استدلال #امکان_زامبی یا فقدان #کوالیا، نسخه های متعدّدی دارد و صورت کلّی برهان های امکان زامبی، از این قرار است:
مقدّمه اوّل: #زامبی (یا جهان زامبی وار) تصوّرپذیر (دارای انسجام منطقی) است.
مقدّمه دوّم: هر آنچه تصوّرپذیر باشد، بلحاظ متافيزيكي ممکن است.
نتیجه اوّل: پس زامبی، امکان متافیزیکی دارد.
نتیجه دوّم: پس #فیزیکالیسم درست نیست.
.
منظور از «زامبی» در اینجا، موجودی بلحاظ فیزیکی كاملاً شبیه من است که فاقد #آگاهی_پدیداری است. (همچنين، منظور از جهان زامبي وار، جهاني است كه بلحاظ فيزيكي كاملاً شبيه جهان ماست، ولي موجودات آن #آگاهي پديداري ندارند).
امكان زامبي، مستلزم آن است كه #تجربه_پديداري بر ويژگيهاي فيزيكي مبتني نميشود و اين خود به معناي نادرستي فيزيكاليسم است.
.
بسياري از فيزيكاليستها مقدمه دوّم استدلال فوق را نميپذيرند. از ديدگاه ايشان، تصوّرپذيري زامبي صرفاً دالّ بر امكان معرفتي است و نميتوان امكان متافيزيكي را از آن نتيجه گرفت. (Byrne, "Intentionalism Defended", 2001, p.219.)
.
طرفداران امكان زامبي نیز بر امكان متافيزيكي زامبي تأکید دارند و نه امكان قانوني آن. به گفته آنها، پيدايش حالات پديداري در جهان واقعی، بواسطه قوانين طبيعي رخ ميدهند. ولي اين قوانين (مانند ديگر قوانين طبيعي) ضرورت متافيزيكي ندارند و در همه جهانهای ممکن (از جمله جهان زامبي وار) برقرار نيستند. از اين روست كه گرچه جهان زامبي وار بلحاظ فيزيكي (يعني هم بلحاظ توزيع ويژگيهاي فيزيكي و هم قوانين فيزيكي-فيزيكي) دقيقاً مشابه جهان ماست، ولي قوانین فیزیکی_پدیداری متفاوتی دارد.
بنابراين، حتّي طرفداران امكان متافيزيكي زامبي نيز ميتوانند ابتناي قانوني خصيصه پديداري بر ويژگيهاي فيزيكي را بپذيرند، به اين معنا كه در هر جهان ممكني كه هم بلحاظ فيزيكي و هم بلحاظ قوانين طبيعت مشابه جهان بالفعل باشد، حالات پديداري نيز همانند همین جهان خواهد بود. اما ابتناي قانونيِ خصيصه پديداري بر ويژگيهاي فيزيكي، نسبت به ابتناي متافيزيكي خصيصه پديداري بر ويژگيهاي فيزيكي ضعیف تر است و آنچه براي فيزيكاليسم لازم به شمار می رود، آموزه دوّم است که استدلال زامبي چالشي مهم فراروي آن پديد ميآورد.
.
شایان ذکر است دقّت در اشکال امکان زامبی، ما را به همان اشکال معروف #شکاف_تبیینی باز می گرداند؛ اینکه چرا و چگونه یک ویژگی فیزیکی خاص، می تواند تأمین کننده یک ویژگی پدیداری خاص باشد؟ وقتی زامبی امکان متافیزیکی داشته باشد، بدان معناست که ویژگی فیزیکی ميتواند وجود داشته باشد، بدون آنكه ویژگی پدیداری برقرار باشد. در این صورت، همچنان پرسش از چگونگی تأمین خصیصه پدیداری تجربه توسّط ویژگی فیزیکال – که در واقع تکرار همان شکاف تبیینی است – برقرار می ماند.
@MHomazadeh
@PhilMind
#بازنمودگرایی ۵
1⃣ مایکل تای - بعنوان اصلیترین نظریهپرداز پیشتاز بازنمودگرایی - در مواجهه با مسئله دشوار #آگاهي، چند استراتژی ممکن را ترسیم میکند:
اوّل آن که تسلیم مسئله بشویم و #دوئالیسم را درباره حالات پدیدارانه بپذیریم.
دوّم آن که #حالات_پدیداری (یعنی حالاتی که دارای حس و #تجربه_درونی هستند؛ مثل درد و شادی و خشم و لذت و ...) را با حالات نوروفیزیولوژیک، اینهمان بدانیم.
سوّم آن که #کارکردگرایی را درباره حالات پدیداری بپذیریم.
2⃣ به نظر تای، هر دو استراتژی اینهمانی و کارکردگرایی با این مشکل دست به گریبان هستند که سابجکتیو بودن حالات پدیداری را انکار میکنند و نیز امکان متافیزیکی همزادهای دارای تجربیات معکوس یا حتّی بدون هیچ تجربه (زامبیهای فلسفی) را ردّ میکنند.
3⃣ او در نهایت تئوری بازنمودگرایانه را بعنوان راه حلّ مسئله پیشنهاد میدهد که به اعتقاد وی تنها روش برای مواجهه با مسائل مربوط به آگاهی است. (See: Tye, 1995, Ten Problems of Consciousness, pp.62-67.)
4⃣ استدلال #امکان_زامبی یا #غیبت_کوالیا، اشکالی است که نسخههای متفاوت و متعدّدی دارد (بسته به اینکه #زامبی چگونه تعریف شود و در پی اخذ چه نتیجهای باشیم).
صورت کلّی برهانهای امکان زامبی، از این قرار است:
مقدّمه اوّل: زامبی (یا جهان زامبیوار) تصوّرپذیر است.
مقدّمه دوّم: هر آنچه تصوّرپذیر باشد، امکان وجودی/متافیزیکی دارد.
نتیجه اوّل: پس زامبی، امکان وجودی دارد.
نتیجه دوّم: پس #فیزیکالیسم درست نیست.
5⃣ منظور از «زامبی» در این نسخه، موجودی است که بلحاظ فیزیکی كاملا شبیه من است، ولی فاقد #آگاهی_پدیداری است (همچنين، منظور از جهان زامبي، جهاني است كه بلحاظ فيزيكي كاملاً شبيه جهان ماست، ولي ساكنان آن آگاهي پديداري ندارند).
واضح است كه امكان زامبي مستلزم آن است كه آگاهي پديداري بر ويژگيهاي فيزيكي مبتني نميشود، و اين خود به معناي نادرستي فيزيكاليسم است.
6⃣ بسياري از فيزيكاليستها مقدمه دوّم در استدلال بالا را نميپذيرند. از ديدگاه ايشان، تصوّرپذيري زامبي صرفاً دالّ بر امكان معرفتي است، و نميتوان امكان متافيزيكي را از آن نتيجه گرفت. (Byrne, 2001, “Intentionalism Defended”, p.219.)
7⃣ تای نیز در انتها میگوید هیچ چیز رازآمیزی در تبیین بازنمودگرایانه وجود ندارد و ادامه میدهد:
بنحو معرفت شناسانه البته ممکن به نظر میرسد که همزادها (المثناها)ی زامبیوار با محیط و تاریخ یکسان، تحقّق یابند. ولی براساس بازنمودگرایی، ضرورتاً چنین همزادهایی بلحاظ متافیزیکی ناممکن هستند (Tye, 1995, p.195.).
8⃣ و بدینترتیب او که قبلاً در توضیح چرایی رفتن بسراغ رویکرد بازنمودگرایانه، استراتژیهای اینهمانی و کارکردگرایی را فاقد توانایی تصدیق امکان زامبی ميدانست، در نهایت با اعاده این اشکال، به انکار امکان متافیزیکی زامبی متوسل میشود.
مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙 «آگاهی، کارکرد و بازنمایی» نام مجموعه مقالاتی از نِد بلاک - فیلسوف ذهن شناختهشده دانشگاه نیویورک - است که در ۶۱۷ صفحه توسط انتشارات MIT و در سال ۲۰۰۷ بچاپ رسیده است.
📕 این مجموعه در ۵ فصل (مشتمل بر ۲۷ مقاله) گردآوری شده که در فصل اول به تبیین نظریه #کارکردگرایی و نقد آن میپردازد. فصل دوم به تعریف و تفکیک مفاهیم #آگاهی اختصاص دارد که نقد تئوری #دنیل_دنت در باب آگاهی را نیز شامل میشود. در فصل سوم رویکردهای تجربی به آگاهی مورد بررسی قرار میگیرند و #شکاف_تبیینی در پس اکتشاف همبستههای نورونی در #علوم_اعصاب به بحث گذاشته میشود. فصل چهارم، امکان فقدان #کوالیا (#امکان_زامبی) را به بحث میگذارد و از «مسئله دشوارتر» آگاهی میگوید. و بالاخره فصل پنجم دیدگاه #بازنمودگرایی (رایجترین رویکرد تقلیلگرای دو دهه اخیر به آگاهی) را از جنبههای مختلف نقد میکند.
📗 بلاک با اینکه خود فیزیکالیست تقلیلگراست، اما در این مجموعه مقالات، انتقادات مختلفی به سایر دیدگاههای فیزیکالیستی (مانند کارکردگرایی و بازنمودگرایی) مطرح کرده است.
اشکالات فیلسوفانی مانند دیوید چالمرز و ندبلاک همواره مورد توجه و ارجاعات گسترده در ادبیات #فلسفه_ذهن بوده است.
@PhilMind
🎈 طبق دیدگاه #دانیل_دنت در کتاب Consciousness Explained، آگاه بودن تماماً عبارتست از اجرای یکدست برنامه یا برنامههای خاص در یک ماشین موازی که در طبیعت به تکامل رسیده است.
مهم است توجّه داشته باشیم از آنجا که دنت، اساسا وجود #کوالیا و #آگاهی_پدیداری را انکار میکند، نیازی به استدلال بیشتر برای حمایت از #هوش_مصنوعی_قوی نمیبیند.
🎈 دنت در برابر استدلال #امکان_زامبی (که میگوید: المثناهای فیزیکی ما که فاقد حس درونی و آگاهی پدیداری باشند، بنحوی منسجم تصورپذیرند و در نتیجه امکان وقوعی دارند، پس آگاهی فراتر از فیزیک است)، تصریح دارد که امکان ندارد چنین زامبیهایی وجود داشته باشند. به بیان او، هر ماشینی - صرفنظر از آنکه از چه موادی درست شده - اگر دقیقاً شبیه ما رفتار میکند، پس باید همانطور که درباره ما صادق است، دارای آگاهی نیز باشد.
🎈 شاید به نظر برسد او دارد ادّعا میکند زامبیهای به قدر کافی پیچیده، در حقیقت زامبی نیستند؛ بلکه حالات آگاهانه درونی را دقیقاً شبیه ما دارند. اما این قطعاً ادّعای او نیست. در واقع دیدگاه وی اینست که ما هم زامبی هستیم و هیچ تفاوتی بین ما و ماشینهای فاقد حالات آگاهانه وجود ندارد.
🎈 به اعتقاد او درد نام یک احساس نیست؛ بلکه خیالات عقیممانده و امیدهای شکستخورده است و این ایده که زامبیها «رنج میبرند»، هیچ تفاوتی با رنج آگاهانه ما ندارد.
🎈 نکته استدلال #اتاق_چینی از سوی #جان_سرل این بود که نحو برنامه برای محتوای معناشناختی موجود در ذهن انسان چینی زبان، کافی نیست.
سرل میپرسد: چرا دنت با استدلال آنگونه که من طرح کردهام، مواجه نمیشود؟ چرا او به ما نمیگوید کدامیک از سه مقدّمه استدلال اتاق چینی را ردّ میکند؟
این مقدّمهها خیلی پیچیده نیستند:
الف) برنامههای محاسباتی بر اساس نحو هستند،
ب) ذهنها دارای محتوای معناشناختی هستند،
ج) نحو فینفسه، معادل با یا کافی برای محتوای معناشناختی نیست.
🎈 سرل اعتقاد دارد پاسخ روشن است؛ دنت استدلال صوری را دنبال نمیکند، زیرا در آن حالت باید بپذیرد که مقدّمه دوم را ردّ میکند. او براساس فرضیهاش مجبور است انکار کند که اذهان دارای محتوای ذاتی معناشناختی هستند. (See: Searle, J., 1997, The Mystery of Consciousness, pp. 106-109)
🎈 اکثر کسانی که از هوش مصنوعی قوی دفاع میکنند، فکر میکنند که کامپیوترها هم مانند ما دارای محتوای ذهنیاند و به اشتباه، دنت را نیز همراه خویش میانگارند. حال آنکه دنت فکر نمیکند کامپیوترها دارای محتوای ذهنی باشند؛ زیرا او فکر نمیکند که اساساً چیزی به نام محتوای ذهنی وجود داشته باشد.
🎈 در واقع بدنبال اشکالاتی که به دیدگاههای تقلیلگرایانه در باب ذهن و #آگاهی مطرح شد، دنت و همراهان او دیدگاه #حذف_گرایی (#eliminativism) را برای حذف صورت مسئله آگاهی مطرح کردند که البته در میان فیلسوفان با اقبال چندانی مواجه نشده است. این دیدگاه اساسا وجود چیزی بنام کوالیا یا حالات پدیداری سابجکتیو را در حد توهم میداند و در نتیجه نیازی هم برای تبیینش نمیبیند؛ البته توهمی که برای عبور از مراحل تکامل زیستشناختی، کارآمد بوده است.
@PhilMind
⛱ یکی از چالشهای پیش روی دیدگاه #پنسایکیزم (#همه_روان_دار_انگاری) آنست که – لااقل طبق یک برداشت رایج از آن – همه اشیاء جهان را دارای #آگاهی میداند و پذیرش این نکته که صخره و خاک و دریا هم حس و حال درونی دارند، بسیار غیرشهودی و بعید مینماید.
به نظر چالمرز البته این اشکال چندان جدّی نیست و همه تئوریهای مربوط به آگاهی تا حدّی عجیب و غریب هستند. (Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 247)
⛱ در یک قرائت ضعیف از پنسایکیزم، تنها برخی انواع هویات بنیادین فیزیک (مانند کوارکها و فوتونها) ذهنمندی دارند.
یک نسخه جایگزین هم البته یگانهانگاری مقومپدیداری (protophenomenal) است که از ویژگیهای مقومپدیداری سخن میگوید: ویژگیهایی که هرکدام به تنهایی نه فیزیکیاند و نه پدیداری؛ ولی وقتی مجموعا و به شیوهای خاص در یک سیستم قرار بگیرند میتوانند ویژگیهای پدیداری یا فیزیکی را بسازند. (ibid, 259)
⛱ بنابراین اگر مثلاً سنگ دارای آگاهی و #تجربه_پدیداری نیست، بخاطر آنست که آن دسته ویژگیهای مقومپدیداری که زمینهساز ویژگیهای فیزیکی و ساختاری سنگ هستند، بنحوی با هم ترکیب نشدهاند که منجر به پیدایش ویژگیهای پدیداری بشود. (Alter & Nagasawa, 2015, Consciousness in the Physical World, Oxford University Press, p. 433)
⛱ یک مزیت یگانهانگاری مقومپدیداری نسبت به یگانهانگاری پدیداری آنست که نسخه یگانهانگاری پدیداری از پنسایکیزم، تکتک ذرات بنیادین را دارای ویژگی مستقل پدیداری میدانست و با #مسئله_ترکیب مواجه میشد: اینکه چطور ترکیب هزاران کیفیت پدیداری و هزاران فاعل پدیداری، منجر به شکلگیری یک کیفیت کلان پدیداری واحد و یک فاعل پدیداری یکتا میشود؟ (وقتی هر ذره دارای تجربه پدیداری مستقل باشد، از آنجا که تجربه پدیداری بدون فاعل معنا ندارد، پس تعداد بسیار زیادی فاعل پدیداری هم در لایه بنیادین هر تجربه کلان پدیداری، حاضر خواهد بود.)
⛱ حال اما نسخه مقومپدیداری، تک تک ویژگیهای مقومپدیداری را دارای تجربه پدیداری نمیداند و صرفاً از نوع خاصی از چینش و ترکیب آنهاست که ویژگی کلان پدیداری پدید میآید.
⛱ البته یک اشکال مهم در برابر نسخه مقومپدیداری همان اشکال رایج در برابر غالب تئوریهای فیزیکالیستی است؛ اینکه تمام حقایق سطح فیزیکی با عدم ویژگی پدیداری هم تصورپذیر است.
#امکان_زامبی فلسفی در جهانی با قوانینی متفاوت از جهان ما وجود دارد که دقیقاً همین ویژگیهای مقومپدیداری و نوع چینش و ترکیب آنها در من را دارا باشد، اما حالات پدیداری من را نداشته باشد. پس این ویژگیها و نوع چینش آنها برای ایجاد #آگاهی_پدیداری کافی نیست.
@PhilMind
فلسفه ذهن
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛
اشکال اوّل
🔴 تئوری کریگل به یکپارچهسازی دو بخش متمایز پردازش نورونی در قالب یک حالت متحد، تعهد دارد تا هر دو بخش محققساز «خصیصه کیفی» و «خصیصه سابجکتیو» را توضیح دهد.
بدین ترتیب، همانطور که ون گولیک نیز اشاره کرده، پاسخ متناسب دارای دو بخش نورونی متباین است و تنها دلیلی که آنها را بصورت یک ویژگی واحد در میآورد، این است که امکان تولید نتیجه درست را (با توجه به خصیصه کیفی هر تجربه)، فراهم میآورد.
🟠 ون گولیک به نحوی قابل درک، از این توضیحات قانع نمیشود و اعتقاد دارد تبیین مذکور، دربردارنده تمسک ضمنی به #ویژگی_پدیداری تجربه است که خود به تقلیل ناپذیری آن میانجامد؛ چرا که اتصال و اتحاد دو بخش نورونی مجزا، بر اساس «#خصیصه_پدیداری متناسب با هر تجربه»، تبیین شده است.
کریگل در پاسخ به این اشکال، ابتدا میپذیرد که چنین ناخوشایندیهایی در نظریه او احساس میشود. ولی مدعیست که این مطلب، نظریهاش را تقلیلناپذیر نکرده است. زیرا به بیان وی، در نهایت میتوان لیستی از تحریکات منفصل نورونی متناظر با حالات مختلف پدیداری را در قالب واژگانی صرفاً عصبی تهیه کرد.
🟡 البته گذشته از اینکه ما نیازمند یکسری آزمایشات مفصل #علوم_اعصاب_شناختی خواهیم بود تا همبستههای تحریکات نورونی برای هر خصیصه پدیداری را دقیقاً شناسایی نماییم، ولی نهایتاً به اذعان خود کریگل، مشکل دلبخواهی بودن برقرار خواهد ماند. چه این که معلوم نیست چرا ترکیب الف از تحریکات نورونی، ویژگی کیفی ب را بازنمایی میکند؟ این تناظر و تناسب از کجا آمده است؟ با این حساب، به نظر میرسد همچنان #شکاف_تبیینی پر نشده باشد.
🟢 کریگل تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد و خود او نیز بوضوح نارضایتیاش را از این مسئله ابراز کرده است. با این حال دلیلی که باعث میشود نظریه فوق را بپذیرد، این است که تمامی تئوریهای جایگزین، وضعیتی ناخوشایندتر و ناکارآمدتر دارند. (See: Kriegel, 2009, Subjective Consciousness; A Self-Representational Theory, pp.480-481)
اشکال دوم
🔵 بنظر میرسد عمده اشکالاتی که در برابر #تئوری_اینهمانی اقامه شده، در اینجا هم قابل طرح هستند؛ مثل اشکال مربوط به ضروری بودن رابطه اینهمانی که توسط کریپکی، تشریح شده است. وقتی جهان ممکنی قابل تصور باشد که دقیقاً همین حالات نوروفیزیولوژیک وجود داشته باشند، اما هیچ خصیصه پدیداریای وجود نداشته باشد (اشکال #امکان_زامبی)، تبیین خصیصه کیفی براساس محققساز نورونی با بنبست مواجه میشود. ضمن اینکه اساساً شکاف معروف تبیینی بین یک وضعیت نورونی تا یک #تجربه_پدیداری، همچنان برقرار است.
🟣 اعتراض بروگارد به نظریه کریگل، بر همین اساس اقامه شده که میگوید به هرحال، جاندارانی قابل تصور هستند که دارای #خودبازنمایی و فاقد خصیصه پدیداری باشند. از آنجا که تئوری خودبازنمایی برای توضیح فرآیند بازنمایی به #پردازش_اطلاعات متوسل میشود، تصورپذیری زامبیهای فلسفی که خودبازنمایی – به شیوه مذکور – دارند، با مانعی مواجه نیست.
🟤 کریگل در مورد این اشکال هم قبول میکند که شواهدی علیه تئوریاش فراهم آمده؛ او دادههای امکان متافیزیکی زامبی را مشروع و درست و «یک ضربه علیه تئوری» به شمار میآورد، اما بدون هیچ توضیحی اعتقاد دارد مواردی که در مجموع به سود تئوری وجود دارد، فائق بر این مشکلات است. (Ibid, p.483)
@PhilMind