانست که قابل تبیین از طریق ویژگی‌های دیگر نیست. این دیدگاه فی‌نفسه درباره ماهیت فیزیکی یا غیر فیزیکی بودن ویژگی آگاهی، خنثی است و آگاهی – بعنوان یک ویژگی بنیادین – می‌تواند غیر فیزیکی باشد؛ کما این‌که دیوید چالمرز – بعنوان یکی از مهم‌ترین لیدرهای پنسایکیزم – چنین نظری دارد. 🎗در ، آگاهی برای جمادات و حتی گیاهان، انکار شده و برای ناطقه انسانی و نیز تجرد نفوس حیوانات، استدلال‌هایی ارائه شده است. البته برخی محققان ، با استناد به عباراتی از ، قول به وجود آگاهی در نباتات را نیز به وی نسبت داده‌اند. اما بر این‌که جمادات در نظر – مانند سایر فیلسوفان صاحبنظر مسلمان - فاقد آگاهی‌اند، اتفاق نظر وجود دارد. بدین‌ترتیب همه روان‌دار انگاری – هرچند با و نیز ظاهر برخی آیات قرآن که نحوه‌ای شعور را به تمامی ذرات و موجودات زمین و آسمان نسبت می‌دهد، همخوانی دارد – طرفدار قابل توجهی در میان فیلسوفان مسلمان نداشته است. 🎗براساس دیدگاه ملاصدرا – که هماهنگ با نظر جمهور فلاسفه مسلمان نیز است - وجود علم در ماده و جسمانیات بدلیل غیبت هر جزء از اجزای دیگر و وجود مشوب به عدم اجزاء مادی، منتفی است (اسفار، ۱۹۸۱م، ج۳، صص۲۹۸ ـ ۲۹۷ / ج۶، ص۱۶۳). ولی شاید بتوان مبانی حکمت متعالیه را برای تصدیق و تأیید پنسایکیزم بکار گرفت. آن‌جا که علم را مساوق وجود می‌داند، و وجود نیز بنحوی تشکیکی در تمامی مراتب عالم، تحقق و اصالت دارد، چه بسا باید چنین نتیجه گرفت که علم و شعور در تمام عالم وجود جاری است و البته همانند خود وجود، دارای مراتب شدت و ضعف است. بدین‌ترتیب هر موجود (ولو جمادات) بسته به میزان بهره وجودی که دارد، واجد علم و آگاهی هم خواهد بود. 🎗جالب توجه آن‌که خود ملاصدرا در جایی از اسفار بدین مطلب تصریح کرده است (همان، ج ۸، ص ۱۶۴). برخی گفته‌اند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد از باب همراهی با دیدگاه جمهور بوده است (که البته بلحاظ فلسفی، توجیه مقبولی نیست). علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش می‌کند برای تأیید وجود جنبه‌ای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ چه این‌که مطابق نظر وی و مؤسس حکمت متعالیه، آگاهی و شعور را باید در سطح مجرد (غیر فیزیک) جستجو کرد. 🎗در هر حال این خوانش از حکمت متعالیه که نوعی سازگاری با پنسایکیزم را می‌رساند، با دیدگاه نفس – که نفس مجرد و آگاهی را برآمده از سطح جسمانی می‌داند – متضاد خواهد بود؛ کما این‌که اساساً پنسایکیزم در برابر ایمرجنتیزم مطرح شد تا آگاهی را نه بمثابه ویژگی برآمده از شرایط خاصی در سطح ویژگی‌های فیزیکی، بلکه بعنوان یک ویژگی بنیادین در جهان معرفی نماید. بدین‌ترتیب طرفداران خوانش اخیرالذکر از ملاصدرا و علامه طباطبایی، باید بدنبال تبیینی برای سازگاری و حدوث جسمانی از یکسو (که آگاهی را برآمده از سطوح پیشین و ویژگی‌های بنیادین جهان می‌داند)، با مساوقت علم و وجود از سوی دیگر (که علم و شعور را بنحوی بنیادین در تمام عالم هستی لحاظ می‌کند)، باشند. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧲 گلن استراوسون به تبع راسل و دیگران، از دیدگاهی دفاع می‌کند که علاوه بر ویژگی‌های بیرونی اشیاء مادی، یکسری ویژگی‌های درونی هم برای آن‌ها قائل هستند. ویژگی‌های بیرونی از طریق علوم تجربی - از جمله فیزیک و - کشف می‌شوند، اما ویژگی‌های درونی اساسا قابل مطالعه و بررسی توسط علوم تجربی نیستند. در نظر ایشان، تجربه پدیداری، (بخشی از) ویژگی‌های درونی اشیاء است. 📌 () نتیجه چنین نگرشی است و احساسات پدیداری را به تمام عالم مادی، تعمیم می‌دهد. هرچند که درباره نحوه تحقق بالفعل یا بالقوه این ویژگی پدیداری، اختلافاتی بین نسخه‌های مختلف پنسایکیزم وجود داشته و دارد. اما اساس همه روان‌دار انگاری بر این دیدگاه راسلی بنا شده است. 💥استراوسون البته قائل به پنسایکیزم مادی‌انگار است و ویژگی‌های پدیداری را هم مانند سایر ویژگی‌ها، کاملا مادی می‌داند. در مقابل ایشان، گروه دیگری از پنسایکیست‌ها به رهبری چالمرز هستند که ویژگی پدیداری را هرچند از ویژگی‌های بنیادی جهان، اما غیر فیزیکی می‌دانند و بنحوی دوئالیسم طبیعی‌انگارانه گرایش دارند؛ اینکه ویژگی‌های پدیداری - بعنوان تنها نامزد مقبول برای ویژگی‌های غیر فیزیکی - در قلمرو همین جهان طبیعی حضور دارند. 🧠 همانطور که استراوسون توضیح می‌دهد، پنسایکیزم مادی‌انگار به نظریه مغز و ذهن بازگشت دارد و در واقع توضیحی جدید برای همان نظریه ارائه می‌دهد. توضیحی که بنظر استراوسون قابل رد شدن توسط هیچ استدلالی نیست. درباره این ادعای او سخن خواهیم گفت. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧠کریستوف کوخ - از چهره‌های نوروساینس - در گفتگویی که 3 روز پیش منتشر شده👆، از رد دیدگاه اینهمانی و () می‌گوید و بدنبال تقویت است. 🧬البته پنسایکیزم () هم مانند ایمرجنتیزم، می‌تواند خوانشی ماتریالیستی و نیز خوانشی غیر فیزیکال داشته باشد. همانطور که در ایمرجنتیزم ضعیف، لایه ذهنی و روان‌شناختی برآمده از لایه‌های زیرین (بیولوژیک و شیمی و ...) همچنان در سطح عالم فیزیکی قرار دارد، در پنسایکیزم مادی‌انگار نیز ویژگی بنیادین آگاهی همچون سایر ویژگی‌های بنیادین فیزیک (جرم و بار و فضا زمان و ...) در ردیف حقایق بنیادین مادی جهان قرار می‌گیرد. گلن استراوسون در ویدیوی قبلی و کوخ نیز در این‌جا از این نسخه پنسایکیزم دفاع می‌کنند. 🎈ولی پنسایکیزم غیر مادی‌انگار (به لیدری چالمرز) در عین این‌که ویژگی آگاهی را بنیادین و تقلیل‌ناپذیر می‌داند، اما آن را در لایه غیرفیزیکی جهان تعریف می‌کند. کما این‌که ایمرجنتیزم قوی در مورد ویژگی اعتقاد دارد برخلاف سایر ویژگی‌های ایمرج‌یافته و برآمده در لایه‌های بیولوژیک (از لایه شیمی) و در لایه شیمیایی (از لایه فیزیک)، مادی نیست. 💥کوخ البته در این‌جا برای توضیح دیدگاه خود، گاه بین تبیین نوظهورگرایانه و پنسایکیستی نیز خلط می‌کند و در ارائه استدلال، ناامیدکننده ظاهر می‌شود. پنسایکیزم مادی‌انگار همانطور که استراوسون توضیح داد، به اینهمانی مغز و ذهن بازگشت می‌کند و برخلاف تلاش کوخ و داعیه استراوسون، رافع نیست. در این‌باره بیشتر خواهیم گفت. @PhilMind
☘️ نفس و را مختص حیوانات و انسان‌ها دانسته و در موارد متعدد تاکید کرده که جمادات (و نباتات) بدلیل غیبت هر جزء از اجزاء دیگر، فاقد علم و ادراک هستند. او تنها نوعی شعور لمسی برای نباتات قائل شده که در نظر برخی مفسران می‌تواند به وجود نحوه‌ای علم و ادراک در گیاهان نیز تفسیر شود. اما در هر صورت نفس مجرد را تنها برای حیوان و انسان ثابت کرده و بر نفی علم و آگاهی از جمادات تصریح دارد. 🍁 این موضع البته نزدیک به دیدگاه غالب فیلسوفان مسلمان در طول تاریخ بوده و طبیعتاً نافی و وجود ادراک و آگاهی در همه موجودات است. اما نکته این‌جاست وی در جلد هشتم اسفار و آن هم ذیل عنوان «فی اللمس و احواله»، پس از بیان این‌که ادراک در نبات و جماد هم وجود دارد و ادعای این‌که چنین دیدگاهی با مبنای او در باب علم (حضور صورت مجرد نزد مجرد) منافاتی ندارد، ادامه می‌دهد: «پس جسمانیت مانع صورت وحدانی که قابل حیات باشد، نیست. به شرط آن‌که دچار تضاد [در عناصرش] نباشد؛ همان‌طور که افلاک این‌چنین‌اند [طبق دیدگاه قدما که برای افلاک نیز قائل به نفس و ادراک بودند] و بدلیل عدم تضاد و تفاسد، حیات نطقی (عقلی) دارند. [منظور صرف حیات زیست‌شناختی نیست؛ بلکه حیات نطقی و ادراک عقلی را مطرح می‌کند]. پس گیاهان نیز بدلیل آن‌که تضاد در عناصر آن‌ها شدید نیست، بعید نیست که قوه شعور ضعیف متناسب با خودشان را داشته باشند». 🌕 صدرا در ادامه توضیح می‌دهد که بر اساس مبنای فلسفی خویش که وجود را مساوق و هم‌مصداق با علم و حیات می‌داند، لاجرم باید به چنین دیدگاهی ملتزم گردد: «چگونه این‌طور نباشد؛ در حالی‌که وجود با مراتب مختلفش در نظر ما عین علم و شعور (با مراتب مختلفش) است؟ و به همین دلیل است که عارفان الهی اعتقاد دارند تمام موجودات آگاه نسبت به پروردگارشان هستند و همان‌طور که قرآن می‌فرماید بر پروردگارشان ساجدند». البته وی تأکید مجدد دارد که این علم و ادراک و شعور دارای مراتبی از شدت و ضعف است (مانند خود مراتب وجود) و هرچه وجود از شوب عدم رهاتر باشد (مرتبه بالاتری داشته باشد)، ادراکات او نیز تمام‌تر و شدیدتر است. بنابراین سطح شعور و ادراک نباتات را ضعیف باید دانست.   🔻برخی شارحان برای توجیه تفاوت نظر مؤلف گفته‌اند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد که نافی ادراک و علم از جمادات بود، از باب همراهی با دیدگاه جمهور فلاسفه بیان شده است. اما در شرایطی که بحث ذیل اتحاد عالم و معلوم، و نیز مباحث و ... هماهنگ با دیدگاه عموم فیلسوفان بوده و اکنون ذیل عنوانی فرعی و در خلال بحثی حاشیه‌ای بر این نکته تصریح شده، بیشتر نوعی ناهماهنگی درونی را بازتاب می‌دهد. علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار (ص۱۶۴)، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش می‌کند برای تأیید وجود جنبه‌ای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ هرچند که کار شاقی است و با تصریحات سابق صدرا نیز در تضاد است. حاجی سبزواری اما اعتقاد دارد: «در این کلام صدرالمتألهین، جنبه‌های مختلفی از مسامحه وجود دارد که بر کسی که اصول سابق در مباحث عاقل و معقول را به یاد داشته باشد، مخفی نیست ...». @PhilMind
💥 ابهام در چگونگی ظهوریافتن () آگاهی از تجمیع ذرات ناآگاه، برخی را به سمت این دیدگاه کشانید که در همان ذرات بنیادین وجود دارد () و قرار نیست از ترکیب پیچیده مجموعه‌ای از ذرات ناآگاه، یکمرتبه پدید آید () 💥نسخه‏ای از پنسایکیزم که را ساخته‌شده و تشکیل‌یافته از تجمیع حقایق خُرد پدیداری می‌داند، آگاهی را بعنوان یک عنصر بنیادین در خردترین سطح جهان در نظر می‏گیرد که در تمامی موجودات بنحوی وجود دارد. این نسخه مذکور البته با مشکلی جدی به نام (combination problem) مواجه است: چگونه تعدادی تجربه جداگانه می‌توانند ترکیب شده و منجر به یک تجربه واحد متمایز شود؟ فاعلیت‌های چندگانه‌ای که در چند حقیقت خردپدیداری وجود دارند، چگونه در فاعل واحدی (مثل یک انسان دارنده تجربه کلان پدیداری) وحدت پیدا می‌کند؟ 💥نسخه پنسایکیزم نوظهورگرا اما انسان‏ها و حیوانات را اساساً مستقر در سطح خرد نمی‏داند. بلکه طبق این دیدگاه، ارتباط و تعامل بین حقایق آگاه در سطح خرد، بنحوی علّی باعث نوظهوریافتن آگاهی در سطح کلان می‏شود. 💥پنسایکیست‏های نوظهورگرا خود را از نوظهورگرایی صرف برتر می‏دانند؛ چرا که طبق دیدگاه ایشان، پدیده نوظهوریافته از سنخ همان حقیقت پایه‏ای است و در سطح پایه، پیچیدگی آگاهی خرد موجب ظهوریافتگی آگاهی کلان پدیداری می‏شود. در حالی که نوظهورگرایی صرف، سطح پایه را از سنخ نوروبیولوژی در نظر می‏گیرد که پیچیدگی‏های این سطح منجر به ظهوریافتگی آگاهی خواهد شد. طبیعتاً سنخ آگاهی از سنخ حقایق مربوط به سطح نورونی و شیمیایی و ... کاملاً متفاوت است و تبیین این‏که چطور نوع خاصی از آرایش و پیچیدگی سطح مغز به ظهور آگاهی می‏انجامد، بسیار دشوار می‏نماید. طبق این دیدگاه اگر حقایق سطح پایه نیز از سنخ آگاهی باشند، ظهوریافتن آگاهی کلان پدیداری از پیچیدگی آن سطح پایه، مقبول‏تر و تبیین‏پذیرتر است. 💥برای مثال می‏توان به دفاعیه گلن استراسون از پنسایکیزم نوظهورگرایانه اشاره کرد که برقراری رابطه بین محصول ظهوریافته و سطح تولیدکننده آن را با استفاده از مجموعه واحدی از مفاهیم به اندازه کافی همگن، امکان‏پذیر می‏داند که قرار نیست بین سطح غیر تجربه‏ای/غیرآگاه و سطح تجربه‏ای/آگاه پل بزند. اما بسیار دشوار است که آگاهی را برآمده و نوظهوریافته از حقایقی غیر تجربه‏ای ترسیم کنیم. استراسون بدین ترتیب استدلال می‏کند که فقط با این فرض که آگاهی انسان و حیوان از اشکال اساسی‏تر آگاهی برآمده باشد، از پس مشکل تبیینی آن بر خواهیم آمد. (See: Strawson, G, 2006, “Realistic Materialism: Why Physicalism Entails Panpsychism”, Journal of Consciousness Studies, 13(10–11): pp. 18–20.) @PhilMind