رآدیو سکوت .
آدمها خیلی مهربونتر از اونین که از دور میبینی. همیشه هم شبیهِ این نامرد و حرفا و غمو غصههای این
وجودِ آدمها قشنگه. اینکه دستهایی برای لمس کردن، چشمهایی برای نگاه کردن، موهایی برای نوازش کردن، زبانی برای مهرورزی، لبخندی برای جانبخشی، صدا زدنی با میمهای مالکیت، لبهایی برای بوسیدن، گودیِ شانههایی برای گذاشتنِ سر، صداهایی برای شنیدن، بویی برای استشمام، آغوشی برای خانه شدن وجود داره رو دوست دارم.
رآدیو سکوت .
با خودت میگویی تمام شد، چقدر خوب فراموش کردهام آن آدم را، آن اتفاق را! چقدر خوب که دیگر دلتنگی به
"دلم برات تنگ میشه"ی قبلِ خداحافظی یکی از دردناکترین و ملتمسانهترین حرفهای دنیاست. اینجا آدمیزاد داره به این فکر میکنه که چقدر چند ثانیه بعد، وقتی دیگه نمیتونه این چشما و لبخندا رو ببینه، دلش براش تنگ و دلتنگی مهمونِ چشمای منتظرش میشه. این درخواستِ در ظاهر ساده، دلپریشونیِ قبلِ رخداده. کاش میشد تمام این حرفارو توی "دلم برات تنگ میشه"ی قبلِ رفتنش گذاشت.
رآدیو سکوت .
خیلی دردناکه بچهها. از دست دادنِ آدما از زندگی رو میگم، اینکه یا مرگ اونهارو در آغوش میکشه یا خود
من کسیو که دوست داشته باشم خیلی نگاه میکنم. ساعتها با دقت درحالِ نگاه کردن بهشام، وقتی نورِ خورشید نوازشش میکنه یا پر از ذوق و شادیه، وقتایی که داره چیزی رو با جزئیات تعریف میکنه. طوری نگاه میکنم انگار وجودش بزرگترین موهبتِ زندگیمه و گوش کردن و نگاه بهش مهمترین وظیفهم. میخوام با چشمهام ببوسمش، با نگاهم تحسینش کنمو با دقت حالاتش رو تو ذهنم ضبط کنم برای روزِ مبادا.
رآدیو سکوت .
انسانهای فهیم، عاقل، قدرشناس، قوی، مهربان، خوشقلب، ملایم، محافظهکار و بسیار با درک؛ انسانهایی در
آدمهای غمگین دست به قلم میبرند، آدمهایی که ضربهای سخت خوردهاند، آدمهایی که از زندگی و آدمهایش دلخورند، آدمهایی که جانشان به ابروهایشان رسیده از دستِ زندگی و بازیهایش، بدنشان رمقِ خسته شدن را هم ندارد، افتادند و میخواهند بلند شوند اما زانوهایشان خرد شده است، کسی را ندارند ذوقشان را کند، نیاز دارند بگویند و شنیده شوند، یا که نیاز دارند فقط به نحوی بغضِ گلویشان را بالا بیاورند. آدمهایی که بدجور دلتنگِ آن ناکردارهایند، آدمهایی که ناجوانمردانه پس زده شدهاند، آدمهایی که زخمخوردهاند و رنجِ دنیا را بر خطوط دفتر و کتاب و چنل و خطوطِ صفحهی تایپ و ورد میچسبانند، میچسبانند، میچسبانند. آنها، نویسندههای قهاریاند.
رآدیو سکوت .
تو عاشقیو من معشوق. تو زنگ میزنی و من رد میکنم، تو صدا میزنی و من ولومِ آهنگ را روی صد میگذارم
از بندههاش توقع نداشته باش، از خودش توقع داشته باش. بهش بگو "ببین دارم دلِ بندهی تو رو شاد میکنمها، حواست باشه تصدقِ رحمت و کرامتت".
من اگر مرد بودم دست زنی را میگرفتم، پا به پایش فصلها را قدم میزدم، و برایش از عشق و دلدادگی میگفتم؛ تا لااقل یک دختر در دنیا از هیچچیز نترسد.
``سیمینِ بهبهانی .
انسان با هیچچیز سر آشتی و صلح بر نمیدارد؛ انسان با انسان، انسان با تکنولوژی، انسان با جوامع، انسان با خدا، انسان با طبیعت، انسان با خانواده، انسان با خاک، هوا، باران، تابستان، مدرسه، علم، زندگی. با همه مشکل دارد، حتی شده با خودش نیز مشکل دارد. این بیقراریات بهر چیست، آدمیزاد ؟
دلتنگی میترسید تو آبِ اشکهای غم نگاه کنه، چون میترسید خودشو نبینه، "او" رو ببینه. همهجا «او» بود که با چشمای غمگین و منتظر و خستهش میدید، تو همهجا، تو کنجِ سقف، تو چایهایی با گلمحمدی، حاشیهی کتابها، آهنگهای تیلور سوئیفت، تو دمپختکِ نارنجی. یا، شاید هم میترسید خودشو ببینه ؟