#همسرشهید:
از #لحظه رفتنش #فیلم گرفتم در فیلمش میگوید: قابل توجه کسانی که میگویند ما برای #پول میرویم، ما #تکلیف داریم که برویم. من زندگیام را #دوست دارم و اصلاً برای #شهادت نمیروم، به هیچ وجه برای شهادت نمیروم! اما این یک تکلیف است.
#شهید_رضاحاجی_زاده
#شهید
#شهادت
#قهرمان_من
#رفیق_شهید_من
#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#خاطره
#همسرشهید
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد که در روزی که 140 هواپیما به #پرواز درآمد، کمی #مضطرب بودم.
نگاهم به علی افتاد که با #ماژیک بر روی #بمبها کلمهای را می نویسد.
بر روی آنها به زبان #انگلیسی نوشته بود: «برای صدام». همین #همرزم علی پس از #مفقودی وی برایم گفت که تا پایان جنگ دیگر اضطراب نداشتم. شجاعت شهید اقبالی در من هم اثر گذاشت.
روزی هم به جهت کاری که با #شهید_بابایی داشتم به #دفتر وی مراجعه کردم. زمانی که خودم را #معرفی کردم با استقبال و گریه وی روبرو شدم. شهید بابایی از پشت میزش بلند شد و گفت: «آقای اقبالی #استاد من بودند. اگر وی امروز حضور داشتند، این جایگاه من نبود و به وی تعلق داشت.»
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
چند روز مونده به اعزام زنگ زدم به مادرم گفتم: سید میخاد بره...
مادرم گفت: ان شاءالله نمیبرنش؛
من چون میدونستم دعاهای مامانم پیش خدا مقبولِ گفتم: مامان این دعا رو نکنید؛ شاید قسمتش 🥀ـشهادت باشد.
اگر ما با دعاهامون مانع رفتن و 🌷ـشهید شدنش بشیم، اون دنیا چطور جواب گوی سید اصغر باشیم؟
من به خاطر ارادتی که به مادرمان حضرت زهرا(س) داشتم، زبانم نمی چرخید که بگم نره.
به خودم می گفتم: این همه همیشه دم از محبت به اهل بیت(ع) می زنیم؛ تو روضه ها گریه می کنیم که امام حسین(ع) تنها بود و کسی کمک حالش نبود؛ کاش اون موقع ما بودیم؛ ...
خب الان وقت عمل بود و باید به اون شعاری که همیشه می دادیم، عمل می کردیم.
از جدایی سید خیلی درد می کشیم؛
ولی توسل ما به حضرت زهراست و خوومونو آروم می کنیم؛
همه از وابستگی و علاقه بین یک زن و شوهر جوان خبر دارند؛
اما با توسل به حضرت آرام می گیریم..
زندگی مشترک ما بسیار کوتاه بود؛ اما بهترین لحظات عمرم را در این مدت کوتاه طی کردم؛ سید اصغر هم. تو #وصیت_نامه اش نوشته بود که بهترین لحاظات زندگی ام را در کنار همسرم بودم...
حیف که بیشتر از این قسمت نشد در کنارش باشم؛ ان شاءالله آن دنیا در کنار هم باشیم...
از زبان #همسرشهید
« #اصغر_فاطمی_تبار »
#عاشقانه #مذهبی #عاشقانه_مذهبی #عاشقانه_های_طلبه #عاشقانههای_طلبه_شهید #طلبه #همسرانه #مذهبیهاعاشقترند
#رفیق_شهیدم
🕊🌸 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄-
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
دلنوشته #همسرشهید محسن فانوسی
شهادتت مبارک!
نمیدانم لایق بودم که چشم در چشمانم وصیت کردی و برای آخرین بار فرزندانت را به من سپردی وگفتی فاطمه را با حجاب زینبگونه ومحمد را با غیرت علی وارانه بزرگ کنم...
نمیدانم حکمت این کار را در چه میدیدی که این بار هم جدا از دوستانت باید مزاری در قطعهای از دیارت در دره مرادبیک برایت فراهم میکردیم آری تو میدانستی در بین مردمی بزرگ شده بودی که در چند سال دفاع از ناموس و شرافت و اسلام ناب محمدی ۷۳شهید تقدیم این انقلاب کردهاند مردمی ولایتمدار و عاشق شهادت، دوستانت وقتی خبر شهادتت را شنیدن همه اشک فراق در چشمانشان حلقه بست چرا که تو با لبخندت دل هر انسان آزادهای را سوزاندی وگفتی من ثابت کردم اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ ...
تو اجر اشکهایت را گرفتی و توحیدی شدی و برای این کار حتی از عزیزترینهایت فاطمه زهرا و محمدمهدی گذشتی نه به این خاطر که تو وابسته نبودی،
نه
تو عاشق عزیزانت بودی و عاشق برای معشوقش به هر آب و آتشی میزند که او در راحتی و آرامش باشد و لحظهای ترس نداشته باشد پس تو رفتی اما افتخاری بر پیشانی عزیزانت شدی که فردای قیامت همه با عزت در پیشگاه حق تعالی سر بلند کنیم و بگوییم هر کدام از ما تکلیفی به دوش داشتیم، لحظهای که یزیدیان زمان در پی تکرار عاشورا و جسارتی دگر به خیمه بیبی زینب بودند مابا تمام توان و هستیمان ایستادیم وگوش به فرمان حسین زمانمان و نائب بر حق ولیعصر(عج) سید علی گوش به فرمان شدیم و اجازه تکرار عاشورا را ندادیم.
قلم به دست گرفتم که تا سحر مانده
من و نگاه تو وذوقهای درمانده
صدای خنده تو توی قاب عکست هست
جلوی قاب شما چشمهایتر مانده...
#مذهبیها_عاشقترند #ما_ملت_امام_حسینیم
به روایت #همسرشهید
شب سوم رفتنش بود که که تلفن زنگ زد و با هم حرف زدیم و باز هم مثل همیشه جویای حالمان شد همان شب بود که خواب دیدم مجید شهید شده،
در خواب از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم به خودم دلداری میدادم و میگفتم قوی باش نباید از خودت ضعف نشان دهی و… فردای آن شب مجید شهید شده بود.
#نحوه_شهادت
#ختم_قرآن نذر کرده بودم که سالم برگردد .۳۰ صفحه خوانده بودم که قرآن را بستم و به خدا گفتم میگویند قرآن بخوانید تا قلبتان آرام شود پس چرا من دلم آرام نمیگیرد.
به یکی از شاگردان مجید زنگ زدم و گفتم و از مجید خبر دارید او هم گفت بله ان شاا.. همین روزها میآیند نگو خبر داشته که مجید شهید شده اما به من چیزی نگفت.
بعد از چند دقیقه تلفن زنگ زد برادرم بود گفت” شهرزاد میگویند مجید شهید شده گفتم “مطمئنی من همین الان با شاگردش حرف زدم ” دلم آرام نگرفت به خانه پدر شوهرم زنگ زدم گفتم شاید آنها چیزی بدانند تلفن که زنگ خورد داماد خانواده گوشی را برداشت تا صدای من را شنید زد زیر گریه، گوشی از دستم افتاد طوری که هر کاری کردم نمیتوانستم گوشی به آن سبکی را از روی زمین بردارم...
#شادی_روح_شهدا_صلوات