eitaa logo
فلسفه ذهن
890 دنبال‌کننده
137 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید همان‏گونه که جگون کیم بیان کرده است، تامس نیگل را باید احیاءکننده بحث در معاصر دانست. نیگل با مقاله انگیزش‏ بخش «حسّ خفّاش بودن، چگونه است» در سال ۱۹۷۴، یک نقطه عطف تاریخی و برجسته برای طرح دوباره مسئله در فلسفه ایجاد کرد. نیگل این کار را با استدلالی که به تعبیر کیم، «روشن و نیرومند» بود، درباره تجربه آگاهانه و دسترسی‏ ناپذیری آن برای منظر آبجکتیو به سرانجام رسانید. . اینکه یک جاندار تجربیات آگاهانه دارد، بدین معناست که چیزی وجود دارد که عبارت است از «حسّ و حال آن جاندار بودن»: «ما می توانیم آن‏ها را خصلتهای سابجکتیو تجربه بنامیم که در قالب هیچیک از تحلیل‏های تقلیل‏ گرایانه اخیر از پدیده های ذهنی، قابل تبیین نیست. چرا که تمامی این تحلیلها منطقاً با فقدان ‏_پدیداری نیز سازگار هستند.» (Nagel, "What it is like to be a bat", 1974, P.435.) آن‏چه که در جنبه پدیدارانه برای نیگل مهم جلوه می‏کرد، منظر اوّل شخص آن بود که تئوری‏های فیزیکی و آبجکتیو، چنین نظرگاهی را وا می‏ گذارند. او برای تبیین این مسئله به حسّ درونی خفّاش‏ها استناد می‏ کند. . امروزه در ، تواناییهای شناختی و مکانیسم عصبی خفّاشها به ‏خوبی موشکافی شده است. مثلاً اینکه خفّاشها امواج ماوراء صوت (تا ۱۳۰ دسی‏بل)، ساطع می کنند و مغز خفّاش با مقایسه پالسهای ساطع‏ شده و بازتاب آن، یک نقشه دارای جزئیات از ابژه ها و رویدادهای محیط پیرامونی اش شکل می‏ دهد. همچنین کشف شده که برخی خفّاشها از طریق فرکانسها، بین پالسهای ساطع‏ شونده و بازتاب‏های رسیده، تمایز می‏ گذارند و برخی دیگر این کار را از طریق مدّت زمان سپری شده، انجام می‏ دهند. در نتیجه مشکل است تصوّر کنیم که خفّاش بودن، چه حسّ و تجربه ای دارد. نیگل ما را به این نکته توجّه می‏ دهد که باید چیزی بیشتر در رابطه با سیستم ردّیابی خفاش‏ها وجود داشته باشد که ورای این فرآیندهای رفتاری – عصبی است؛ خفّاش باید یک تجربه با خصیصه هایی منحصر به فرد داشته باشد که نوعی بازنمایی درونی از حرکت حشرات در ذهن خفّاش اتّفاق بیفتد. و این همان چیزی است که ما در اختیار نداریم و ورای دسترسی های مفهومی و شناختی است. (Kim, Philosophy of Mind, 2010, pp.147-148.) @MHomazadeh @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ سینوی - دکارتی، جوهر نفس را بکلی متمایز از جوهر بدن توصیف می کرد. در این دیدگاه متصدی دو نوع عملکرد است: یکی در نسبت با بدن که تدبیر آنست، و دیگری در نسبت با خودش که ادراکات است. این دو دسته افعال از نظر بوعلی مانع یکدیگرند و جمع این دو برای نفس بسیار صعب است. ( ، شفا، ج۲، النفس، ص۱۹۵) ♻️ نقش بدن در افعال مختص نفس (ادراک معقولات و حتی ادراک حسی و ...) در حد «علت اِعدادی» و زمینه ساز آن معرفی شد. علیتی که از هیچ نوع چهارگانه علیت (فاعلی، غایی، مادّی، صوری) نبوده و توصیف نقش علّی مغز برای ادراکات نفس را کماکان مبهم باقی می گذارد. ♻️ یافته های اما نشان داد با آسیب دیدن نواحی مختلف مغز، کارکرد خاصی از ذهن ناپدید یا مختل می شود. اگر حافظه چهره ها یا مکان ها در نفس مجرد نگهداری و بکارگرفته می شود، چرا با آسیب دیدگی ناحیه خاص یا کیفیت خاص نورونها، این اطلاعات بکلی از بین می رود؟ ♻️ این قبیل دستاوردهای ، دیدگاه بویژه از نوع (و نه در ) که جوهر و قلمرویی کاملا جدا برای نفس ترسیم می کند را به چالش می کشد. هرچند فلسفه صدرائی نیز برای تبیین چگونگی علت مُعدّه - یا هرگونه نقش علّی و بدن برای ادراکات و - با پرسشهایی جدی روبروست. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
درباره روح بخاری 🎗روح حیوانی یا در ، واسطه اتّصال بین نفس مجرّد و بدن مادّی است که بگونه‌ای هم‌سنخی بین این دو را تأمین می‌کند. در این دیدگاه بین بدن و قوای نفس، جرم لطیف گرمی وجود دارد که در درون اعصاب نفوذ می‏ یابد و حامل قوای مختلف نفس است. (‏_سینا، المبداء و المعاد، صص95-94) 🎗در واقع در وهله اوّل به این بخاری تعلّق می‏ یابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر می‏ شود. (، الاسفار الأربعه، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱) 🎗در نگرش صدرا البته همین حدّ واسط نیز خود دارای دو واسطه دیگر در دو طرف بالا (بسمت ) و پایین (بسمت ) است؛ در طرف نفس و خون لطیف در طرف بدن. (همان، صص۷۶-۷۵) وی همچنین تأثیر علّی نفس بر را بواسطه روح حیوانی می‏ داند که بوسیله رشته‏ های عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری می شود. (صدرالمتألهین، مفاتیح الغیب، ص27) 🎗مهم‏ترین دلیلی که صدرا بر وجود این روح بخاری ارائه می‏ دهد این است که اگر قطع رشته‏ های عصبی یک عضو اتّفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حسّ و حرکت شود. وی این مسئله را بمعنای نفوذ و سریان روح بخاری از طریق رشته‏ های اعصاب در تمامی اعضاء بدن می‏ داند که بدلیل شدّت لطافت، توانسته در شبکه عصب‏ها نفوذ یابد. (ن.ک: صدرالمتألهین، المبداء و المعاد، ص250 / نیز: الاسفار الأربعه، ج۹، ص۷۶) 🎗از منظر تجربی اما یافته‏ های و بیوشیمی، مواد و مکانیسم‏های قطعی در ارگانیسم بدن و بویژه در کارکردهای نورونی را مشخّص و فرضیه فوق را ابطال کرده است. 🎗بدین ترتیب آن‏چه بعنوان روح بخاری تلقّی می‏ شد که قوای را از طریق عروق و عصب‏ها به اعضاء بدن انتقال می‏ دهد، متناظر با همین انرژی الکتریکی خاصّی است که توسّط مایع درون آکسون‏ها و رشته‌های عصبی جریان می‏ یابد و مثلاً به انرژی حرکتی در ماهیچه تبدیل می‌شود. در واقع یک واسطه که حظّی از تجرّد دارد (انرژی)، همان نقشی که فیلسوفان مسلمان برای روح بخاری در نظر داشتند را ایفا می‏ نماید. 🎗از منظر استدلالی نیز اشاره به یک جرم لطیف واسطه که هم واجد بخشی از خصوصیات مادّي باشد و هم بخشی از خصوصیات مجرّد، پرسش درباره قواعد تأثیر علّی موجود فرامکان (نفس مجرّد) بر موجود مکان‌مند (جرم لطیف) را پاسخ نمی‏ گوید و بلکه بر ابهامات می‏ افزاید. 🎗آیا مکان و مکان‏مندی را باید دارای درجات مختلف از شدّت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادّی تا مجرّد بنحوی حضور دارد، یا این‏که بالاخره مکان‏مندی در نقطه‏ ای به پایان می‏ رسد و موجود فراتر از آن، مجرّد تامّ است؟ اگر شقّ دوّم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات فیلسوفان اسلامی نیز همین‌طور آمده - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتّصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت. 🎗حتّی تأثیر و تأثّر جرم لطیف (روح بخاری) از / بر جرم غلیظ (بدن مادّی) و این‏که چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل می‏ شود، خود ابهامی مجزّا درست می‏ کند. مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چالمرز در این گفتگو👆 (مانند تفکرات) را برخلاف (مانند و درد و ...)، فاقد جنبه تجربه ای میداند. از این منظر، منحصر در دسته دوم است و تبیین دسته اول در انجام پذیر است. 🔻در اما تبیین خاصی برای احساسات و هیجانات صورت نگرفته (که نقص بزرگی است) و در عین حال، جایگاه ویژه ای برای علم و ادراک مفهومی و ادراک کلیات و ... وجود دارد که امکان تحقق این حالات در سطح صرفا مادی نفی میشود. از این منظر حتی هم هرچند با فرآیندهای دریافت و پردازش اطلاعات همراه است اما نهایتا با ادراک میشود. 🔻به عقيده گروهی از فیلسوفان تحلیلی معاصر هم البته (در تقابل با دیدگاه رایج)، نیز دارای ویژگی پدیداری خاص خودشان هستند. به بیان پيت، شخص می‏تواند این سه تمایز را انجام دهد: الف) تفکّرات آگاهانه‏ اش را از دیگر حالات ذهنی، ب)‌ هریک از تفکّرات آگاهانه‏ اش را از یکدیگر، ج) محتوای فکری هر یک از تفکّرات آگاهانه‏ اش را. به اعتقاد وی هیچ‏یک از اینها جز در صورت وجود یک پدیدارشناسی اختصاصی برای هر نوع از تفکّرات، ممکن نیست. (Pitt, 2004, "The Phenomenology of Cognition", pp.7-8.) 🔻سیورت هم استدلال آورده که نحوه پدیداری ادراک یک جمله قابل فهم، متفاوت است از نحوه‏ ای که یک جمله‏ خالی از معنا (صرفاً متشکّل از یک‏سری اصوات) به گوش‏مان می‏خورد. (Siewert, 1998, The Significance of Consciousness, pp.275-276.) مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی: @PhilMind
📙 «مباحث معاصر در علوم شناختی» که از مجموعه مجلدات «مباحث معاصر در فلسفه» انتشارات بلک ول به چاپ رسیده، یک کتاب مقدّماتی مفید و معتبر در است. 📗 این جلد که به اهتمام رابرت استینتون فراهم آمده، مشتمل بر 8 فصل است: فصل نخست به ماجولار بودن (پیمانه‌ای بودن) ذهن می‌پردازد. فصل دوم میزان فطری بودن زبان‌دانی را بررسی می‌کند. فصل سوم این پرسش را محور قرار می‌دهد که آیا نشان داده انسان‌ها بلحاظ شناختی، محدود و غیرعقلانی هستند؟ فصل چهارم به این مسئله اختصاص دارد که آیا قوانین و بازنمایی‌ها برای سیستماتیک بودن ذهن و زبان، ضروری هستند؟ فصل پنجم، سؤال مهم تحویل‌پذیری و را در قالب دو مقاله موافق و مخالف بررسی می‌کند. فصل ششم نیاز به محتوای بیرونی در علوم شناختی را به بحث می‌گذارد. فصل هفتم از این پرسش سخن می‌گوید که آیا هدف ادراک حسّی، فراهم‌آوردن بازنمایی‌های درست است؟ فصل آخر نیز این مسئله را محور قرار می‌دهد که آیا حالات ذهنی می‌توانند به یک مؤلفه محدود (درونی) و یک مؤلفه وسیع (بیرونی) تقسیم شوند؟ 📕 این کتاب در سال 2006 و در 320 صفحه به چاپ رسیده و جزو آثار قابل توجه در میان معدود منابع منتشر شده با عنوان فلسفه علوم شناختی است. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
🔔 تبیین پدیده‌هایی مانند کنترل رفتار و گزارش‌پذیری حالات درونی و تصمیم‌گیری و ... فقط با تشریح کارکردها سر و کار دارند؛ کما این‌که خود این پدیده‌ها اساساً بنحوی کارکردی تعریف می‌شوند. 🔔 در سرتاسر ، تبیین‌های تحویل‌گرا به همین شیوه عمل می‌کنند. بعنوان مثال برای تبیین ، ما باید مکانیسمی که اطلاعات وراثتی را ذخیره و از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌دهد، مشخّص کنیم. و معلوم می‌شود که DNA این کارکرد را به انجام می‌رساند. هنگامی که نحوه این کارکرد را توضیح دهیم، ژن را هم تبیین کرده‌ایم. 🔔 یا برای تبیین ، در نهایت باید توضیح دهیم چطور یک سیستم می‌تواند تکثیر یا تولید مثل کند، سازگاری با محیطش داشته باشد، متابولیسم را انجام دهد، و از این قبیل. تمامی این‌ها پرسش‌هایی درباره به انجام رساندن کارکردها هستند و بخوبی با تبیین‌های تحویل‌گرایانه تناسب دارند. 🔔 همین نکته درباره اکثر مسائل در هم دیده می‌شود. برای تبیین باید شیوه‌ای که طی آن، ظرفیت‌های رفتاری در پرتو اطلاعات محیطی بهبود می‌یابد و اطلاعات جدید برای انطباق عملکردها با محیط اطراف بکار گرفته می‌شود، تبیین گردد. اگر نشان دهیم که چطور یک فرآیند محاسباتی یا نورونی این کار را به انجام می‌رساند، آن‌گاه یادگیری را تبیین کرده‌ایم. 🔔 شبیه همین را می‌توان برای دیگر پدیده‌های شناختی مانند ، ، و زبان بگوییم. اما وقتی رویکرد فوق به تجربه‌های آگاهانه می‌رسد، این دست تبیین‌ها هم به شکست می‌انجامد. 🔔 آن‌چه را دشوار و غالباً منحصر به فرد می‌سازد، اینست که فراتر از مسائلی درباره به انجام رساندن کارکردها می‌رود. برای تأیید این نکته، توجّه داشته باشید که وقتی انجام تمام کارکردهای رفتاری و شناختی در همسایگی تجربه را تبیین کنیم – تمایز ادراکی، دسته‌بندی کردن، دسترسی درونی، گزارش شفاهی – ممکن است یک پرسش بعلاوه و بی‌پاسخ باقی بماند: "چرا انجام این کارکردها با تجربه همراه است"؟ 🔔 پرسش مشابهی در تبیین ژن یا حیات بی‌پاسخ باقی نمی‌ماند. اگر کسی بگوید: «شما توضیح داده‌اید چطور DNA اطلاعات وراثتی را ذخیره و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کند، اما هنوز تبیین نکرده‌اید که آن چطور یک ژن است»، دچار یک اشتباه مفهومی شده است. تمام آن‌چه بمعنای ژن بودن است، موجودی است که کارکردهای ذخیره‌سازی و انتقال مرتبط اطلاعات را به انجام می‌رساند. اما اگر کسی بگوید: «شما توضیح داده‌اید چگونه اطلاعات، متمایز و گردآوری و گزارش می‌شود، ولی هنوز تبیین نکرده‌اید که چرا و چگونه بدان حس خاص، تجربه می‌گردد»، دچار اشتباه مفهومی نیست. این یک پرسش بعلاوه و قابل اعتناست. 🔔 این پرسش باقیمانده، سؤال کلیدی در مسئله است. چرا تمام این پردازش‌های اطلاعات در تاریکی و فاقد هیچ احساسی درونی انجام نمی‌شود؟ چرا این‌طور است که وقتی امواج الکترومغناطیس با شبکیه چشم برخورد می‌کند و بوسیله یک سیستم بصری، متمایز و دسته‌بندی می‌شود، این تمایز و دسته‌بندی بمثابه قرمزی روشن احساس می‌شود؟ 🔔 یک (اصطلاح لوین در 1983) بین کارکردها و تجربه وجود دارد و ما به یک برای عبور از آن احتیاج داریم. یک تقریر صرفاً کارکردی، در یک سوی این شکاف باقی می‌ماند و بنابراین، مواد سازنده پل باید جایی دیگر پیدا شود. روش‌های تبیینی رایج در علوم شناختی و برای این توسعه یافته‌اند که انجام کارکردهای شناختی را تبیین نمایند، و از پس این هدف نیز بخوبی بر می‌آیند. ولی وقتی به مسئله دشوار می‌رسند، این رویکرد استاندارد چیزی برای گفتن ندارد. برگرفته از فصل اول کتاب The Character of Consciousness نوشته دیوید چالمرز (2010) @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ یکی از کاربردهای مهم ، بهبود کارکردهای اجرایی است که هرچه پیش می‌رود، ابعاد عجیبی می‌یابد. از رفع اعتیاد به مواد مخدر گرفته تا اصلاح اخلاقیات شخصی تا تقویت توانمندی‌های فرامادی/فرابدنی تا ... . ♨️ دکتر ترنت - مدیر مؤسسه - در این ویدیو☝️ از (Focus Meditation) می‌گوید و شیوه تقویت مغز با یکسری تمرین‌های تمرکز توجه که به ارتقاء کارکردهای اجرایی مغز (در تصمیم‌گیری و حافظه و کنترل احساسات و ...) می‌انجامد. ♨️ این نوع مراقبه، پیشینه‌ای مشابه در دستورالعمل‌های عرفانی درباره و دارد. در رسالة الولایة و علامه بحرالعلوم در رساله سیر و سلوک منسوب به ایشان، دستورالعمل‌های مراقبه تمرکزی بر یک حرف یا کلمه یا شیء ارائه داده‌اند و علامه حسینی طهرانی در پاورقی رساله سیروسلوک، از قول مرحوم حسینقلی همدانی و سیدعلی آقای قاضی، توصیه‌های مشابه را نقل کرده است. ♨️ اما تغییر اخلاقیات و حتی تجربه‌های معنوی و فرابدنی از طریق تغییر در شبکه‌های نورونی - که گاه حتی بوسیله تحریک‌های الکترودی و نه مراقبه‌های ذهنی انجام می‌شود - افقی جدید برای و چالشی مهم برای الهیات خلق کرده است. ♨️ هرچند قائلین به دیدگاه‌های فرافیزیکی درباره ذهن، شواهدی از نورومدیتیشن و برای نگرش خویش و علیه اقامه کرده‌اند و این حوزه جذاب تجربی - فلسفی احتمالا به حوزه‌ای پردامنه در و در دهه آینده تبدیل خواهد شد. @PhilMind
♓ استدلال مشهور به استحاله براساس تلقّی خاصی از دیدگاه مادی‌گرایانه در باب نفس، طراحی شده است. این استدلال بطور ساده و خلاصه می‌گوید: ما در ادراکات بصری رایج، تصاویری را مشاهده می‌کنیم که بارها از بدن‌مان بزرگتر هستند؛ مانند کوه و دریا و ... . این تصاویر ذهنی غیر از وجود خارجی کوه و دریاست و در درون ما وجود دارند و ادراک می‌شوند. حال اگر نفس همان بدن یا مغز باشد، کوه و دریا با آن عظمت باید در جایی به مراتب کوچکتر (مغز یا بدن) وجود داشته باشند که همان انطباع کبیر در صغیر است و محال می‌باشد. ♒ همان‌گونه که مشاهده می‌شود، استدلال فوق بر این تلقّی از دیدگاه مادّی‌انگارانه استوار است که صور را منطبع و مرتسم در یا بدن می‌داند و در نتیجه، انطباق مکانی را لازم می‌شمرد. ولی لااقل در دوران معاصر، «هیچ‌کدام» از تئوری‌های فیزیکالیستی چنین دیدگاهی ندارند. ♎ نزدیک‌ترین نظریه فیزیکالیستی به تلقی مذکور، ذهن و مغز است که می‌گوید هر حالت ذهنی با یک حالت نورونی، اینهمان است؛ مثلا حالت ادراک حسی کوه، اینهمان است با حالت شلیک نورونی c. مطابق این نظریه، خود تصویر کوه در مغز ترسیم نشده یا انطباع نمی‌یابد؛ بلکه یک شلیک نورونی خاص در لوب پس‌سری مغز، حالت ادراک بصری کوه را ایجاد می‌کند که یک و حس درونی است؛ نه این که تصویر آن کوه در جایی از مغز یا بدن نشسته باشد. ♐ سایر تئوری‌های فیزیکالیستی موجود که اساسا از این هم فراتر می‌روند و مثلا آن شلیک نورونی خاص را موجب بازنمایی ویژگی بیرونی کوه (در نظریه برون‌گرا) می‌دانند و ... . ♉ استدلال استحاله انطباع کبیر در صغیر به ادراک حسی و نه مفهومی از مناظر وسیع ارجاع می‌دهد که مستلزم حس درک بزرگی آن‌ها به نحوی پدیداری است؛ نه این‌که بزرگی کوه و دریا از طریق مقایسه ابعاد و توصیفات و ... بصورتی مفهومی فهمیده شود. ♈ اما تئوری‌های فیزیکالیستی هم بدین نکته التفاتی دارند و دقیقا همین ادراک حسی پدیداری را با یک مجموعه خاص از شلیک‌های نورونی اینهمان می‌دانند یا اعتقاد دارند از طریق این شلیک‌های نورونی خاص، ایجاد و بازنمایی می‌شود‌‌. ♋ از دیدگاه و ، یک حس درونی پدیداری از ادراک بصری، الزاما بمعنای وجود آن تصویر با همه ابعادش در درون ما نیست و اساسا مکانیسم ایجاد احساسات درونی می‌تواند بسیار پیچیده‌تر از این‌ها باشد. ضمن این‌که با کشف حقایقی مانند میدان‌ها و انرژی‌ها و ... در فیزیک، دیگر تلقی نوع خاص مکان‌مندی مادی که مستلزم انطباق یا تماس مکانی باشد، تنها گزینه مکان‌مندی نیست. ♏️ بنظر می‌رسد بخش مهمی از براهین ، بر مبنای تلقی خاصی از - که احتمالا در دوران بوعلی وجود داشته - صورت‌بندی شده و امروزه با توجه به دستاوردهای شناختی و تغییرات اساسی دیدگاه‌های فیزیکالیستی و تنوع و پیچیدگی آنها، نیاز به تغییر و تحول جدی دارند. مهم‌ترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را این‌جا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 دونالد هافمن - استاد دانشگاه کالیفرنیا، ایروین - در این گفتگو از آگاهی می‌گوید و نه فقط در عمل (in practice) ، بلکه علی‌الاصول (in principle) هم یافتن راه حلی برای این مسئله را با رویکرد ناممکن می‌بیند. این در برابر اعتقاد بسیاری از پژوهشگران علوم شناختی است که حل و فصل مسئله دشوار آگاهی را به چشم‌انداز سال‌ها و دهه‌های آینده این علم ارجاع می‌دهند. 🔻 محققانی مانند دونالد هافمن و دیوید چالمرز اما بر این باورند که رویکرد سوم‌شخص کشف همبسته‌های نورونی، هرچند بسیار ارزشمند و دارای کاربردهای علمی است، اما نمی‌تواند گزینه‌ای برای حل مسئله و جنبه اول‌شخص تجربیات درونی، پیش روی ما بگذارد و این مانع با گذر زمان و‌ اکتشافات بیشتر مرتفع نمی‌شود. 🔻 این در واقع بیانی علمی-تجربی از آزمون فکری اتاق مری است که فرنک جکسون مطرح کرده. مری، دانشمند فرضی علوم اعصاب که تمام واقعیت‌های علمی و مغزی مربوط به ادراکات حسی را با تمام جزئیات می‌داند، اما تمام عمرش را در یک اتاق سیاه و سفید زندگی کرده و تجربه‌ای از مواجهه با رنگ‌ها نداشته است. حال به یکباره و پس از سالها از اتاق بیرون آورده می‌شود و در برابر چمنزار سبز قرار می‌گیرد. چیزی که او اکنون از ادراک بصری رنگ سبزی احساس می‌کند، علاوه بر تمام دانش پیشین او درباره این ادراک است. بنابراین چیزی بیش از واقعیت‌های سوم‌شخص و ابجکتیو (همبسته‌های نورونی و ...) درباره وجود دارد که در علوم اعصاب مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. @PhilMind
📚 هندبوک دانشگاه کمبریج با موضوع «هوش مصنوعی» که چاپ اول آن در سال ۲۰۱۴ و ۴۳۰ صفحه منتشر شده را می‌توان از بهترین منابع مقدماتی این حوزه بشمار آورد. 📕 کتاب در مقدمه تأکید دارد که مخاطب را نه فقط پژوهشگران و ، بلکه فیلسوفان و دانش‌پژوهان علوم انسانی نیز در نظر گرفته‌ است. ضمن این‌که سطح مباحث در حد متوسط حفظ شده تا برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی و پژوهشگران تازه‌وارد به این عرصه مفید باشد. 📘 هر فصل توسط یکی از محققان پیشرو آن مبحث نوشته شده و بدین‌ترتیب نویسندگان را مجموعه‌ای از اساتید مطرح دانشگاه‌های آمریکا و انگلستان و ... شکل می‌دهند. 📗 فصل اول به مباحث بنیادین در سه بخش تاریخچه، بنیادهای فلسفی، و چالش‌های فلسفی اختصاص دارد که برای علاقمندان به فلسفه هوش مصنوعی توصیه می‌شود. 📙 فصل دوم به سه بخش رویکرد دیجیتال سنتی (GOFAI)، پیوندگرایی (شبکه‌های نورونی)، و شناخت بدن‌مند می‌پردازد که برای درک مباحث تئوریک هوش مصنوعی ضروری است. 📒 فصل سوم بر یادگیری ماشین (در شش بخش) تمرکز دارد و بالاخره فصل چهارم را امتداد مباحث در حیات مصنوعی و اخلاق هوش مصنوعی شکل می‌دهد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بقول دیوید چالمرز، بسیار رایج است مقاله‌ای در مورد بخوانیم که به رازآمیزی آن اشاره کرده و درباره اینکه تا بحال نظریه‌ای در مورد آن نداریم، اظهار نگرانی بکند. در این‌جا عنوان مسئله بطور شفّاف، همان است؛ مسئله و سابجکتیو. در نیمه دوم مقاله لحن نویسنده، خوش‌بینانه و نظریه او درباره آگاهی مطرح می‌شود. پس از بررسی اما معلوم می‌شود که این نظریه در مورد گزارش‌پذیری، دسترسی درون‌نگرانه، و از این قبیل است. در خاتمه هم خواننده با احساس قربانی‌شدن باقی می‌ماند! 💠 جنبه‌های آسان آگاهی از این رو آسانند که با تبیین کارکردهای شناختی و ساختارهای نورونی سر و کار دارند. در مقابل، به این دلیل دشوار است که مسئله‌ای درباره این‌ها نیست. مثلاً برای تبیین گزارش‌پذیری کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم می‌تواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین دسترسی درونی، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم می‌تواند بنحوی متناسب اطلاعات درباره حالات درونی‌اش را در هدایت فرآیندهای بعدی بکار گیرد. 💠 اما وقتی جزئیات ساختار مغزی و همبسته‌های نورونی و کارکردهای شناختی مربوط به یک تجربه آگاهانه را تبیین کنیم، باز ممکن است یک پرسش باقی بماند: "چرا انجام این کارکردها با تجربه همراه است"؟ چرا تمام این پردازش‌های اطلاعات در تاریکی و فاقد هیچ احساسی درونی انجام نمی‌شود؟ این‌جاست که برخی فیلسوفان و نوروساینتیست‌ها می‌گویند ما برای تبیین آگاهی در به یک رویکرد جدید نیاز داریم و روش‌های رایج در ، کافی نیستند. @PhilMind
🔐 واژه «هوش» (Intelligence) در عنوان حوزه مطالعاتی ، گمراه‏کننده است. این واژه را وقتی درباره انسان‌ها بکار می‏بریم،‌ به شاهکارهای ذهنی در خلاقیت و استعداد آن‌ها ارجاع می‌دهیم. در حالی‌که جذّا‏ب‏ترین مسائل هوش مصنوعی، به تلاش‏ها برای تقلید قوای ذهنی مردم عادی (مانند بینایی و زبان طبیعی) برمی‏گردد. 🔐 مردم عادی کارهایی مانند دیدن و صحبت‌ کردن را راحت می‏یابند و اهمیت زیادی برای آن‏ها قائل نیستند. از سوی دیگر، کارهایی مانند ضرب اعداد ده رقمی برای اکثر ایشان، دشوار بنظر می‏رسد. ولی استفاده از کامپیوترها برای مطالعه قوای ذهنی، مشخّص کرد که چقدر بازسازی کارهای ساده انسانی مانند دیدن و معاشرت و ... - برخلاف انجام عملیات‌های پیچیده ریاضیاتی - در کامپیوترها چالش‌برانگیز است. 🔐 در واقع آن‌چه محور پژوهش و ساخت در حوزه مطالعاتی و مهندسی هوش مصنوعی قرار دارد، بسیار نزدیک به مفهوم در کانتکست فلسفی و است؛ چه مصادیق (مانند باور، تردید، تفکّر، تصمیم، ...) و چه مصادیق (مانند شادی، غم، خشم، مهربانی، ...). 🔐 البته مسئله بسیار مهم، "رویکردهای مطالعاتی و تولیدی" هوش مصنوعی نسبت به حالات آگاهانه فوق است. همان‌طور که راسل و نورویگ در «رویکردی مدرن به هوش مصنوعی» (2010) توضیح می‌دهند، چهار تعریف/الگوی عمده «تفکّر شبیه انسان»، «تفکّر ایده‌آل»، «رفتار شبیه انسان»، «رفتار ایده‌آل» در مطالعه و ساخت هوش مصنوعی طی 70 سال گذشته وجود داشته است. چهار الگویی که بنحوی کاملاً کارکردگرایانه، صرفاً خروجی‌های محاسباتی (در الگوهای تفکّرمحور) و رفتاری (در الگوهای رفتارمحور) را هدف می‌گیرند و نسبت به جنبه‌های سابجکتیو و اوّل‌شخص هیچ پروپوزالی و تمرکزی ندارند. چیزی که جان سرل، می‌نامید. 🔐 هرچند ذیل پروژه (Machine Consciousness) تلاش‌هایی برای بازسازی جنبه‌های پدیداری و اوّل‌شخص حالات آگاهانه در دست انجام است. فارغ از اینکه در این کلان‌پروژه نیز تا چه اندازه مدل‌کردن آگاهی ماشین (Machine Modeling of Consciousness: MMC) با رویکرد محاسباتی و کارکردگرایانه سایه انداخته، اما هدف و تعریف مسئله را منطبق با آگاهی می‌یابیم که بنحوی بنیادین با رویکرد و تعریف مسئله در جریان اصلی پروژه هوش مصنوعی، متفاوت است. 🔐 و البته برخی زمزمه‌ها و پروپوزال‌های حاشیه‌ای برای تولید و ساخت با رویکردی نوظهورگرایانه و شبه زیست‌شناختی و ... هم در حال طرح و بررسی است که بنحوی بسیار جدی‌تر از رویکردهای محاسباتی و رفتارگرا، تولید را هدف می‌گیرند. (See: Clowes, R., & Torrance, S., & Chrisley, R., 2007, "Machine Consciousness, Embodiment and Imagination", Journal of Consciousness Studies, 14, No. 7, pp. 9–13.) @PhilMind