eitaa logo
فلسفه ذهن
841 دنبال‌کننده
135 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
⛄️ مثال ماشین عمه برتا (Aunt Bertha) توسط ندبلاک در مقاله Psychologism and Behaviourism (1981) علیه تعریف تورینگی از هوش ارائه شده است. بلاک این ماشین را با حافظه‌ای عظیم در نظر می‌گیرد که تمام پاسخ‌های عمه برتای واقعی برای پرسش‌های مختلف در طول یک زمان مشخص (مثلا یکساعت) در آن برنامه‌نویسی شده باشد. لذا ندبلاک استدلال می‌کند که شرط کافی برای هوش نیست. ⛄️ چنین ماشینی - بنا به فرض - خواهد توانست آزمون تورینگ را با پاسخ‌های کاملا شبیه انسان پاس کند. اما پاس‌کردن توسط این ماشین نمی‌تواند شاهدی بر هوشمندی آن باشد. درستی پاسخ‌های این ماشین به سؤالات آزمون، از آن‌جا ناشی می‌شود که پاسخ‌های عمه برتای واقعی درست و بجا هستند و این ماشین صرفا برای ذخیره و تکرار آن پاسخ‌ها برنامه‌نویسی شده است. ⛄️ باید توجه داشت که ماشین عمه برتا یک ماشین فرضی (و نه واقعی و کاربردی) است که حتی اگر امکان تحقق عملی نداشته باشد، اما صرف امکان منطقی آن برای هدف بلاک کفایت می‌کند. در واقع این استدلال در سطح مفهومی طراحی شده و می‌خواهد تحلیل مفهومی تست تورینگ از هوش را به چالش بکشد. ⛄️ ممکن است استدلال بلاک را (که ابتدای دهه 80 نیز ارائه شده)، مربوط به استراتژی کلاسیک و قدیمی در تلقی کنیم که براساس ذخیره‌سازی و حافظه در پیش می‌رفت. حال آن‌که در دهه‌های اخیر اساسا برپایه ذخیره‌سازی در حافظه نیست. بلکه ماشین در دوره کارورزی (training) یکسری موقعیت‌ها را تمرین می‌کند و پاسخ‌های بهینه برای هر موقعیت را در می‌یابد. او آن‌گاه در موقعیت‌های جدید براساس تمرین‌هایی که در دوره کارورزی گذرانده، پاسخ درست و بجا را بیرون می‌دهد. ⛄️ مسئله اما این‌جاست که چنین ماشینی کماکان از وابستگی به هوش انسانی برنامه‌نویس و از معیار تشخیص نوع موقعیت جدید خلاصی نمی‌یابد. او همچنان در نحوه مراجعه به ورودی و خروجی‌های دوره کارورزی برای پاسخ‌دهی به موقعیت جدید، از نوعی برنامه‌نویسی پیروی می‌کند که هوش انسانی برایش ریل‌گذاری کرده است. و از آن مهم‌تر، تشخیص این‌که موقعیت جدید از نوع کدام موقعیت‌های تمرین‌شده‌ی پیشین است، خود نیازمند معیاری بسیار پیچیده و گاه منحصر بفرد است. ⛄️ ممکن است ماشین قبلا موقعیت زیادی را تمرین کرده و پاسخ‌های درست و بجا برای هریک را دسته‌بندی کرده باشد. ولی اکنون با موقعیت جدیدی مواجه شده که به آسانی قابل تطبیق با موقعیت‌های (ولو پرشمار) دوره کارورزی نباشد. او با چه معیاری باید موقعیت جدید را در دسته‌بندی خود بگنجاند و تشخیص دهد؟ این موقعیت جدید می‌تواند - همانطور که دریفوس توضیح داده - کاملا منحصر بفرد و وابسته به کانتکست باشد. تطبیق ماشینی چنین وضعیتی بر موقعیت‌های تمرین‌شده‌ی قبلی، صرفا به خروجی نادرست و نابجا (irrelevant) خواهد انجامید. علاوه بر این حتی در مواردی که به دسته‌بندی درست موقعیت جدید دست یابد، تازه به پاسخ‌های ذخیره‌شده در دوران کارورزی مراجعه و آن‌ها را بنحوی متناسب تکرار می‌کند که باز در برابر استدلال‌هایی نظیر ند بلاک (آزمون عمه برتا) و جان سرل (آزمون اتاق چینی) قرار می‌گیرد. ⛄️ بدین‌ترتیب رویکردهای محاسباتی - چه رویکرد کلاسیک () و چه رویکرد پیوندگرایی () - در ساخت هوش مصنوعی با چالش‌های جدی نظری روبه‌رو هستند. هرچند که در واقع بخش عظیمی از لابراتوارهای هوش مصنوعی را در تسخیر خود داشته و دارند. @PhilMind
🔐رویکرد محاسباتی به ذهن، حاصل پیشرفتها و دستاوردهایی بود که از نیمه قرن بیستم در حوزه مهندسی کامپیوتر و هوش مصنوعی اتفاق افتاد و رفته رفته این نگرش را گسترش داد که چه بسا هم دقیقا – و نه بعنوان تشبیه - یک سیستم کامپیوتری باشد. بدین ترتیب ذهن را باید بمثابه نرم‌افزاری که بر روی سخت‌افزار مغز اجرا می‌شود، در نظر گرفت. در نگاه طرفداران این دیدگاه، فرآیندهای مهم ذهنی مانند استدلال‌کردن، تصمیم‌گیری، حل مسئله و ... قابلیت تطبیق بالایی با الگوی محاسباتی‌ای داشتند که در ماشین تورینگی اجرا می‌شد؛ بدین معنا که محاسبات ذهنی با دستکاری نمادها اتفاق می‌افتد و این نمادها در واقع، همان محتوای حالات ذهنی‌اند. 🔐دیدگاه فوق البته بعدها در دهه 70 و 80 توسط جری فودور تکمیل شد. او با تمرکز بر دستکاری نمادها در فرآیند محاسباتی، سیستمی از بازنمایی ذهنی را مطرح کرد که حاوی نمادهای (mentalese) یا زبان تفکر(Language of Thought: LOT) بودند. گرایشات گزاره‌ای (حالات ذهنی مانند باور و میل و تردید و امید و ... که معطوف به یک گزاره هستند)، در نگاه فودور در واقع با این نمادهای زبان ذهن مرتبط‌اند و این نمادها نیز حاصل زنجیره علّی ارتباط با محیط‌اند که درون سیستم عصبی بازنمایی می‌شوند. (Fodor, 1975, The Language of Thought) فودور بدنبال انتقادات فراوانی که به درون‌گرایانه بودن می‌شد، بعدها تلاش کرد (wide content) ذهنی را در قالب محاسبات به شیوه‌ای که شبیه قوانین بازنمایی وسیع باشد، توضیح دهد (Fodor, 1994, The Elm and the Expert)، هرچند قابلیت‌های بازنمایی محلی (local) در نظریه وی برای این هدف کفایت نمی‌کرد و مناقشات در این‌باره را باقی ‌گذاشت. 🔐اما به هرحال تئوری محاسباتی فودور که در واقع تلفیقی از محاسبه‌گرایی () و () است، با استقبال فراوانی در حوزه مواجه شد و بعدها نیز در چارچوب تداوم یافت. در واقع دیدگاه فودور اگرچه فرآیند محاسباتی را منتزع از ساختار بیولوژیک بازنمایی‌کننده لحاظ می‌کرد تا بتواند مدل محاسباتی ماشین تورینگی را فارغ از دستگاه سیلیکونی یا نورونی بازنمایی‌کننده لحاظ نماید، بعدها با اهمیت‌یافتن ساختار نوروبیولوژیک در چارچوب علوم شناختی، به دیدگاه پیوندگرایی () شیفت کرد که فرآیند محاسباتی و بازنمایی محتوای ذهنی را در قالب اتصالات و شلیک‌های شبکه نورونی تبیین کند. هرچند هسته اصلی دیدگاه محاسباتی همچنان برقرار باقی ماند و شلیک‌های نورونی در مسیرهای توزیع‌شده موازی، در جایگاه همان نمادهای زبان ذهن می‌نشستند که توسط سیستم عصبی دستکاری می‌شوند. @PhilMind
فراز و فرود هوش مصنوعی ۲ 🚩 در اواسط دهه 1980 حداقل چهار گروه مختلف، نوعی را بازتولید کردند که اولین‏بار در 1969 پایه‏گذاری شده بود. این الگوریتم برای بسیاری مسائل و انتشار گسترده نتایج در مجموعه پردازش توزیع‏شده موازی (Parallel Distributed Processing) بکار گرفته شد که موجب شور و هیجان فراوان گردید. این مدل‏های هوش که «پیوندگرا: Connectionist» خوانده می‏شوند، بعنوان رقیب مستقیم برای دو مدل نمادی (که توسط نوِل و سیمون ارتقاء یافت) و رویکرد منطقی (که بوسیله مک‏کارتی و دیگران مطرح شد) تلقی می‏گردید. 🚩 شاید واضح بنظر برسد که انسان‏ها نیز در برخی سطوح با دستکاری نمادها کار می‏کنند، اما طرفداران پیوندگرایی می‏پرسیدند آیا دستکاری نمادها هیچ نقش تبیینی واقعی در مدل‏های جزئی‏شده شناخت دارد؟ این سؤال بدون پاسخ باقی مانده بود، هرچند دیدگاه اخیر این است که رویکردهای نمادین و پیوندگرا، مکمل همدیگر - و نه در رقیب با هم – هستند. 🚩 با جداسازی از رویکرد دیجیتال، تحقیق در شبکه‏های نورونی مدرن به دو حوزه تقسیم شد که یکی با خلق ساختار مؤثر شبکه و الگوریتم‏ها و ویژگی‏های ریاضیاتی آن‏ها سروکار داشت، و دیگری با مدل‏سازی دقیق ویژگی‏های مجموعه نورون‏های واقعی.  دیگر مشخص شده بود مسائلی که ما فکر می‏کردیم مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی آبرومندانه شطرنج گرفته تا استدلال در علوم مختلف،‌ آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً می‏توانستند نتایج رضایت‏بخشی را در این زمینه‏ها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارت‏هایی بود که هر بچه پنج‏ساله هم داراست؛ مثل بیان تفاوت بین یک سگ و یک گربه، یا درک یک کارتون انیمیشینی. 🚩 اواسط دهه 90 شاهد نفوذ سیستم‏هایی در مؤسسات مالی بودیم که از تکنیک‏های قدرتمند آماری و انطباقی استفاده می‏کردند. نه تنها فروشگاه‏های بزرگ توسط شبکه‏های کامپیوتری مدیریت می‏شدند، بلکه عمده تصمیمات خرید و فروش نیز بوسیله برنامه‏های نرم‏افزاری که بنحوی فزاینده شامل مدل‏های پیچیده دادوستد بودند،‌ گرفته می‏شد. 🚩 با نقش مهم و روزافزون ماشین‏های هوشمند در تمامی جنبه‏های زندگی امروزه (نظامی، پزشکی،‌ اقتصادی، مالی، سیاسی)، عجیب است کسی در این‌باره تردید داشته باشد که: «چه اتفاقی با هوش مصنوعی رخ داده است»؟ اگر تعریف ما از AI شبیه تعاریف امثال اِلین ریچ (Elaine Rich) باشد که هوش مصنوعی را معادل ماشین‌هایی می‌داند که «اعمالی را به انجام می‏رسانند که فعلاً افراد انسانی در انجام آن‏ها بهتر هستند»، باید اذعان کرد که حوزه AI به موفقیت‌های بزرگی دست یافته و آینده روشن‌تری را هم نوید می‌دهد. 🚩 اما اگر علاوه بر جنبه کارکردی که بر یکسری خروجی‌های از سنخ داده و رفتار و گفتار تکیه دارد، جنبه پدیداری و سابجکتیو هوش و آگاهی نیز مدنظر باشد، ماجرا کاملا فرق می‌کند. رویکردهای معاصر () و () هرچقدر که در ارائه رفتارها و کارکردهای ایده‌آل یا شبیه انسان، پیشرفت داشته‌اند، اما اساسا برای تولید و توسعه عالَم درونی و در ماشین‌ها تاسیس نشده‌اند. 🚩 امروزه البته بسیاری از مهندسان علوم کامپیوتر اصلا کاری با ساخت جنبه اول‌شخص و در ماشین‌ها ندارند و صرفا بر توسعه تمرکز دارند؛ هوشی که البته در تسهیل و تحول زندگی بشر می‌تواند نقشی بسیار اساسی ایفا نماید و کارکردهای مهمی را به منصه ظهور رساند. اما بنظر می‌رسد چشم‌انداز که توسط لیدرهای این حوزه از اواسط قرن بیستم نوید داده می‌شد و همچنان از سوی برخی مهندسان و نظریه‌پردازان دنبال می‌شود، قابلیت تحقق در قالب رویکردهای رایج را ندارد. و این البته بمعنای عدم امکان علی‌الاصول تحقق چشم‌انداز مذکور از هیچ طریق دیگر نیست. @PhilMind
👇 🧩 سال‌هاست که با غلبه رویکرد محاسباتی در ، فرآیندهای انتزاعی محاسبات بعنوان زمینه تولید هوش و آگاهی به رسمیت شناخته شده و نزد بسیاری از دانشمندان و محققان این حوزه، ماده سازنده سیستم پردازشگر از اهمیت و‌ موضوعیت چندانی برخوردار نبوده است. استراتژی ساخت با پیاده‌سازی بر روی سیستم‌های دیجیتالی و تراشه‌های الکتریکی و ... از همین دیدگاه نشأت گرفته است. 🧩 اما با وجود موفقیت‌ها و پیشرفت‌های کاربردی، ناکامی سیستم‌های محاسباتی در ارائه خروجی‌های شبیه انسان و چالش‌های نظری که در این‌باره قوت گرفته است، اهمیت دیدگاه‌های بیولوژیکی را توسط برخی صاحبنظران روی میز گذاشته است. سیستم‏های هوش مصنوعی در توسعه‏های اخیر بدنبال جایگزینی معدنی برای اجزای بیولوژیک آگاهی،‌ شبکه‏های مصنوعی عصبی بجای نورون‏های سلولی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعمل‏های مبتنی بر پروتئین و DNA هستند تا بر متریال سازنده سیستم نیز تمرکز کنند. (Pagel & Kirshtein, 2017, Machine Dreaming and Consciousness, p.30) 🧩 موضوعیت در هوش مصنوعی البته می‌تواند به معانی مختلفی مورد بحث قرار گیرد. اگر منظور از پایه بیولوژیک آگاهی صرفا در حد جریان الکتروشیمیایی موجود در شبکه‌های نورونی باشد، شاهد استراتژی حداقلی برای تامین هوش مصنوعی شبه بیولوژیک خواهیم بود که فقط در پی جاسازی ماده شیمیایی حامل جریان الکتریکی در شبکه‌های مصنوعی است. اما چنانچه ساختار مولکولی و ژنتیک مغز نیز در تولید نقش داشته باشد، چالش‌های عمیق‌تری پیش روی مهندسان خواهد بود. 🧩 مقاله مهمی که سه ماه پیش توسط محققان دانشگاه هایدلبرگ آلمان در محله به چاپ رسید، نشان داد که مخچه با ساختار مولکولی و ژنتیکی خود در برخی توانایی‌های شناختی مرتبه بالاتر انسان دخالت دارد. در حالی‌که غالب دانشمندان، مخچه را بدلیل عدم وقوع پردازش اطلاعات در آن، دارای نقش خاصی در تولید آگاهی نمی‌دانستند. یافته‌هایی از این دست ضمن نوعی شیفت پارادایمی در و هوش مصنوعی، چالش مهمی را نیز روی میز می‌گذارد: و سلول‌های نورون طبیعی را چگونه می‌توان بنحوی مصنوعی زمینه‌سازی کرد؟ آیا صرف منطق فازی می‌تواند محقق‌کننده چنین هدفی باشد؟ 🧩 به هرحال اما نکته قابل توجه اینست که رویکرد () با تاکید بر محاسبات توزیع‌شده و پردازش موازی اطلاعات، و همچنین رویکرد () با تمرکز بر بدن و مواجهه مکان‌مند سیستم حسی- حرکتی با محیط، بصیرت‌های ناشی از پژوهش‌های بیولوژیک آگاهی را جدی نمی‌گیرند و بنظر می‌رسد باوجود فواید بزرگ کارکردگرایانه، در ساخت و تولید با ابهامات و تردیدهای جدی مواجه هستند. @PhilMind