eitaa logo
فلسفه ذهن
889 دنبال‌کننده
137 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 "آیا می‏توانیم را بدین‌گونه که صفر و یک‏ها را دستکاری می‏کند، ‌لحاظ نماییم؟ چرا که نورون‏ها نیز در یک وضعیت دوگانه هستند: یا شلیک می‏کنند یا نمی‏کنند. اگر مغز در قالب کدهای دوگانه عمل می‏کند،‌ بنابراین مغز هم باید یک دیجیتال باشد." 💠 چند اشکال در این مقایسه وجود دارد،‌ اما مهم‏ترین‏ تفاوت جدّی بین نورون‏ها و نمادهای کامپیوتر اینست که نورون‏ها بنحو علّی و از طریق مکانیسم‏های خاص بیولوژیک موجب می‏شوند؛ حال آن‏که صفر و یک‏ها انتزاعی محض هستند و تنها قدرت علّی آن‏ها، قدرت اجرا و پیاده‏سازی در سخت‏افزار برای تولید مرحله بعدی برنامه است. در حقیقت نورن‏ها می‏توانند بوسیله یک برنامه کامپیوتری تقلید شوند، اما تقلید شلیک‏های نورونی، قدرت نورون‏ها برای ایجاد آگاهی را تضمین نمی‏کند. 💠 پنروز از این هم جلوتر می‌رود و می‌گوید چیزهایی وجود دارد که انسان‏های آگاه می‏توانند انجام دهند و کامپیوترها حتّی نمی‏توانند تقلید کنند. او کتابش را با تمایز بین چهار وضعیت ممکن درباره ارتباط محاسبات با آگاهی، آغاز می‏کند: الف. : آگاهی و سایر پدیده‏های ذهنی، به تمامه متشکّل از فرآیندهای محاسباتی است. ب. : فرآیندهای مغزی، موجب آگاهی می‏شوند و این فرآیندها می‏توانند در یک کامپیوتر تقلید شوند. اما تقلید محاسباتی فی‏نفسه،‌ آگاهی را تضمین نمی‏کند. ج. فرآیندهای مغزی موجب آگاهی می‏شوند، اما این فرآیندها حتّی نمی‏توانند بنحوی درخور،‌ تقلید محاسباتی شوند. د. آگاهی نمی‏تواند بنحوی علمی تبیین شود؛‌ چه در قالب محاسباتی و چه هر قالب علمی دیگر. (Penrose, Roger, 1994, Shadows of the Minds, Oxford University Press, p. 12.) 💠 او مانند من، موضع الف و برخلاف من، موضع ب را نیز ردّ می‏کند و برای موضع ج استدلال می‏آورد. بر اساس دیدگاه وی حتّی ضعیف هم غلط است. موضع د نیز یک موضع غیرعلمی است که پنروز ردّ می‌کند و بین آن با موضع ج تمایز بگذارد. چرا برای او مهم است که موضع ج را تقویت کند؟ 💠 چون می‏گوید علوم یک دیدگاه عملیاتی (Operational Viewpoint) اتّخاذ می‏کنند و در نتیجه اگر شما بتوانید یک کامپیوتر را بگونه‏ای برنامه‏نویسی کنید که رفتار انسانی را دقیقاً تقلید کند، آن‏گاه بلحاظ علمی این وسوسه وجود دارد که گمان کنند آن کامپیوتر نیز مانند انسان دارای حالات ذهنی است. پنروز در صدد آنست که نشان دهد شما نمی‏توانید حتی چنین برنامه‏ای داشته باشید. See: Searle, J., 1997, The Mystery of Consciousness, NY: New York Review of Books, pp. 59-61. @PhilMind
🥇 بمعنای ، اساسا سابجکتیو و درونی‌ست و در نتیجه قائم به شخص. این ماهیت آگاهی پدیداری‌ست. دستکاری ماشینیٍ داده‌ها در تحقق جنبه‌های کارکردی و بیرونی آگاهی جواب می‌دهد. مثلا ورود داده‌ها از محیط و پردازش آن‌ها و سپس خروجی‌های رفتاری و گفتاری متناسب آن. اما این‌ها هیچ‌کدام معادل و حتی مستلزم جنبه تجربه‌ایٍ درونی نیست. 🥈استدلال‌های مختلفی در این‌باره در ادبیات بحث فلسفی ارائه شده و بین این دو جنبه آگاهی تفکیک کرده‌اند. فلاناگان (۱۹۹۲) با تعابیر «حساسیت تجربه‌ای: experiential sensitivity» در برابر «حساسیت اطلاعاتی: informational sensitivity» و ند بلاک (۱۹۹۴) با تعابیر «آگاهی پدیداری: phenomenal consciousness» در برابر «آگاهی دسترسی: access consciousness» از این دو جنبه یاد می‌کنند. برخی فیلسوفان ذهن ضمن تأکید بر ضرورت عدم خلط بین آن‌ها، استدلال می‌کنند که چرا جنبه دوم (جنبه‌های کارکردی) نمی‌تواند معادل و حتی برآورنده‌ی جنبه اول (جنبه پدیداری) باشد. 🥉 سخن دریفوس آنست که آگاهی بمعنای / تجربه درونی (که همان مسئله دشوار: hard problem نام دارد)، از طریق فرآیندهای محاسباتی قابل تحصیل نیست. حتی خود «اذعان» روبات یا هر موجود دیگر به دارابودن جنبه درونی و پدیداری، باز هم یک «رفتار بیرونی‌»ست و ذیل جنبه کارکردی / اطلاعاتی قرار می‌گیرد. 🏅حال این مسئله‌ای دیگر است که جنبه پدیداری را چطور می‌توان ردیابی و verify کرد؟ اما دریفوس از سخن معمول فیلسوفان ذهن هم فراتر می‌رود. یعنی ادعای او این نیست که روبات‌ها برآورنده جنبه‌های رفتاری و کارکردی آگاهی هستند و این برای رسیدن به جنبه پدیداری و تجربه‌ایٍ آگاهی کافی نیست. بلکه بیش از این، می‌گوید حتی همان جنبه رفتاری و واکنش‌های بیرونی هیجانی و عاطفی هم بدرستی در رویکردهای فعلی ساخت ، امکان تحقق کامل ندارند. چرا که همین واکنش‌ها هم در انسان‌ها مبتنی بر تجربه درونی شکل می‌گیرند. در واقع او در تحقق هم (تا چه رسد به ) تردید می‌کند. 🎖 این که ساینس از منظر سوم‌شخص به پدیده‌های آبجکتیو می‌پردازد ولی آگاهی، منظری سابجکتیو و اول‌شخص دارد که به دور از دسترس علم تجربی باقی می‌ماند، سخن خیلی‌هاست؛ چه در میان فیلسوفان و چه نوروساینتیست‌ها. دریفوس علاوه بر این‌ها می‌گوید واکنش‌ها و رفتارهای عاطفی بجا هم در عامل انسانی، مبتنی بر common sense و تجربه درونی‌ست و نه مبتنی بر دستورالعمل‌ها. 🎗دریفوس می‌گوید این واکنش‌ها یک نوع معرفت مهارتی (know how) است و نه یک نوع معرفت گزاره‌ای (know that) تا قابل برنامه‌نویسی یا مدل‌سازی باشد. می‌گوید اصلا واکنش‌های فارغ از کانتکست نداریم که شما یکسری ورودی را در یکسری کانتکست خاص در دوران کارورزی برای روبات تمرین دهید و بعد در کانتکست‌های جدید انتظار داشته باشید با مراجعه به خروجی همان تمرین‌ها، پاسخ مناسب را بیابد و اجرا نماید. می‌گوید اصلا تشخیص «هم‌سنخی و هم‌نوعی» بین ورودی‌های دریافتی از محیط/ کانتکست جدید با ورودی‌های فلان محیط/کانتکست دوران کارورزی، بر چه ملاک و معیاری استوار می‌شود؟ در حالیکه در انسان‌ها براساس شهود پدیداری اتفاق می‌افتد. @PhilMind
🔐 واژه «هوش» (Intelligence) در عنوان حوزه مطالعاتی ، گمراه‏کننده است. این واژه را وقتی درباره انسان‌ها بکار می‏بریم،‌ به شاهکارهای ذهنی در خلاقیت و استعداد آن‌ها ارجاع می‌دهیم. در حالی‌که جذّا‏ب‏ترین مسائل هوش مصنوعی، به تلاش‏ها برای تقلید قوای ذهنی مردم عادی (مانند بینایی و زبان طبیعی) برمی‏گردد. 🔐 مردم عادی کارهایی مانند دیدن و صحبت‌ کردن را راحت می‏یابند و اهمیت زیادی برای آن‏ها قائل نیستند. از سوی دیگر، کارهایی مانند ضرب اعداد ده رقمی برای اکثر ایشان، دشوار بنظر می‏رسد. ولی استفاده از کامپیوترها برای مطالعه قوای ذهنی، مشخّص کرد که چقدر بازسازی کارهای ساده انسانی مانند دیدن و معاشرت و ... - برخلاف انجام عملیات‌های پیچیده ریاضیاتی - در کامپیوترها چالش‌برانگیز است. 🔐 در واقع آن‌چه محور پژوهش و ساخت در حوزه مطالعاتی و مهندسی هوش مصنوعی قرار دارد، بسیار نزدیک به مفهوم در کانتکست فلسفی و است؛ چه مصادیق (مانند باور، تردید، تفکّر، تصمیم، ...) و چه مصادیق (مانند شادی، غم، خشم، مهربانی، ...). 🔐 البته مسئله بسیار مهم، "رویکردهای مطالعاتی و تولیدی" هوش مصنوعی نسبت به حالات آگاهانه فوق است. همان‌طور که راسل و نورویگ در «رویکردی مدرن به هوش مصنوعی» (2010) توضیح می‌دهند، چهار تعریف/الگوی عمده «تفکّر شبیه انسان»، «تفکّر ایده‌آل»، «رفتار شبیه انسان»، «رفتار ایده‌آل» در مطالعه و ساخت هوش مصنوعی طی 70 سال گذشته وجود داشته است. چهار الگویی که بنحوی کاملاً کارکردگرایانه، صرفاً خروجی‌های محاسباتی (در الگوهای تفکّرمحور) و رفتاری (در الگوهای رفتارمحور) را هدف می‌گیرند و نسبت به جنبه‌های سابجکتیو و اوّل‌شخص هیچ پروپوزالی و تمرکزی ندارند. چیزی که جان سرل، می‌نامید. 🔐 هرچند ذیل پروژه (Machine Consciousness) تلاش‌هایی برای بازسازی جنبه‌های پدیداری و اوّل‌شخص حالات آگاهانه در دست انجام است. فارغ از اینکه در این کلان‌پروژه نیز تا چه اندازه مدل‌کردن آگاهی ماشین (Machine Modeling of Consciousness: MMC) با رویکرد محاسباتی و کارکردگرایانه سایه انداخته، اما هدف و تعریف مسئله را منطبق با آگاهی می‌یابیم که بنحوی بنیادین با رویکرد و تعریف مسئله در جریان اصلی پروژه هوش مصنوعی، متفاوت است. 🔐 و البته برخی زمزمه‌ها و پروپوزال‌های حاشیه‌ای برای تولید و ساخت با رویکردی نوظهورگرایانه و شبه زیست‌شناختی و ... هم در حال طرح و بررسی است که بنحوی بسیار جدی‌تر از رویکردهای محاسباتی و رفتارگرا، تولید را هدف می‌گیرند. (See: Clowes, R., & Torrance, S., & Chrisley, R., 2007, "Machine Consciousness, Embodiment and Imagination", Journal of Consciousness Studies, 14, No. 7, pp. 9–13.) @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️هیوبرت دریفوس - استاد فلسفه دانشگاه برکلی - درباره شکست پروژه با استفاده از متدهای کنونی می‌گوید (2022)👆 🔺دریفوس پایه‌گذار اشکال حس عمومی علیه رویکردهای محاسباتی در هوش مصنوعی است که بازنمایی مفهومی از جهان را برای تولید حس عمومی، ناکام می‌داند. بنظر وی رفتار هوشمند انسانی منبعث از معرفت گزاره‌ای نیست؛ بلکه از انباشت تجربیات آگاهانه درونی ناشی می‌شود که در هر موقعیت خاص، ممکن است واکنشی منحصربه‌فرد را اقتضا نماید. 🔻به اعتقاد او رویکرد کلاسیک مفهومی و بازنمایانه در تلقی دوهزارساله فیلسوفان از ساختار معرفت ریشه داشته که در قرن بیستم توسط و ویتگنشتاین به انتهای خط رسیده. اما مهندسان هوش مصنوعی ابتدا بدون توجه به این شیفت پارادایمی در فلسفه، برنامه تحقیقاتی خود را بر پایه تلقی کلاسیک بنیان نهاده و وقتی در دهه هشتاد (زمستان هوش مصنوعی) با شکست مواجه شدند، با درکی سطحی از دیدگاه هایدگری، را به سمت تغییر داده‌اند. تغییری که به اعتقاد دریفوس، همچنان رفتارگرایانه و فارغ از نکته هایدگر است و حتی در ساخت (رفتار هوشمندانه) هم ناکام بوده، تا چه رسد به ساخت (). @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔐 سیستم بر مبنای تمایزناپذیری خروجی‌ها با یک انسان خبره و کارشناس، هوشمند نامیده می‌شود؛ یعنی می‌تواند مقاله‌ای پیشرفته یا نقاشی‌ای خلاقانه در هر موضوع تخصصی که سفارش بدهید، به شما تحویل دهد؛ بنحوی که از یک پژوهشگر برجسته انسانی یا هنرمند مجرب انسانی، تمایزناپذیر باشد. این همان استراتژی و معیار آلن در طراحی آزمونی برای سنجش ماشین «تفکرکننده» بود؛ معیاری رفتارگرا و کارکردگرایانه که البته همواره مورد مناقشات فراوان هم بوده است. 🔐 به هرحال مادام که ، ساخت مصنوعات توانمند برای ارائه تمایزناپذیر یکسری خروجی‌ها و کارکردها را هدف بگیرد، می‏توان گفت با چیزی سر و کار داریم که اصطلاحاً می‌نامند. این هوش البته کاربردهای فراوانی در تسهیل زندگی بشر دارد، اما ارائه خروجی‌های غیر قابل تمایز با یک متخصص متبحر انسانی، بدان معنا نیست که ماشین درکی از معنا و حالتی سابجکتیو از اندیشیدن هم داشته باشد. استدلال‌هایی مانند «اتاق چینی» از جان سرل و «مغز چین» از ند بلاک، برای نشان‌دادن همین خلاء صورت‌بندی گردیده است. 🔐 این یادآور تفکیک مهمی است که فیلسوفان ذهن بین جنبه کارکردی و جنبه پدیداری آن می‌گذارند. حالت ذهنی "اندیشیدن" یا "تفکر" دارای یک جنبه کارکردگرایانه است که با ورودی داده‌ها و پردازش آن‌ها و ارائه خروجی‌های متناسب و بعضا پیچیده سر و کار دارد. اما بعلاوه، یک جنبه سابجکتیو و پدیداری هم دارد که شخص تفکرکننده بنحوی اول‌شخص در هنگام تفکر آن را تجربه می‌کند. 🔐 در پست بعد درباره رویکرد کارکردگرا برای ارائه پاسخ‌های پیچیده خواهیم گفت: @PhilMind
فلسفه ذهن
فراز و فرود هوش مصنوعی ۱ 🚩 #هوش_مصنوعی از این ایده جذاب که در کنفرانس دارموث (۱۹۵۶) بیان گردید، آغا
فراز و فرود هوش مصنوعی ۲ 🚩 در اواسط دهه 1980 حداقل چهار گروه مختلف، نوعی را بازتولید کردند که اولین‏بار در 1969 پایه‏گذاری شده بود. این الگوریتم برای بسیاری مسائل و انتشار گسترده نتایج در مجموعه پردازش توزیع‏شده موازی (Parallel Distributed Processing) بکار گرفته شد که موجب شور و هیجان فراوان گردید. این مدل‏های هوش که «پیوندگرا: Connectionist» خوانده می‏شوند، بعنوان رقیب مستقیم برای دو مدل نمادی (که توسط نوِل و سیمون ارتقاء یافت) و رویکرد منطقی (که بوسیله مک‏کارتی و دیگران مطرح شد) تلقی می‏گردید. 🚩 شاید واضح بنظر برسد که انسان‏ها نیز در برخی سطوح با دستکاری نمادها کار می‏کنند، اما طرفداران پیوندگرایی می‏پرسیدند آیا دستکاری نمادها هیچ نقش تبیینی واقعی در مدل‏های جزئی‏شده شناخت دارد؟ این سؤال بدون پاسخ باقی مانده بود، هرچند دیدگاه اخیر این است که رویکردهای نمادین و پیوندگرا، مکمل همدیگر - و نه در رقیب با هم – هستند. 🚩 با جداسازی از رویکرد دیجیتال، تحقیق در شبکه‏های نورونی مدرن به دو حوزه تقسیم شد که یکی با خلق ساختار مؤثر شبکه و الگوریتم‏ها و ویژگی‏های ریاضیاتی آن‏ها سروکار داشت، و دیگری با مدل‏سازی دقیق ویژگی‏های مجموعه نورون‏های واقعی.  دیگر مشخص شده بود مسائلی که ما فکر می‏کردیم مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی آبرومندانه شطرنج گرفته تا استدلال در علوم مختلف،‌ آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً می‏توانستند نتایج رضایت‏بخشی را در این زمینه‏ها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارت‏هایی بود که هر بچه پنج‏ساله هم داراست؛ مثل بیان تفاوت بین یک سگ و یک گربه، یا درک یک کارتون انیمیشینی. 🚩 اواسط دهه 90 شاهد نفوذ سیستم‏هایی در مؤسسات مالی بودیم که از تکنیک‏های قدرتمند آماری و انطباقی استفاده می‏کردند. نه تنها فروشگاه‏های بزرگ توسط شبکه‏های کامپیوتری مدیریت می‏شدند، بلکه عمده تصمیمات خرید و فروش نیز بوسیله برنامه‏های نرم‏افزاری که بنحوی فزاینده شامل مدل‏های پیچیده دادوستد بودند،‌ گرفته می‏شد. 🚩 با نقش مهم و روزافزون ماشین‏های هوشمند در تمامی جنبه‏های زندگی امروزه (نظامی، پزشکی،‌ اقتصادی، مالی، سیاسی)، عجیب است کسی در این‌باره تردید داشته باشد که: «چه اتفاقی با هوش مصنوعی رخ داده است»؟ اگر تعریف ما از AI شبیه تعاریف امثال اِلین ریچ (Elaine Rich) باشد که هوش مصنوعی را معادل ماشین‌هایی می‌داند که «اعمالی را به انجام می‏رسانند که فعلاً افراد انسانی در انجام آن‏ها بهتر هستند»، باید اذعان کرد که حوزه AI به موفقیت‌های بزرگی دست یافته و آینده روشن‌تری را هم نوید می‌دهد. 🚩 اما اگر علاوه بر جنبه کارکردی که بر یکسری خروجی‌های از سنخ داده و رفتار و گفتار تکیه دارد، جنبه پدیداری و سابجکتیو هوش و آگاهی نیز مدنظر باشد، ماجرا کاملا فرق می‌کند. رویکردهای معاصر () و () هرچقدر که در ارائه رفتارها و کارکردهای ایده‌آل یا شبیه انسان، پیشرفت داشته‌اند، اما اساسا برای تولید و توسعه عالَم درونی و در ماشین‌ها تاسیس نشده‌اند. 🚩 امروزه البته بسیاری از مهندسان علوم کامپیوتر اصلا کاری با ساخت جنبه اول‌شخص و در ماشین‌ها ندارند و صرفا بر توسعه تمرکز دارند؛ هوشی که البته در تسهیل و تحول زندگی بشر می‌تواند نقشی بسیار اساسی ایفا نماید و کارکردهای مهمی را به منصه ظهور رساند. اما بنظر می‌رسد چشم‌انداز که توسط لیدرهای این حوزه از اواسط قرن بیستم نوید داده می‌شد و همچنان از سوی برخی مهندسان و نظریه‌پردازان دنبال می‌شود، قابلیت تحقق در قالب رویکردهای رایج را ندارد. و این البته بمعنای عدم امکان علی‌الاصول تحقق چشم‌انداز مذکور از هیچ طریق دیگر نیست. @PhilMind
🔻تقریبا همگان قبول دارند که انجام بعضی کارها نیازمند "هوش" است؛ مثل پیداکردن حاصل تقسیم 231 بر 42. ممکن است کسی بگوید دستگاهی دارای است که بتواند برای انجام ‏چنین کارهایی توسط ما بهره‌برداری شود؛ یعنی کارهایی که توافق داریم انجام آن‏ها بوسیله انسان، مستلزم هوش است. داشتن هوش به این معنا را «هوش کاری» (task intelligence) می‏نامیم. ماشین حساب‏ها می‏توانند برای یافتن پاسخ تقسیم 231 بر 42 بکار گرفته شوند، بنابراین حتی آن‏ها هم دارای هستند. 🔻هوش کاری مصنوعی، مناقشه برانگیز نبوده و حتی آکوئیناس و دکارت هم دلیلی برای رد آن ندارند. هرچند باید توجه داشت که ماشین حساب‏ها نمی‏دانند جواب مسائل ریاضیاتی چیست و نمی‌دانند که در حال انجام عملیات ریاضی‏اند. لذا شایسته نیست که از دارابودن هوش کاری به ادعاهای بزرگتر درباره پل بزنیم. 🔻«هوش شیء» مقابل «هوش کاری» است؛ اگر یک دستگاه هوش مصنوعی اشیاء را داشته باشد،‌ آن‏گاه چنین دستگاهی را می‏توان به معنی واقعی هوشمند دانست. پرسش‏های مناقشه‏برانگیز معاصر از امکان هوش مصنوعی اشیاء و رویکردهای مختلف برای طراحی آن، سؤال می‏پرسند. 🔻می‏توان با وام‏گیری اصطلاح از جایگاه پمپ بنزین، بین دو گونه هوش اشیاء تمایز نهاد: اگر هوش دستگاه بگونه‏ای است که می‏داند انسان‏ها چگونه دارای هوش خودشان هستند،‌ چنین دستگاهی واجد هوش مصنوعی اعلای شیء (premium artificial thing intelligence) یا premium AI است. اما اگر هوش دستگاه بگونه‏ای باشد که نمی‏داند انسان‏ها چطور هوش خودشان را دارند، این دستگاه را دارای هوش مصنوعی عادی شیء (regular artificial thing intelligence) یا regular AI می‏نامیم. باید توجه داشت که گازوئیل عادی، واقعاً گازوئیل است. به همین ترتیب، هوش مصنوعی عادی اشیاء نیز واقعاً هوش است. 🔻جان سرل (1980) تفاوتی بین هوش مصنوعی قوی و ضعیف گذاشته بود: ، تزی است که می‏گوید «کامپیوترهایی با برنامه‏ریزی درست، واقعاً یک ذهن هستند. بدین معنا که کامپیوترها با برنامه‏ریزی درست، می‏توانند حقیقتاً و بمعنای سابجکتیو "درک کنند" و دیگر حالات شناختی را نیز داشته باشند». در حالی که ادعای فقط در این حد است که کامپیوترها ابزاری مفید برای فرمولیزه‏کردن و آزمایش و انجام وظایف و رفتارهای مبتنی بر هوش هستند. 🔻این تمایز سرل را قادر ساخت تا استدلال خویش را مستقیماً و صرفاً علیه هوش مصنوعی قوی صورت‏بندی کند. ولی برای اهدافی عمومی‏تر نیازمند تمایزهای دیگری – مانند آن‏چه در این‏جا معرفی کردیم – هستیم. تمایز عادی/ اعلا به ما این امکان را می‏دهد که دو احتمال در هوش مصنوعی قوی را بازشناسی کنیم. و تمایز هوش کاری/ هوش اشیاء به ما اجازه می‏دهد تشخیص بدهیم که چالش‏های فلسفی عموماً متوجه ادعایی است که می‏گوید یک دستگاه می‏تواند خودش اصالتاً هوشمند باشد، یا حالات شناختی خاص خودش را داشته باشد. William Robinson, 2014, "Philosophical challenges", In: The Cambridge Handbook of Artificial Intelligence, pp. 85-86. @PhilMind