eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال👇 @reyhane_al_hossein «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 سمت اشپزخانه رفت و رو به مادرش: _چرا اینقدر کلافه شدی مامان جان، فکر نمیکردم با اومدن خاله اینقدر بهم بریزی. غصه ی چیزی رو نخور مادر من،مهم منم که بعد گذشت یه ماه سعی دارم فراموش کنم همه چی رو،هرچند خیلی سخته مادرش با بغض سمتش برگشت : _به خاطر یه چیز دیگه بهم ریختم -چی شده باز کسی چیزی گفته؟ -سمانه.. داره نامزد میکنه!! انقدر جا خورد ک فکر کرد اشتباه شنیده: -چی؟ -قراره سوم فروردین با پسرعموش نامزد کنه. دایی جلال زنگ زد خبر داد. سعی کرد احساساتش را مخفی نگه دارد، برای همین با بی تفاوتی گفت: _خوشبخت بشه! -فقط همین کمیل؟ اون قرار بود زن تو بشه، قرار بود عروس من باشه،حالا میخوان به یکی دیگه بدنش. -گفتن این حرفا دردی رو دوا نمیکنه مادر، من فراموشش کردم ،فعلا ذهنم فقط سمت پیداکردن منصوره. کمیل از اشپزخانه خارج شد خواست سمت اتاقش برود ک با ازاده رو به رو شد. پس او هم حرف های انهارا شنیده از کنار آزاده گذشت وارد اتاقش شد در را محکم بست و به ان تکیه داد. احساس میکرد چیزی از وجودش جدا شده. تحمل این فشار روحی برایش سخت بود. دعا میکرد که در این کشمکش روحی ایمانش را از دست ندهد. پشت میزش نشست و سرش را میان دستانش گرفت. تمام خاطراتش با سمانه از کودکی تا به ان روز را مرور کرد. سمانه برایش نقطه ای نامفهوم بود که دیگر معنایی نداشت.همه چیز تمام شده بود. گاهی وقت ها به ذهنش میرسید از این سرنوشت تلخش به خدا شکایت کند و بگوید، چرا درست یک ماه قبل ازدواجش با دختری ک عاشقش بود باید منصور ان بلا را سرش بیاورد و مجبور شود با آزاده ازدواج کند.؟! اما بعد خودش را تسلیم حکمت و امر خداوند میکرد و برای حفظ ایمانش دعا. ....
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چندروز گذشت حال کمیل خراب تر از گذشته به نظر میرسید. دیگر شب وروزش فقط شده بود کار و به هیچ چیز دیگر اهمیت نمیداد. از خانه فراری بود چون دیدن آزاده داغ اورا تازه میکرد. تازه بعد از یک ماه داشت همه چیز برایش کم رنگ میشد که با شنیدن خبر ازدواج سمانه دنیایش بهم ریخته بود. حوریه خانوم که این وضع کمیل را میدید تصمیم گرفت اورا برای سفر مشهد راضی کند، تا حال و هوای قلبش ارام بگیرد. با انکه خودش حال وروز خوبی برای مسافرت نداشت. در اتاقش نیمه باز بود. به داخل اتاق سرک کشید ک با دیدن کمیل پشت میز لبخندی زد: _اجازه هست؟ -بیا تو عزیزجون. داخل اتاق رفت و کنار کمیل روی تخت نشست. به یاد کودکی دست گرم و پر محبت خود را نثار مو های پسرش کرد. چشمانش را بست و دست مادرش را بوسید. -الهی بمیرم ولی پسرمو با این حال وروز نبینم!! -خدا نکنه مادر، من خوبم! -خوب نیستی عزیزم، من مادرتم میفهمم سعی نکن ازم قایم کنی. کمیل گذشته کجا، و کمیل حالا کجا؟؟ باید بریم پابوس اقا امام رضا(ع). پسرم باید هوای دلتو اونجا سبک کنی از غصه ، اینطوری ارامش میگیری. فردا میریم سمت مشهد که به امیدخدا سال تحویلم اونجا باشیم که نذر پدرتو ادا کنیم باشه؟؟ سرش را پایین انداخت: _چشم مادر، هرچی شما بگی! پیشانی پسرش را بوسید و از جایش بلند شد: _زندگی خیلی بالاپایین داره پسرم، همیشه اونطور نمیشه ک ما دلمون میخواد، منم خیلی ناراحتم که به سمانه نرسیدی ولی حالا چه میشه کرد! بهتره بریم زیارت تا اقا خودش راه درستو نشونمون بده به لطف خدا. ....
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چمدان هارا پشت ماشین گذاشت و در صندوق عقب را محکم کرد. حوریه خانوم اسفند دود کنان سمت او و نرگس امد و ظرف را دور سرشان چرخاند. نرگس با خنده گفت: _با این رانندگی کمیل کل اسفند های دنیارو هم دود کنی بازم سالم نمیرسیم!. کمیل بااخم گفت: -ناراحتی پیاده دنبالمون بدو کن.! مادرش خندید که نرگس با چشم به ازاده اشاره کرد. ظرف اسفند را روی سر اوهم چرخاند و گفت: _دخترم لباساتو برداشتی سرما نخوری؟؟ کمیل و نرگس هردو با شنیدن لفظ دخترم چشمانشان از تعجب باز شد. ازاده سرش را تکان داد و گفت: _بله، ممنون ک وسایل مورد نیازمو خریدین! _خوب دیگه مادر باید راه بیفتیم تا قبل اذان مغرب برسیم مشهد. میخوام نمازمو اونجا اول وقت بخونم. _ان شاالله پسرم، بریم. . . . ساعاتی از حرکتشان گذشته بود نرگس بعد از پرحرفی های همیشگی اش خسته شد و خوابید. حوریه خانوم هم ک همان اول پلک هایش را روی هم گذاشت. کمیل چشمانش را مدام میمالید و سعی میکرد با دقت رانندگی کند. از ایینه جلو رو به ازاده که درسکوت منظره ی بیرون را تماشا میکرد نیم نگاهی انداخت و گفت: _شما چرا نخوابیدی؟؟ -وقتی داخل ماشین هستم سخت خوابم نمیبره. -پس مثل منی! چشمان ازاده حس و حال عجیبی داشتند. دقیقا نمیدانست چه حسی، ولی هربار که به انها نگاه میکرد احساس خاصی به او دست میداد! با یاد اوری سمانه نگاهش را ناخوداگاه گرفت و اخم کرد. بازهم بغض خفته قلبش داشت اورا ازار میداد. چرا این غم دست از سر او برنمیداشت اوکه دیگر مجرد نبود که فکر و خیال رسیدن به سمانه به سرش بزند. دست خودش نبود هفت سال عاشق سمانه بود و پای او ایستاده بود حق داشت که وقتی زندگی فراموش کردنش را تحمیل کند ،احساس غم از او جدا نشود. دلش بیتاب زیارت بود تا از شر این غم خلاصی یابد.تنها دیدن گنبد طلایی امام رضا معجزه ی ارامش قلب او بود. بعد از توقف برای ناهار و کمی استراحت بی وقفه تا مشهد حرکت کردند تا اینکه نزدیک های غروب وارد دیار عشق شدند. با اصرار زیاد کمیل تصمیم گرفتند اول به زیارت امام رضا بروند سپس استراحت کنند. خیابان ها شلوغ بود زائران دل خسته برای دیدن گنبد حرم از دور له له میزدند. ....
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 به درب ورودی حرم که رسید از شدت خوشحالی ، لحظه ای پلک هایش را روی هم گذاشت و دانه های درشت اشک روی گونه اش غلطیدند.! مادرش ارام گفت: _کمیل؟؟ -شما برید مادر، من خودم میام! بعد از رفتن انها بغضش ترکید و با حال خراب، درحالی که اشک میریخت قدم برمیداشت. کفش هایش را در اورده بود و پا برهنه و دیوانه وار دنبال ضریح میرفت. چشمانش را از اشک پاک کرد و لحظه ای به خود امد ک دید مقابل ضریح ایستاده انقدر حال دلش خراب بود ک اصلا نفهمید کی و چگونه رسید! به دیواری تکیه داد و تا میتوانست اشک ریخت. _"اقا سلام،اقای خوبی ها سلام. فکر کنم بدونی تو این مدت چه بلاهایی سرم اومد. اقاجان کلی تهمت و حرف های ناروا شنیدم. از کسی ک حقم بود،سهم دل و زندگیم بود، مجبور شدم بگذرم. حالم خرابه اقاجون،خیلی دلم شکسته، اومدم واسم دعا کنی اروم بگیرم. واسم دعا کنی بشم کمیل سابق، سمانه رو برای همیشه فراموش کنم اون دیگه میخواد ازدواج کنه کمکم کن اقا،واسم دعا کن. خدا دعاهای تورو زودتر از من قبول میکنه.. حال دلم بارونیه،افتابیش کن. روی زمین نشست وسرش را روی زانو هایش گذاشت. مدت ها در دلش راز و نیاز کرد و تا میتوانست درد و دل! با احساس دستی روی شانه اش از جا پرید، که پیرمرد خمیده ای ک تعداد زیادی کتاب در دستش بود، یکی از انهارا سمتش گرفت و گفت: _بیا پسرم. یکی از کتاب های دعارا برداشت و ورق زد،احساس سبکی میکرد. به صفحه ی گوشی اش نگاه کرد که متوجه شد چند ساعت است انجا نشسته و گریه میکند، چشمانش قرمز شده بودند با مادرش تماس گرفت که متوجه شد انهاهم در گوشه ای از حرم مشغول دعا هستند. ....
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
بِسم‌ࢪَب‌ِّالشُـھـَداوالصِدیقین✨
وَلِرَبِّکَ‌فَاصْبِرْ،بخاطر‌خدا‌صبرکن:) یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .🌱
این لحظات این اخبار این انتظار همه مارو یاد تو میندازه آسد ابراهیم بد خاطره ای برامون جا گذاشتی..
آقاجان به داد شیعیانتون برسید...💔
عمرم‌همه‌رفت‌وآرزویِ‌تونرفت . . - آقای‌اباعبدالله .
تصویرِ قشنگیست که در صحنه‌يِ محشر، ما گرد حسینیم و بهشت است که مات است..
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
:)
برای‌سلامتی‌ودرامان‌بودن سیدحسن‌نصرالله‌ازبیم‌حملات‌هوایی اسرائیل‌صلوات‌بفرستید‌. |
ای آرامشِ دلِ زینب! به دلِ منم نگاه کن قربونت برم.. صلی الله علیک یا ابا عبدالله
-بسم الله الرحمن الرحيم کشتار مردم بیدفاع در لبنان از سوئی بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد، و از سوئی کوته‌نظری و سیاست ابلهانه‌ی سران رژیم غاصب را به اثبات رساند. باند ترور حاکم بر رژیم صهیونیست از جنگ جنایتکارانه‌ی یک ساله‌ی خود در غزه درس نگرفتند و نتوانستند بفهمند که کشتار دستجمعی زنان و کودکان و مردم غیر نظامی نمیتواند در ساخت مستحکم سازمان مقاومت اثر بگذارد و آن را از پا بیندازد. اکنون همان سیاست حماقت‌آمیز را در لبنان می‌آزمایند. جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساخت مستحکم حزب‌الله لبنان صدمه‌ی مهمی وارد کنند. همه‌ی نیروی مقاومت منطقه در کنار حزب‌الله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزب‌الله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکرده‌اند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزب‌الله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوه‌ی الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. والسلام على عباد الله الصالحين سید علی خامنه‌ای ۷ مهر ۱۴۰۳
یکی‌به‌آیت‌اللّٰه‌بهاالدینی‌گفت: حاج‌آقا!دعاکنيدمن‌آدم‌بشم؛ ایشون‌باخنده‌ی‌مليحی‌گفتن: بادعای‌خالی‌کسی‌آدم‌نمیشه بایدزحمت‌بکشید . .🙂🌿
من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا 🕊️ . .
من اندوهگین نیستم خود اندوه عالمم ؛ و سرزمینی در سینه ام گریه میکند ...
شاید خودم چیزی نگویم ، اما چشمانم گویای همه چیز هستند . . .
گرچه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد تو هر شب ، خبر گیرد ز سر تا پای ما ... - صائب‌تبریزی
عشق در فراق اگر زنده بماند عشق است در وصال که همه ادعا دارند :)
میدانی چه حسی دارم؟ حسی که هنگام بیدار شدن از رویایی داری که درونش عمیقاً خوشبخت بودی ...
ترجیح میدم همیشه آدم بده ی داستان باشم اما همون چیزی که رو زبونم باشه که تو دلمم هست قطعا آدم بده دل و زبون یکی بودن خیلی با ارزش تر از آدم خوبه ی دو رو بودنه .
- ‌بعضی‌‌ از‌ کلمات‌ انگار‌ صاحب‌ دارن ؛ ولی صاحبِ‌ کلمه‌ی پناه‌ تا‌ ابد‌ امام‌رضاست :)
انا لله و انا الیه راجعون حزب‌الله شهادت سید حسن نصرالله را تایید کرد😭
وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ امید ما رفت❤️‍🩹
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
:)
حاجی مهمون داری رفیقت داره میاد😭😭
هدایت شده از محبین
دل ما برای شما خیلی تنگ میشه اقا سید حسن دوست داشتنی ما قلبم شکست سید😭 سفر به سلامت 😭 @ir_mohebin
سلام‌مارو‌به‌حاجی‌برسون‌سید:)💔
ما با که نشینیم که خوبان همه رفتند (:💔