فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 حضرت عزرائیل چگونه می آید؟
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💠 استاد محمد شجاعی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔹 تحقیر زمینه ساز گناه 🔹
از راه هاى مهم تربیت و هدایت، شخصیت دادن به افراد مخصوصاً به كودكان است، بنابراین یكى از امورى كه در مساله تربیت فرزند قطعاً باید مورد توجه قرار گیرد، مساله تحقیر و ایجاد خودكم بینى است.
پدر و مادر و مربیان، باید به كودك احترام بگذارند و غرور او را سركوب ننمایند و به عبارت دیگر، از هر موضوعى كه عقده حقارت و خودكم بینى در كودك ایجاد مى كند دورى نمایند و در بزرگسالان نیز مساله چنین است باید احترام كافى به مردم گذارد تا احساس كمبود و حقارت ننمایند و گرنه سر از عقده حقارت بیرون آورده و منشا انحرافات و گناهان خواهد شد.
🔸 امام هادى علیه السلام مى فرماید:
«من هانت علیه نفسه فلا تامن شره» (تحف العقول،ص574)
«كسى كه شخصیتى براى خود قایل نیست از شر او بر حذر باش.»
🔸 امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید:
«من كَرُمَت علیه نفسه لم یُهِینها بالمعصیة» (غرر الحكم،ج2)
«كسى كه نفس خویش را گرامى مى دارد با گناه خوارش نمى سازد.»
📚 کتاب گناه شناسی، محسن قرائتی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔵فواید سجده کردن!
✅شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
💠بطری وقتی پر است و میخواهی
خالی اش کنی ، خمش میکنی ...
هر چه خم شود خالی تر میشود ؛
اگر کاملا رو به زمین گرفته شود،
سریع تر خالی میشود ...
♻️دل آدم هم همین طور است ؛
گاهی وقتها پر میشود از غم ، غصه ،
از حرفها و طعنههای دیگران ...
🌺قرآن میگوید :
"هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛
خم شو و به خاک بیفت...
این نسخه ای است که خدا برای پیامبرش پیچیده است...
🌺پیامبر اکرم فرمود:
پُشت های شما از بار گناه سنگین شده است. آنها را با سجده های طولانی سبك كنید.
📘 گلچین بیانات مرحوم شیخ رجبعلی خیاط
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#استجابت_دعا
🌹«هرکس سوره مبارکه نصر را در نماز نافله اش یادرهنگام زوال خورشید روزجمعه بخواندودعا کندخداوند دعایش رامستجاب میکند.»
📚مستدرک سفینة البحار جلد8،صفحه 479
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #سرگرد_سهند
#قسمت_98
-سوال کنیم سرگرد بهنام ؟ نگاه خیره اش روی دختر، خنده ی دختر جوان و باقی همکارانش رابلندکرد. نیما زودتر راهی برایش باز کرد، اما قبل از حرکت، برگشت و با لبخندی که گوشه ی لبش نقش خورده بود، گفت: -من یه بار باید بشینم با شما ها حرف بزنم ! ببینم بازم گیر می دین بهم یا نه ! مرد جوانی سوت کشید و عکاسی شروع به تشویق کرد ! سرگرد بی حرف کنار نیما راه افتاد و از روی نوار های زرد رنگ گذشت . کنار سروان احمدی که منتظر نگاهش می کرد، رسید: -سروان ما داریم می ریم . منتظر گزارش شما هستم . سروان چشمی گفت و او دستش را بلند کرد و در هوا دایره ای فرضی کشید تا افرادش جمع شوند و به پایگاه بگردند. روی زمین جز خون چیز دیگری نبود. چشمانش همه جا یک بار دیگر با دقت دید و از همان طرف به سمت ماشین ها حرکت کرد. هنوز صدای پرسش خبرنگار ها و بحث راجع به قاتل و مقتول این جنایت را می شنید، اما از بین دو سه تکه استخوان و پوست ، چه چیزی می توانست بگوید؟ جز اینکه یک نفر به طور وحشیانه ای ، یک ادم را سلاخی کرده است ؟ * ماشین های پایگاه پشت سر هم وارد پایگاه شدند. سرگرد از اولین ماشین پیاده شد و یک راست سمت اتاقش رفت .بعد از فوت سروان محمدی ؛ یک جور آرامش خاصی در شهر دایر بود و انگار حنایکاران هم متوجه شده بودند الان فرصت مناسبی برای عرض اندام نیست. اما با این صحنه ی دلخراشی که صبح دید ؛ مطمئن شد یک پرونده ی جنجالی دیگر در پیش است . باید با افرادش صحبت می کرد . با همین فکر، همان طور که پشت میزش می نشست، بلند صدا کرد: -فرشید ... ساجدی
گروهبانی که منشی دفتر او هم بود، به سرعت جلوی در ظاهر شد. -بله فرمانده .. -بگو نیما و بچه هاش بیان گروهبان چشمی گفت و رفت . چند لحظه بعد، نیما و علی وارد اتاق شدند . علی مثل همیشه بود ،اما نیما کمی اوقات تلخ به نظر می رسید ! -بشینید . لاله کو؟ علی زودتر جواب داد: -نمونه ها رو برد واسه ازمایش .. -آها .. علی و نیماکه نشستند و سرگرد شروع به صحبت کرد: -خب ؟ چی پیدا کردین ؟ نیما سری از روی تاسف تکان داد: -چی پیدا کردیم ؟ یه چیزای حال بهم زن ! غلی با خنده گفت:
-ای بابا تو هنوز خوب نشدی ؟ اینا که جدید نیستن آخه ! نیما با اوقات تلخی، رویش را به سمت دیگر کرد. بی حوصله تر از آنی بود که بخواهد با علی بی خیال بحث کند! سرگرد رو به علی کرد: -علی تو بگو -والا سرگرد خودتون هم می دونین چیز زیادی نبود . این نابغه هم که این قدر حالش بد بود فکر نکنم چیزی دیده باشه . دو سه تیکه استخون و گوشت و کمی هم پوست ! یه سفره که از ایناس که دوره گردا می فروشن ! لاله برد حالا ببینیم چی پیدا می کنه .. یه سگ مرده که دو تا انگشت تو دهنش بود .. نیما کلافه به سمت برگشت و با لبهای برگشته گفت: -علی بس کن تو رو خدا ! کاملا مشخص بود به زحمت بزاق دهانش را هم قورت می دهد! بلند شد و کنار پنجره ایستاد. علی دهان باز کرد چیزی بگوید اما سرگرد با دست اشاره کرد ، حرفی نزد. -این جور نمی شه . باید باقیش رو هم پیدا کنیم . نیما شما وقتی رفتین اطراف رو بگردین هیچی ندیدین ؟ نیما سرش را تکان داد -نه .. فقط همون جا بود . سگ ها جا به جا کرده بودن . فکر نمی کنم واسه خیلی وقت باشه . نهایت یه ساعت دو ساعت قبل از اینکه پیدا کنن
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: سارا هاشمی
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
🍂 @Reyhaneh_show 🍃
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#سرگرد_سهند...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/31283
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام دوستان خوبم
🌿دوشنبه تیر ماهتون عالی
🌸یک اقیانوس عشق
🌿یک دریا مهربانی
🌸یک آسمان آرامش
🌿یک دنیا شور و شعف
🌸یک روز عالی
🌿هزاران لبخند زیبا
🌸را برای تک تکتون آرزومندم
🌿روزتون زیبا و در پناه خداوند
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپامامزمانی❤️
فقط به آن
سحری دل بسته ایم
که آمدنتان را مژده می دهد...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا