eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکارے میخواهے‌بکن اما! این ‌را بدان که این‌‌ عمل تو را؛ خدا،پیغمبرو مومنین مےبینند ‌ 👌حیا کن‌ که یک ‌وقت نکند عمل زشتت‌ را ببرند نشان آقا‌ رسول الله بدهند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️خاک پای پدر و مادر باشید❤️ 🌸 مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم" 🌸 یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی. 🌹 پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود. 🌹حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم، 🌹نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃♥️ 🌹حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی : ✔️آثار دنـیوۍ صدقه : ①پاڪ شدن مال ②سلامت بدن ③شفای مریضان ④شاد ڪردن دلها ⑤ ازدیاد اموال •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #سرگرد_سهند #قسمت_31 مهندس که شروع به صحبت کرد، خودش هم با پایگاه تماس
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان سرگرد به لاله اشاره کرد و لاله همراه همسر مهندس به طبقه ی بالا رفت -اینجا کسی هست که مسیر رفت و آمد دقیق پسرتون رو بدونه و همراه من بیاد؟ -بله .. سعید .. نگهبان جلوی در بود. سرگرد نگاهی کوتاهی به مهندس انداخت و رو به نیما گفت: -خوبه .. نیما بیا بریم مسیر را از دم در خانه شروع کردند . نیما دائم سوال می پرسید و مرد نگهبان کلافه مجبور بود جواب بدهد! داخل حیابان اصلی دقیقا بعد از کوچه، یک سوپر مارکت بود . سرگرد داخل رفت و از سعید خواست مشخصات یاشار را به مرد بدهد .با مشخصاتی که سعید گفت، یاشار یه پسر نوجوان با چشمانی به رنگ چشمان مادر و خواهرش و شبیه بسیاری از نوجوانان دیگر! با همین توصیفات، فروشنده خیلی راحت، شناخت و حتی اسمش را می دانست! سرگرد بدون اینکه خودش را معرفی کند و مشکوک به نظر برسد، پرس و جو کرد و فهمید همان دیروز صبح مغازه رفته و کمی خوراکی و چند برگ کاغذ آ چهار خریده است! از مغازه بیرون آمدند و با راهنمایی سعید، به سمت مدرسه راه افتادند. فاصله ی مدرسه تا خانه زیاد نبود. مدرسه در یکی از فرعی های دنج خیابان قرار داشت. با دیدن در بسته ی مدرسه، نیما گفت: -قربان می تونیم تماس بگیریم بیان؟ سرگرد به سمت کوچه برگشت: نه نیما.اون اینجا نیومده اصلا.بهتره بریم خونه،فردا هم روز خداست. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: سارا هاشمی ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 🍂 @Reyhaneh_show 🍃
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #سرگرد_سهند #قسمت_32 سرگرد به لاله اشاره کرد و لاله همراه همسر مهندس ب
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان راه برگشت را همین طور با دقت نیما و سرگرد نگاه کردند. از چند مغازه دار دیگر هم سوالاتی پرسیدند اما کسی ، نوجوانی با مشخصات یاشار را یادش نمی آمد. به خانه که رسیدند، افرادش داخل حیاط منتظرش بودند. سرگرد رو به علی پرسید: -بچه ها همه چیز حله؟ علی که با سر تایید کرد، به سمت خانه راه افتاد: -خوبه .. همین جا باشین تا من برگردم.. مهندس شریفات در هال بزرگ خانه، قدم می زد و همسرش با نگرانی روی یکی از مبل ها نشسته بود. با دیدن سرگرد، هر دو به سمتش رفتند. مهندس شریفات پرسید: -چیزی پیدا کردین سرگرد؟ ابروی سرگرد کمی بالا رفت: -من شبیه غول چراغ جادو هستم؟ منتظر تاثیر حرفش، چند لحظه مکث کرد و وقتی جوابی نشنید، ادامه داد: -کاری بیشتر از این نمی تونم کنم . من خطوط تلفن خونه و موبایل شخصی شما رو وصل می کنم مرکز که اگر موردی پیش اومد، در جریان باشم . شاید باهاتون تماس بگیرن . ممکنه مراحل قانونیش تا فردا طول بکشه، اگر باهاتون تماس گرفتن توی این وقت، با من تماس بگیرین .. هر تهدیدی کردند نترسین . اول با من تماس بگیرین.. خواهش می کنم، مراقب رفت وامد هایی باشین که دارین. فکر کنید این چند وقته مشکل خاصی با کسی نداشتین که بخواد اذیتتون کنه . احتمال اخیلی زیادن . باید همه در نظر بگیریم . لطفا با من و تیمم، همکاری داشته باشین . مهندس سرش را چند بار تکان داد: -بله حتما .. همسرش، روبروی سرگرد ایستاد و خیره به چشمانش گفت: -سرگرد پسرم رو بهم برگردونین . من به بچه هام وابسته م لحن زن غمگین و مهندس شریفات با اخم به صورت زن خیره شده بود! نگاه مهندس شریفات، کمی عجیب به نظ رش رسید. برعکس چیزی که از مهندس دیده بود، نگاهش کمی خشن بود! سرگرد با روز بخیر آرامی که گفت، از خانه بیرون رفت. با دست به نیما اشاره کرد و تا خودش از پله ها پایین بیاید، ماشین پایگاه از در حیاط خارج شد. نیما کنار در منتظرش بود با دیدنش، گفت: -سرگرد می ریم پایگاه .. سرگرد همان طور که به سمت ماشینش آرام می دوید، گفت: -بشین .. نیما از دستورش اطاعت کرد و وقتی ماشین سر کوچه به جای اینکه دنبال ماشین پایگاه برود، به جهت مخالف پیچید، دوباره پرسید: -می خواین دوباره ببینین ؟ سرگرد تنها به تکان دادن سرش بسنده ک رد و با آرامش از کنار خیابان ، حرکت کرد. مسیر را دوباره با دقت می دید. کاری که نیما هم انجام می داد. سر خیابان مدرسه که رسیدند، خیابان را 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: سارا هاشمی ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 🍂 @Reyhaneh_show 🍃
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/31283 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با نام خـــدا پنجشنبه 30 اردیبهشت ماه را آغاز میکنیم🌸 ياد خــدا آرام بخش دلهاست امروزت را متبرك كن با نام و ياد خدا کہ خدا صداى بنده هايش را دوست دارد اخر هفته تون بخیر و خوشی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃آخرین پنجشنبه اردیبهشت تون بخیر 🌼الهی روزتون پربرکت 🍃خانه دلتون گرم 🌼حضورتون سبز 🍃زندگیتون عاشقانه 🌼ودست مهربون خدا 🍃همیشه یاورتون باشه 🌼صبحتون به زیبایی گل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله ‍ عــــــشــــــق ... ❤️ عشق چون دامان کسی را گرفت، مانند عَشَقه آرام آرام به سرتاپای وجود او می تند و می پیچد و از او تغذیه می کند تا آنجا که تمام هستی وی را بسوزاند و خشک گرداند و درآخر چون به او نگاه میکنی میبینی که تمام آن وجود عَشَقه است و عشق، و کس دیگری به جای نیست. 🖌شهید دکتر بهشتی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷ﻣﺮﺩﻯ ﻧﺰﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮﻋﻰ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻛﺮﺩ. ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻳﻚ ﺩﺭﻫﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﺯﻧﺖ ﺑﮕﻴﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻋﺴﻞ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭ؛ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﺷﻔﺎ ﻳﺎﻓﺖ . ✅ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍﺯ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺼﻮﺹ ﺭﻭﺍﻳﺘﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ(ص)ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻳﺪ؟ 🌷ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻧﻪ ،ﻭﻟﻴﻜﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: 🦋ﻓﺎﻥ ﻃﺒﻦ ﻟﻜﻢ ﻋﻦ ﺷﻰ ﺀ ﻓﻜﻠﻮﻩ ﻫﻨﻴﺌﺎ ﻣﺮﻳﺌﺎ؛ (نساء/4) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻴﺐ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﺧﻮﺵ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺩ. 🦋ﻭﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﻳﺨﺮﺝ ﻣﻦ ﺑﻄﻮﻧﻬﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻟﻮﺍﻧﻪ ﻓﻴﻪ ﺷﻔﺎﺀ ﻟﻠﻨﺎﺱ ؛ (نحل/69) ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻳﺪ ﺍﺯ ﺷﻜﻤﻬﺎﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺭﻧﮕﻬﺎﻯ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ . 🌹ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﻭﻧﺰﻟﻨﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ ﻣﺎﺀﺍ ﻣﺒﺎﺭﻛﺎ؛ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻰ ﺑﺎﺑﺮ ﻛﺖ ﻓﺮﻭﺩﺁﻭﺭﺩﻳﻢ . ﭘﺲ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺁﻳﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺬﻛﻮﺭ ﮔﻮﺍﺭﺍﻳﻰ ﻭ ﺷﻔﺎ ﻭ ﺑﺮﻛﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﮔﺮﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮﺩ. 📚پیشگوی امام علی(ع) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
وقتی حضرت موسی (ع) از نزد خضر برگشت و آن حوادث عجیب مثل سوراخ کردن کشتی و تعمیر دیوار و کشتن آن نوجوان به وقوع پیوست، برادر او هارون از موسی در مورد دانش خضر پرسید. 🦋حضرت موسی (ع) فرمود: این امر، دانشی است که نداشتن آن ضرر ندارد ولی حادثه ای عجیب تر روی داد! هارون پرسید: چه حادثه ای؟ حضرت موسی (ع) گفت: من و خضر کنار دریا ایستاده بودیم که پرنده ای شبیه به چلچله ظاهر شد. با منقار خود قطره ای آب برداشت و به طرف مشرق پرتاب کرد. بار دوم قطره ای دیگر برداشت و آن را به طرف مغرب انداخت. بار سوم آن را به طرف جنوب و بار چهارم به طرف شمال پرتاب کرد. و در دفعه پنجم به طرف آسمان و دفعه ششم به خشکی و دفعه هفتم به دریا انداخت و سپس پرکشید و پرواز کرد. ما دو نفر حیرت زده ماندیم و سر این کار را نفهمیدیم تا اینکه خداوند فرشته ای را به صورت آدمی فرستاد و به ما گفت: چرا شما را متحیر می بینم؟ گفتیم: در کار این پرنده متحیریم. گفت: منظور او را نمی دانید؟ گفتیم: خدا بهتر می داند. 🧚‍♂فرشته گفت: این پرنده با عملش می گوید: به حق آنکه شرق و غرب زمین را آفرید و آسمان را بر پا داشت و زمین را به حرکت آورد و بگستراند، بطور قطع خداوند در آخرالزمان پیامبری را خواهد فرستاد که نامش محمد (ص) است. او را وصیی است بنام علی (ع) که علم شما دو نفر روی هم در مقابل دانش او همانند این قطره است در مقابل این دریا. 📚بحار الانوار، ج 40، ص 177. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•