eitaa logo
فلسفه ذهن
862 دنبال‌کننده
137 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 پاتنم در مقاله «The Nature of Mental States» بر نکته ای انگشت گذاشت که بعدها با عنوان اشکال «تحقق پذیری چندگانه» (Multiple Realizibility) در برابر دیدگاه و مطرح شد. 🚩 نکته پاتنم اینست که یک حالت ذهنی (مانند درد) می تواند فرآیند نورونی متفاوتی در هر ارگانیسم داشته باشد و البته هم این تنوع را اثبات کرده است. 🚩 بنابراین اگر حالت ذهنی M توسط حالات مغزی متنوع نورونی (N1 و N2 و N3 و ...) محقق شود، دیگر نمی توان حالت ذهنی M را این همان با یکی از این حالات نورونی دانست. 🚩 اگر طرفداران این همانی بسراغ ترکیب فصلی بروند: (... یا N3 یا N2 یا M = N1)، آنگاه با توجه به امکان تحقق یک حالت ذهنی خاص توسط حالات مغزی متعدد در یک ارگانیسم خاص و نیز تنوع ارگانیسم های مختلف و در نظر گرفتن موجودات و جهان های ممکن، این ترکیب فصلی بسمت نامتناهی پیش می رود. 🚩 اشکال دیگر آنست که وقتی حالت ذهنی ثابت M با حالات نوروفیزیولوژیک بسیار متنوعی یکسان باشد، به چه معنا می گوییم این چند ارگانیسم در یک حالت ذهنی واحدی قرار دارند؟ قاعدتا طرفدار این همانی نمی تواند یکسانی حالت ذهنی مثلا درد را در این ارگانیسم های دارای حالات مغزی متنوع، با یکسانی حالت پدیداری و درونی درد توضیح بدهد. چرا که در نظر او، درد در واقع صرفا همین حالات مغزی است و بدنبال تبیین درد در قالب صرفا همین تعابیر نورونی است. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ یکی از کاربردهای مهم ، بهبود کارکردهای اجرایی است که هرچه پیش می‌رود، ابعاد عجیبی می‌یابد. از رفع اعتیاد به مواد مخدر گرفته تا اصلاح اخلاقیات شخصی تا تقویت توانمندی‌های فرامادی/فرابدنی تا ... . ♨️ دکتر ترنت - مدیر مؤسسه - در این ویدیو☝️ از (Focus Meditation) می‌گوید و شیوه تقویت مغز با یکسری تمرین‌های تمرکز توجه که به ارتقاء کارکردهای اجرایی مغز (در تصمیم‌گیری و حافظه و کنترل احساسات و ...) می‌انجامد. ♨️ این نوع مراقبه، پیشینه‌ای مشابه در دستورالعمل‌های عرفانی درباره و دارد. در رسالة الولایة و علامه بحرالعلوم در رساله سیر و سلوک منسوب به ایشان، دستورالعمل‌های مراقبه تمرکزی بر یک حرف یا کلمه یا شیء ارائه داده‌اند و علامه حسینی طهرانی در پاورقی رساله سیروسلوک، از قول مرحوم حسینقلی همدانی و سیدعلی آقای قاضی، توصیه‌های مشابه را نقل کرده است. ♨️ اما تغییر اخلاقیات و حتی تجربه‌های معنوی و فرابدنی از طریق تغییر در شبکه‌های نورونی - که گاه حتی بوسیله تحریک‌های الکترودی و نه مراقبه‌های ذهنی انجام می‌شود - افقی جدید برای و چالشی مهم برای الهیات خلق کرده است. ♨️ هرچند قائلین به دیدگاه‌های فرافیزیکی درباره ذهن، شواهدی از نورومدیتیشن و برای نگرش خویش و علیه اقامه کرده‌اند و این حوزه جذاب تجربی - فلسفی احتمالا به حوزه‌ای پردامنه در و در دهه آینده تبدیل خواهد شد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 دونالد هافمن - استاد دانشگاه کالیفرنیا، ایروین - در این گفتگو از آگاهی می‌گوید و نه فقط در عمل (in practice) ، بلکه علی‌الاصول (in principle) هم یافتن راه حلی برای این مسئله را با رویکرد ناممکن می‌بیند. این در برابر اعتقاد بسیاری از پژوهشگران علوم شناختی است که حل و فصل مسئله دشوار آگاهی را به چشم‌انداز سال‌ها و دهه‌های آینده این علم ارجاع می‌دهند. 🔻 محققانی مانند دونالد هافمن و دیوید چالمرز اما بر این باورند که رویکرد سوم‌شخص کشف همبسته‌های نورونی، هرچند بسیار ارزشمند و دارای کاربردهای علمی است، اما نمی‌تواند گزینه‌ای برای حل مسئله و جنبه اول‌شخص تجربیات درونی، پیش روی ما بگذارد و این مانع با گذر زمان و‌ اکتشافات بیشتر مرتفع نمی‌شود. 🔻 این در واقع بیانی علمی-تجربی از آزمون فکری اتاق مری است که فرنک جکسون مطرح کرده. مری، دانشمند فرضی علوم اعصاب که تمام واقعیت‌های علمی و مغزی مربوط به ادراکات حسی را با تمام جزئیات می‌داند، اما تمام عمرش را در یک اتاق سیاه و سفید زندگی کرده و تجربه‌ای از مواجهه با رنگ‌ها نداشته است. حال به یکباره و پس از سالها از اتاق بیرون آورده می‌شود و در برابر چمنزار سبز قرار می‌گیرد. چیزی که او اکنون از ادراک بصری رنگ سبزی احساس می‌کند، علاوه بر تمام دانش پیشین او درباره این ادراک است. بنابراین چیزی بیش از واقعیت‌های سوم‌شخص و ابجکتیو (همبسته‌های نورونی و ...) درباره وجود دارد که در علوم اعصاب مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧬یکی از استراتژی‌های رایج در که مکرراً با اعتراض فیلسوفان مواجه می‌شود، تحلیل‌های ساده‌انگارانه از یافته‌های تجربی است. بعنوان مثال در این ویدیو👆 که ترجمه اختصاصی شده، کشف شبکه نورونی همبسته آگاهی، بمعنای وقوع در «درون مغز» تفسیر می‌شود. همچنین ضمن قیاس با بازنمایی نور سفید و بازنمایی بدن، نظریه‌ای متأخر که آگاهی را بازنمایی غلط و توهم‌آمیز (اما کاربردی) از فعالیت‌های نورونی می‌داند، تقویت می‌گردد. ♟ فیلسوفان ذهن اما - ازجمله بسیاری از فیزیکالیست‌ها - در برابر نگرش اینهمانی ذهن و مغز، استدلال‌هایی متعدد اقامه کرده‌اند که بعضاً برگرفته از یافته‌های تجربی مانند (تحقق‌پذیری چندگانه) نیز می‌باشد. علاوه بر این حتی اگر بازنمایی غلط و ساده‌شده از شبکه نورونی مرتبط باشد، باز بلحاظ ماهیت «بازنمایی‌کننده» (حس و حالی که از منظر اول‌شخص تجربه می‌شود)، نیاز به "تبیین وجودشناختی" دارد. ولو این‌که ماهیت «بازنمایی‌شونده» (یعنی فعالیت‌های مغزی) را بدرستی نشان ندهد. کافیست به اشکالاتی که طی دو دهه اخیر در برابر تحویل‌گرا اقامه شده، مراجعه کنیم. 🔬دیگر آن‌که کشف ابجکتیو و سوم‌شخص درباره همبسته آگاهی، چگونه می‌تواند وعده‌ای برای حل مسئله آگاهی تلقی شود؟ قطعاً علم تجربیِ آگاهی کاربردهای مفید و متعددی برای بشریت خواهد داشت، اما چطور یافته‌های محاسباتی و کارکردی بیشتر درباره فعالیت‌های نورونی می‌تواند به درک ماهیت سابجکتیو و اول‌شخص آگاهی بینجامد؟ @PhilMind
📚 📕ویراست دوم کتاب «مبانی فلسفی علوم اعصاب» در سال ۲۰۲۱ و در ۵۲۵ صفحه به چاپ رسیده است. 📘این کتاب که حاصل همکاری یک فیلسوف و یک نوروساینتیست است، به مثابه یک هندبوک برای تدوین گردیده تا قبل از شروع مفهوم‌سازی و طراحی آزمایش‌ها، مورد مراجعه قرار گیرد. 📗بخش اول کتاب به مرور مسائل فلسفی در علوم اعصاب و ریشه های تاریخی و مفهومی آن‌ها می‌پردازد و حوزه مفهومی و خلط منطقی در علوم اعصاب شناختی را بررسی می‌کند. 📙فصول بخش دوم کتاب، موضوعاتی مانند ، معرفت، ، باور، تصویرسازی ذهنی، ، ، حرکات و افعال ارادی و اختیاری، کنترل اجرایی، رفتار مکانیکی و ... را محور قرار داده و فصل سوم به موضوعات مرتبط با که نوروساینس معاصر را در برگرفته، اختصاص دارد: آگاهی بازنمودی و غیر بازنمودی، آگاهی ادراک حسی، ، و‌ خصیصه کیفی . در این فصل، دو تئوری عمده «اطلاعات یکپارچه‌شده» (Integrated Information Theory: IIT) و «فضای کاری سرتاسری» (Global Workspace Theory) و برخی ابهامات و اشکالات آن‌ها نیز مطرح گردیده و مسئله آگاهی بازخوانی شده است. 📒بخش چهارم کتاب عمدتا به مباحث روش‌شناختی پرداخته و مباحث و و ... را بررسی کرده است. در این بخش، محدوده کارآمدی و عدم کارآمدی نوروساینس از یکسو و فلسفه از سوی دیگر به بحث گذاشته شده است. 📓در بخش ضمایم کتاب نیز دیدگاه دنیل دنت و جان سرل مرور شده است. @PhilMind
🔻آزمایشات نشان داده که نوسان 40 هرتز در مغز (visual cortex)، یک نقش کلیدی در بهم پیوستن انواع مختلف اطلاعات در یک قالب واحد دارد. اطلاعات مختلف درباره شکل و رنگ و مکان یک ابژه، می‌توانند بنحوی کاملاً مجزّا بازنمایی شوند، ولی یک فرکانس مشترک در نوسانات‌شان داشته باشند که آن‌ها را قادر می‌سازد در فرآیندهای بعدی به هم پیوند بخورند و در حافظه کاری ذخیره بشوند. بدین ترتیب، دسته‌های متنوّع اطلاعات می‌توانند در محتوای آگاهی، ادغام و مجتمع (integrate) بشوند. 🔻این یافته‌ها و فرضیه‌ها البته بصیرت‌هایی درباره نحوه کارکرد و حافظه کاری و ... در بر دارد و می‌تواند تبیین کند که چطور اطلاعات برای کنترل رفتار، ادغام و مجتمع می‌شوند. اما پرسش اساسی همچنان بدون پاسخ باقی مانده است: چرا به هم پیوستن اطلاعات در این نوسان، باید همراه با تجربه آگاهانه باشد؟ 🔻ما از متد قادر به فهم یکسری اطلاعات مهم ساختاری (اتّصالات نورون‌ها و بیوشیمی مغز) و یکسری اطلاعات مهم کارکردی (داده‌های ورودی و رفتارها و قابلیت‌های خروجی) هستیم. اما هیچ‎کدام از این دو دسته اطلاعات، مسیری جهت پل‌زدن به مفهوم نگشوده و بلحاظ روش‌شناختی بنظر نمی‌رسد که در آینده نیز چنین باشد. بلکه بنظر می‌آید مفهوم آگاهی را باید با واژگان و تعابیری در همان سطح پدیداری توصیف کرد. برخلاف مفاهیمی مانند «حیات» که از طریق ساختاری بیوشیمیایی، یا «حافظه» که از طریق کارکردی قابل تحلیل‌اند. 🔻نه فقط دانش درباره ساختار بیوشیمیایی مغز، بلکه مدل‌های شناختی هم بنحو مشابه با همین ابهام مواجه‌اند؛ این مدل‌ها داینامیک‌های علّی موجود در فرآیندهای شناختی را شبیه‌سازی می‌کنند که از طریق آن‌ها می‌توان مثلاً علیت‌های رفتاری در فرآیندهای شناختی را توضیح داد. در واقع می‎‌تواند "تبیین"‌های ارزشمندی از پدیده‌های روان‌شناختی مانند یادگیری، حافظه، کنترل رفتار، توجّه و ... فراهم آورد. 🔻ولی این‌ پیشرفت‌ها برای تبیین آگاهی کارآمد نبوده است؛ زیرا ما هر مدلی که پیاده کنیم، این پرسش باقی می‌ماند که چرا محقق‌سازی مدل مذکور، باید همراه با تجربه پدیداری باشد؟ مدل‌سازی‌های شناختی می‌توانند آگاهی را صرفاً در قالب برخی مفاهیم و ظرفیت‌های کارکردی - شناختی توضیح دهند؛ مثل گزارش‌پذیری، قابلیت درون‌نگری، و ... . ولی هیچ‌یک از این مفاهیم، چیزی برای پاسخ به این پرسش در اختیار ما نمی‌گذارد که چرا فرآیندها و مدل‌های مذکور، با تجربه درونی همراهند؟ @PhilMind
⭕️ عمدتا با یکسری تکنیک‌ها و یافته‌های تجربی سروکار دارد و فی‌نفسه فارغ از رویکرد متافیزیکی است. بعنوان مثال در بدنبال کشف ساختارهای نورونی و کارکردهای نواحی مختلف هستیم. ⭕️ این‌که شبکه‌های عصبی از چه مواد و ساختاری تشکیل شده و چطور تخلیه انرژی و شلیک‌های الکتریکی در شبکه اتصالات نورونی برقرار می‌شود و کدام پروتئین‌ها به چه نحو انتقال پیام را به سیناپس‌ها انجام می‌دهند و هر ناحیه مغز عهده‌دار کدام کارکرد شناختی است و ... بخودیِ خود نه فیزیکالیستی است و نه دوئالیستی. بلکه این تحلیل‌های پسینی فیلسوفان و دانشمندان است که بر روی یافته‌های فوق سوار می‌شود و هریک در چارچوب پیش‌فرض‌ها و اولویت‌های وجودشناختی ایشان، رنگ و بوی تبیین متافیزیکی می‌گیرد. ⭕️ به نظر می‌رسد این نکته تقریبا درباره تمام علوم تجربی صدق می‌کند. بدین‌ترتیب سخن از الحادی یا الهیاتی بودن چنین دانشی، مقرون به صواب نیست. کما این‌که هدف‌گذاری تحصیل یا تحقیق در علوم شناختی با نگاه فلسفه اسلامی یا فیزیکالیستی، دقیق به نظر نمی‌رسد. ⭕️ دوستانی که تمایل به مطالعات آکادمیک و جدی در علوم شناختی دارند، قاعدتا باید کمر همت به تحصیل روش‌ها و یافته‌های این علم نوظهور و در عین حال پردامنه ببندند و به سطح تخصص کافی در این زمینه دست یابند. این‌که پس از آن با چه رویکرد متافیزیکی و برای چه هدفی، این یافته‌ها را تحلیل و استفاده می‌کنند، خللی به ضرورت فعلی وارد نمی‌آورد. ⭕️ و ذکر این نکته نیز جا دارد که هر تحلیل و تبیین متافیزیکی از یافته‌های تجربی باید محققانه و جامع‌نگر باشد. مع‌الاسف مشاهده می‌شود که برخی استنادات فلسفی به شواهد تجربی در یا یا ...، بصورت ناقص یا گزینشی انجام می‌گیرد تا در تقویت و تأیید آموزه‌ای متافیزیکی (فیزیکالیستی یا دوئالیستی) به کار آید. ⭕️ این نحوه استناد شاید بطور موقت در میان مخاطبان ناآشنا با ادبیات بحث موفق باشد. اما دانش‌پژوهان آشنا با این حوزه تخصصی به خوبی رویکرد غیرعلمی چنین تحلیل‌هایی را تشخیص می‌دهند و سایر مخاطبان نیز به تدریج از آن مطلع خواهند شد. بنابراین هرتلاش فلسفی در زمینه تحلیل دستاوردهای علوم شناختی نیازمند آشنایی کامل با تمام یافته‌های مرتبط با موضوع و ارائه‌ای متواضعانه همراه با دیسیپلین علمی است. @PhilMind
📚 📘مبانی بقلم دو متخصص مطرح این حوزه، در سال 2012 توسط انتشارات Elsevier بچاپ رسیده است. ویراست دوم این منبع درسی نیز در سال 2018 و در 511 صفحه منتشر شده است. 📙این راهنمای جامع و مقدماتی تلاش دارد اصول اولیه نحوه عملکرد در هنگام یادگیری، احساسات، تکلم و ... را به دانشجویان و محققان رشته‌های مرتبط آموزش دهد. کتاب گیج و بارز برای دانشجویان و اساتید این رشته‌ها (از جمله فلسفه) که خواهان دانشی مقدماتی از و فیزیولوژی هستند، منبعی مفید و قابل توصیه بشمار می‌آید. 📕البته رویکرد کارکردگرایانه درباره ، در تبیین‌های این کتاب نیز نمود دارد و بناچار باید بین توصیف یافته‌ها و تحلیل آن‌ها تفکیک کرد. 📗مبانی شناختی، برنده جایزه کتاب برجسته انجمن نویسندگان و متون آکادمیک (2013) شده و از بخش‌های مکمل (مانند اخبار جدیدترین یافته‌ها، راهنمای هر فصل، سؤالات مطالعه، تصاویر و نمودارهای رنگی، و ...) برای رویکرد آموزشی خود کمک می‌گیرد. 📒ترجمه ویراست اول این کتاب (۲۰۱۲) بقلم کمال خرازی و توسط انتشارات سمت بچاپ رسیده و چندبار تاکنون تجدید چاپ شده است. @PhilMind
🚩 تفاوت مهمی که بین و شیمی وجود دارد اینست که ما در علم شیمی همچنان درباره ابژه‌های بیرونی (مانند آرایش مولکولی آب که مثال زدید) تحقیق می‌کنیم. متدولوژی شیمی – و بطور کلی تمام - با مطالعه چنین موضوعاتی سازگار است. اما موضوع بحث در ، تجربیات درونی و سابجکتیو ماست. 🚩 داده‌های از منظر سوم‌شخص به بررسی رفتار و فرآیندهای مغز و کارکردهای و ... می‌پردازد. این داده‌های نوروفیزیولوژیک البته مواد مورد علاقه و را فراهم می‌کند که برای بسیاری اهداف کاربردی، مفید و ارزشمند است؛ ولی مسئله اینست که با داده‌های اوّل‌شخص مربوط به تجربیات درونی سیستم‌های آگاه همسنخ نیست. چطور می‌توان از داده‌های سوم‌شخص که تبیین‌کننده ساختارها و کارکردهای سیستم هستند، به تبیین و توضیح چگونگی تجربیات درونی و داده‌های اوّل‌شخص پدیداری رسید؟ 🚩 نکته اینست که بما هو داده، داده‌های اوّل‌شخص قابل تقلیل به داده‌های سوم‌شخص نیستند و بالعکس. اگر فقط داده‌های سوم‌شخص را تبیین کنیم، همه‌چیز را تبیین نکرده‌ایم. البته این بدان معنا نیست که داده‌های اوّل‌شخص و سوم‌شخص هیچ ربطی با هم ندارند؛ بلکه یک ارتباط واضح بین این دو برقرار است. ما دلایل خوبی برای این باور داریم که تجربیات درونی با رفتار و فرآیندهای مغزی بنحوی سیستماتیک همبسته‌اند. به بیان دیگر، هروقت اشخاص دارای یکسری فرآیندهای مغزی مناسب باشند، یکسری تجربیات درونی مرتبط هم خواهند داشت. ولی حتماً لازم است که بین «همبسته‌گی» و «تبیین»، تمایز بگذاریم. 🚩 به بیان ، یک استدلال ساده برای تردید در این تصور که متدولوژی رایج نوروساینس برای تبیین کفایت می‌کند، به قرار زیر است: ۱) داده‌های سوم‌شخص، داده‌هایی درباره دینامیک‌ها و ساختار عینی در سیستم‌های فیزیکی است. ۲) دینامیک‌ها و ساختار در سطح خُرد، فقط واقعیاتی درباره دینامیک‌ها و ساختار در سطح بالا (کلان) را تبیین می‌کنند. ۳) تبیین‌کردن ساختار و دینامیک‌ها برای تبیین داده‌های اوّل‌شخص کافی نیست. ۴) پس: داده‌های اوّل‌شخص نمی‌توانند به طور کامل در قالب داده‌های سوم‌شخص تبیین شوند. 🚩 مقدمه اوّل دربردارنده نکته‌ای درباره داده‌های سوم‌شخص است: این‌داده‌ها همواره بر ساختارهای فیزیکی و دینامیک‌هایشان تمرکز دارند. مقدمه دوم می‌گوید تبیین در قالب فرآیندهایی از این دست، فقط فرآیندهایی بیشتر از همان سنخ را تبیین می‌کند. البته می‌تواند تفاوت‌های قابل توجهی بین این فرآیندها وجود داشته باشد؛ ولی به هرحال هیچ خروجی از دایره ساختاری/دینامیکی اتفاق نمی‌افتد. مقدمه سوم خلاصه نکاتی است که می‌گوید تبیین ساختار و دینامیک‌ها فقط عبارتست از تبیین کارکردهای عینی، و تبیین کارکردهای عینی برای تبیین داده‌های اوّل‌شخص درباره تجربه درونی کافی نیست. از این سه مقدّمه، نتیجه 4 به دست می‌آید. 🚩 آیا این بمعنای منتفی‌بودن هرگونه علم آگاهی (science of Consciousness) است؟ الزاما نه. ممکن است بتوان دانشی فراهم آورد که حاوی اصول پل‌زننده بین داده‌های اول‌شخص و سوم‌شخص باشد. ولی آن علم با متدولوژی رایج در نوروساینس محقق نمی‌شود. @PhilMind
اشکال اوّل 🔴 تئوری کریگل به یکپارچه‏سازی دو بخش متمایز پردازش نورونی در قالب یک حالت متحد، تعهد دارد تا هر دو بخش محقق‏ساز «خصیصه کیفی» و «خصیصه سابجکتیو» را توضیح دهد. بدین ترتیب، همان‏طور که ون گولیک نیز اشاره کرده، پاسخ متناسب دارای دو بخش نورونی متباین است و تنها دلیلی که آن‏ها را بصورت یک ویژگی واحد در می‏آورد، این است که امکان تولید نتیجه درست را (با توجه به خصیصه کیفی هر تجربه)، فراهم می‏آورد. 🟠 ون گولیک به نحوی قابل درک، از این توضیحات قانع نمی‏شود و اعتقاد دارد تبیین مذکور، دربردارنده تمسک ضمنی به تجربه است که خود به تقلیل ناپذیری آن می‏انجامد؛ چرا که اتصال و اتحاد دو بخش نورونی مجزا، بر اساس « متناسب با هر تجربه»، تبیین شده است. کریگل در پاسخ به این اشکال، ابتدا می‏پذیرد که چنین ناخوشایندی‏هایی در نظریه او احساس می‏شود. ولی مدعی‌ست که این مطلب، نظریه‏اش را تقلیل‏ناپذیر نکرده است. ‌زیرا به بیان وی، در نهایت می‏توان لیستی از تحریکات منفصل نورونی متناظر با حالات مختلف پدیداری را در قالب واژگانی صرفاً عصبی تهیه کرد. 🟡 البته گذشته از اینکه ما نیازمند یکسری آزمایشات مفصل خواهیم بود تا همبسته‏های تحریکات نورونی برای هر خصیصه پدیداری را دقیقاً‌ شناسایی نماییم، ولی نهایتاً به اذعان خود کریگل، مشکل دلبخواهی بودن برقرار خواهد ماند. چه این که معلوم نیست چرا ترکیب الف از تحریکات نورونی، ویژگی کیفی ب را بازنمایی می‏کند؟ این تناظر و تناسب از کجا آمده است؟ با این حساب، به نظر می‏رسد همچنان پر نشده باشد. 🟢 کریگل تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد و خود او نیز بوضوح نارضایتی‏اش را از این مسئله ابراز کرده است. با این حال دلیلی که باعث می‏شود نظریه فوق را بپذیرد، این است که تمامی تئوری‏های جایگزین، وضعیتی ناخوشایندتر و ناکارآمدتر دارند. (See: Kriegel, 2009, Subjective Consciousness; A Self-Representational Theory, pp.480-481) اشکال دوم 🔵 بنظر می‏رسد عمده اشکالاتی که در برابر اقامه شده، در این‏جا هم قابل طرح هستند؛ مثل اشکال مربوط به ضروری بودن رابطه این‏همانی که توسط کریپکی، تشریح شده است. وقتی جهان ممکنی قابل تصور باشد که دقیقاً همین حالات نوروفیزیولوژیک وجود داشته باشند، اما هیچ خصیصه پدیداری‏ای وجود نداشته باشد (اشکال )، تبیین خصیصه کیفی براساس محقق‏ساز نورونی با بن‏بست مواجه می‏شود. ضمن این‏که اساساً شکاف معروف تبیینی بین یک وضعیت نورونی تا یک ، همچنان برقرار است. 🟣 اعتراض بروگارد به نظریه کریگل، بر همین اساس اقامه شده که می‏گوید به هرحال، جاندارانی قابل تصور هستند که دارای و فاقد خصیصه پدیداری باشند. از آن‏جا که تئوری خودبازنمایی برای توضیح فرآیند بازنمایی به متوسل می‏شود، تصورپذیری زامبی‏های فلسفی که خودبازنمایی – به شیوه مذکور – دارند، با مانعی مواجه نیست. 🟤 کریگل در مورد این اشکال هم قبول می‏کند که شواهدی علیه تئوری‏اش فراهم آمده؛ او داده‏های امکان متافیزیکی زامبی را مشروع و درست و «یک ضربه علیه تئوری» به شمار می‏آورد، اما بدون هیچ توضیحی اعتقاد دارد مواردی که در مجموع به سود تئوری وجود دارد، فائق بر این مشکلات است. (Ibid, p.483) @PhilMind