فلسفه ذهن
📚#معرفی_کتاب 📙کتاب «آگاهی درونی؛ یک نظریه بازنمودگرایانه» اثر اریا کریگل در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛ اما اریا کریگل #حالات_پدیداری را دارای دو خصیصه متفاوت دانسته و برای تأمین و تبیین هر خصیصه، منشاء جداگانهای در نظر گرفته است.
به گفته وی ميتوان ميان دو جنبه مختلف از تجربههاي آگاهانه (مانند تجربه ديدن آسمان) تمايز نهاد: الف) جنبه «آبیگون بودن» تجربه، که آن را «خصیصه کیفی» تجربه مینامد، و ب) جنبه «برای من بودن» که آن را «خصیصه سابجکتیو» تجربه نامگذاری میکند.
آن تجربه نه فقط، آبیگون است؛ بلکه براي من است، به اين معنا كه من از آبیبودن آن مطلع هستم. آبیگون بودن آن، خصیصه کیفیاش را شکل میدهد، در حالی که آگاهی من از آن، خصیصه سابجکتیوش را.
📌خصیصه کیفی یک #تجربه_آگاهانه، مشخص میسازد که آن، چه تجربه آگاهانهای هست، اما این خصیصه سابجکتیو تجربه است که مشخص میکند آیا اصلاً آن یک تجربه آگاهانه است (Kriegel, 2005, Naturalizing Subjective Character, pp.24-25.)
📌نكته مهمي كه كريگل ابتدا – در مخالفت با بازنمودگرایی مرتبه بالاتر - مطرح ميكند اينست كه بنظر ميرسد آگاهي ما از يك رويداد پديداري (كه در حقيقت همان خصيصه سابجكتيو آن رويداد است) چيزي متمايز و مجزا از خود آن رويداد نيست.
به ديگر سخن، براي حصول آگاهي به يك تجربه، نيازي به يك حالت ذهني فرا و وراي آن تجربه نداريم. بلكه آگاهي از تجربه، بگونهاي درون خود آن تجربه نهفته است و به ديگر تعبير، تجربيات آگاهانه خود-بازنما هستند (Ibid, pp.28-29).
📌حال، چنانچه وجود دو مؤلفه يادشده (يعني خصیصه کیفی و خصیصه سابجکتیو) را در هر تجربه آگاهانه بپذيريم، لازم است توضيح دهيم چگونه ممكن است يك حالت ذهني در درون خود، آگاهي به آن حالت را در بر داشته باشد.
بسياري از نظرياتي كه درباره #آگاهي_پديداري ارائه شده، عمدتاً راجع به خصيصه کیفي هستند و به خصيصه سابجكتيو تجربه نپرداختهاند.
کریگل در تلاش برای طبیعیسازی خصیصه سابجکتیو تجربه آگاهانه، بر این مطلب تمرکز میکند که چگونه یک حالت نوروفیزیولوژیک در #مغز میتواند وقوع خودش را بنحوی متناسب #بازنمایی کند.
📌البته او اذعان دارد که یک مشکل بسیار اساسی در برابر استراتژی #خودبازنمایی ، این است که فرضیههای فیزیکالیستی درباره بازنمایی ذهنی، از مجموعه مفاهيم مربوط به ارتباط علّی بهره میگیرند؛ ولی روابط علّی، غیر بازتابی هستند (آنها هیچگاه بین یک شیء و خودش برقرار نمیشوند)؛ هیچ حالت ذهنی نمیتواند سبب وقوع خودش بشود. در نتیجه یک مشکل بنیادین در برابر طبیعیسازی خصیصه سابجکتیو قرار دارد.
📌رویکردی که او برای حل مشکل پیشنهاد میکند، این است که محتواهای بازنمایی (شامل هر دو محتوای «گوجه فرنگی قرمز» و «بازنمایی گوجه فرنگی قرمز») بوسیله یکپارچهسازی اطلاعاتی که ابتدائاً توسط دو حالت ذهنی جداگانه حمل میشوند، تولید میگردند. وقتی محتواهای این دو حالت ذهنی جداگانه، بنحوی مناسب یکپارچهسازی میشوند، یک حالت ذهنی واحد پدید میآید که دربردارنده آگاهی درونی از بازنمایی گوجه فرنگی قرمز است.
این دو حالت ذهنی (بازنمایی گوجه فرنگی قرمز و بازنماییِ بازنماییِ گوجه فرنگی قرمز) البته هرکدام هیچ خصیصه سابجکتیو ندارند؛ اما وقتی که محتوای بازنماییشان یکپارچه میشود، یک حالت ذهنی پدید میآید که دارای #خصیصه_سابجکتیو است. علت اینکه این حالت ذهنی سوم، دارای خصیصه سابجکتیو است، اینست که در درون خودش، بازنمایی از یک ابژه بیرونی و بازنماییِ آن بازنمایی را به هم میآمیزد. (See: Ibid, pp.38-47)
📌البته او قبول دارد که ممکن است اعتراض شود آشکارگی تجربه برای شخص (برای من بودن)، بسیار خاصتر و منحصر به فردتر از آن است که با مفهوم «اطلاع درونی از آن» توضیح داده شود؛ خصیصه سابجکتیو، چیزی فراتر از اطلاع درونی است.
نقد دیدگاه کریگل بزودی خواهد آمد.
@PhilMind
فلسفه ذهن
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛
اشکال اوّل
🔴 تئوری کریگل به یکپارچهسازی دو بخش متمایز پردازش نورونی در قالب یک حالت متحد، تعهد دارد تا هر دو بخش محققساز «خصیصه کیفی» و «خصیصه سابجکتیو» را توضیح دهد.
بدین ترتیب، همانطور که ون گولیک نیز اشاره کرده، پاسخ متناسب دارای دو بخش نورونی متباین است و تنها دلیلی که آنها را بصورت یک ویژگی واحد در میآورد، این است که امکان تولید نتیجه درست را (با توجه به خصیصه کیفی هر تجربه)، فراهم میآورد.
🟠 ون گولیک به نحوی قابل درک، از این توضیحات قانع نمیشود و اعتقاد دارد تبیین مذکور، دربردارنده تمسک ضمنی به #ویژگی_پدیداری تجربه است که خود به تقلیل ناپذیری آن میانجامد؛ چرا که اتصال و اتحاد دو بخش نورونی مجزا، بر اساس «#خصیصه_پدیداری متناسب با هر تجربه»، تبیین شده است.
کریگل در پاسخ به این اشکال، ابتدا میپذیرد که چنین ناخوشایندیهایی در نظریه او احساس میشود. ولی مدعیست که این مطلب، نظریهاش را تقلیلناپذیر نکرده است. زیرا به بیان وی، در نهایت میتوان لیستی از تحریکات منفصل نورونی متناظر با حالات مختلف پدیداری را در قالب واژگانی صرفاً عصبی تهیه کرد.
🟡 البته گذشته از اینکه ما نیازمند یکسری آزمایشات مفصل #علوم_اعصاب_شناختی خواهیم بود تا همبستههای تحریکات نورونی برای هر خصیصه پدیداری را دقیقاً شناسایی نماییم، ولی نهایتاً به اذعان خود کریگل، مشکل دلبخواهی بودن برقرار خواهد ماند. چه این که معلوم نیست چرا ترکیب الف از تحریکات نورونی، ویژگی کیفی ب را بازنمایی میکند؟ این تناظر و تناسب از کجا آمده است؟ با این حساب، به نظر میرسد همچنان #شکاف_تبیینی پر نشده باشد.
🟢 کریگل تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد و خود او نیز بوضوح نارضایتیاش را از این مسئله ابراز کرده است. با این حال دلیلی که باعث میشود نظریه فوق را بپذیرد، این است که تمامی تئوریهای جایگزین، وضعیتی ناخوشایندتر و ناکارآمدتر دارند. (See: Kriegel, 2009, Subjective Consciousness; A Self-Representational Theory, pp.480-481)
اشکال دوم
🔵 بنظر میرسد عمده اشکالاتی که در برابر #تئوری_اینهمانی اقامه شده، در اینجا هم قابل طرح هستند؛ مثل اشکال مربوط به ضروری بودن رابطه اینهمانی که توسط کریپکی، تشریح شده است. وقتی جهان ممکنی قابل تصور باشد که دقیقاً همین حالات نوروفیزیولوژیک وجود داشته باشند، اما هیچ خصیصه پدیداریای وجود نداشته باشد (اشکال #امکان_زامبی)، تبیین خصیصه کیفی براساس محققساز نورونی با بنبست مواجه میشود. ضمن اینکه اساساً شکاف معروف تبیینی بین یک وضعیت نورونی تا یک #تجربه_پدیداری، همچنان برقرار است.
🟣 اعتراض بروگارد به نظریه کریگل، بر همین اساس اقامه شده که میگوید به هرحال، جاندارانی قابل تصور هستند که دارای #خودبازنمایی و فاقد خصیصه پدیداری باشند. از آنجا که تئوری خودبازنمایی برای توضیح فرآیند بازنمایی به #پردازش_اطلاعات متوسل میشود، تصورپذیری زامبیهای فلسفی که خودبازنمایی – به شیوه مذکور – دارند، با مانعی مواجه نیست.
🟤 کریگل در مورد این اشکال هم قبول میکند که شواهدی علیه تئوریاش فراهم آمده؛ او دادههای امکان متافیزیکی زامبی را مشروع و درست و «یک ضربه علیه تئوری» به شمار میآورد، اما بدون هیچ توضیحی اعتقاد دارد مواردی که در مجموع به سود تئوری وجود دارد، فائق بر این مشکلات است. (Ibid, p.483)
@PhilMind