eitaa logo
فلسفه ذهن
886 دنبال‌کننده
137 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دریفوس در برابر استدلال می‏ کند که توانایی ما در شناخت جهان و دیگر مردمان، یک نوع مهارت غیر توصیفی از سنخ دانستنِ چگونگی (know-how) ‌است که قابل تقسیم به کدگذاری‏ و برنامه‏ نویسی و ... نیست. انسان‏ها این توانایی را دارند که براساس تجربه در هر موقعیت به نحوی معقول و متناسب رفتار کنند؛ بدون آن‌که نیاز داشته باشند در فعّالیت‏های روزمرّه‏ شان بدنبال پیروی از دستورالعمل‏ها بروند. 🔵 هرچه بسمت کارکردهای تجربه‌ای‌تر برویم (مثلاً کارکرد تربیتی)، این تمایز بیشتر آشکار می‌شود. مربّی در هر لحظه و در مواجهه با هر رفتار کودک، به فراخور تجربه‌ای که از تعامل با او و سایر کودکان اندوخته و برحسب ادراک درونی که از نوع واکنش کودک در آن لحظه دارد، تصمیم خاصّی می‌گیرد که می‌تواند کاملاً موردی باشد. این قبیل مهارت‏ها غیر قابل بیان و پیشا مفهومی‏ اند و یک بُعد ضروری دارند که نمی‏ تواند بوسیله هیچ سیستم قاعده‌مندی به تصویر درآید. 🔴 دریفوس حتّی تأکید داشت که شاید هیچ دسته واقعیت‏های رها از کانتکست (Context-free) وجود نداشته باشد که شیوه‌های رفتاری را مشخّص نماید و ما باید فقط از تجربیات وسیع خود بیاموزیم که چطور به هزاران مورد معمول و رایج، پاسخ بدهیم. 🔵 او همچنین بر اهمیت ظرفیت‏هایی مانند تخیّل و بکارگیری استعاره و ... تأکید می‏ کرد که همگی در مقابل تلقّی محاسباتی قرار دارند. (Dreyfus, 1999, What Computers Still Can't Do, p. xxvii.) 🔴 آن‌هایی که انتقاد به GOFAI (هوش مصنوعی کلاسیک) را جدّی می‌گیرند، می‌توانند همانند خود وی برخی تردیدهای مشابه را درباره رویکرد (Connectionism) هم داشته باشند. 🔵 کار در حوزه تقویت یادگیری شبکه‎‌های پیوندگرا بر مسائل محدودی تمرکز دارد. رفتارها البته می‌توانند تعریف شوند و به آسانی تمایز یابند، ولی هوش با رفتارهایی سر و کار دارد که دسته‌بندی مناسب آن‌ها وابسته به شرایط و کانتکست است. روال رایج در مصنوعی که مستلزم دسته‌بندی‌های ساده رفتارهاست، یک عنصر اساسی هوش را دور می‌زند و نادیده می‌گیرد؛ یعنی یادگیری این که چطور شرایط و کانتکست، بر اهمیت و معنای رفتار تأثیر می‌گذارد. (Robinson, 2014, The Cambridge Handbook of Artificial Intelligence, pp. 101-102.) مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: https://eitaa.com/joinchat/183304263Cbe50a0e2d9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 در این سخنرانی که دو سال قبل ارائه کرده، پیرامون و دیدگاه برای حل آن صحبت می‌کند. 🎭 توهم‌گرایی () - که در واقع روایتی دیگر از دیدگاه درباره است - تمامی و تجربه‌های درونی را نوعی توهم برساخته در فرآیند می‌داند که گونه‌ی جانوری را در این جهان پیچیده حفظ کرده و بنابراین واقعیتی برای آن قائل نیست. 🎭 در نتیجه صورت آگاهی و تبیین از اساس پاک می‌شود؛ چیزی که واقعیت ندارد، نیاز به تبیین وجودشناختی هم ندارد. 🎭 یک چالش در برابر این دیدگاه اما آنست که خود توهم تجربه پدیداری، دارای پدیدارشناسی خاص خودش است و حتی اگر فقط همین یک هم وجود داشته باشد، همچنان مسئله دشوار () تبیین چرایی و چگونگی برآمدن آن از فرآیندهای مغزی و فیزیولوژیک باقی می‌ماند. لینک آپارات: https://aparat.com/v/i8LsF مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
🎖شبکه‏های نورونی مصنوعی قادر به کارورزی (Training) برای رسیدن یا نزدیک‌شدن به یک "کارکرد" هستند. الگوریتم‏های "یادگیری" با اهداف عمومی وجود دارند – مانند الگوریتم پردازش پشتیبان (Backpropagation) – که با بارهای تصادفی در شبکه آغاز می‏کند و مکرراً سیستم را بصورت تمرینی در معرض ورودی‏های مختلف قرار داده و بار‏های شبکه را تنظیم می‏کند تا این‏که بالاخره خروجی را هرچه نزدیک‏تر به مقدار صحیح برساند. 🎖این دستگاه‌های پیوندگرا البته قادر به تعمیم موقعیت‌ها هستند؛ بدین معنا که هرگاه یک الگوی ورودی جدید را - که شبیه الگوهای تمرین‌شده قبلی است – دریافت می‌کنند، خروجی‌ای تولید خواهند کرد که شبیه خروجی الگوی تمرین‌شده باشد. بدین ترتیب آن‌ها قادر به فراهم‌آوردن روابط شبه قانونی بین الگوهای ورودی و خروجی هستند بدون آن‌که بازنمایی‌های درونی متناظر از قانون‌ها را داشته باشند. 🎖این پیشرفت‌ها که شباهت با ویژگی‌های شناختی انسان را یادآور می‌شد، سبب انگیزش برخی علاقمندی‌ها گردید و محققان را به این فکر انداخت که شاید رویکرد (Connectionism) بتواند فرصت‌هایی برای قوی فراهم آورد. ولی هنوز پرسش‌های مهم فلسفی پیشین، در برابر شبکه‌های پیوندگرا نیز پابرجا باقی مانده است. 🎖صرفنظر از اعاده مشکل حس عمومی (Common sense) یا نابجا بودن پاسخ‌ها در موقعیت‌های جدید که حاصل تعمیم‌ نابجای موقعیت‌ها توسط ماشین بود، مسئله فقدان "یادگیری" بمعنای عمیق و واقعی آن رخ‌نمایی می‌کرد. شبکه‏های پیوندگرا نیز – مانند سیستم‏های کلاسیک GOFAI – توانایی شناسایی موقعیت‏هایی که در آن‏ها، آن‏چه آموخته‏اند نامربوط به حساب می‌آید را ندارند. این بستگی به کاربر انسانی دارد که شکست‏ها و ناکارآمدی‏ها را تشخیص بدهد و یا خروجی موقعیت‏هایی که قبلاً شبکه آموخته را بهبود ببخشد یا مواردی جدید فراهم آورد که به اصلاحات در رفتار ختم شود. از این منظر، شبکه‏های نورونی تقریباً همان‏قدر وابسته به هوش انسانی هستند که سیستم‏های GOFAI. 🎖حتی رویکرد «تقویت یادگیری» (Reinforcement Learning) هم هرچند نیاز به معلّم دانای کلّ ندارد و فقط بازخوردهای محیط را در یک روند تدریجی بررسی می‏کند، اما همچنان فاقد آن‌چیزی است که در بمعنای واقعی بدان نیاز داریم: آیا دستگاه می‌تواند مانند انسان‏های کارشناس، را بعنوان ماهیت ذاتی یادگیری، بکار گیرد؟ یادگیری متوقف بر حس درونی و سابجکتیو از مسئله و راه‌حل است. این در واقع بیانی دیگر از قلب اشکال جان سرل در اتاق چینی هم هست که فیزیک کامپیوتر / روبات را ‌یک‏سری جریانات بسیار پیچیده الکتریکی می‌دانست. اما چیزی که این پالس‏های الکتریکی را معنادار می‏سازد، از همان دست واقعیتی است که نشانه‏های جوهر روی کاغذ کتاب را به جملات معنادار تبدیل می‏کند. 🎖"ما" این علائم را طراحی و برنامه‏ریزی کرده‏ایم؛ بنابراین می‏توانیم نشانه‏های مذکور را تعریف و درک کنیم. یک تکّه کاغذ فقط در صورتی پول خواهد بود که مردم، فکر و قبول کنند آن کاغذ، پول است. این واقعیت که کاغذ مذکور از فیبرهای سلولوزی تشکیل یافته، یک واقعیت مستقل از مشاهده‏کننده است و این واقعیت که معادل 20 دلار سرمایه است، وابسته به مشاهده‏گر. محاسبات هم یک فرآیند انتزاعی است که فقط در نسبت با مشاهده‏گر و تفسیرگر آگاه، معنا و وجود می‌یابد. مشاهده‏کنندگان و مفسّرانی مانند ما معنای جملات یا رفتار خروجی ماشین را تفسیر می‌کنیم و آن‌ها را بجا یا نابجا تشخیص می‌دهیم. اما این بدان معنا نیست که خود ماشین هم بنحوی اول‌شخص و پدیداری، معنای خروجی‌ها را درک می‌کند یا "یاد گرفته" است. @PhilMind
🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد برون‏گرا درباره ادراک ویژگی‏های فضا مکانی هم اشتباه است: «دو شخص به نام‏های اسکار و بیگ‏اسکار را در نظر بگیرید. اسکار یک ادراک‏کننده نرمال ساکن در زمین واقعی است و بیگ‏اسکار در سکونت دارد. همه چیز در زمین دوقلو، دقیقاً شبیه همین زمین است، فقط با این تفاوت که بزرگی هرچیز، 2 برابر اندازه اشیاء متناظرشان در زمین ماست. متر معیار در زمین دوقلو نیز 2 برابر متر معیار در این زمین، طول دارد. بنابراین مکعّبی با حجم ح در این زمین، مکعّبی با حجم ۸ح در آن زمین خواهد بود. اسکار، همزاد پدیداری بیگ اسکار است و زندگی آگاهانه آن‏ها دقیقاً شبیه هم. وقتی اسکار به برج ایفل نگاه می‏کند، تجربه‏ای خاص از شکل و رنگ و سایز دارد دقیقاً مشابه وقتی بیگ اسکار به بیگ برج ایفل در زمین دوقلو می‏نگرد؛ هرچند که این تجربه به‏وسیله چیزی دو برابر آن در زمین ایجاد شده است.» (Thompson, 2010, "The Spatial Content of Experience", p.156) 🌍 تامپسون نتيجه مي‌گيرد كه تئوری‏های بازنمودگرایانه برون‏گرا درباره تجربه ویژگی‏های فضا- مکانی اشتباه هستند؛ دیدگاه‏هایی که می‏گویند هرگاه دو تجربه از اندازه و فاصله بلحاظ پديداري يكسان باشند، ویژگی فضا- مكاني يكساني را بازنمایی می‏کنند. البته واضح است که مثال وی، نسخه‏های قوی بازنمودگرایانه وسیع - که قائل به این‏همانی با ویژگی بازنمایی‌کردنِ محتوای بازنمودی (در نسخه‏های غیرخالص: به روشی خاص) است - را زیر سؤال می‏برد، ولی نسخه‏های ضعیف بازنمودگرایی (که صرفاً بر ابتناء ویژگی پدیداری بر محتوای بازنمودی تأکید دارند) پاسخی روشن در برابر زمین معکوس تامپسون دارند: ابتناء بر محتوای بازنمایی به این معناست که در صورت یکسانی محتوای بازنمایی، هم یکسان خواهد بود و نه لزوماً بالعکس. 🌎 اما با توجه به جنبه دیگری در سناریوی تامپسون، مي‌توان نسخه ضعيف بازنمودگرايي برون‌گرايانه را نيز زیر سؤال برد: فرض كنيد هم در برابر اسكار و هم در برابر بيگ اسكار، درختي به ارتفاع پنج متري و در فاصله ده متري آنها وجود دارد، و هر دو ادراك حسّي از اندازه درخت دارند. اين دو ادراك، يكسان است (هر دو ادراك طول واقعي را به درخت نسبت مي‌دهند). اما از سوي ديگر، به نظر مي‏رسد ويژگي پديداري ادراک اسکار و بیگ‏اسکار، متفاوت خواهد بود. یعنی با وجود یکسان ماندن پایه ابتناء، خصیصه پدیداری متفاوت می‏شود. به اين ترتيب، زمین معکوس تامپسون علیه نسخه ضعیف برون‏گرایانه هم کارآمد است. در نهایت بنا بر آن‏چه ذکر شد، به ‏نظر می‏رسد آزمون تامپسون، تمامی اقسام بازنمودگرایی برون‌گرا را به چالش می‏کشد. بازنمودگرایی برون‌گرا مهم‌ترین دیدگاه فیزیکالیستی برای تبیین طی دو دهه اخیر بوده است. @PhilMind
درباره : 🌕 این ادعا را در نظر بگیرید: «هوای امروز در شمال کشور، بارانی است». من می‌توانم حالات ذهنی مختلفی نسبت به ادعای مذکور داشته باشم. ممکن است "باور داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "امید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "ترس داشته باشیم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "تردید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. و ... 🌕 باورها، امیدها، ترس‌ها، تردیدها، میل‌ها و ... حالاتی ذهنی هستند که در ادبیات به نام (propositional attitudes) شناخته می‌شوند؛ زیرا دربردارنده یک گرایش خاص ذهنی ما بسوی یک محتوا/گزاره خاص هستند. 🌕 حال یک گرایش گزاره‌ای خاص، مثلا "باور" به این جملات را در نظر بگیرید: باور به این‌که «فلسفه، مادر علوم است». و باور به این‌که «پذیرش یک دیدگاه علمی بدون توجه به مبانی و پیامدهای فلسفی آن، ساده‌انگاری رایجی است». و باور به این‌که «فلسفه در مراکز آکادمیک علوم شناختی ایران، مهجور است». هر باوری و از جمله این‌ها که ذکر شد، "بازنمودی" هستند؛ یعنی رویدادها یا اموری را از جهان بازنمایی (represent) می‌کنند. 🌕 در واقع تمامی گرایشات گزاره‌ای، حالاتی بازنمودی‌اند. فیلسوفان ذهن به این بازنمودگرایی یا دربارگی، حیث التفاتی می‌گویند. حالاتی ذهنی که محتوای آن‌ها، درباره اموری از جهان است، یا آن امور را بازنمایی می‌کند (این امور می‌توانند انتزاعی یا حتی توهمی هم باشند). حیث التفاتی بدین معنا یک اصطلاح خاص تکنیکال به شمار می‌رود و ارتباطی با یا چیزی شبیه آن ندارد. 🌕 ( ) یا ( ) در ۲۵ سال اخیر، پرطرفدارترین تئوری برای تبیین / بوده است. در این دیدگاه، حالات پدیداری (مانند غم و شادی و درد و ...) نیز علاوه بر گرایشات گزاره‌ای، یک محتوای خاص را بازنمایی می‌کنند و حس پدیداری سابجکتیو، حاصل یا معادل این بازنمایی است. بدین ترتیب تمامی حالات ذهنی، حالاتی التفاتی خواهند بود و به حیث التفاتی تحویل برده می‌شود. در نتیجه، هر نظریه‌ای که درباره حیث التفاتی داشته باشید، برای تبیین مسئله هم بکار می‌رود. 🌕 فرض کنید من یک حس و حال پدیداری از مشاهده چمنزار سرسبز روبروی خویش دارم. حالت پدیداری من، ویژگی فیزیکی رنگ و شکل چمنزار روبرویم را بازنمایی می‌کند که آن را محتوای بازنمودی یا ویژگی C می‌نامیم. طبق نسخه بازنمودگرایی تقلیل‌گرا، ادراک سبزی چمنزار، همان ویژگی بازنمایی‌کردنِ ویژگی C (به شیوه‌ای خاص) است. یا ویژگی پدیداری درد، همان ویژگی بازنمایی‌کردنِ آسیبِ بافتی بدن (به شیوه‌ای خاص) است. و ... @PhilMind
🔸دلیل بسیار خوبی وجود دارد که یک نظریه درباره ، باید در مورد پدیده‌هایی توضیح دهد که نه تنها شامل تمایزگذاری، یکپارچه‌سازی، گزارش‌کردن و کارکردهایی این‌چنین باشد، بلکه را نیز در بر گیرد. ... 🔹استدلال (بعنوان مخالف این تفکیک) بنحو بسیار جالبی، نوعی تمسک به است. او پدیدارشناسی خودش را بررسی می‌کند و به ما می‌گوید چیزی غیر از کارکردها نیافته تا تبیین نماید. 🔸... در وهله اوّل، اصلاً واضح نیست که حتی تمام موارد موجود در فهرست دنت - «احساس پیش‌بینی»، «خیال‌پردازی‌ها»، «لذت و ناراحتی» - موضوعاتی صرفاً کارکردی باشند. این‌که بدون استدلال ادعا کنیم تمام آن‌چه برای تبیین چنین مواردی لازم داریم، کارکردهای مرتبط هستند، بنظر می‌رسد همان سؤال اساسی بحث باشد. 🔹و اگر این موارد بحث‌برانگیز را کنار بگذاریم، بنظر می‌رسد فهرست دنت یک فهرست ناقص از آن‌چیزهایی است که باید در توضیح داده شوند. «توانایی اشک‌ریختن» و «بی‌توجهی خوش‌دلانه نسبت به جزئیات ادراکی» پدیده‌های قابل توجهی هستند، ولی با واضح‌ترین پدیده‌هایی که لااقل خود من در هنگام می‌یابم، فاصله زیادی دارند. بسیار واضح‌تر، تجربه و خود حوزه پدیداری است و هیچ‌کدام از توضیحات دنت دلیلی برای این باور به ما نمی‌دهد که چنین مواردی نیاز به تبیین ندارند یا این‌که تبیین کارکردهای مرتبط، آن‌ها را تبیین می‌کند. 🔸چه اتفاقی ممکن است در این‌جا افتاده باشد؟ شاید کلید اصلی در نکته‌ای باشد که جاهای دیگر به عنوان پایه و اساس فلسفه دنت توصیف شده است: «مطلق‌گرایی سوم-شخص» (third-person absolutism). اگر فردی منظر سوم‌شخص را درباره خودش در نظر بگیرد - به اصطلاح از بیرون به خود نگاه کند - بدون شک این واکنش‌ها و کارکردها، کانون اصلی مشاهدات هستند. اما مسئله دشوار در مورد تبیین آگاهی، دیدگاه از منظر اوّل‌شخص است. 🔹تغییر به منظر سوم‌شخص درباره منظر اول‌شخص - که یکی از حرکات مورد علاقه دنت است - دوباره فرض می‌گیرد که آن‌چه نیاز به تبیین دارد، موضوعاتی کارکردی مانند پردازش‌ها و واکنش‌ها و گزارش‌هاست و لذا در یک قالب دوری شکل، استدلال می‌کند. 🔸... دنت در مقاله‌اش مرا به چالش می‌کشد تا شواهد «مستقل» (احتمالاً شواهد رفتاری یا کارکردی) برای «بدیهی‌شمردن» تجربه ارائه کنم. اما او دارد نکته را از دست می‌دهد. تجربه آگاهانه به نوبه خود برای تبیین سایر پدیده‌ها «بدیهی گرفته» نمی‌شود؛ بلکه پدیده‌ای است که باید در جای خود تبیین شود. و اگر معلوم شد که نمی‌توان آن را در قالب هویات پایه‌ای‌تر تبیین کرد، باید آن را تقلیل‌ناپذیر در نظر گرفت؛ همان‌طور که در مورد مقولاتی مانند مکان و زمان اتفاق می‌افتد. Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 31-33. @PhilMind
♦️تونونی در استدلال برای تئوری یکپارچه‌سازی اطلاعات (Integrated Information Theory: IIT) می‌گوید این نظریه از شروع می‌شود و از آزمون فکری برای ادعای اینکه آگاهی همان اطلاعات یکپارچه‌شده است، استفاده می‌کند (Tononi, 2008, "Consciousness as integrated information: A provisional manifesto", P. 216). ♦️وی از ما می‌خواهد که یک دیود حساس به نور و یک شخص انسانی را تصور کنیم که هر دو به یک اتاق تاریک نگاه می‌کنند. به بیان تونونی، وقتی دیود حساس به نور، به اتاق تاریک نگاه می‌کند، تنها می‌تواند یک حالت را رد کند: اینکه اتاق تاریک است و نه روشن. ولی در مورد شخص بیدار می‌گوید: «وضعیت کاملاً متفاوت است. شاید فکر کنید که انسان بیدار هم بین روشنایی و تاریکی اتاق همان تمایز دیود بین نور و تاریکی را انجام می‌دهد. حال آنکه در واقع تعداد بسیار بیشتری از تمایز بین گزینه‌ها می‌گذارد و در نتیجه بیت‌های اطلاعات بیشتری تولید می‌کند» (Ibid, p. 218). ♦️به بیان دیگر این شخص علاوه بر نفی روشنایی اتاق، هر حالت دیگری که امکان ادراک حسی آن را دارد (مثلاً حرکت فیل آبی در اتاق و ...) نیز رد می‌کند. تونونی مدعی است که سطح مستقیماً با مقدار احتمالات ادراکی که توسط سیستم رد شده است، ارتباط دارد. این را "اصل حذف اطلاعات" (principle of information exclusion) نامیده‌اند. تونونی سپس از این اصل برای تعریف اطلاعات یکپارچه استفاده می‌کند: «این تحلیل پدیدارشناختی [آزمایش فکری دیود نوری] نشان می‌دهد که یک سیستم فیزیکی برای ایجاد آگاهی باید بتواند بین مجموعه بزرگی از حالات، تمایز قائل شود (اطلاعات) و باید این کار را بعنوان یک سیستم واحد انجام دهد؛ سیستمی که به مجموعه‌ای از اجزای علیت مستقل تجزیه نمی‌شود (یکپارچه)» (Ibid, p. 219). ♦️تونونی هیچ استدلال دیگری ارائه نمی‌کند، بلکه در مقالات متعدد از 2003 تا 2014 به صورت‌بندی تعاریف ریاضیاتی اطلاعات یکپارچه می‌پردازد. در حالی که یکی از مشکلات اساسی با تئوری او اینست که چرا باید آگاهی را حاصل اطلاعاتی از نفی گزینه‌ها بدانیم؟ وی از پدیدارشناسی خودش شروع کرده. پدیدارشناسی حتماً نقشی کلیدی در درک علمی آگاهی دارد. اما همان‌طور که استراوسون در نقد IIT متذکر شده، افراد می‌توانند براساس تجربیات سابجکتیو خودشان، به نتایج بسیار متفاوتی در مورد ویژگی‌های اساسی آگاهی برسند. ♦️بار اثبات بزرگی بر دوش تونونی وجود دارد تا دلایلی فراتر از شهود شخصی و مثال‌های ابتدایی برای حمایت از اصل حذف اطلاعات ارائه دهد. ضمن اینکه بدون استدلال‌های بیشتر و قوی‌تر، معقول بنظر نمی‌رسد که فرض کنیم اطلاعات یکپارچه، مولد آگاهی یا معادل آنست. حتی اگر اصل حذف اطلاعات را صحیح فرض کنیم، حداکثر نشان دهنده اینست که اطلاعات یکپارچه برای آگاهی لازم است، اما چرا کافی است؟ @PhilMind
🌕 یکی از اعتراضات به رویکرد درباره درد، بر تفاوت منظر سوّم‌شخص بین ادراکات حسی و استوار شده است. تجربه درد نمی‏تواند با مشاهده آسیب بافتی در پای شخصی دیگر تحصیل شود، ولی تجربه ادراک قرمزی جعبه گوجه فرنگی، با مشاهده آن از سوی هر ادراک‏کننده‏ای احساس می‏شود. محتوای بازنمودی مشاهده آسیب بافتی در پای شخص دیگر، دقیقاً یکسان یا دست‏کم بسیار شبیه به محتوای بازنمودی "درد" اوست: هر دو، «آسیب بافتی» را بازنمایی می‏کنند. حال آن‏که این دو تجربه، کاملاً با هم متفاوتند. 🌖 چرا وقتی من رنگ فیروزه‏ای را روی دست شما می‏بینم، همان حس پدیداری را تجربه می‏کنم که خود شما از دیدن آن تجربه می‏نمایید؛ اما وقتی آسیب بافتی را روی دست شما می‏بینم، حس پدیداری درد شما از آن را ندارم؟ 🌗 استراتژی مایکل تای در پاسخ به اشکال فوق اینست که تجربه "درد"، بنحوی غیرمفهومی "آسیب بافتی" را بازنمایی می‏کند و نه شکل و رنگ بدن را. در حالی که تجربه "ادراک حسی" پای مجروح شخص دیگر، بنحو غیر مفهومی "شکل و رنگ پا"ی او را بازنمایی می‏کند و نه آسیب بافتی را. بنابراین محتوای بازنمودی ادراک حسی با محتوای بازنمودی ‌درد، متفاوت هستند. (See: Tye, 2000, PP. 60-62.) 🌘 ولی پاسخ تای ابهام‏آمیز بنظر می‏رسد. واقعاً چه تفاوتی میان «رنگ» و «آسیب بافتی» (در عضو بدن شخصی دیگر) در ادراک حسّی وجود دارد که اوّلی، بنحو غیرمفهومی بازنمایی می‌شود و دوّمی نه؟ چگونه است که «رنگ» چه بر عضو بدن شخصی دیگر باشد و چه بر عضو بدن خودم، بنحو غیرمفهومی و بگونه‌ای یکسان برای همه بازنمایی می‌شود؛ اما «آسیب بافتی» اگر در عضو بدن شخصی دیگر باشد، بازنمایی غیرمفهومی برای سایرین ندارد و آن‌گاه که در عضو بدن خود شخص رخ بدهد، دارای بازنمایی غیرمفهومی خواهد شد؟ 🌗 فرض کنید یک جراحت و بریدگی شدید در پای من وجود دارد و شما این بریدگی‏ها و ورم‏ها را مشاهده می‏کنید. آسیب بافتی دقیقاً چیست؟ غیر از همین بریدگی‏ها؟ هر تعریف دیگری که از آسیب بافتی داشته باشیم و هر چقدر که آن را تخصّصی‏تر و میکروسکوپی‏تر در نظر بگیریم، باز بنظر می‏رسد همین اختلالات ریزبافتی را در آزمایشگاه و زیر میکروسکوپ هم می‏توان مشاهده کرد. در این‏صورت فرق گذاشتن بین محتوای بازنمایی ادراک حسی آسیب بافتی و محتوای بازنمایی احساس بدنی آسیب بافتی، دشوار بنظر می‏رسد. 🌖 استراتژی بهتر شاید این باشد که اختلاف پدیداری بین ادراک حسی و احساس بدنی را به تفاوت در مودالیتی ارجاع بدهیم؛ محتوای یکسان یکبار از طریق ادراک حسی و بار دیگر از طریق احساس بدنی تجربه می‏شود. در تعریف بازنمودگرایی غیرخالص، علاوه بر محتوای بازنمودی، عوامل دیگری از جمله مودالیتی یا حامل بازنمایی را هم دخیل در تجربه می‏دانند؛ حال آن که بازنمودگرایی خالص فقط بر محتوای بازنمایی تأکید دارد و نقش سایر موارد را نفی می‏کند. بدین ترتیب رویکرد بازنمودگرایی غیرخالص می‏تواند پاسخی روشن به اشکال مذکور داشته باشد. 🌕 البته تای و درتسکی از چهره‏های شاخص بازنمودگرایی خالص هستند که بر تأثیر انحصاری محتوا – و نه هیچ عامل دیگر – تأکید دارند. با توجّه به این مطلب، تلاش تای برای توجیه مسئله براساس صِرف محتوا، قابل درک است؛ هرچند که قانع‏کننده بنظر نمی‏رسد. @PhilMind
📚 📙مجموعه بزرگ 6 جلدی تاریخ (انتشارات راتلج)، موضوعات و صاحبنظران کلیدی در این حوزه از یونان باستان تا عصر حاضر را پوشش می‌دهد. ادیت هرجلد برعهده یکی از پژوهشگران معتبر بوده و مقالات آن توسط گروهی بین‌المللی از اساتید شناخته‌شده نوشته شده است. 📕جلد ششم این مجموعه با عنوان «فلسفه ذهن در قرون 20 و 21» مشتمل بر 350 صفحه می‌باشد که در سال 2019 بچاپ رسیده است. عناوین فصول جلد 6 عبارتند از: فلسفه ذهن در سنت ، مسئله ذهن-بدن در فلسفه قرن 20، تاریخچه‌ای کوتاه از نظریات فلسفی در قرن 20، نظریه‌های در قرن 20، در قرن 20، مباحث در قرن 20، از برنتانو تا ، و میراث او، مرزهای ذهن، ظهور در قرن 20، فلسفه ذهن چگونه می‌تواند آینده را شکل بدهد؟ 📗مجموعه تاریخ فلسفه ذهن علاوه بر دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، برای سایر علاقمندان از رشته‌های مرتبط مانند ، علوم‌شناختی، ادبیات، ادیان و ... نیز کارآمد بنظر می‌رسد. @PhilMind
📚 📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه به قلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است. 📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت - به معنای رویکرد و و و ... در - به دنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند. 📗این کتاب هرچند پرسش‌های معروف فلسفی در باب ذهن را پیگیری می‌کند، اما درآمیخته با یافته‌های تجربی در و و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه و فلسفه بر پایه سنت قاره‌ای فراهم آورده است. 📕ذهن پدیدارشناسانه که تاکنون به ۸ زبان ترجمه شده، دارای ۱۰ فصل است. در فصل ۱و۲ مقدمه‌ای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روش‌های پدیدارشناسانه آمده است. فصل ۳ نیز بر و تمرکز دارد. 📔فصل ۴ زمان- آگاهی و ساختار خُرد آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار می‌دهد و فصل ۵ به و بازنمایی ذهنی می‌پردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و تکیه دارند. 📓فصل ۶ با موضوع و فصل ۷ با موضوع ، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی می‌کنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی می‌کاود. خود، شخصیت و هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاب‌اند. @PhilMind
📚 📗کتاب «جوهر آگاهی؛ یک دفاعیه جامع از دوئالیسم جوهری معاصر» نوشته ریکابوف و مورلند بتازگی توسط انتشارات ویلی بلک‌ول و در 390 صفحه بچاپ رسیده است. 📙فصل اول کتاب پس از مرور جوهری در قرن 21، به برخی مناقشات از سوی که آن‌ها را نوعی انحراف وجودشناختی می‌نامد، می‌پردازد و با تکیه بر ، رویگردانی نسبی از در دو دهه اخیر را به بحث می‌گذارد. 📕نویسندگان در فصل دوم با تکیه بر ، و ، استدلال‌هایی را بسود ارائه می‌دهند. 📘فصل سوم با عنوان «وحدت بنیادین موجودات آگاه»، با استفاده از و ، بر وحدت و تحقق یکجای نفس غیرفیزیکی استدلال می‌کند که خود در هفت بخش با رفت‌وبرگشت‌های متعدد همراه است. 📒مؤلفان در فصل چهارم با تکیه بر بروزرسانی استدلال موجهات (مودال) و عاملیت آزاد، سعی در تقویت دارند. 📔فصل پنجم و ششم نیز به پاسخ به کامنت‌ها علیه دوئالیسم و ترسیم چشم‌اندازی برای آینده اختصاص دارد و برنامه‌های پژوهشی جدید برای دوئالیسم جوهری در قرن 21 را تشریح می‌کند. @PhilMind
برون‌گرایی تجربه پدیداری 1 🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مطرح می‏کند؛ زمینی که از هر جهت دقیقاً ‌شبیه زمین واقعی است؛ فقط با این تفاوت که مایع شفاف و بی‏رنگ و بی‏بویی که از ابرها می‏بارد و «آب» نامیده می‏شود، دارای ترکیب مولکولی XYZ است و نه H2O. اسکار در زمین واقعی و همزاد اسکار در همزاد زمین، بلحاظ درونی مولکول به مولکول شبیه هم هستند و حتی تاریخچه و سوابق علّی یکسانی هم دارند. پاتنم بنحوی مقبول استدلال می‏کند که وقتی همزاد اسکار در همزاد زمین، واژه «آب» را به كار می‌برد، همان معنایی را نمی‏دهد که برای اسکار در زمین واقعی دارد. «آب» برای همزاد اسکار، به معنای مایعی با ترکیب مولکولی XYZ است و برای اسکار به معنای مایعی با ترکیب مولکولی H2O (ولو این‏که هیچکدام از آن‏ها اطلاعی از ترکیب‏های مولکولی نداشته باشند). 🌍 بنابراین با این‏که تمامی وضعیت‏های دروني اسکار و همزاد اسکار، یکسان و مشترک بود، معنای واژه «آب» برای آن دو متفاوت گردید، و این تفاوت از اختلاف بیرونی و محیطی ناشی می‏شود. نتیجه استدلال پاتنم آنست که باورهاي ما درباره انواع طبیعی، (برونگرا) دارند و صرفاً به آنچه در درون ذهن‌ها و سرهاي ما رخ مي‌دهد، وابسته نيستند و نمی‏توانند صرفاً بر حالات نوروفیزیولوژیک یکسان‏مان سوپروین شوند (Putnam, 1975, "The Meaning of Meaning"). البته پاتنم خود در برون‌گرایی معنا متوقف می‏ماند، اما تایلر برج چند سال بعد، به سادگی استدلال وی را به هم تعمیم داده است. 🌎 یکی از مهم‏ترین انگيزه‌های فیلسوفان برای پذيرش ، استدلالی‌ست كه بواسطه آزمون‌هاي فكري پاتنم و بِرج تثبيت شد. بعنوان مثال لایکن در مواجهه با رویکرد درون‌گرايانه هورگان و تینسون، از همین آزمون بهره می‏گیرد. هورگان و تینسون را مبتنی بر حالات درونی شخص ادراک‏کننده می‏دانند، و نقش ویژگی بیرونی را صرفاً در حد علت ایجادکننده حالت درونی، به رسمیت می‏شناسند. طبق این دیدگاه، اگر حالت درونی مذکور به هر نحو دیگری – حتی مغز در خمره - هم تحقق یابد، تجربه‌ی آگاهانه ظاهر خواهد شد. طبق تبیین ایشان، عوامل محیطی، علّت دور تجربه‏های حسی بشمار مي‌آيند که بوسیله تحریکات فیزیکی در سیستم ادراکی بدن تأثیرگذارند. این تأثیرات بوسیله تکانه‏های نورونی - که حاصل عبور داده‏ها از گیرنده‏های حسی بدن است – پدید می‏آیند. بنابراین تجربه آگاهانه شما می‏تواند دقیقاً بلحاظ پدیداری مشابه الان باشد، حتی اگر علل بیرون از مغز که باعث فعالیت‏های نورونی می‏شوند، کاملاً متفاوت از چیزی باشند که الان هستند. فقط کافیست فعالیت‏های درونی سیستم نورونی، مشابه و یکسان باقی بمانند. (Horgan & Tienson, 2002, "The Intentionality of Phenomenology and The Phenomenology of Intentionality"pp.526-527). 🌏 لايكن در اعتراض به اين ديدگاه خاطرنشان مي‌كند كه در آزمون پاتنم نیز تمام زنجیره‏های علّی بین ابژه بیرونی و سیستم ادراکی درونی، ميان اسكار و همزاد اسكار يكسان است، و حالات درونی آن‏ها هم کاملاً مشابه است. پس اگر در مثال پاتنم مي‌پذيريم كه بدليل تفاوت در محيط، محتوای باورها متفاوت مي‌شود، چرا در حالات پديداري به ديدگاهي مشابهی قائل نشويم؟ لايكن از هورگان و تینسون می‏خواهد که در متن توضيح ديدگاه‏شان، واژگانی مانند «» و «تجربه» را با «محتوای باور» جایگزین کنند. به باور لايكن، نتيجه اين جايگزيني، استدلالی غلط علیه برونگرایی خواهد بود. (Lycan, 2008, "Phenomenal Intentionalities" p.246) 🌍 یکی از مهم‌ترین نتایج بحث از این قرار است که طبق استراتژی درون‌گرایانه، هر دو شخص S1 و S2 که در لحظه t بلحاظ درونی اینهمان بوده و حالات نوروفیزیولوژیک کاملا یکسانی داشته باشند، حالات ذهنی دقیقا یکسانی هم در آن زمان خواهند داشت. اما براساس برون‌گرایی کاملاً ممکن است که S1 و S2 در زمان t دارای متفاوتی باشند؛ با این‌که شلیک‌ها و شبکه این دو دقیقاً مشابه هم باشد. بدین ترتیب صرفا مطالعه محاسبات مغزی و نمی‌تواند تبیین‌کننده درستی برای حالات ذهنی‌شان باشد. ادامه دارد ... @PhilMind
فلسفه ذهن
برون‌گرایی تجربه پدیداری 1 🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مط
برون‌گرایی تجربه پدیداری ۲ 🌕یک راهکار مهم برای درون‏گرا در برابر استدلال‌های فلسفی پاتنم و برج و ... از این قرار بوده که را به دو نوع مختلف تقسیم کنند؛ یک نوع از محتوای بازنمایی که منشاء است، و نوع دیگر از محتوای بازنمایی که در شکل‏گیری خصیصه پدیداری نقش ندارد (مثل محتواهای گزاره‏ای در باورها و قصدها و امیال و ...). براي مثال، خصیصه پدیداری تجربه‌اي كه از آب داريم در حقيقت همان بازنمايي ویژگی‏های حسی و ظاهری مایع درون اقیانوس‌هاست، ويژگي‌هايي چون رنگ، شفافیت، مزه، بو، امواج و ... . 🌕در تجربه بصري اسكار از water (در زمین ما) و نیز در تجربه همزاد او از twater (در زمین دوقلو)، همين ويژگي‌هاي ظاهري يكسان، بازنمايي مي‌شوند. بنابراين، محتواي پديداري تجربيات اسكار و همزاد او يكسان باقي مي‌ماند و به ديگر سخن، ترکیب مولکولی متفاوت water و twater، نقشی در محتوای بازنمایی پدیداری ندارد و بخشی از آن نیست. (See: Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.537) 🌕 هم در توضیح استراتژی درون‌گرایانه و در برابر استدلال‏هاي پاتنم و برج، همین پاسخ مبتنی بر تفکیک بین ویژگی‏های بازنمودی را ارائه می‏دهد؛‌ یعنی استدلال‏های مذکور را دلایل خوبی برای این می‏داند که بسیاری از ویژگی‏های بازنمودی، وسیع‏اند؛ ولي اين استدلال‌ها، وسيع بودن همه ويژگي‌هاي بازنمودي را نتیجه نمي‌دهند. وی با تأکید بر این‏که «برخی» ویژگی‏های بازنمودی می‏توانند محدود باشند، ناسازگاریِ ميان درونی‌بودن ويژگي‌هاي پدیداري و بیرونی‌بودن را از همین طریق، برطرف می‏سازد.‌ 🌕طبق این استراتژی اگرچه دو باور مختلف درباره «آب» در زمین و زمین دوقلو متفاوت‏اند، چرا که یکی درباره H2O است و دیگری درباره XYZ، اما همچنان این باورها می‏توانند محتواهایی محدود مشتركي داشته باشند، که این مایع‏ها را در جنبه‏های کیفی و ویژگی‏های ظاهری توصیف می‏کنند. ( Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp.354-355.) بدین‌ترتیب لااقل بخش مهمی از حالات ذهنی – که شامل باورها و نیت‌ها و امیال و ... و سایر گرایشات گزاره‌ای است – بنحوی برون‌گرایانه و با ابتناء (سوپروین) بر پایه‌ای متشکل از محیط و اجتماع و و تحقق می‌یابد. 🌕اما وضعیت می‌تواند از این هم فراتر رود. چراکه طبق یک استراتژی معقول که برای گرایشات گزاره‌ای نیز قائل به جنبه پدیداری است، تبیین بازنمایی در حالاتی مانند باور و میل و ... بصورت دوگانه‌ی درون‌گرایانه (در جنبه پدیداری باور) و برون‌گرایانه (در جنبه محتوایی آن) ناسازگار و دشوار بنظر می‌رسد. طبق این استراتژی که بر استدلال فیلسوفانی مانند چارلز سیورت و دیوید پیت استوار می‌شود، كيفيت پديداري حالات گزاره‌ای (مانند باور)، تفرد بخش (individuative) است، بدين معنا كه محتواي بازنمودي باور را تقوّم مي‌بخشد (constitute). 🌕مطابق این استدلال، تفکرات آگاهانه با محتواهای بازنمودی متفاوت، پدیدارشناسی‏های متمایز از سنخِ شناختی دارند که همین ، مقوّم محتوای بازنمودی آن‏هاست (See: Pitt, "The Phenomenology of Cognition", 2004, pp.7-8). یعنی آن‌چه که به جنبه پدیداری باور مربوط می‌شود، مقوّم آن‌چیزی است که با جنبه گزاره‌ای آن ارتباط دارد. سیورت پس از ارائه استدلال برای پدیدارانه بودن تمام حالات التفاتی (See: Siewert, 1998, The Significance of Consciousness, pp.275-276)، و را کرانه‏هایی تفکیک ناپذیر می‌داند، نه فقط در تجربیات حسی و تخیلات؛ بلکه همچنین در قلمرو حکم‏کردن، تفکر مفهومی، و ادراک زبانی. 🌕بدین‌ترتیب استراتژی تفکیک بین نحوه بازنمایی در جنبه پدیداری و جنبه محتوایی حالاتی مانند باورها، به مشکل برخواهد خورد و بنظر می‌رسد همان نحوه بازنمایی که درون‌گرایان براساس استدلال پاتنم و برج برای جنبه محتوایی می‌پذیرند، باید برای جنبه پدیداری نیز پذیرا باشند. در نتیجه برون‌گرایی نه فقط در محتوای گزاره‌ای و حالاتی مانند باور و میل و قصد و ...، بلکه در تجربه پدیداری و حالاتی مانند ادراک حسی و غم و شادی و خشم و ... هم قوت می‌یابد. 🌕از مهم‌ترین پیامدهای برون‌گرایی اینست که مطالعه حالات ذهنی صرفا با و براساس فعالیت‌های نورونی، لزوما به نتایج درستی نمی‌انجامد و بلکه می‌تواند گمراه‌کننده باشد. طبق برون‌گرایی، دو شخص S1 و S2 می‌توانند بلحاظ درونی و فعالیت‌های نورونی دقیقا شبیه هم باشند، اما بدلیل تفاوت محیط و تاریخچه، حالات ذهنی متفاوتی را تجربه کنند. چرا که طبق برون‌گرایی، ذهن بر پایه‌ای ترکیب‌یافته از مغز و بدن و‌ محیط و اجتماع و ... سوپروین می‌شود. @PhilMind