eitaa logo
فلسفه ذهن
962 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
صوت و فایل پی دی اف نشست در پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی، با موضوع «امکان ؛ از رویکردهای کلاسیک محاسباتی در تا و »، دکتر مهدی همازاده، دوشنبه ۲۲ دیماه ۹۹ 👇👇 @PhilMind
🕒 مباحث ذیل را می‌‌توان به دو حوزه کلّی تفکیک کرد: 1) موضوعات مربوط به (مانند مسئولیت پیامد تصمیمات و رفتار ، حق مالکیت خلاقیت‌های هنری یا علمی هوش مصنوعی، تأثیر روبات‌ها بر تعاملات بشری، جواز و نحوه محدودکردن هوش مصنوعی، جواز پاداش و تنبیه روبات‌ها، ...) که بیشتر در حوزه $فلسفه_اخلاق قرار می‌گیرند. 2) موضوعات مربوط به «وجودشناسی هوش مصنوعی» یا (مانند امکان بالقوه‌ی ، چشم‌انداز ، ماهیت و حیطه‌ی ، میزان قابلیت رویکرد کلاسیک محاسباتی و رویکردهای و در تولید ، ...) که عمدتاً در حوزه بررسی می‌شوند. 🕓 برخی مهندسان و پژوهشگران فنّی هوش مصنوعی اما علاقه چندانی به دسته دوم مباحث فوق ندارند و در بین مباحث فلسفی هوش مصنوعی، دسته نخست را به دلیل آن‌که اوّلاً کاربردی‌تر می‌یابند و ثانیاً توانایی هوش مصنوعی و امکان تحقّق چشم‌اندازهای آتی را به چالش نمی‌کشد، ترجیح می‌دهند. ضمن این‌که برخی چشم‌اندازهای معاصر هوش مصنوعی نیز از وعده‌های دهه 60 و 70 میلادی مبنی بر تولید شخص (person) با تمام حالات آگاهانه و ویژگی‌های پدیداری کوتاه آمده و بعضاً تحقّق اهدافی صرفاً کاربردی و جزئی را دنبال می‌کنند. 🕔 این اتفاق البته در میان محققان و مهندسان هوش مصنوعی در داخل کشورمان بنحوی شایع‌تر و جدی‌تر وجود دارد و تعاملات بینارشته‌ای فلسفی – فنّی که بین برخی دپارتمان‌ها و دانشمندان غربی در حوزه هوش مصنوعی مشاهده می‌شود در کشور ما تقریباً هیچ نمونه‌ای (ولو تقلیل‌یافته) ندارد. 🕕 هندبوک هوش مصنوعی که چاپ اوّل آن در سال 2015 توسط انتشارات دانشگاه کمبریج به چاپ رسیده و اساتید مطرح بین‌المللی در فصول مختلف آن قلم زده‌اند، چهار فصل کلّی دارد که فصل اول آن به «بنیادهای فلسفی» و «چالش‌های فلسفی» می‌پردازد و فصول تکنیکال بعدی نیز مکرّراً در لابلای مباحث GOFAI و پیوندگرایی و بدن‌مندی و (Artificial Life) و حتی ، به مسائل فلسفی ارجاع می‌دهد و تأملاتی دوطرفه را پیش روی مخاطب می‌گذارد. (See: The Handbook of Artificial Intelligence, 2015, Cambridge University Press) درباره ضرورت توجه به مباحث وجودشناسی هوش مصنوعی لااقل از دو منظر می‌توان سخن گفت که در پست‌های آینده بدان‌ها اشاره خواهد شد. @PhilMind
🖥 برخی مهندسان و پژوهشگران علاقه چندانی به مباحث وجودشناختی AI ندارند و در بین مباحث ، حداکثر مسائل را بدلیل آن‌که اوّلاً کاربردی‌تر می‌یابند و ثانیاً توانایی هوش مصنوعی و امکان تحقّق چشم‌اندازهای آتی را به چالش نمی‌کشد، ترجیح می‌دهند. 🖥 این اتفاق البته در میان مهندسان در کشورمان بنحوی شایع‌تر و جدی‌تر وجود دارد و تعاملات بینارشته‌ای فلسفی – فنّی که بین برخی دپارتمان‌ها و دانشمندان غربی در حوزه هوش مصنوعی مشاهده می‌شود در کشور ما تقریباً هیچ نمونه‌ای (ولو تقلیل‌یافته) ندارد. 🎖درباره ضرورت توجه به متافیزیک هوش مصنوعی می‌توان به تأثیر متقابل علمی و تئوریک اشاره کرد. تأملات فلسفی چه در زمانی که رویکرد کلاسیک دیجیتال در پی برنامه‌نویسی‌های کامپیوتری بود و چه در زمانی که نظریات محاسباتی جدید در یا تئوری‌های به کار گرفته شد، در هر دو جنبه ارائه‌ تئوری‌های ایجابی برای ساخت هوش مصنوعی و هم در نقد و نقض آن‌ها فعال بوده‌اند. 🎖نظریه محاسباتی کلاسیک ذهن (CCTM) که بعدها توسط فودور – فیلسوف ذهن دانشگاه راتگرز - با نظریه بازنمودگرایی تلفیق گردید، زمینه و پایه تولیدات فنّی و پژوهش‌های دهه 70 پیرامون هوش مصنوعی را شکل داد. کما این‌که تأملات و انتقادات امثال هابرت (درباره حسّ عمومی و مرتبط بودن) و (درباره درک زبانی)، چالش‌هایی جدّی پیش روی تئوری‌ها و تکنیک‌های ساخت هوش مصنوعی قرار داد. این تعاملات فلسفی – فنّی با زمستان هوش مصنوعی در دهه 80 و ورشکستگی کمپانی‌ها تکمیل شد و دوره جدیدی را با تئوری‌هایی متفاوت رقم زد. 🎖در دوره جدید نیز تئوری‌های پیوندگرایی و بدن‌مندی با چالش‌هایی جدی از سوی فیلسوفان مواجه بوده‌اند. دریفوس در دهه 70 و در مقاله پر ارجاع What Computers Can't Do استدلال می‏کرد که توانایی ما در تعامل با دیگران، یک نوع مهارت غیر توصیفی و تجربه‌ای از سنخ دانستنِ چگونگی (know how)‌ و دانستنِ گزاره‌ای است که قابل تقلیل به کدگذاری‏های گزاره‏ای در برنامه‏نویسی نیست. 🎖او در سال 1999 و در کتاب What Computers Still Can't Do توانایی شبکه‏های نورونی پیوندگرا که بر پایه دسته‌بندی رفتارها برنامه‌ریزی می‌شود را نیز به چالش کشید. دستگاه‌های پیوندگرا قادر به تعمیم هستند و هرگاه با یک الگوی ورودی جدید - که از نوع الگوی تمرین‌شده قبلی است – مواجه می‌شوند، خروجی‌ای مشابه تولید خواهند کرد. دریفوس و حامیانش اما اشکال مرتبط بودن را در این‌جا نیز تکرار می‌کنند: «از یک نوع بودن» در دسته‌بندی و تعمیم رفتارها را چه چیزی مشخّص می‏کند؟ به اعتقاد این‌ها مدل‌سازی نمی‌تواند جلوی تعمیم‌های ناجور و بی‌جا را بگیرد. کما این‌که اشکال اتاق چینی سرل درباره درک زبانی کامپیوترهای دیجیتال، در برابر شبکه‌های پیوندگرا نیز قابل بازسازی است و پاسخ روبات وی (Robot Reply) هم در برابر رویکرد بدن‌مندی. 🎖توجه به مباحث فلسفی هوش مصنوعی نه تنها اشکالات و نواقص نظریه‌های رایج در ساخت روبات‌ها را گوشزد می‌کند، بلکه حتی می‌تواند به رویکردهای جدیدی در تولید بینجامد. از جمله نظریه آگاهی در که زمینه را برای امکان و بلکه شیوه تولید در شبکه‌های نورونی مصنوعی متناسب با شبکه‌های نورونی طبیعی، فراهم می‌آورد. @PhilMind
🧸 با وجود اهمیت ایده در ،‌ بسیاری از محققان قبول ندارند که بدن‏مندی در ، محوریت دارد. یک معیار پیشنهادشده این است که ماشین آگاه، علاوه بر بدن‏مندی (یا بجای آن)، نیازمند یک عالَم درونی است که غالباً مترادف با "تخیل‏داشتن"، لحاظ می‏شود. در حالی که توافق وسیعی در مورد محوریت تخیّل (Imagination)‌ برای پروژه آگاهی ماشین وجود دارد، پرسش‏هایی در این‏باره باقی مانده که تخیّل و تصوّر از چه مؤلفه‏هایی تشکیل شده و چطور با ارتباط دارد؟ 🧸 یکی از تلاش‏های مفصّل، در کار هسلو و جیرنهد (Hesslow & Jirenhed) دیده می‏شود. رویکرد آن‏ها بر فرضیه شبیه‏سازی هسلو تکیه دارد که استدلال می‏کند معنای این جمله که می‏گوییم "یک عامل، دارای عالَمی درونی است"، آنست که می‏تواند تعاملاتش با جهان خارج را تا حدّی کافی «شبیه‏سازی» کند. این دو اعتقاد دارند می‏توان استدلال آورد ایده‏آل که توانایی استفاده از ظرفیت‏های شبیه‏سازی را جهت تصوّر تعاملاتش با جهان خارج دارد، حیات درونی و بنابراین یک آگاهی ابتدایی هم دارد. 🧸 کریسلی و پارت‏مور (Chrisley & Parthemore) نیز چشم‏انداز دیگری ارائه می‏دهند. برنامه این‏دو (با عنوان پدیدارشناسی نحوی: Synthetic Phenomenology) از بدن‏مندی و مکان‏مندی روبات برای مشخّص‏سازی حالات درونی بهره می‏گیرد. آن‏ها با اتّخاذ یک رویکرد حسّی حرکتی (sensory-motor approach)، آگاهی را در بردارنده توانایی پیش‏بینی یا تصوّر ورودی‏های حسّی فرض می‏کنند که باید برای حرکت به هر سمتی، دریافت بشود. 🧸 حداقل سابجکتیویتی در نظریه کیورستِین (Kiverstein) با عنوان "دیدگاه حسّی حرکتی دینامیک" (Dynamic Sensory Motor: DSM) فقط نیازمند تمرین مهارت‏های حسّی حرکتی ماشین است. او اعتقاد دارد آگاهی ماشین از تمرین غلبه نظم‏های حسّی حرکتی ناشی می‏شود و در صدد است با استدلال‏هایی پیچیده نشان‏ دهد چگونه یک عامل با تمرین معرفت حسّی حرکتی متناسب، دارای یک منظر اوّل شخص و بنابراین، آگاهی از خودش (بعنوان دارنده تجربه) خواهد بود. در حالی‏که روبات هِسلو، علاوه بر آن، تعاملات حسّی حرکتی با جهان خارج را هم شبیه‏سازی می‏کند. 🧸 البته تردیدهایی درباره خروجی پروژه آگاهی ماشین وجود دارد؛ برینگسجورد (Bringsjord) تردیدی عمیق بر پایه این دیدگاه خویش که هیچ معیار صوری شفّافی برای آگاهی ارائه نشده، اظهار کرده. او البته شک دارد که اساساً چنین معیاری بتواند فراهم آید. 🧸 تورنس (Torrance) اما زمینه متفاوت دیگری برای تردید در این‏باره دارد و شاید کمتر از برینجستورد نیز مورد توجّه قرار گرفته است؛ طبق دیدگاه وی، اکثر محقّقین آگاهی ماشین، در تصدیق و اذعان به محوریت پدیدارشناسی (جنبه اول‌شخص و سابجکتیو) برای آگاهی، قصور می‏ورزند. او مفهوم فربه (Thick) آگاهی را در برابر مفهوم لاغر (Thin) قرار می‌دهد که شبیه تفکیک آگاهی پدیداری از آگاهی دسترسی (توسط ند بلاک) است. 🧸 مفهوم لاغر، آگاهی را بمثابه یک لایه فوقانی بر روی جنبه‏های فیزیکی یا کارکردی می‏بیند. اکثر رویکردهای فیزیکالیستی به آگاهی و تردیدها درباره آگاهی ماشین، در چارچوب همین مفهوم لاغر شکل گرفته است. این مفهوم به مهندسان اجازه می‏دهد که ادّعا کنند شرایط موفّقیت پروژه آگاهی ماشین (مثلاً مدل‏های کارکردگرایانه نسبتاً آسان)، امکان‌پذیر است. حال آن‏که مفهوم فربه آگاهی، شرایط موفّقیت بسیار پیچیده‏تری را پیش رو می‏گذارد. دومی را شاید بتوان به تبعیت از جان سرل در تفکیک هوش مصنوعی قوی و ضعیف، آگاهی قوی ماشین (Strong MC) نامید. 🧸 با این اوصاف، مادام که پروژه آگاهی ماشین، مفهوم فربه/ پدیداری آگاهی را به مفهومی لاغر/ کارکردگرایانه تقلیل می‌دهد، ناامیدکننده بنظر می‌رسد. See: Robert Clowes, Steve Torrance, Ron Chrisley, 2007, "Machine Consciousness, Embodiment and Imagination", Journal of Consciousness Studies, 14, No. 7, pp. 7–14. @PhilMind
16.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️هیوبرت دریفوس - استاد فلسفه دانشگاه برکلی - درباره شکست پروژه با استفاده از متدهای کنونی می‌گوید (2022)👆 🔺دریفوس پایه‌گذار اشکال حس عمومی علیه رویکردهای محاسباتی در هوش مصنوعی است که بازنمایی مفهومی از جهان را برای تولید حس عمومی، ناکام می‌داند. بنظر وی رفتار هوشمند انسانی منبعث از معرفت گزاره‌ای نیست؛ بلکه از انباشت تجربیات آگاهانه درونی ناشی می‌شود که در هر موقعیت خاص، ممکن است واکنشی منحصربه‌فرد را اقتضا نماید. 🔻به اعتقاد او رویکرد کلاسیک مفهومی و بازنمایانه در تلقی دوهزارساله فیلسوفان از ساختار معرفت ریشه داشته که در قرن بیستم توسط و ویتگنشتاین به انتهای خط رسیده. اما مهندسان هوش مصنوعی ابتدا بدون توجه به این شیفت پارادایمی در فلسفه، برنامه تحقیقاتی خود را بر پایه تلقی کلاسیک بنیان نهاده و وقتی در دهه هشتاد (زمستان هوش مصنوعی) با شکست مواجه شدند، با درکی سطحی از دیدگاه هایدگری، را به سمت تغییر داده‌اند. تغییری که به اعتقاد دریفوس، همچنان رفتارگرایانه و فارغ از نکته هایدگر است و حتی در ساخت (رفتار هوشمندانه) هم ناکام بوده، تا چه رسد به ساخت (). @PhilMind
♦️ در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر مادی، از هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸) بدین‌ترتیب مؤسس ، سه مؤلفه و بدن مثالی و را تشکیل‌دهنده انسان می‌داند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسان‌ها صرفا دارد و نه تام (). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن. ♦️بدن مثالی در تعابیر همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی می‌بیند و با گوش آن می‌شنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همان‌طور که تحت تأثیر ناشی از بدن طبیعی قرار می‌گیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر می‌شود (مثل احساس درد یا لذت در خواب) ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ می‌دهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند (NDEs) و ... . ♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی می‌تواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمی‌آید که نفس همان بدن مثالی‌ست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰) در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیل‌دهنده بدن مثالی‌اند. بدین‌ترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفی‌ست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد () و مکان‌مندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز می‌شود. ♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث می‌شود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید می‌آورد؛ پیدایشی که از پیچیدگی‌های سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ می‌دهد و ناشی می‌شود. نفس (و بدن مثالی) بدین‌ترتیب متأخر از بدن طبیعی‌ست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی می‌یابد. ♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه و از ویژگی‌های ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که می‌تواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگی‌های مادی لحاظ شود. اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمی‌توان از ویژگی‌های بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف ). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل می‌شود. @PhilMind