چشمهایم باز نمیشود، خون پیشانیام به روی مژههایم خشک شده و نمیگذارد که راحت چشمهایم را باز کنم. زور میزنم تا از پشت حصار مژههایم نگاهی به دور و اطراف بیاندازم...
راهروهای بیمارستان به طور بیسابقهای شلوغ است. مجروحان و شهدا کنار همدیگر افتادهاند و پرستاران با لباس هایی که حالا غرق خون شده در حال دویدن از یک تخت به تخت دیگر هستند...
شبیه هر مادر دیگری، بیشتر از هر چیز نگران محمد و عدنان هستم. سعی میکنم جا به جا شوم تا شاید ردی از آنها پیدا کنم؛ اما با کوچکترین تکانی که به خودم میدهم، تمام بدنم درگیر دردی کشنده میشود که تجربهاش را تا به حال نداشتهام.
به آرامی لبهایم را تکان میدهم:
-محمد... عدنان... پسرم...
مطمئنم که در این شلوغی صدای ضعیف من به گوش کسی نمیرسد، سرم را به سمت چپم میچرخانم و تلاش میکنم تا نگاهی به دور و اطرافم بیاندازم، دل شوره امانم را بریده است. دلم چنگ میزند و احساس میکنم الان است که بالا بیاورم، ناخواسته صدایم بلندتر میشود:
-محمد... عدنان... محمد...
چشمهایم میسوزد و همه چیز از پشت مژههایم تیره و تار به نظر میرسد. سعی میکنم تا از همین فرصت هم برای پیدا کردن بچههایم استفاده کنم پس به سمت راستم میچرخم و ناگهان...
به یک باره شبیه آبی که روی آتش ریخته شود، آرام میگیرم... پسرانم درست در کنارم خوابیدهاند. یکی از پرستارها از تخت کناری خودش را به من میرساند. نفس عمیقی میکشم و برخلاف پرستاری که نگرانی و التهاب در سراسر چهرهاش موج میزند، لبخند میزنم.
برایم هیچ چیزی از سلامتی پسرانم مهمتر نیست و مطمئنم که هیچ اتفاقی نمیتواند این لبخند را از روی صورتم محو کند.
پرستار به آرامی با سرمی که در دست دارد مشغول شست و شوی خونهای خشک شده به روی چشمهایم میشود.
چشمهایم را میبندم و دستم را به سمت راستم دراز میکنم تا دست بچههایم را نگه دارم... پرستار دستش را روی دستم میگذارد و بعد از خشک کردن صورتم، بوسهای به پیشانیام میزند و به سراغ تخت بعدی میرود.
چشمهایم را باز میکنم...
حالا دیگر خبری از تصاویر تیره و تاره پشت مژههایم نیست...
حالا میتوانم پسرانم را یک دل سیر تماشا کنم، به آرامی از روی تخت بلند میشوم و صحنهای را میبینم که حسابی ذوقم را کور میکند...
پیراهن پسرانم را بالا دادهاند و اسامی آنها را به ماژیکی آبی رنگ به روی سینهشان نوشتهاند...
نویسنده: #علیرضا_سکاکی
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
#غزه #بیمارستان_المعمدانی
علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
🔺القسام منتشر کرد؛ خشم شدید اسرای اسرائیلی از نتانیاهو ◽️ زن اسیر صهیونیست در غزه که از اهمال دول
☄️نتانیاهو درباره فیلم زندانیان زن منتشر شده توسط گردان های القسام گفت: حماس علیه ما تبلیغات روانی شدیدی انجام می دهد و ما تلاش خود را برای بازگرداندن اسرائیلی ها از غزه انجام می دهیم.😄
#طوفان_الاقصی
#غزه
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
🔺وزارت بهداشت فلسطین در غزه: آمار شهدای #غزه به 8306 نفر رسید که 3457 نفر از آن کودک و 2136 نفر زن هستند
#طوفان_الاقصی
#غزه
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به برکت خون مظلومان #فلسطین و #غزه 👇
اسرائیل به پــایـان نزدیک است✌🏻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
همه جا لالایی را مادران میخوانند،
در غزه بمبها❗
تایپوگرافی: ابوالفضل محی الدینی
#غزه
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
🔴 تعداد کودکان شهید در غزه به ۳۶۴۸ رسید!
#غزه
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻
به نام خداوند رنگین کمان
به کام کسان و به نام کیان
همانها که گفتند ما ظالمیم
دریغ از کلامی به کودک کشان!
هزاران نفر طفل در چند روز
گرفتار موشک شد از آسمان
چه دیوارها از پیاش شد خراب
چه زنها در آتیش نمرودیان
ولی در میان شما مرد نیست...
که حرفی بگوید به این ناکسان
اگر یک کیان بود در کشورت
هزاران کیان کشته شد بیامان
به دستان بیرحم زجر و یزید
به دستان خونین شمر و سنان
اگر دین انسانیت داشتید
کلامی میآمد به روی زبان
من این حرف با هر که گفتم فقط
خودش را به آن راه زد ناگهان!
شاعر: #علیرضا_سکاکی
#غزه #فلسطین
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
.
تا حالا گنجشک را در دست گرفتید؟ قلبش چنان میزند که فکر میکنید از بدنش خارج شده! گاهی حیوان کوچک در دست کسی که آن را گرفته، جان میدهد، از ترس! بسیاری از کودکان غزه هم بدون جراحت به شهادت رسیدند فقط به خاطر ترس...
✍🏻حمیدرسایی
#فلسطین #غزه
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
🔻"قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ " . مائده ۲۴
🔹(بنی اسرائیل) گفتند: «ای موسی! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد! تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همینجا نشستهایم»!
#مقاومت #غزه
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
🇵🇸
بندر غزه قبل و بعد از حملات رژیم غاصب
#طوفان_الاقصی
#مقاومت #غزه
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
باید که مُرد از غم این اتفاقها
از حمله و تجاوز و این استراقها
از کودکان #غزه و از مادرانشان
از دشمن حریص و همه اشتیاقها
باید که مُرد وقت تماشای لحظهی
حملهی با حوصله به تمام اتاقها
دق کردهایم و چشم به دستان رهبریم
تا کم کنیم شر همه قلچماقها
شاعر: #علیرضا_سکاکی
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati