eitaa logo
••راهیـان نـور (خوزستـان)••
23 دنبال‌کننده
11 عکس
27 ویدیو
10 فایل
"سفـــࢪبھ‌سࢪزمیـݩ‌آسمانےھا" ⚘قــدمـ‌با‌احٺــࢪام‌، آھســٺہ‌بࢪداࢪ اندࢪاین‌ۅادےببۅس‌‌؛ این‌خاڪ‌ࢪابۅڪــݩ؛ ڪـہ‌؏ــطࢪگݪ‌فشاݩ‌ایݩجـــاسٺ خادݦ‌ ڪاناݪ:↶ Hadisssssssss12 ˼ایݩجــــابِیْتُــــــــ‌الشُّھَـــداسٺ⸀
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سی و دوم2⃣3⃣ نویسنده:‌ڪلنا فداڪ {‌زهرا.ت} ‌اون موقع ها رو زیاد نمیشناختم ...یعنی به طور کلی شهدا برام عزیز بودن ...ولی ...نه اینقدر که در موردشون چیزی بدونم و... اما یکی از دوستای مشترک من و مریم و سهیلا که توی مدرسه ی ما نبود .... خیلی شهدا رو میشناخت اسمش فاطمه سادات بود ... دختری ... ...   ... و ....با خوب و....... رجبی (‌معلم ادبیاتمون)‌ داشت صحبت میکرد که مریم زد به پهلومو گفت :‌ -جمعه صبح میای بریم ؟ +‌‌اممم ...بزار از مامانم بپرسم ... -خودت تا حالا رفتی؟ +‌ ...یه بار -‌ایندفعه با فاطمه سادات میریم ..گلزار شهدا رو خیلی خوب بلده💟 -‌باشه ...ببینم چی میشه ..بهت خبر میدم .... ‌از مامان اجازه گرفتم و قرار شد جمعه ساعت ٨ صبح با خواهرِ مریم که ماشین داشت و سهیلا و فاطمه سادات و خودِ مریم بریم گلزار شهدا♥ بار دومم بود که میرفتم ...شهدا به نظرم عزیز بودن برای هر قشرِ ..... بعد از رفتن به سرِ مزار ؛ و ؛‌ ‌ شهید حاج امینی و شهدای و شهدای دیگه .... به دنبال فاطمه سادات به قطعہ "‌سرداران بی پلاک رفتیم"🌹🍃 ((‌قطعه ی شهداے گمنــــــامـ)) سرِ یه مزار فاطمه سادات نشست و شروع کرد به گریه کردن ...😭😭😭 و بعد رو به ما گفت :‌ من ‌از این خواستم تا پیش وساطت کنن که من برم 🍂😭💔 با عجله پرسیدم: ‌چی شد رفتی؟ -‌آره😔😭💔 بهشتِ عالم به نظرم کربلاست🌹 بازم کارِ خدای مهربون بود که امام حسین (‌ع)‌ منو طلبید ... چشمام کم کم داشت شروع به باریدن میکرد....😢 منم از شهید خواستم تا وساطت کنن که بریم کربلا و خداجون قبول کنه... اما ...به نظرم یه آرزوی محال بود😕💭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قسمت ‌سی و پنجم5⃣3⃣ نویسنده :‌ڪلنا فداڪـ {‌زهرا .ت }‌ سقای حسیـــــن🖤 برمیگردم سمت اباعبدالله صدامو تا آخرین حد میبرم بالا و فریاد میزنم ... یاحسیـــــــــــــن✋🏻😭 کشتی نجاااااتت رو بفرست آقاااا یا اباعبدالله الحسین😭🖤 صدای نوحه قطع میشه ... صدایی به گوشم میخوره ... یه آقایی با صدای بلند میگه  :‌ فَرَ الی الحسیــــن🥀 ترجمه : فرار کن به سوی حسین یاحسین میگم و میدوم سمت حرم اباعبدالله ... باصدای یاحسین و اشک های مادرم از خواب میپرم😳 هنوز تو فکر خوابی ام که دیدم ... اما گریه های مادرم امون به فکر کردن نمیده ...😭 صدای یاحسین و یا الله تمام خونمونو برداشته ... میرم سمت مادرم و میگم:‌جانم ... چیشده؟ چرا گریه میکنی ؟ توی گریه هاش اسم کربلا رو فقط میفهمم .... براش یه لیوان آب میارم و میگم آروم بگو مامان جان ببینم چی شده .... میگه کربلا کربلا کربلااااا آقا دعوتمون کرده ... چمدونتو ببند زهرا ٤ روز دیگه مسافریم .....ان شاءالله اربعین کربلاییم🖤 چشمامو میبندم و اشکام میریزه .......یادِ خوابم می افتم و میرم سمتِ اتاقم ... جمله توی ذهنم مدام تکرار میشه ... فَرَ الی الحسین فَرَ الی الحسین فَر الی الحسین رو به قبله میشینم و حاج محمود کریمی رو میزارم ... ای اهل حرم میر و علمدار نیامد😭 سینه میزنم و باهاش میخونم ... سقای حسین ... انتهای مداحی میگه:‌ انا العباس واویلاااا حسین تنهاست واویلاااا اشکام میریزه و سینه میزنم ... بلند بلند تکرار میکنم و میگم :‌ حسین تنهاااااست واویلا😭😔 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ رضا کنارم ایستاده و میگه زهرا این لیوان هم میشوری .... چشمامو نگاه میکنه و میگه :‌ گریه کردی؟😳 دستامو تند میکشم رو صورتم .... کی گریه کردم ؟ -‌یادِ افتاده بودم رضا +‌کربلا لازم شدیا‌ زهرا خانم -‌آخ آخ رضا خیلیییی دلم هوای کربلا کرده😍 +‌اسممون رو نوشتم دیگه با امام حسین که مارو بطلبند یانه .... ‌ ‌-‌برای کِی اگه اسممون در بیاد میریم؟ +‌تو کن اسممون دربیاد ...برای دهه ی اول محرم گذاشتن ... ویژه مدافعان ١٠ روزست🌹 -‌یا اباعبدالله ... ‌رضا میره و من تو فکر دهه ی اول محرمم و کربلا ... به سرم زده برم سر مزار شهدا مخصوصا همون .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌