eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
998 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحــانہ شــ🌙ــو
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت89 با یک برگه در دست راستم و یک کیسه خو
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین همان ظهر ماشین گرفتیم و راه افتادیم سمت تهران.. زهرا گفته بود که مامان نرگس صبح اول وقت خودش رفته بوده تهران خانه ی خواهرش و ماهم مستقیم به آنجا میریم.. چقدر دلم برای ملیحه تنگ شده بود. به مادرم زنگ زدم و گفتم خودش را به آنجا برساند تا همگی دور هم جمع باشیم. اربعین هم تمام شده بود و حسین و برادرش هم طبق قولشان قرار است با شهادت امام رضا تهران باشند... ..... یک هفته تهران بودیم و روزها میرفتیم خانه ی ریحانه روضه ی آخر ماه صفر ... مادرم و مادر حسین با فهمیدن باردار بودنم دورم را میگرفتند و نمیگذاشتند دست به سیاه و سفید بزنم! با حرفهایشان خجالت میکشم و سرخ و سفید میشدم اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشتم! قند در دلم آب میشد که بچه ای از جنس حسین در شکم دارم و میخوام به دنیا بیارم و تربیت کنم.. شب آخر بود و صبح قرار بود حسین و برادرش بیایند.. نگذاشتند بیایم فرودگاه و طبق آخرین تماسی که زهرا با شوهرش داشت گفته بود خودمان میاییم خانه.. استرس گرفته بودم برای آمدنش.. نمیدانم چرا دلم شور میزد؟ رو به زهرا گفتم: _میگم چرا حسین گوشیشو جواب نمیده؟ چرا تلفنی نیومد بامن صحبت کنه؟ سابقه نداشت اینجور باشه نکنه ... _زبونتو گاز بگیر دختر. فکرای الکی رو از خودت دور کن..هیچ اتفاقی نیوفتاده. صبح میان دیگه.. شب تا صبح نخوابیدم و در فکر جواب برای چراهایم بودم... صبح بعد از نماز خواندن از شدت نگرانی بین درب حیاط و داخل پذیرایی در رفت و آمد بودم. ملیحه و زهرا که حال مرا میدیدند مدام سعی در آرام کردنم داشتند اما انگار چیزی درونم نمیگذاشت خیالم راحت باشد. حدود ساعت 8 بود که زنگ درب حیاط به صدا درآمد.. با عجله پریدم جلوی درب تا حسین را ببینم اما.. _پس حسین کو؟ آقا رضا سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت صدایم را بالا بردم و فریاد زدم: _گفتم حسین کووووو؟! با صدایم اهالی خانه بیرون پریدند.. همه دورم را گرفتند. زهرا رفت نزدیک شوهرش و گفت: _خب آقاسید پس داداش حسین کجاست؟ _نیست.. _یعنی چی؟ _یعنی گم شده! و دیگر صدایی نشنیدم و جایی را ندیدم.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 eitaa.com/Reyhaneh_show/5 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
. قسمت جدیدمونه🌸😍🌸☝️🏻☝️🏻☝️🏻 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 eitaa.com/Reyhaneh_show/5 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
YEKNET.IR - Amir Kermanshahi shabe 4 muharram1398 (5).mp3
5.26M
🔳 #زمینه #اربعین 🌴کربلایی شدن به کربلا رفتن نیست 🌴کربلایی شدن فقط سفر با تن نیست 🎤 #امیرکرمانشاهی 📖 @ayegeraphy♥️♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🐜مورچه باش! ✍وقتی انگشتت را در مسیر مورچه ای میگذاری منتظر نمی شود تا انگشتت را برداری، بلکه مسیرﺵ را عوﺽ می کند… هیچ وقت کنار دری که بسته شده نَایست .. درها بسیارند ... چه بسا خداوند تو را از چیزی محروم کند تا بهتر از آن را روزی ات گرداند 💠📖 @ayegeraphy♥️♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از گسترده ‌"شما'
برای سفر #اربعین نیاز هست #روسری سر کنی که هم #خنک باشه هم #سبک و مهمتر از همه اینکه #مشکی باشه! طرح های مختلف روسری مناسب #اربعین رو براتون اینجا گذاشتیم تا با #قیمت_مناسب و #اطمینان_خاطر تهیه کنید😃 👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3959422977C14734f1df7 کلی هم #کش_مو داریم برای هدیه دادن به #دختر_بچه های_عراقی😍
✨﷽✨ ✅منظور از فلق در قُلْ أَعُوذُ بِرَب الْفَلَق چیست؟ِ ✍فلق چاهی است در جهنم که اهل جهنم از شدت حرارت و خوف و ترس آن چاه به خداوند پناه می برند؛ این چاه از خداوند اذن خواست که نفس بکشد خداوند هم به آن اذن داد، وقتی نفس کشید جهنم پر از آتش شد. و از پیامبر اکرم (ص) روایت شده که فرمود: در جهنم یک وادی از آتش است که اهل جهنم از حرارت آن روزی ۷۰ هزار بار به خدا پناه می برند. ودر آن وادی ، اتاقی از آتش است و در آن اتاق چاهی از اتش است و در آن چاه ، تابوتی از آتش است و در داخل آن تابوت، ماری از آتش است که ۱۰۰۰ نیش دارد و طول خر نیش آن ۵۰۰ متر است، و لذا خداوند به پیامبر می فرماید: بگو پناه می برم به آفریدگار فلق 💥یک طایفه از کسانی که اهل این چاه هستند، شرابخواران می باشند. فلق یعنی صدع، صدع به معنای سوراخ در یک چیز سفت و محکم است و مراد این است که در جهنم ، چاهی است که در آن ۷۰ هزار خانه است و در آن خانه ۷۰ هزار اتاق است و در آن اتاق ۷۰ هزار سیاهی است و در آن سیاهی ۷۰ هزار ظرف سم است که همه اهل جهنم باید از اینجا عبور کنند. 📚بحار، جلد۸، مبحث جهنم؛ کفایا الموحدین، مبحث نار ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________ 📖 @ayegeraphy♥️♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_23 بود چیزی به رویش نیاوَرد ،اما این دلیل نمیشد که
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان پدرت باید حفظ بشه،به هرحال غریبه ان و برای اولین بار دعوت شدن باید آبرو داری کنیم ،توام پاشو یکم بهم کمک کن،از کَتُ کول افتادم دختر. ابتدا تعجب کرد که چطور تا امروز چیزی از این شریک و شراکت جدید پدرش نشنیده بود،اما بعدپوزخند بیصدایی زدو در دل گفت:)باز کدوم مادر مرده ای رو گیر آوردین و میخواین ثروت و شهرتتون رو به رخشون بکشید؟حتماً قرارِ ده مُدِل غذا درست کنید و از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو سفره ی پُر و پیمونتون بذارید.( همیشه از این افراط گری ها متنفربود،حتی ٖ چندین بارهم به مادرش گفته بود که این کارها درست نیست،میتوانند با سفره ای ساده تر هم آبرو داری کنند،حیفِ این غذا ها نیست که نصفِ بیشتر شان دست نخورده می ماندو باید خوراک گربه ها شود؟؟ از پدرش متعجب بود بااینکه ادعای دینداریش گوش فلک را کَر میکند،اما توجه ای به این مسائل نداشت، در قرآنش نخوانده بود که اصراف نکنید؟!! پس چرا....؟؟؟! پوفی کردو از جایش برخاست و روبه مادرش گفت: _کاری داشتین صدام کنید من تو اتاقمم. راه کج کردو به سمت اتاقش قدم برداشت. ********** حاج رضا و سبحان با دستانی پُر وارد شدند،همینکه حاج رضا شخصاً خرید کرده کافی بود تا گیسو باچشمانی که از فرط تعجب گرد شده است را به پدرش بدوزد و جوری زُل بزند که انگار سالهاست اورا ندیده،پس حتماً این مهمانی ،یک بزم معمولی نیست. پشتش چیزهایی نهفته است ،مشتاق شد این خانواده را ببیند. ********** هرپنج نفرشان در مهمانخانه منتظر نشسته و چشمانشان به در بود. خودِ گیسو هم دوست داشت ببیند پدرو مادرش برای چه کسانی اینگونه سرو دست میشکنندو این همه تدارک دیده اند به قول خودشان آبرو داری کنند. بااین اوصاف حتماً با کسانی امشب روبه رو میشوند که از دماغ فیل افتاده اند. نمیشود بایک مَن عسل هم خوردشان ، باعبور این فکر از ذهنش اخمهایش را درهم کشید. همیشه از این آدمها بیزار بود کسانی که خودشان را سرتراز باقی آدمها میبینند و کسی را در حد خود نمیدانند، البته باید میدیدشان بعد چوب قضاوت دست میگرفت. نیم نگاهی به خود انداخت،کت و دامنِ شیک و خوش دوخت،به رنگ آبی آسمانی و روسری ساتن همرنگش که مُدِل لبنانی روی سرش بسته بود این مدل خیلی به صورت گردو نمکینش می آمد. خوب که خود را برانداز کرد خیالش راحت شد ،نمیدانست چرا انقدر مشتاق بود به چشمِ مهمان ها خوب و آراسته به نظر برسد ،انقدر که مادرش امروز وسواس به خرج داده و مراقب بود همه چیز خوب و عالی به نظر برسد انگار به گیسو هم این وسواس منتقل شده بود. صدای زنگ در به گوششان خورد،ناگهان مادرش از جا پریدو گفت: _ _ ای وای اومدن. گیسو بااخم به مادرش زُل زدو گفت: _مامان چرا انقدر هولی؟! چه خبره مگه؟! یه جوری رفتار میکنین انگار امشب نخست وزیری چیزی ،مهمونمونه ،زشته بخدا اگه بخوای جلوی خودشونم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
. قسمت جدیدمونه🌸😍🌸☝️☝️☝️ 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 Eitaa.com/Reyhaneh_show/854 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
✍امام باقر علیه السلام فرمود: نخستین چیزی که از بنده حسابرسی می شود نماز است، اگر پذیرفته شود سایر اعمال او نیز پذیرفته خواهد شد. نماز اگر در وقت خودش [انجام گیرد و] بالا رود، به سوی صاحبش بر می گردد در حالی که سپید و درخشان است و می گوید: مرا حفظ کردی، خدا تو را حفظ کند. و اگر در غیر وقت خود و بدون رعایت آداب و حدود آن [انجام شود و] بالا رود، به سوی صاحبش بر می گردد در حالی که سیاه و تاریک است و می گوید : مرا ضایع کردی، خداوند تو را ضایع کند. 📚 بحار الانوار ج۸۰ ص۲۵ 📖 @ayegeraphy♥️♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅درسی از مکتب حضرت اباالفضل العباس(ع) ✍ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع) .... یکى از جاهل‌هاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مى‌شدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مى‌رفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مى‌روى؟ دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مى‌روم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چاره‌اى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشک‌ها روى گونه‌اش مى‌غلتید و روى زمین مى‌ریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه‌اش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم ، مثل اینکه مى‌دانست مى‌خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤال‌هایی بکنند، سقائى آمد، مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 📖 @ayegeraphy♥️♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
طرح‌اسمتو این مدلی‌از کانال‌زیر بردار😍👇 ♥️فاطمه ♥️ حسین ♥️ علی ♥️ رضا ♥️ مبینا ♥️ رویا ♥️ امیر♥️ شیما ♥️ سارا ♥️ طاهره ♥️ الناز ♥️ امید ♥️ نیما ♥️ میلاد ♥️ زهرا ♥️ آرزو ♥️ ثریا ♥️ رامین ♥️ مهسا♥️دنیا ♥️ سحر ♥️ سینا ♥️ مریم♥️ صبا ♥️ ساحل ♥️ میلاد ♥️ حدیث ♥️ علیرضا ♥️سونیا♥️مریم♥️سمانه♥️سعید♥️ترانه♥️ ♥️اسمم نیست؟؟؟️ بیا اینجا👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3571974153C68b27ef46a ♥️بقیه اسما 👈کلیک کنید👆👆♥️