فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژلوفنصوتیتصویری؛)🤍
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
اونیکه درس خونده به جایی نرسیده
میگه درس و دانشگاه وقت تلف کردنه
اونیکه تو رشته تحصیلیش موفق بوده
میگه فقط با درس پیشرفت میکنی
اونیکه ازدواج ناموفق داشته
میگه ازدواج نکنیا بدبخت میشی
اونیکه همسر خوبی نصیبش شده میگه زود ازدواج کن خوشبختی تو ازدواجه
میبینی ؟
هرکس براساس شرایط و موقعیت خودش برای تو هم نسخه میپیچه...
اما هیچ نسخه ای وجود نداره که برای همه یکسان باشه!
تو برو سراغ درست و غلط خودت
این انتخاب های تو ان که خوب و بد رو تعیین میکنن:))))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_
تلاش کن تا به دستش بیاری ؛
بچه مذهبی با الفبای باخت ، ناآشناست .
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
گاهي خدا شمارو نجات مي ده
ولي اسمشو مي ذارين شكست : ) .
[ دربارش فكر كن! ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی من گرفتار شدم...
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
«الذى إبتكر العناق كان أخرساً، أراد أن يقول کل شي دفعة واحدة»
آنكه آغوش را كشف كرد، لال بود! میخواست همه چيز را به يكباره بيان كند:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبخت ؟
کسی که رفاقت و عشق رو تو یه نفر پیدا کنه...
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سمت ِدریا تو میکشونی🤍 .
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
-
به جای اینکه عکس خودتونو
بزارید پروفایل،
تا بقیه با دیدنش به گناه بیفتن،
یه تلنگر قشنگ بزارید که با دیدنش به خودشون بیان .🚶🏻
ــــــــــ ـــــ ـ
-شهیدابومهدیالمهندس .
تازمانیکه⏳
همنشینِگناهباشیم
همنشینِامامِزماننخواهیمبود...✋🏻
تازمانیکه🌱
گرفتارِنَفسباشیم
همنَفَسِامامِزماننخواهیمبود...💔
#تلنگر
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها عشق زندگیمه رقیه 🖤 .
برایِ سلامتی فرزندانِ حضرت زهرا ، مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله صلواتی ختم کنیم ، ان شاءالله که خیره :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دیدنت آرامش دنیا؛ کجایی🙃❤️🩹؟..
الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَــرَج
امامِ زمانم🌱..
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ی وجود ِمن درد ِحسین❤️🩹.
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
رفتارت ، کِردارت ، نوع صحبتت و از این دسته ها ارزشت رو مشخص میکنه !
هرچقدر رفتار و کردار بهتر ارزش هم بیشتر؛
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_16
#نویسنده_محمد_313
با شنیدن صدای خنده ی ازاده ک همراه کمیل وارد خانه میشد اخمی کرد و سمت انان رفت
:هیچ معلوم است شما دوتا کجا بودید؟
کمیل خنده اش را قورت داد ک مادرش پوزخندی زد و گفت
:من از نگرانی اینجا داشتم دیوونه میشدم اونوقت شما رفتید دنبال خوش وبش کردنتون
نگاه تندی به کمیل انداخت ک نرگس از اتاقش گفت:وا مامان
چیکارشون داری
-تو درستو بخون
نرگس شانه ای بالا انداخت و کتابش را ورق زد
ازاده نگاهی به کمیل انداخت ک گفت
:تقصیر من شد مامان جان
اصلا نفهمیدیم چجوری ساعت گذشت
-کجا رفتین یهویی
از بعد از ظهر تا حالا کجا بودین
ساعت نه شبه
-هیچی تو خیابونا ول میگشتیم واسه خودمون
لحن شوخ کمیل بعد از مدتها لحظه ای ارامش را به قلبش بخشید ولی با یاداوری ازاده دوباره ابروهایش را بهم گره زد و گفت
:خوشی هاتون واسه بقیس نگرانی هاتون واسه منه
سمت اتاقش رفت و در را محکم بست
ازاده ارام گفت:
_معذرت میخوام
_تو چرا معذرت میخوای
از صبح تا به حال چپ و راست از من معذرت میخوای
تورو کجای دلم بزارم اخه
یکی از اونور قهر میکنه یکی از این ور معذرت میخواد
نرگسم ک الان چونش گرم میشه میاد منو سوال پیچ میکنه ک کجا بودی
ازاده از لحن شاد کمیل تعجب کرد و سعی کرد خنده اش را کنترل کند
در همین حین نرگس از اتاقش بیرون امد و پاورچین پاورچین سمت کمیل امد :
_حالا ک مامان رفته اتاقش بگو ببینم کجا رفته بودین
نه به اون اخمات
نه به این خندیدنات
کمیل نگاهی به ازاده انداخت ک با یاداوری حرف های او درباره نرگس و پیش بینی درست او خندید
نرگس رو به ازاده با لحن حرص داری گفت :
_وا چرا میخندی
کمیل سمت دستشویی رفت و گفت:
_تو برو درستو بخون
خدا تو رو فوضول و پرحرف افریده
-عع ببخشید ک نظر شما نپرسید!!
درحالی ک دست هایش را میشست با صدای بلند گفت:
_دلم از حالا برای شوهر بیچارت میسوزه
#ادامه_دارد....
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_شانزدهم
#نویسنده_محمد_313
-دلسوز نخواستیم
من میرم شام بکشم
بعدا از زیر زبون ازاده میکشم ک کجا بودید
کمیل رو به ازاده گفت:یه کلمه گفتی نگفتیا
بزار تو خماری بمونه
دلم خنک شه
ازاده خندید ک نرگس گفت:شرمندتم خاانوم
حوریه خانوم با دیدن حال و هوای انها ک متفاوت با شب های قبل بود ناخوداگاه لبخندی زد و از پنجره ی اتاق به بیرون خیره شد
***
-اینو اینجا بزار
-نه همینجا خوبه
-خوب کنار اون یکی بزاری قشنگ تر میشه
بوته ی گل مورد نظرش را داخل خاک فرو برد و اطراف انرا با دست هایش خاک پوشی کرد
-اب بریز روش
نرگس اب پاش را کمی روی بوته ی تازه کاشته شده خم کرد: وقتی بهار بیاد
اینا رشد کنن
حیاطمون خیلی خشگل میشه
کمیل با لبخند گفت:
_اره
یادمه اقاجون عاشق این گلا بود
نرگس با حسرت سرش را تکان داد ک حوریه خانوم سینی چایی بدست وارد حیاط شد و گفت:
_گفتم حسابی کار کردید خسته شدید
واستون چایی اوردم
_کار خوبی کردی
طی این مدت رفتار نرگس با ازاده خیلی بهتر از قبل شده بود
و دیگر اورا به عنوان عضو جدید خانواده پذیرفته بود
-وای باورم نمیشه یه هفته دیگه دوباره عید میشه
کمیل سرش را با تاسف تکان داد و در جواب نرگس گفت
_ناسلامتی بیست سالت شده ها
مثل دخترای هشت ساله واسه عید ذوق میکنی
-وا
تو فقط زخم زبون بزن بمن
خندید و گفت :
_بزرگ شدی از سرت میپره
از جایش بلند شد و دستکش هایش را در اورد
نگاهش روی پنجره ی اتاق ازاده چرخید ک متوجه تکان خوردن پرده شد...
#ادامه_دارد....
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بامن_بمان_17
#نویسنده_محمد_313
در همین حین صدای زنگ بلند شد
در را باز کرد که قامت مادر منصور جلوی رویش نقش بست
اخم ریزی کرد و گفت:
_سلام خاله
شرمسار به زمین نگاه کرد:
_سلام پسرم
خیلی با خودم کلنجار رفتم ک بیام یا نه روم نمیشد بیام.
گفتم شاید به خاطر نادونی پسرم منو خونه راه ندید و سنگ روی یخ بشم.
کمیل نگاهی به صورت چروک افتاده خاله اش انداخت ک در نگاه نگران مادرانه اش گره خورد
لبانش را به اجبار کش داد و سعی کرد لبخند بزند:
_این چه حرفیه خاله، تو ک تقصیری نداشتی.
منصور سه چهار ساله ک دیگه با شما رفت وامد نداره.
-درسته دیر اومدم ولی،باور کن خیلی شرمندم کمیل جان.
منصور اگه اون کوفت و زهرماری هاشو کنار میزاشت ک الان کنار پدرش بود نه کنار دوستای لات و لوتش.
بغض ش را فرو خورد وچادرش را جلوتر کشید:
-هوا یکم سرده خاله،بیا داخل.
مهم خود منصوره ک اگه گیرش بیارم ...
خاله اش با گریه جلوی در زانو زد و گفت:
_درسته پسرم خطاکاره
درسته سرت کلاه گذاشته ولی منم مادرم
توروخدا ببخشش، تورو به جدت قسم.
مادر کمیل ک دورتر ایستاده بود دیگر نتوانست طاقت بیاورد و سمت او خیز برداشت:
_چی از جون پسرم میخوای خواهر.
پسرت حسابی حقشو گذاشت کف دستش.
من جای تو بودم اسم همچین بچه ای رو از شناسنامم خط میزدم تا اینکه براش طلب بخشش کنم.
در را محکم کوبید و با تشر گفت:
_تا وقتی من نخوام کمیل حق نداره کسی رو ببخشه.
یبار از مهربونی پسرم سواستفاده کردید بسه.
کمیل دو زانو روی زمین نشست که مادرش گفت:
_کمیل؟ پسرم خوبی؟
سرش را تکان داد و گفت:
_میخوام تنها باشم.
سینی چایی را برداشت و به استکان دست نخورده کمیل خیره شد.
***
نرگس با شنیدن صدای بهم خوردن در از جایش بلند شد و پرسید:
_خاله رفت؟
-اره.
مامان کو؟
-تو اشپزخونس، از وقتی اومده تو
نیم ساعته با استکانا ور میره.
من که میگم اصلا حواسش اینجا نیست.
صدای زنگ گوشی نرگس بلند شد که سراسیمه قطع کرد.
کمیل متعجب پرسید:
_چرا جواب ندادی؟
دست پاچه گفت:
_هیچکی نبود داداش،من میرم تو اتاقم.
#ادامه_دارد....