eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜میرزا‌ اسماعیل ‌دولابی (ره): 🦋 خداوند ما را بزرگ آفریده است و برای ما نقشه دارد. پس بیا در شبانه روز یه ربع، ده دقیقه برای خدا خلوت کن. 🌷 نیمه شب نماز هم نمی خواهی بخوانی نخوان، ولی بنشین و جسم و روح و هستی خود را بگذار در مقابل خدا. 🦋 خدایا دنیا خیلی شلوغ است خودت میدانی عالمی که در آن زندگی میکنیم خیلی شلوغ است؛ می خواهم ده دقیقه بنشینم خستگیم در برود. شب و روز به کار مشغولم؛ یا نماز می خوانم یا راه می روم یا برای فردا خیالات میکنم. همه وقت به کار مشغولم... حتی در خواب هم کار میکنم. چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بنشینم. 🌷 این را با خودتان بگویید و بنشینید و با خدای خودتان خلوت کنید. ممکن است در همین چند دقیقه خلوت کار چند هزار ساله را انجام بدهید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
جهت رفع ✍🏻 از مرحوم میرداماد نقل شده ڪہ ختم آیه شریفه ❈قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْك.....26آل عمران❈ ِ را تا 40 روز و هر روز 40 مرتبہ ادامه دهید و در هر دفعہ بعد از ختم 3 مرتبہ یا الله بگوید و 3 مرتبہ این دعا را بخواند ڪہ ان شاءالله حاجتش برآورده مے‏‌شود🔰🔰 🌼🍃أَنْتَ الَّذِى لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ تَجَبَّرْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ وَلَدٌ وَ تَعَالَيْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ شَرِيكٌ وَ تَعَظَّمْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ وَزِيرٌ يَا اللَهُ يَا اللَهُ يَا اللَهُ اِقضِ حاجَتي بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ🌼🍃 📚ادعیه و ختومات ص 330 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔥👺 روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده مرد عارف لبخندی زد و گفت: الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!! جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد مرد مات و مبهوت پرسید از من؟! مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند... بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است 📙منطق الطیر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم... امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزی تاجری امین و درستکار برای سفری از شهر بیرون رفت و یکی از کارگرانش را به جای خویش گماشت تا در دکانش فروشندگی کند، روزی مردی یهودی به دکان آمد و جامه‌ای خرید که عیبی در آن بود، هنگامی که مرد تاجر از سفر بازگشت و به دکانش رفت، جامه را نیافت و سراغش را گرفت... شاگردش به او گفت: "آن را به مردی یهودی به 3 هزار درهم فروختم و از عیب آن هم خبر نداشتم" تاجر ناراحت شد و پرسید: "آن مرد کجاست؟" شاگرد پاسخ داد: "به سفر رفته است" تاجر مسلمان پول را گرفت و با شتاب از شهر خارج شد تا خود را به قافله‌ای برساند که مرد یهودی با آن سفر کرده بود. پس از سه روز به قافله رسید و سراغ مرد یهودی را گرفت، وقتی او را یافت به او گفت: "ای مرد! تو از دکان من جامه‌ای خریده‌ای که عیبی در آن پنهان بوده است، حالا درهم هایت را بگیر و جامه را به من بازگردان" مرد یهودی که دهانش از شگفتی باز مانده بود پرسید: "چرا چنین کردی؟!!" تاجر گفت: "دین من، مرا به امانت فرمان داده و از خیانت باز داشته است، رسول ما (ص)🌸 فرمودند: "کسی که فریب کاری کند از من نیست" مرد یهودی بهت زده شد و به مرد تاجر اعتراف کرد که درهمهایی را که به شاگرد او داده، ناخالص بوده است!! سپس به جای سکه‌های ناخالص، سکه های خالص به تاجر داد و گفت: "من به خداوندِ شما و به اسلام ایمان آوردم و شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم که محمد(ص) رسول خداست🌹🌹 📙هم_قصه_هم_پند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💎ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ؟ ! ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺣﮑﻤﻔﺮﻣﺎ ﺷﺪ ! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﯼ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻧﺪ ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﯿﻦ ﻓﻘﺮﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ! ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﯾﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺖ ؟ ! ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﯾﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﺎﻗﻮﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺩﻭﺧﺘﻨﺪ ! ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ، ﺑﻪ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺴﯿﺢ ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺴﯽ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مَردی را پرسیدند که بگو عشق چند حرف دارد ؟؟؟ مرد مکثی کرد و گفت :خب چهار حرف دارد ..!! همه خندیدند به او ...😔 مرد که از آنها جدا شد زیر لب میگفت: مگر ... *... مهــ♥ـدی ...* چند حرف دارد ؟؟؟ 🌱*‏اللهم عجل الولیک الفرج‏*🌱 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
جهت رفع ✍🏻 از مرحوم میرداماد نقل شده ڪہ ختم آیه شریفه ❈قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْك.....26آل عمران❈ ِ را تا 40 روز و هر روز 40 مرتبہ ادامه دهید و در هر دفعہ بعد از ختم 3 مرتبہ یا الله بگوید و 3 مرتبہ این دعا را بخواند ڪہ ان شاءالله حاجتش برآورده مے‏‌شود🔰🔰 🌼🍃أَنْتَ الَّذِى لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ تَجَبَّرْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ وَلَدٌ وَ تَعَالَيْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ شَرِيكٌ وَ تَعَظَّمْتَ أَنْ يَكُونَ لَكَ وَزِيرٌ يَا اللَهُ يَا اللَهُ يَا اللَهُ اِقضِ حاجَتي بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ🌼🍃 📚ادعیه و ختومات ص 330 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔹امام حسین (علیه‌السلام) : اگر کسی در گوش راستم مرا دشنام دهد و در گوش چپم عذرخواهی کند ، گذشت می‌کنم ؛ به این دلیل که پدرم علی (ع) از جدم رسول خدا (ص) روایت کرده که : کسی که عذرخواهی دیگران را نپذیرد ، چه عذرش موجّه باشد چه ناموجّه ، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد ، و به شفاعت من نمی‌رسد . 📚 احقاق الحق ، ج 11 ، ص 431 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♥ بےعشق‌مهدےدردݪم‌ݪطف‌وصفانیست🥀 ݪایق‌بہ‌خاک‌است‌آن‌دݪےکہ‌مبتݪانیست🚶🏾‍♂ هرروزبایدازفراقش‌ناݪہ‌سرداد💔 مهدےفقط‌آقاےروزجمعہ‌هانیست🔗 -اݪݪهم‌عجݪ‌ݪوݪیک‌اݪفرج °•کپی با ذکر آزاد است•° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتاد! دنبال تعبیرکنندگان خواب فرستاد. اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید، پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند ... دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی‌تر خواهد بود ... پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! «هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو جمله‌بندی متفاوت!» نوع بیان یک مطلب، می‌تواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_441 _فرامرز گفت.. خودش روش نمیشه
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _هلن بهت چی گفت؟ صورتش برافروخته شد.سر به زیر انداخت. _شما هم خبر داشتین؟ سکوت خاتون را که دید کالفه جواب داد: _چیزایی که درست نبود! در موردِ من دچارِ اشتباه شده بود... یه سوء تفاهم.! _از کِی تا حاال احساسِ یه آدم برات حکمِ سوء تفاهم داره؟ به چشمانِ جدی اش خیره شد. _ناخواسته بهش امید دادم مادر.. من نمیخواستم.. _من اینجوری یادت نداده بودم پسرم! یادت نداده بودم احساسِ یکی دیگه رو که از قضا زن هم هست اینجوری سرکوب کنی.. از حرفات معلومه بهش چیا گفتی! سرش را دوباره پایین انداخت. _سامیار؟ چی گفتی بهش مادر؟ _گفتم اشتباه میکنه.. گفتم این عشق نیست.. گفتم یه امیده که برگرفته از صمیمیتِ نابجای من به وجود اومده! عینکش را به چشم زد و سرش را با تاسف تکان داد. _بد کردی مادر.. خیلی بد! با ناراحتی به خاتون خیره شد. _هرکاری کردم نتونستم درک کنم مادر.. میگه دوستم داره! ولی چطور ممکنه؟ من هیچ امیدی بهش ندادم.. هیچ رفتاری از خودم نشون ندادم که مبنی بر عالقه یا چشم داشتی باشه! _عشق با این چیزایی که میگی به وجود نمیاد پسرم.. تو نه عشق رو خودت انتخاب میکنی و نه میتونی تصمیم بگیری کی عاشقت باشه! عشق دعوت نامه نمیخواد.. امید نمیخواد.. اون دختر تواوج مشکالت و بدبختیش به تو دل بست! حاال حق داشت یا نداشت.. درست بود یا نبود... دلشو باخت.. فکر میکنی خودش دلش میخواست به یکی که نه خودشو و نه قلبش و میشناسه دل ببنده؟ با ناراحتی و دلخور زمزمه کرد: _خاتون! _هیچی نگو سامیار. اونقدر سن دارم که بفهمم حرفم درسته یا غلطه! تو تو زندگیِ دیگرون خودت و گم کردی.. اونقدر که حتی نمیدونی برای زندگیت چه برنامه ای داری! اونقدر غرقِ زندگیِ این و اون شدی که این حق و به خودت میدی که دیگرون رو هم نسبت به احساسی که بهت دارن به استیضاح بکشی! گرفته و ناراحت سر به زیر انداخت. _خدا میدونه دیگه چه حرفایی به اون دخترِ بیچاره زدی.. به خاطرِ چی؟ چون جرات به خرج دادو مثلِ یه شیرزن بهت گفت دوستت داره؟ کاری که از هر هزار تا زن یکیش میکنه! اونی که واقعا عاشقه! ناباور نگاهش کرد. _نمیتونه عشق باشه خاتون! خاتون لبخندی زد. _تو عشق و نمیشناسی پسرم.. دوست داشتن و ...گذشتن و ...بخشیدن و خوب شناختی ولی عشق و نه! اگه عشق و میشناختی نیازی به به زبون آوردنش نبود! اگه یکم.. فقط یکم دقت میکردی تنها از یه نگاهِ اون دختر تو این مدت میفهمیدی چه حسی بهت داشته! _من زن داشتم مادر.. ازم چه انتطاری داشتی؟ _حرفِ منو نمیفهمی سامیار! خودت میدونی منظورِ من به اون دوره برنمیگرده! شاید این احساس اون زمان پا گرفته ولی وقت برای شکفتنش زیاد بود! با سکوت به نقطه ای خیره شد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show