26.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آنیل سث - استاد #علوم_اعصاب دانشگاه Sussex انگلستان - از ایده توهمیبودن تمام تجربیات آگاهانه ما (تجربیاتمان از جهان و حتی از خودمان) سخن میگوید.
البته از چند نمونه تجربیات اشتباه، تعمیم به کل تجربیات را استنتاج میکند.
🔸اما مطابق معمول بین توهمیبودن «محتوای» برخی تجربیات (اشتباه در ادراک بصری رنگ در موقعیتی خاص، یا اشتباه در ادراک اعضای بدنمان)، توهمیبودن اصل آن احساس پدیداری نتیجهگیری میشود.
🔸نکته مهم دیگر آنست که «حدسزدن» بر پایه «باورها» و «توقعات» نسبت به جهان، همگی حالات ذهنی آگاهانه هستند که وی در تبیین تولید #آگاهی توسط #مغز، استفاده میکند. اینها بکارگیری آگاهی در تبیین آگاهی است! و در واقع یادآور اشکال آدمک ذهنی در مسئله #حیث_التفاتی که در ادبیات فلسفه ذهن و در موارد مشابه بحث شده است. نیاز به آدمک ذهنی دارای حالات آگاهانه، برای تبیین حالت آگاهانه. که تبیین حالات آگاهانه آن آدمک ذهنی هم مستلزم آدمکی دیگر در ذهن خود اوست و ... .
🔸بنحوی دیگر هرگونه نظریه مبتنی بر #پردازش_اطلاعات، میتواند بوسیله نسخهای از استدلال #اتاق_چینی جان سرل به چالش کشیده شود؛ اتاقی که یک نفر تمام سیگنالهای اطلاعاتی را بدون درک آنها دریافت و براساس دفترچه راهنما، پاسخ متناسب را بیرون میدهد. اما هیچ درک اولشخص از این پاسخ ندارد.
فرآیندهای محاسباتی را میتوان بنحوی که مستلزم آگاهی نباشند، بازسازی کرد.
@PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با #awareness (اطلاع) در #نوروساینس دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارشپذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیمگیری و ... .
💥مفهوم awareness بدینترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالیست که #Consciousness (#آگاهی/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد.
مثلا شخص در اثر #ادراک_بصری (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژههای اطراف دریافت میکند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این دادههای دریافتی تنظیم میکند. اما علاوه بر این جنبههای کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه میکند.
💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعهای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهتها و تفاوتهای ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف #مغز اتفاق میافتد که در واقع خصیصههای ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست.
💥ولی اگر تمام این فرآیندهای #پردازش_اطلاعات در مغز آن شخص و محتواهای گزارشپذیر متناظر با آنها در اختیار ما قرار گیرد، نمیتوانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگیهای تجربه ادراک رنگها، از سنخ ویژگیهای ساختاری نیستند.
به یاد بیاوریم که در نمونههای طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد میبیند)، تمام این ویژگیهای ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی میبیند، اما در قیاس با انسانهای نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد.
💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی میداند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصبشناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود.
💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره #همبستههای_عصبی حالات ذهنی، یک معرفت سومشخص و ابجکتیو از یک حقیقت اولشخص و سابجکتیو است. متد #علوم_شناختی اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبههای کارکردی و قابل مشاهده سومشخص است - ندارد.
این یافتهها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصههای مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل #مسئله_دشوار آگاهی نمیکند.
@PhilMind
🧩 یک نتیجه قطعی از یافتههای #نوروساینس اینست که بین تجربیات آگاهانه درونی و فرآیندهای مغزی، همبستگی (#correlation) وجود دارد. و تقریبا قطعی بنظر میرسد که هر نوع خاص از تجربیات اولشخص، با گونهای خاص از فعالیتهای نورونی همبسته است؛ تجربه e1 با فرآیند عصبی n1 همبسته است، تجربه e2 با فرآیند عصبی n2 و ... .
🧩 اما آیا این یافتهها برای تبیین #آگاهی کافیاند؟
در اینجا گروهی از دانشمندان (به پیشتازی دانیل #دنت) اساسا منکر وجود پدیده اولشخص شدهاند و تمام حقیقت آگاهی را همان کارکردهای مغزی و بدنی دانستهاند. گروهی دیگر (طرفداران اینهمانی)، دادههای اولشخص را به دادههای سومشخص تقلیل میدهند. ایشان منکر وجود #تجربه_درونی نیستند، اما آن را دقیقا معادل همین همبستهها یا کارکردهای عصبشناختی (مثلا #پردازش_اطلاعات و ...) تعریف میکنند.
🧩 منظر علوم تجربی اساسا منظری سومشخص و ابجکتیو است و وقتی به سراغ مطالعه پدیدهای میرود که ماهیتا منظری اولشخص و سابجکتیو دارد، یک تفاوت متدولوژیک بکار گرفته میشود که در نهایت تبیین پدیده مورد مطالعه را مناقشهبرانگیز میسازد.
استدلالهای فلسفی مختلفی در اینباره ارائه شده که میتوان به مقاله حس و حال خفاشبودن (what it is like to be a bat) از تامس نیگل، مقاله "آنچه مری نمیدانست" از فرانک جکسون، مقاله "نامگذاری و ضرورت" از سول کریپکی، استدلال «امکان زامبی» و ... اشاره کرد که قبلاً در این کانال بدانها پرداختهایم.
🧩 بنظر میرسد برای حرکت به سمت دانشی تجربی درباره آگاهی (a science of #consciousness) باید این شکاف بین دادههای اولشخص (درباره تجربیات آگاهانه) و دادههای سومشخص (درباره فرآیندهای عصبشناختی) را به رسمیت شناخت و بجای انکار پدیده اولشخص یا تقلیل غیرموجه آن به یافتههای سومشخص، بدنبال شناسایی و فرمولیزهکردن ارتباط بین این دو سطح از دادهها بود.
🧩 به بیان #چالمرز، در جایی که بین دو دسته از دادهها همتغییری سیستماتیک وجود دارد، میتوانیم انتظار اصولی سیستماتیک داشته باشیم که زیربنا و تبیینی برای این همتغییری باشند. در مورد آگاهی، میتوان انتظار اصول پلزننده (bridging principles) را داشت که زیربنا و تبیین همتغییری بین دادههای سومشخص و دادههای اوّلشخص را فراهم آورد. یک نظریه تجربی درباره آگاهی در نهایت نظریهای درباره این اصول خواهد بود.
@PhilMind
❓#هوش_مصنوعی از یک ایده جذاب در کنفرانس کالج دارموث (۱۹۵۶) آغاز گردید: #مغز میتواند بمثابه یک پردازشگر اطلاعات لحاظ شود.
دیدگاه #پردازش_اطلاعات چشمانداز جدیدی را درباره مغز ایجاد کرد و شبکههای نورونی را بمثابه دستگاههایی مطرح ساخت که قادر به حفظ و انتقال اطلاعات هستند.
❓در نتیجه پرسش مهندسان هوش مصنوعی این شد که مغزهای زنده به چه نوعی از پردازش اطلاعات نیاز دارند تا رفتارهای هوشمندانه عجیبی که ما معمولاً در ارگانیسمها میبینیم را بروز دهند؟
مثلاً چه ساختارها و فرآیندهای اطلاعاتی لازم است تا چهره یک شخص را در کسری از ثانیه بیرون بکشد؟ چه نوعی از پردازش اطلاعات ضرورت دارد تا یک جمله زبان طبیعی را با تمام ابهامات و ساختار نحوی پیچیدهاش، تجزیه و تفسیر کند؟ طرحی برای دستیابی به یک عملکرد تعاملی پیچیده، چگونه برنامهریزی و چطور اجرا و تنظیم میشود؟
❓در ابتدا اینگونه تصوّر میشد که شاید برخی اصول ساده و عمومی – مانند معادلات نیوتن – وجود داشته باشد که تمامی جنبههای هوش را تبیین کند. اما بتدریج آشکار گردید که هوش با حجم سنگینی از اطلاعات بشدت پیچیده و پردازشهای چندلایه سروکار دارد.
❓البته با این وجود، بسیاری از محقّقان هوش مصنوعی در رشتههای فلسفه، #نوروساینس و روانشناسی اعتقاد ندارند که چنین حجمی از پیچیدگی برای دستیابی به هوش مصنوعی، ضرورت داشته باشد. آنها امیدوار به برخی میانبرها هستند که عملکرد سخت سیستم بینایی امروز – با استفاده از تعداد بسیار زیاد الگوریتمها و محاسبات سنگین جهت فیلتر و بخشبندی و جمعآوردن جریانهای ورودی و تنظیم آنها - را دور بزند.
یا مثلاً برخی از آنها اعتقاد دارند پردازشهای زبانی نمیتوانند پیچیده باشند؛ چون توسّط مغزهای ما بدون زحمت و با سرعت عالی انجام میگیرد.
❓در مقابل برخی مهندسان هوش مصنوعی بر موضوعیت پردازشهای پیچیده اصرار دارند و میگویند شاید ما به زمان بیشتری نیاز داشته باشیم تا همگان بر این تمرکز کنند که فرآیندهای پیچیده پردازش اطلاعات، چگونه میتوانند باشند (بجای آنکه استدلال کنند آیا فرآیند پردازش اطلاعات با مطالعات هوش مرتبط هست یا نه).
❓در برابر دیدگاههای اطلاعاتی، جان سرل – فیلسوف شناختهشده - یک تمایز مهم بین نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید حالات ذهنی با نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید روابط ورودی – خروجی را برجسته میسازد.
او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد. وجود علیّت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکردهای عملی در جهان میگرداند. چنین روباتی میتواند یکسری رفتارها و کارکردهای شبیه انسان را از خود به نمایش بگذارد.
اما به تعبیر سرل، اینها دلالتی بر وجود علیّت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. بلکه یک روبات موفّق میتواند بکلّی زامبی (فاقد حالات درونی) باشد.
❓بدینترتیب برخلاف نگرشهای کارکردگرایانه که صرفا بر پردازش اطلاعات ورودی و خروجی تمرکز کرده و ماده سازنده پردازشگر سیستم را فاقد اهمیت میداند، نوظهورگرایانی مانند سرل برای بیوشیمی مغز و ساختار شکلدهنده آن موضوعیت قائلاند که علت بروز #آگاهی در سطحی #نوظهوریافته میشود.
❓هرچند که بنظر میرسد علاوه بر ساختار نوروبیولوژیک، الگوی پردازشهای اطلاعاتی نیز در ظهور #آگاهی_پدیداری دخالت دارد و نوظهورگرایان باید بسمت دیدگاههایی بروند که ظهور و جهش آگاهی را بر پایهای مرکب از ساختار پردازشگر و الگوی پردازش تعریف میکند؛ چه مانند سرل این آگاهی نوظهوریافته را همچنان پدیدهای فیزیکی در نظر بگیریم (نوظهوریافتگی ضعیف) یا پدیدهای غیر فیزیکی (نوظهوریافتگی قوی).
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥کریستوف #کوخ (چهره #نوروساینس) در این گفتگو👆 از ایده بنیادیبودن #آگاهی (نوعی #پنسایکیزم) دفاع میکند.
🔥دیوید #چالمرز (از لیدرهای پنسایکیزم) هم مانند کوخ نسبت به تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (#IIT) سمپاتی دارد و بین پیچیدگیهای #پردازش_اطلاعات و رخداد #تجربه_آگاهانه، ارتباط منسجمی برقرار میسازد.
🔥کوخ در اینجا از تفاوت بین بخشهای مختلف #مغز در ارتباطشان با آگاهی نتیجه میگیرد که فقط تعداد نورونها در پیچیدگی لازم برای ایجاد آگاهی کافی نیست و چیزی بنیادین باید وجود داشته باشد. او به همین دلیل #نوظهورگرایی (#emergentism) را درست نمیداند.
🔥اما در تاریخ فلسفه هرگاه پس از تلاشهای بسیار برای تبیین پدیدهای به مشکل برخوردهاند، یک راهحل پیشنهادی، بنیادین دانستن آن پدیده بوده تا نیاز به تبیین براساس چیز دیگری نداشته باشد.
🔥چه بسا طرفدار نوظهورگرایی در پاسخ کوخ بگوید آن حد از پیچیدگی که در سطح پایینی برای ظهور آگاهی لازم است، فقط وابسته به تعداد نورونها یا حتی حجم پردازش اطلاعات نیست و عوامل دیگری هم دخالت دارند. چه عواملی؟ نوظهورگرا آن را موکول به پیشرفت دانش تجربی میکند و پنسایکیست به امر بنیادین ارجاع میدهد. بنظر میرسد هر دو ناکامیهایی دارند.
@PhilMind
🧠 #مسئله_دشوار آگاهی حتی وقتی انجام تمام کارکردهای مرتبط را تبیین کردیم، همچنان برقرار است. مثلاً برای تبیین #گزارش_پذیری کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم میتواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین #دسترسی_درونی، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم میتواند اطلاعات درباره حالات درونیاش را در هدایت رفتارهای بعدی به کار گیرد. برای تبیین #یکپارچه_سازی_اطلاعات و #کنترل_رفتار، لازم است توضیح دهیم که چطور فرآیندهای مرکزی یک سیستم میتوانند اطلاعات را جمعآوری کرده و در تسهیل رفتارهای گوناگون مورد استفاده قرار دهند.
🧠 چطور انجام یک کارکرد را تبیین میکنیم؟ با مشخص کردن فرآیندی که آن کارکرد را به انجام میرساند. برای انجام این کار، #مدل_سازی_شناختی و نوروفیزیولوژیک، کاملاً مکفی است.
اگر به دنبال تبیینی با جزئیات عینی هستیم، میتوانیم فرآیندهای عصبی مسئول انجام این کارکردها را مشخص سازیم. و اگر یک تبیین انتزاعیتر نیاز داریم، میتوانیم فرآیندی در قالب تعابیر محاسباتی ارائه دهیم.
در هر صورت یک تبیین کامل و قانعکننده به دست خواهد آمد. وقتی آن فرآیند عصبی یا محاسباتی را مشخص کردیم که کارکرد مثلاً گزارش شفاهی را به انجام میرساند، عمده کار تبیین گزارشپذیری به سرانجام رسیده است.
🧠 اما وقتی رویکرد فوق به #تجربه_آگاهانه میرسد، این دست تبیینها هم به شکست میانجامد. البته جنبه پدیداری تجربه در بسیاری موارد با #پردازش_اطلاعات و جنبههای کارکردی نیز همراه است. مثلاً هنگام #ادراک_بصری، چرخهای از پردازش اطلاعات و تعاملات کارکردی در #مغز و بدن ما وجود دارد. رویکرد #علوم_شناختی برای تبیین ساختارها و کارکردها، حتما در تبیین این جنبه از #ادراک_حسی کارآمدی دارد.
ولی علاوه بر این، ما یک جنبه درونی و سابجکتیو هم در ادراک بصری فوق داریم که مثلاً همان کیفیت ادراک سبزی چمنزار و لذت سابجکتیو همراه با این ادراک است. به تعبیر تامس نیگل، چیزی وجود دارد که حس و حال بودن در این حالت آگاهانه است. شناسایی ساختارها و کارکردهای نوروبیولوژیک برای تبیین این جنبه از ادراک حسی، عمیقاً ناکافی و ناامیدکننده به نظر میرسد.
🧠 توانایی تمایزگذاری و واکنش به محرکهای محیطی، یکپارچهسازی اطلاعات، گزارشپذیری حالات ذهنی، توانایی سیستم برای دسترسی به حالات درونیاش، تمرکز توجه، هدایت و کنترل ارادی رفتار، ... اینها همگی جنبههایی مرتبط با #آگاهی هستند که با پردازش اطلاعات و شناسایی ساختارها و کارکردها قابل توضیحاند. از اینرو آنها را مسائل آسان آگاهی نامیدهاند. اما #آگاهی_پدیداری که با جنبه اولشخص احساسات و هیجانات و ... سروکار دارد، با این متدولوژی تحقیقاتی رامشدنی به نظر نمیرسد و شاید احاله به پیشرفتهای آتی #نوروساینس هم بیمعنا باشد. مادام که متدولوژی تحقیقات ما بر روی کشف ساختارهای نورونی مرتبط و کارکردهای مغزی-بدنی تمرکز دارد، دشوار است که تصور کنیم به تبیین #تجربه_پدیداری راه خواهد یافت.
📚 برگرفته از کتاب The Character of Consciousness نوشته #دیوید_چالمرز
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥برخی مدافعان #تقلیل_گرایی درباره #آگاهی، #تجربه_پدیداری را هم از قبیل حیات میدانند. تا مدتها طرفداران #اصالت_حیات (#vitalism) قائل به روح حیوانی یا چیزی شبیه آن، بعنوان وجه تمایز موجودات زنده و غیر زنده بودند.
#دنیل_دنت که از پیشروان #حذف_گرایی (توهمی بودن جنبه کیفی آگاهی) است هم بر چنین تشابهی تأکید دارد👆
💥اما فارق مهمی که در این قیاس وجود دارد، کارکردی بودن ماهیت حیات است؛ حیات موجود زنده را کارکردهایی مانند تولید مثل و رشد و تغذیه و ... شکل میدهد و اساسا حیات، چیزی ورای این کارکردها نیست.
آگاهی اما علاوه بر جنبه کارکردی، یک جنبه کیفی و پدیداری هم دارد که در منظر سابجکتیو و اولشخص، تجربه میشود.
💥مثلا #ادراک_حسی یا #عواطف فقط در دریافت و #پردازش_اطلاعات محیط، #گزارش_پذیری، هدایت و #کنترل_رفتار و ... خلاصه نمیشود. بلکه علاوه بر اینها - که با عنوان #آگاهی_دسترسی (#AccessConsciousness) یا #آگاهی_اطلاعاتی میشناسیم - یک جنبه کیفی و درونی هم دارد: #آگاهی_پدیداری (#PhenomenalConsciousness)
💥هر تلاش علمی که بدنبال تقلیل/ تبیین دومی به/ با اولی باشد، صرفا صورت #مسئله_دشوار را پاک میکند.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ مایکل گرازیانو - استاد #نوروساینس و روانشناسی دانشگاه پرینستون - در این گفتگو از دیدگاه #حذف_گرایی دفاع میکند👆
❇️ طبق نظر حذفگرایان (#دنیل_دنت و گرازیانو و ...)، اساسا تجربه پدیداری وجود واقعی ندارد و توهمی بیش نیست. آنچه واقعا بعنوان آگاهی وجود دارد، همین جنبههای اطلاعاتی و کارکردی است؛ یعنی دریافت و #پردازش_اطلاعات و خروجیهای زبانی و رفتاری مرتبط با آن. لذا بحث درباره جنبه سابجکتیو و تجربه درونی را باید کنار گذاشت.
❇️ از این منظر #هوش_مصنوعی هم دارای آگاهیست و میتوان بزودی به آپلودکردن #مغز و #آگاهی انسانها در کامپیوتر هم رسید. نه بدین معنا که روباتها و کامپیوترها #تجربه_پدیداری دارند یا خواهند داشت؛ بلکه بدین معنا که خود ما هم چنین چیزی نداریم و آگاهی (#consciousness) را باید در حد مطلع بودن (#awareness) فروکاست؛ در حد پردازش اطلاعات و دسترسیپذیری و گزارشپذیری و هدایت رفتار و ...؛ به بیان گرازیانو، در حد توجه و توصیفات این توجه.
❇️ دیدگاه حذفگرایی البته اقبال چندانی در میان فیلسوفان ندارد؛ چراکه مبتنی بر انکار امر شهودی و همگانیست. ضمن اینکه توهمیبودن پدیده سابجکتیو، بسیار چالش برانگیز مینماید. توهم در مورد ادراک امر آبجکتیو از لحاظ مثلا تطبیق محتوای ادراک با دنیای خارج، سنجیده میشود. اما توهم بمعنای عدم تطابق محتوای تجربه درونی با جهان سابجکتیو عجیب است.
و اینکه آیا توهم #حالات_پدیداری مختلف، خودش یک حالت ذهنی پدیداری نیست؟
@PhilMind
برونگرایی تجربه پدیداری 1
🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مطرح میکند؛ زمینی که از هر جهت دقیقاً شبیه زمین واقعی است؛ فقط با این تفاوت که مایع شفاف و بیرنگ و بیبویی که از ابرها میبارد و «آب» نامیده میشود، دارای ترکیب مولکولی XYZ است و نه H2O.
اسکار در زمین واقعی و همزاد اسکار در همزاد زمین، بلحاظ درونی مولکول به مولکول شبیه هم هستند و حتی تاریخچه و سوابق علّی یکسانی هم دارند.
پاتنم بنحوی مقبول استدلال میکند که وقتی همزاد اسکار در همزاد زمین، واژه «آب» را به كار میبرد، همان معنایی را نمیدهد که برای اسکار در زمین واقعی دارد. «آب» برای همزاد اسکار، به معنای مایعی با ترکیب مولکولی XYZ است و برای اسکار به معنای مایعی با ترکیب مولکولی H2O (ولو اینکه هیچکدام از آنها اطلاعی از ترکیبهای مولکولی نداشته باشند).
🌍 بنابراین با اینکه تمامی وضعیتهای دروني اسکار و همزاد اسکار، یکسان و مشترک بود، معنای واژه «آب» برای آن دو متفاوت گردید، و این تفاوت از اختلاف بیرونی و محیطی ناشی میشود.
نتیجه استدلال پاتنم آنست که باورهاي ما درباره انواع طبیعی، #محتوای_وسيع (برونگرا) دارند و صرفاً به آنچه در درون ذهنها و سرهاي ما رخ ميدهد، وابسته نيستند و نمیتوانند صرفاً بر حالات نوروفیزیولوژیک یکسانمان سوپروین شوند (Putnam, 1975, "The Meaning of Meaning").
البته پاتنم خود در برونگرایی معنا متوقف میماند، اما تایلر برج چند سال بعد، به سادگی استدلال وی را به #برون_گرایی_محتوا هم تعمیم داده است.
🌎 یکی از مهمترین انگيزههای فیلسوفان برای پذيرش #برون_گرایی، استدلالیست كه بواسطه آزمونهاي فكري پاتنم و بِرج تثبيت شد. بعنوان مثال لایکن در مواجهه با رویکرد درونگرايانه هورگان و تینسون، از همین آزمون بهره میگیرد. هورگان و تینسون #تجربه_پدیداری را مبتنی بر حالات درونی شخص ادراککننده میدانند، و نقش ویژگی بیرونی را صرفاً در حد علت ایجادکننده حالت درونی، به رسمیت میشناسند. طبق این دیدگاه، اگر حالت درونی مذکور به هر نحو دیگری – حتی مغز در خمره - هم تحقق یابد، تجربهی آگاهانه ظاهر خواهد شد. طبق تبیین ایشان، عوامل محیطی، علّت دور تجربههای حسی بشمار ميآيند که بوسیله تحریکات فیزیکی در سیستم ادراکی بدن تأثیرگذارند. این تأثیرات بوسیله تکانههای نورونی - که حاصل عبور دادهها از گیرندههای حسی بدن است – پدید میآیند. بنابراین تجربه آگاهانه شما میتواند دقیقاً بلحاظ پدیداری مشابه الان باشد، حتی اگر علل بیرون از مغز که باعث فعالیتهای نورونی میشوند، کاملاً متفاوت از چیزی باشند که الان هستند. فقط کافیست فعالیتهای درونی سیستم نورونی، مشابه و یکسان باقی بمانند. (Horgan & Tienson, 2002, "The Intentionality of Phenomenology and The Phenomenology of Intentionality"pp.526-527).
🌏 لايكن در اعتراض به اين ديدگاه خاطرنشان ميكند كه در آزمون پاتنم نیز تمام زنجیرههای علّی بین ابژه بیرونی و سیستم ادراکی درونی، ميان اسكار و همزاد اسكار يكسان است، و حالات درونی آنها هم کاملاً مشابه است. پس اگر در مثال پاتنم ميپذيريم كه بدليل تفاوت در محيط، محتوای باورها متفاوت ميشود، چرا در حالات پديداري به ديدگاهي مشابهی قائل نشويم؟ لايكن از هورگان و تینسون میخواهد که در متن توضيح ديدگاهشان، واژگانی مانند «#پدیدارشناسی» و «تجربه» را با «محتوای باور» جایگزین کنند. به باور لايكن، نتيجه اين جايگزيني، استدلالی غلط علیه برونگرایی خواهد بود. (Lycan, 2008, "Phenomenal Intentionalities" p.246)
🌍 یکی از مهمترین نتایج بحث از این قرار است که طبق استراتژی درونگرایانه، هر دو شخص S1 و S2 که در لحظه t بلحاظ درونی اینهمان بوده و حالات نوروفیزیولوژیک کاملا یکسانی داشته باشند، حالات ذهنی دقیقا یکسانی هم در آن زمان خواهند داشت. اما براساس برونگرایی کاملاً ممکن است که S1 و S2 در زمان t دارای #حالات_پدیداری متفاوتی باشند؛ با اینکه شلیکها و شبکه #اتصالات_نورونی این دو دقیقاً مشابه هم باشد. بدین ترتیب صرفا مطالعه محاسبات مغزی و #پردازش_اطلاعات نمیتواند تبیینکننده درستی برای حالات ذهنیشان باشد.
ادامه دارد ...
@PhilMind
فراز و فرود هوش مصنوعی ۱
🚩 #هوش_مصنوعی از این ایده جذاب که در کنفرانس دارموث (۱۹۵۶) بیان گردید، آغاز شد: مغز میتواند بمثابه یک #پردازشگر_اطلاعات، لحاظ شود. کامپیوتر، مثالی از یک پردازشگر اطلاعات است؛ ولی مفهوم پردازشگر اطلاعات، وسیعتر است.
دیدگاه #پردازش_اطلاعات، چشمانداز جدیدی را درباره #مغز ایجاد کرد؛ نورونها یا #شبکه_نورونی بعنوان دستگاههایی لحاظ میگردند که قادر به حفظ و انتقال اطلاعات هستند.
جالب است که شیفت از دیدگاه الکتریکی – بیوشیمیایی به دیدگاه پردازش اطلاعات، همزمان با تغییر در سایر حوزههای زیستشناسی اتفاق افتاد و بطور خاص زیستشناسی ژنتیک و مولکولی کلید خورد که بر اطلاعات تأکید میکرد؛ بگونهای که ژنوم را بصورت یک برنامه در نظر میگرفت که بوسیله ماشین سلولی تفسیر میشود. دیدگاهی که امروزه غالب شده است.
🚩 هوش مصنوعی مستقیماً پرسش از پردازش اطلاعات نورونی را دنبال نمیکند؛ بلکه در موضع طراحی است. پرسش هوش مصنوعی اینست که: مغزهای زنده به چه نوعی از پردازش اطلاعات نیاز دارند تا رفتارهای هوشمندانه عجیبی که ما معمولاً در ارگانیسمهای زنده میبینیم را بروز دهند؟ مثلاً چه ساختارها و فرآیندهای اطلاعاتی لازم است تا چهره یک شخص را از جریان تصاویر بصری در کسری از ثانیه، بیرون بکشد؟ چه نوعی از پردازش اطلاعات ضرورت دارد تا یک جمله زبان طبیعی را با تمام ابهامات و ساختار نحوی پیچیدهاش، تجزیه کند و در قالب صحنه ادراک شده، تفسیر نماید؟ طرحی برای دستیابی به یک عملکرد تعاملی پیچیده، چگونه برنامهریزی و چطور اجرا و تنظیم میشود؟
🚩 مشاهدات نورونی و روانشناختی – تخیلات مغز، اختلالات مغز، تأثرات از سنّ و سال، و غیره – میتوانند به ما بگویند که بخشهای خاصی از مغز، درگیر وظایف شناختی اختصاصی هستند؛ ولی نمیتوانند بگویند چرا انواع ویژهای از پردازشها نیاز است؟ برای یافتن این پاسخ، باید فرآیندهای جایگزین را امتحان کرد (حتی اگر چنین فرآیندهایی در طبیعت اتفاق نمیافتند) و تأثیرات آنها را در عمل ببینیم.
🚩 دیدگاه پردازش اطلاعات، یک انقلاب حقیقی در مطالعات ذهن محسوب میشد. سالهای اولیه هوش مصنوعی، سرشار از موفقیتها در یک مسیر محدود بود. از همان ابتدا، محققان هوش مصنوعی از ابراز پیشبینیها درباره موفقیتهای آینده این حوزه، ابایی نداشتند. جملات ذیل که توسط هربرت سیمون در ۱۹۵۷ بیان شده، نمودی از فضای امیدوارانه آن دوره است:
«من نمیخواهم شما را شوکزده یا غافلگیر کنم. ولی به سادهترین روش میتوانم اینطور بگویم که الان در جهان، ماشینهایی وجود دارند که فکر میکنند، یاد میگیرند و خلق میکنند. علاوه بر این، توانمندی آنها برای انجام چنین کارهایی رو به افزایش است؛ تا اینکه در یک آینده نزدیک، طیف مسائلی که میتوانند مدیریت کنند، همسطح با طیف مسائلی باشد که ذهن انسانی، قادر به اداره آنهاست.»
🚩میتوان R1 را اولین سیستم کارشناسی موفق دانست که جنبه تجاری پیدا کرد و در شرکت تجهیزات دیجیتالی (Digital Equipment Corporation) بکار گرفته شد که تا ۱۹۸۶، سالیانه حدود ۴۰ میلیون دلار برای این شرکت، کاهش هزینه به همراه داشت.
دیگر تقریباً همه شرکتهای مهم امریکایی، گروه هوش مصنوعی خودشان را داشتند که در حال استفاده از یا تحقیق بر سیستمهای کارشناسی بودند.
صنعت هوش مصنوعی از حجم چند میلیون دلار در سال ۱۹۸۰ به میلیاردها دلار در ۱۹۸۸ رسید که شامل صدها شرکت ساخت سیستمهای هوشمند، سیستمهای بینایی، روباتها، و نرمافزار و سختافزار مخصوص این اهداف بود.
🚩 اما به زودی پس از آن دورهای فرارسید که «زمستان هوش مصنوعی» خوانده میشود؛ دورهای که کمپانیها بدلیل ناکامی در تحقق وعدههای خارقالعاده، به سقوط و افول کشیده شدند.
ادامه دارد ...
@PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورونها در پیدایش #تجربه_آگاهانه دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم #پردازش_اطلاعات است که به #آگاهی_پدیداری میانجامد.
این نگرش برپایه یافتههای تجربی بود که نشان میداد نواحی #قشر_مغز (Cerebral cortex) و #تالاموس که بیشترین پردازش اطلاعات در آنها صورت میگیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه #مخچه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورونهای #مغز، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمیگیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد.
🔸کوخ براساس همین دادهها #نوظهورگرایی را زیر سؤال میبرد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح میسازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازشها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت میاندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازشها تکرار شود (ولو در تراشههای سیلیکونی)، #تجربه_سابجکتیو یکسانی هم بروز خواهد کرد.
اساسا تئوری #یکپارچه_سازی_اطلاعات (#IIT) در #نوروساینس و دیدگاه #کارکردگرایی_ماشینی در #فلسفه_ذهن، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه #آگاهی_ماشین و #هوش_مصنوعی_قوی و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیشروی و تحقق است.
🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله #Nature به چاپ رسیده، نشان میدهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلولهای پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد.
این تحقیق پیشرو که در مرکز #زیست_شناسی_مولکولی دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایلهای مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمعآوری کرده و موفق به نقشهبرداری از این سلولها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیتهای منحصربفرد شناختی انسان مربوط میشوند.
🔸پژوهشهایی از ایندست با برجستهکردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش میکشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته میسازند.
در نتیجه نظریههایی مانند نوظهورگرایی (#Emergentism) - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری میدانند - تقویت میشوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و #علوم_شناختی، به چالش کشیده میشوند.
@PhilMind
فلسفه ذهن
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛
اشکال اوّل
🔴 تئوری کریگل به یکپارچهسازی دو بخش متمایز پردازش نورونی در قالب یک حالت متحد، تعهد دارد تا هر دو بخش محققساز «خصیصه کیفی» و «خصیصه سابجکتیو» را توضیح دهد.
بدین ترتیب، همانطور که ون گولیک نیز اشاره کرده، پاسخ متناسب دارای دو بخش نورونی متباین است و تنها دلیلی که آنها را بصورت یک ویژگی واحد در میآورد، این است که امکان تولید نتیجه درست را (با توجه به خصیصه کیفی هر تجربه)، فراهم میآورد.
🟠 ون گولیک به نحوی قابل درک، از این توضیحات قانع نمیشود و اعتقاد دارد تبیین مذکور، دربردارنده تمسک ضمنی به #ویژگی_پدیداری تجربه است که خود به تقلیل ناپذیری آن میانجامد؛ چرا که اتصال و اتحاد دو بخش نورونی مجزا، بر اساس «#خصیصه_پدیداری متناسب با هر تجربه»، تبیین شده است.
کریگل در پاسخ به این اشکال، ابتدا میپذیرد که چنین ناخوشایندیهایی در نظریه او احساس میشود. ولی مدعیست که این مطلب، نظریهاش را تقلیلناپذیر نکرده است. زیرا به بیان وی، در نهایت میتوان لیستی از تحریکات منفصل نورونی متناظر با حالات مختلف پدیداری را در قالب واژگانی صرفاً عصبی تهیه کرد.
🟡 البته گذشته از اینکه ما نیازمند یکسری آزمایشات مفصل #علوم_اعصاب_شناختی خواهیم بود تا همبستههای تحریکات نورونی برای هر خصیصه پدیداری را دقیقاً شناسایی نماییم، ولی نهایتاً به اذعان خود کریگل، مشکل دلبخواهی بودن برقرار خواهد ماند. چه این که معلوم نیست چرا ترکیب الف از تحریکات نورونی، ویژگی کیفی ب را بازنمایی میکند؟ این تناظر و تناسب از کجا آمده است؟ با این حساب، به نظر میرسد همچنان #شکاف_تبیینی پر نشده باشد.
🟢 کریگل تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد و خود او نیز بوضوح نارضایتیاش را از این مسئله ابراز کرده است. با این حال دلیلی که باعث میشود نظریه فوق را بپذیرد، این است که تمامی تئوریهای جایگزین، وضعیتی ناخوشایندتر و ناکارآمدتر دارند. (See: Kriegel, 2009, Subjective Consciousness; A Self-Representational Theory, pp.480-481)
اشکال دوم
🔵 بنظر میرسد عمده اشکالاتی که در برابر #تئوری_اینهمانی اقامه شده، در اینجا هم قابل طرح هستند؛ مثل اشکال مربوط به ضروری بودن رابطه اینهمانی که توسط کریپکی، تشریح شده است. وقتی جهان ممکنی قابل تصور باشد که دقیقاً همین حالات نوروفیزیولوژیک وجود داشته باشند، اما هیچ خصیصه پدیداریای وجود نداشته باشد (اشکال #امکان_زامبی)، تبیین خصیصه کیفی براساس محققساز نورونی با بنبست مواجه میشود. ضمن اینکه اساساً شکاف معروف تبیینی بین یک وضعیت نورونی تا یک #تجربه_پدیداری، همچنان برقرار است.
🟣 اعتراض بروگارد به نظریه کریگل، بر همین اساس اقامه شده که میگوید به هرحال، جاندارانی قابل تصور هستند که دارای #خودبازنمایی و فاقد خصیصه پدیداری باشند. از آنجا که تئوری خودبازنمایی برای توضیح فرآیند بازنمایی به #پردازش_اطلاعات متوسل میشود، تصورپذیری زامبیهای فلسفی که خودبازنمایی – به شیوه مذکور – دارند، با مانعی مواجه نیست.
🟤 کریگل در مورد این اشکال هم قبول میکند که شواهدی علیه تئوریاش فراهم آمده؛ او دادههای امکان متافیزیکی زامبی را مشروع و درست و «یک ضربه علیه تئوری» به شمار میآورد، اما بدون هیچ توضیحی اعتقاد دارد مواردی که در مجموع به سود تئوری وجود دارد، فائق بر این مشکلات است. (Ibid, p.483)
@PhilMind
فلسفه ذهن
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورونها در پیدایش #تجر
👇
🧩 سالهاست که با غلبه رویکرد محاسباتی در #علوم_شناختی، فرآیندهای انتزاعی محاسبات بعنوان زمینه تولید هوش و آگاهی به رسمیت شناخته شده و نزد بسیاری از دانشمندان و محققان این حوزه، ماده سازنده سیستم پردازشگر از اهمیت و موضوعیت چندانی برخوردار نبوده است. استراتژی ساخت #هوش_مصنوعی با پیادهسازی #پردازش_اطلاعات بر روی سیستمهای دیجیتالی و تراشههای الکتریکی و ... از همین دیدگاه نشأت گرفته است.
🧩 اما با وجود موفقیتها و پیشرفتهای کاربردی، ناکامی سیستمهای محاسباتی در ارائه خروجیهای شبیه انسان و چالشهای نظری که در اینباره قوت گرفته است، اهمیت دیدگاههای بیولوژیکی را توسط برخی صاحبنظران روی میز گذاشته است. سیستمهای هوش مصنوعی در توسعههای اخیر بدنبال جایگزینی معدنی برای اجزای بیولوژیک آگاهی، شبکههای مصنوعی عصبی بجای نورونهای سلولی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعملهای مبتنی بر پروتئین و DNA هستند تا بر متریال سازنده سیستم نیز تمرکز کنند. (Pagel & Kirshtein, 2017, Machine Dreaming and Consciousness, p.30)
🧩 موضوعیت #زیست_شناسی در هوش مصنوعی البته میتواند به معانی مختلفی مورد بحث قرار گیرد. اگر منظور از پایه بیولوژیک آگاهی صرفا در حد جریان الکتروشیمیایی موجود در شبکههای نورونی باشد، شاهد استراتژی حداقلی برای تامین هوش مصنوعی شبه بیولوژیک خواهیم بود که فقط در پی جاسازی ماده شیمیایی حامل جریان الکتریکی در شبکههای مصنوعی است. اما چنانچه ساختار مولکولی و ژنتیک مغز نیز در تولید #آگاهی نقش داشته باشد، چالشهای عمیقتری پیش روی مهندسان #AI خواهد بود.
🧩 مقاله مهمی که سه ماه پیش توسط محققان دانشگاه هایدلبرگ آلمان در محله #نیچر به چاپ رسید، نشان داد که مخچه با ساختار مولکولی و ژنتیکی خود در برخی تواناییهای شناختی مرتبه بالاتر انسان دخالت دارد. در حالیکه غالب دانشمندان، مخچه را بدلیل عدم وقوع پردازش اطلاعات در آن، دارای نقش خاصی در تولید آگاهی نمیدانستند. یافتههایی از این دست ضمن نوعی شیفت پارادایمی در #نوروساینس و هوش مصنوعی، چالش مهمی را نیز روی میز میگذارد: #ژنتیک و #DNA سلولهای نورون طبیعی را چگونه میتوان بنحوی مصنوعی زمینهسازی کرد؟ آیا صرف منطق فازی میتواند محققکننده چنین هدفی باشد؟
🧩 به هرحال اما نکته قابل توجه اینست که رویکرد #پیوندگرایی (#Connectionism) با تاکید بر محاسبات توزیعشده و پردازش موازی اطلاعات، و همچنین رویکرد #بدنمندی (#Embodiment) با تمرکز بر بدن و مواجهه مکانمند سیستم حسی- حرکتی با محیط، بصیرتهای ناشی از پژوهشهای بیولوژیک آگاهی را جدی نمیگیرند و بنظر میرسد باوجود فواید بزرگ کارکردگرایانه، در ساخت و تولید #آگاهی_مصنوعی با ابهامات و تردیدهای جدی مواجه هستند.
@PhilMind