eitaa logo
🇵🇸رمانهاے مذهبی 🇵🇸
257 دنبال‌کننده
220 عکس
24 ویدیو
12 فایل
انتقاد و پیشنهاد @za_shams2 ڪانال اصلی👈 @rahebehesht313 و @shams_gallery لطفا بدون انتقاد ڪانال را ترڪ نفرمایید کانال ریپلای رمانها👇 http://eitaa.com/joinchat/15990797C8e07d05aea وبلاگ شخصی https://rihane.kowsarblog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 لوح | چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان 👈🏻 رهبر انقلاب: این نوح امام زمان است... دریا طوفان، سختی و مشکلات دارد، اما وقتی کشتیبان بنده‌ برگزیده‌ خداست، معصوم است، بیمی وجود ندارد... به ناخدای این کشتی حضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه) عرض میکنیم کشورِ خودش را به ساحل نجات برساند، مردم مؤمن ایران را حمایت و کمک کند. ۱۳۹۱/۰۶/۲۸ و ۱۳۹۹/۰۱/۰۱ 🔺 پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR براساس این بخش از پیام نوروزی رهبر انقلاب به مناسبت آغاز سال ۱۳۹۹، لوح «نوح کشتیبان» را منتشر میکند. 📥 سایر کیفیتها: http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=45212 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
🇵🇸رمانهاے مذهبی 🇵🇸
⛔️توجه⛔️ کدام مطلب یا جمله و یا حس و حال و عکس العمل کانال رمانهای مذهبی در سال ۹۸ برای شما جذاب ت
🌹🍃پیامهای شمادرباره جذابترین مطالب و...👇 سلام جذابترین خاطره ی98 درباره این کانال؟ اولا آشنایی با این کانال بود بعدش تهیه ی لیست رمان هااااااااااااا متشکرم💐
پیام پرستاران وکادر پزشکی کشورها به مردم.. ماسرکار می مانیم بخاطر شما.. شما درخانه بمانید برای ما ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
خاطرات کاملا کرونایی قسمت سیزدهم جلسات توسل و دعا و مداحی که مختصر و با صدای آرام در بخش ها اجرا میشد طرفداران خودشو داشت. بقیه هم که معلوم بود خیلی شاید اهل این چیزا نبودند بی احترامی نمیکردند و گوش میدادند. چون هم کوتاه بود و هم متنوع اجرا میشد و به هیچ وجه کسی به صحرای کربلا و گودی قتلگاه نمیزد. تا اینکه یکی از رفقا تصمیم گرفت که درباره زندگی و امیدواری و اینکه شفا دست خداست و اینا حرف بزنه. اتفاقا بچه فاضل و مودبی بود. معلوم بود که بحثش الکی نیست و قرار نیست فقط زمان بگیره و وقت تلف کنه. مقدمه و موخره خوبی ارائه داد. یکی از جاهای قشنگ بحثش که یادم نمیره این بود که: «بزرگترین نعمتی که از بس در اون نعمت غرق هستیم که خبر نداریم و هنوز هیچ کشوری نتونسته برای این نعمت قیمت و مالیات مشخص کنه، نعمت هواست! هوا حتی آلوده اش هم خیلی ارزش داره و بالاخره باعث میشه ما زنده بمونیم و اگه دقیقه ای به ما هوا نرسه، کار تمامه و باید اشهمون بخونن! ارزش هوا را اعدامی میدونه که بند انداختن دورگردنش و صندلی زیر پاش کشیدن و داره بال بال میزنه! ارزش هوا را کسی میدونه که داره توی استخر خفه میشه و دست و پا میزنه و دوستاش فکر میکنن داره مسخره بازی درمیاره! ارزش هوا را مریضی میدونه که روی تخت خوابیده و به خاطر رسوندن همین هوا به دهن و دماغش، باید کلی پرونده تشکیل بده و پول و بیمه و این چیزا داشته باشه تا بذارن اکسیژن و نفسی که میخواد بهش برسه و تموم نکنه! آب اگه چند روز نخوریم نمیمیریم. غذا اگه حتی یک هفته هم نخوریم نمیمیریم. خونه و ماشین و شغل و زیبایی و دوست و همسر و بچه و ... هم نداشته باشیم بالاخره هلاک نمیشیم و میتونیم یه جور دیگه زندگی کنیم. اما هوا ... اکسیژن ... نفس کشیدن ... حتی یه چیز دیگه که خیلی ارزش داره و حواسمون بهش نیست اینه که خدا را شکر لازم نیست برای استفاده از هوا برنامه ریزی کنیم و با اختیار و حساب شده نفس بکشیم! همین که خودش میاد و میره، نعمت بزرگی هست. تصور کنین لازم بود که خودمون نفس بکشیم و همش حواسمون باشه که نکنه یه لحظه نفس نکشیم. دیگه مگه میشد زندگی کرد؟ باید همه کار و زندگیمون تعطیل کنیم که نفس بکشیم. اینقدر سخت میگذشت که باید هر از یه مدتی به همدیگه به خاطر نفس کشیدن، خستنه نباشی بگیم! تا حالا شده به خدا بگیم: خدایا دمت گرم که نفس کشیدنمون به اختیار خودشمون نیست! خدایا ازت ممنونیم که لازم نیست برای نفس کشیدن، مالیات و مالیات بر ازرزش افزوده و خمس و زکات بدیم و نفس بکشیم! خدایا اگه نفس کشیدنمون اختیاری بود، با اولین خواب توی زندگیمون هممون به فنا میرفتیم و جنازه جنازه روی زمین و توی رختخواب ها میموند! اصلا باید نوبتی و با قرعه کشی انتخاب میکردیم که کی بخوابه و کی بعدش دفنش کنه؟» بحثش جالب بود. میخواست بگه واقعا چقدر ما نسبت به نعمت های خدا غافلیم و اصلا حواسمون نیست و از خدا به خاطر اون نعمت ها تشکر نمی کنیم. بعدش هم یه دهن برای همه خوند و همه چیز خوب و عالی و سنگین و رنگین تموم شد. وقتایی که بی خود تپش قلب میگیرم و یه حس سنگینی روی خودم احساس میکنم، معمولا اتفاقی که نباید و یا نمی خوام میفته! اون لحظه هم همین حس اومد سراغم. پاشدم که مکان را ترک کنم و برم که یهو یه شیر خام خورده ای گفت: «تقدیر و تشکر میکنیم از حاج آقا!» سرعتمو بیشتر کردم که فورا بخش را ترک کنم .... گفت: «حالا نوبت هم که نوبتی باشه، استفاده میکنیم ...» سرمو انداخته بودم پایین و داشتم به در نزدیک میکشدم که لامروت گفت: «از حاج آقای جهرمی که ایشون هم از یکی از نعمت های مهم الهی پرده برداری کنند!» دستمو انداختم به دستگیره که درو باز کنم که دیدم همه مثل قوم تاتار گفتن: «حاجی با شماست ... آقای .... با شما هستنا ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!» نه دیگه ... دیر جنبیدم. سنسورم اگه سی ثانیه زودتر آلارم داده بود نجات پیدا کرده بودما ... اما ای دل غافل ... برگشتم و دیدم همه بخش دارن لبخند میزنن و از توی چشماشون یه «میخواستی فرار کنی! آره؟ خوب گیرت آوردیم!» خاصی موج میزد. وقتی قدم قدم بین خنده ها و موج صلواتای اونا راه میرفتم و به وسط بخش و پیش روحانیون دیگه نزدیک میشدم، احساس میکردم دارم به ضایعگاه (بر وزن زایشگاه و به معنی محل ضایع شدن آدم) نزدیک میشم! بالاخره رسیدم وسط بخش و اون روحانیه که الان داشتم تعریف علم و هنرش میکردم چنان با لبخند شیطنت آمیز به من تعارف کرد و گفت «بفرما برادر! شما هم فیض بده!» که فکر کردم دم در فیضیه ایستادم!
گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم😐 خیلی استفاده کردیم از وجود مبارک برادر عزیزمون که درباره نفس کشیدن و هوا و اسکیژن و o2 صحبت کردند. اتفاقا چقدر درباره همین اهمیت o2 و حتی o3 و گاهی هم o4 در روایاتمون احادیث خوشکل اومده!😒 دیگه خیلی عزیزان فیض دادند. شما هم استفاده کردید. آفرین به شما و ارادت شما به روحانیت و دین ... حتی در این شرایط که موقع مردنتونه!😂 فقط موندم که این ما هستیم که دست از سر شما برنمیداریم یا شما هستین که که ما رو ...🤔 خب ... خیره ان شاءالله... اجازه بدید بنده هم درباره یکی از نعمت های بزرگ الهی حرف بزنم. نعمتی که اگه نبود، ما حتی از بستن ساده ترین دکمه پیراهن و شلوارمون هم عاجز بودیم.🙈 نعمتی که اگه نبود، نمیتونستیم پول بشماریم و فقط با اون هست که میتونیم خیلی راحت و بی دغدغه پول بشماریم و ککمون هم نگزه!😳 نعمتی که اگر نبود، بدن ما ناقص بود و نمیتونستیم ادعا کنیم که همه کارامون را خودمون انجام میدیم و نیاز به کمک کسی نداریم.😒 نعمتی که ... اصلا اجازه بدید بیشتر از این منتظرتون نذارم و بگم که اون کدوم نعمت استراتژیک الهی هست؟🙊 بله! همینطور که متاسفانه هیچ کدومتون فکرش نمیکنید و از قیافه هاتون و اینکه بخش در سکوتی مرگبار فرو رفته تا این نعمت الهی را معرفی کنم، باید با افتخار عرض کنم که این بزرگ نعمت الهی چیزی نیست مگر «انگشت شست!»👍🙈 بله دوستان! انگشت شست! این انگشت خیلی مهمه. به جان مادرم قسم. اینقدر مهمه که نگو! مثلا حتی میشه از روی انگشت شست کسی فهمید که روحیاتش چطوریه؟ چطور؟ حالا عرض میکنم... شست چاق نشانگر طبیعت عصبانی فرد است و اگر کسی شصت چاقی داشت، از نظر امور جنسی دارای قدرت بالایی هست و پیشنهاد میکنم اصلا باهاش ...🙊 آره ... بازم خدا بزرگه ... و یا فردی که دارای شست لاغر می باشد فردی آرام و خجالتی است. خیلی باهاش چونه نزنید. کلا این مدل آدما معذب هستند! و یا فردی که دارای شست بلند می باشد، شخص آرام و دقیقی است و حتی به نظر میشه در گزینش ها ازش بخواید که انگشت شستش رو نشونتون بده! حتی اگه از انگشت شستش خوشتون اومد یه جایی منصوبش کنید. والا. چون شدیدا پیگیر کارها ومسئولیت های خودش هست. حالا اگه فردی دارای انگشت شست کوتاه بود چطور؟ چنین شخصی ذاتا آدم عجولی هست اما دستش فرز هست و سرعت عملش بالاست. مثلا اگه بزرگواران به عنوان سر دسته دزدها منصوب شدند میتونند از این خصیصه استفاده کنند و آدمای با انگشت شست کوتاه به عملیات ها بفرستند.😅 از همه اینا که بگذریم، اگه این شست نبود چطور میخواستیم لایک و بیگ لایک کنیم؟👍👎 نه خدا وکیلی! جدی میگم! یا حتی اگه همین شست نبود، چطور میخواستیم وقتی با پیشنهاد کسی مخالفیم و ازش خوشمون نیومده، یه چیزی نشونش بدیم که هم از رو بره و هم دهنش گِل گرفته بشه؟😂 الا همین انگشت شست! مخصوصا اینکه با شباهت و قرابت رفتاری که با دیگر عضو استراتژیک بدن داره، به خوبی تمام المنظور من و شما را به طرف مقابلمون با اهدای بهترین سلام ها ابلاغ میکنه!🤣😂🙈 حالا اینم هیچی! اصلا چقدر این بزرگوار به القای مفاهیم مجلس خواستگاری کمک کرده! مثلا خوانواده های پر توقع که در مجلس خواستگاری جمع میشن و مدام انتظارات بیهوده از هم دارند، پس از قرائت هر بند از انتظارات همدیگه، این انگشت عزیز را به هم نشون میدن و آخر سر هم جلسه خواستگاری شست شست تموم میشه!😂 حتی داریم که ملائکه درآسمان ها وقتی بنده ای را میبینند که داره توبه میکنه اما توی ذهن کثافتش نقشه گناه را هم میکشه و یا دعاهای گنده گنده میکنه و اصلا اهل تلاش نیست، به جای اینکه نماز و دعاش رو بزنن تو سرش و ضربه مغزیش کنند، با عرض معذرت از باری تعالی، 🙈انگشت شستشون رو به نشان «حالا اینو داشته باش تا بعد!» نشونش میدن!😂🤣 و موارد بسیار زیادی که دیگه ذکر محاسن و کاربردهای آن عضو اصلی و یگانه دهر، در یک مجلس نمیگنجه و اجازه بدید تا تعداد بیشتری از شما بیماران و پرسنل زحمتکش بیمارستان از خنده تلف نشدید، برادر عزیزمون با ذکر چند تا دعا ، درب فیضیه رو ببندند تا بریم!» اون رفیقمون که داشت نفسش بالا میومد از خنده و اکسیژن به مغزش نمیرسید.🤣 امت غیور خوابیده روی تخت هم داشتن تخت را گاز میگرفتن.😝😆 دکتر و پرستارها هم داشتن انگشت شستشون رو به هم نشون میدادند که بیشتر با اخلاق و روحیات هم آشنا بشن.😁😏 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
⛔️خاطرات کاملا قسمت چهاردهم قبلنم گفتم؛ اکثر کارهای ما به صورت بالینی و صحبت با تک تک بیماران بود. مخصوصا بیمارانی که خودشونو باخته بودند و یا کسی نداشتند. بعضی بیماران هم بودند که معلوم بود که پیداشون کردند. ینی از کوچه و خیابون پیداشون کرده بودن و وقتی مراکز نگهداری از کارتون خواب ها به سلامتی اونا مشکوک شده بودند، ازشون تست اولیه گرفته بودند و دیده بودند بیمار هستن و فورا به بیمارستان منتقلشون کرده بودند. با خودم تردید داشتم این خاطره را در این مجموعه خاطرات کرونایی بیارم یا نه؟ اما هر چی فکرش کردم دیدم اگه بعدها این خاطرات تبدیل به کتاب بشه و چاپ بشه اما این تیکه در اون نباشه، برام هیچ لطفی نخواهد داشت. کوتاهه اما برای خودم، همه اون چند روز یه طرف، این تیکه هم یه طرف! یه جوونی آوردند که قدش نسبتا بلند. موهای ژولیده و بلند و به هم ریخته. تیک داشت. شلوار و پیراهنش هم زار میزد. هست یه وقتایی هیچ چیزت دست خودت نیست و حرکت میکنی به طرف یه چیزی یا یه کسی... همون موقع ها که از نگات شروع میشه و بعدش پاهات از اختیار خودت خارج میشه ومیری به طرفش ... وقتی اون پسره رو دیدم همین طور شدم. داشتم برای یکی از پرستارها درباره رعایت نجاست و طهارت بیماران توضیح میدادم که ... آوردنش ... چشمام و پاهام و خودم و همه توجهم رفت به طرفش ... تا جایی که دیدم کنار تختش ایستادم. یه کم کنارتر ایستادم تا کارهای اولیش انجام بدن و یه کم آروم تر بشه. خیلی سرفه میکرد و تا میخواستن بهش دست بزنن، اولش بدنش یه تیک پیدا میکرد و بعدش اجازه میداد. منو میگی ... غرقش شده بودم ... نمیدونم میگیرین چی میگم یا نه؟ اصلا تماشایی بود اون پسر! پرستاره گفت: حاج آقا این خیلی اوضاش خرابه ... کاش اصلا کلا طرفش نمیومدین... ما هم به خاطر همین آوردمیش تو این اتاق که کسی نباشه ... همین طور که نگاش میکردم، به پرستاره گفتم: چقدر حالش بده؟ پرستاره گفت: نمیدونیم چقدر میمونه! پرسیدم: مگه مشکل دیگه ای هم داره؟ که یهو دو سه تا دکتر اومدن داخل و با عجله و تندی به من گفتن: حاج آقا لطفا برو بیرون ... اینجا کلا کسی نباید باشه ... این خطریه ... از صندلیم بلندم کردند. ما طلبه ها با هم قرار گذاشته بودیم که مطیع محض دکترا باشیم و بخاطر اینکه اصطکاکی پیش نیاد و برای حضورمون خللی ایجاد نشه، هر چی گفتن قبول کنیم. پاشدم که برم بیرون ... یه لحظه دم در از پرستاره خیلی آروم پرسیدم: غیر از کرونا مگه چیزی دیگه هم داره؟ یه جوابی شنیدم که کلا ... رفتم ... محو شدم ... دلم مثل آیینه خورد زمین ... شیکست ... پرستاره آروم گفت: آره ... ایدز داره! وای منو میگی؟ اصلا خرابتر شدم. چون پسر بسیار خاصی بود. از اونا که ... کلمشو نمیدونم چی تایپ کنم ... شاید نیم ساعت دنبال کلمه میگشتم که بذارم اینجا ... فقط بلدم بگم «خراباتی» بود ... اگه صد برابر این هم چرک و چورک بود، بازم نمیتونست تیپ و چهره و زبان بدنش از کسی مثل من مخفی کنه! شاید ساعت حدودا 2 عصر بود. مخصوصا اینکه گفته بودند شاید امروز آخرین روز خدمت شما باشه و باید برین تا نوبت گروه های دیگه برسه. به خاطر همین داشتم حرص میخوردم که نمیتونم برم پیشش. جسمم همون دور و بر میپلکید و با این و اون حرف میزدم و شوخی میکردم و بگو و بخند و حرف و اینا داشتم. اما چشمام مثل کِش، تا ولش میکردی، میرفت به طرف اون در ... از اوناش نیستم که فورا جا بزنم و بگم آخی ... دیگه تقدیرم نبود و ولش کنم. گذاشتم شیفت عوض بشه. بخش خلوت بشه. حساسیت ها روی اون اتاق کمتر بشه. همه چی مثلا عادی بشه. تا حدود ساعت 2 بامداد ... فهمیدم وقتشه و قدم قدم مثلا داشتم راه میرفتم و آروم خدا قوت میگفتم و ... به طرف در حرکت کردم. رسیدم دم درش ... از بالاش نگا کردم. دیدم دراز کشیده و سرم تو دستش هست و اطرافش هم یه پلاستیک بزرگ از سقف تا زمین کشیده شده. یه نگا به سمت راست و چپم کردم و وقتی دیدم شرایط فراهمه، آروم در رو باز کردم و رفتم داخل و آروم هم در رو بستم. متوجه شدم که بیداره و یه تکون خورد و فهمید که رفتم داخل. اما به خاطر اینکه کسی متوجه حضورم نشه، چراغو روشن نکردم تا چراغ اتاقش خاموش باشه. یه نور خیلی ضعیف میومد تو اتاق و همین نور ضعیف، برام کافی بود که بتونم ببینمش و یه صندلی بذارم کنار اتاقک پلاستیکی که اطرافش کشیده بودند و بشینم. وقتی نشستم، دو سه دقیقه فقط نگاش کردم. دیدم خیلی واضح نمیبینمش. چون همه وسایل ایمنی داشتم و شکلات پیچ بودم تصمیم گرفتم پلاستیک ها را بزنم کنار. فوق فوقش این بود که میومدن و لیچار بارم میکردن و از بیمارستان مینداختنم بیرون! اما می ارزید.
پلاستیکو زدم بالا و وقتی درست جا گرفتم، فاصلم باهاش یک متر و خورده بود. ولی دیدم دو تا نقطه براق داره وسط صورتش میدرخشه. فهمیدم چشماشه و داره نگام میکنه. کلا چهرم یه ته خنده داره. با همون ته خنده گفتم: سلام! بی حال و کم جون گفت: سلام گفتم: اسمت چیه؟ گفت: بنیامین! گفتم: چه اسم قشنگی! فقط یه دوس به این اسم داشتم. گفت: اسم شما چیه؟ کلی با این سوالش کیف کردم. با صدای کشیده گفتم: محمد! خیلی جدی اما بی حال گفت: اللهم صل علی محمد و آل محمد! بعد همین طوری ساکت بودیم و به هم نگا میکردیم. بهش گفتم: کجا بودی؟ گفت: تو خیابون! گفتم: اونجا چیکار میکردی؟ گفت: رفته بودم ماست بخرم. گفتم: ماست دوس داری؟ گفت: نه! برای خودم نمیخواستم. گفتم: پس برای کی میخواستی؟ گفت: برا بابام! گفتم: بابات کجاست؟ گفت: نمیدونم. گفتم: میخواستی ماستو ببری کجا؟ گفت: تو ماست دوس نداری؟ گفتم: نه! ماست موسیر دوس دارم. به زور دستی به سر و صورتش کشید و یه کم موهاشو مرتب کرد و گفت: آخوندی؟ گفتم: آره! تو چیکار میکنی؟ گفت: به من کار نمیدن! گفتم: چرا؟ گفت: میگن دیوونه است. گفتم: مگه دیوونه ای ؟ گفت: نمیدونم. بدم نمیاد دیوونه باشم. گفتم: چرا؟ جوابی داد که کلا شک کردم که دیوونه باشه یا نه؟ گفت: دیوونه باشم بهتر از اینه که مثل بقیه احمق باشم. گفتم: عالیه. کاش منم دیوونه بودم. گفت: هستی! اینقدر از این حرفش ذوق کردم که نگو. خیلی از این حرفش خوشم اومد. گفتم: چطور؟ گفت: هیچ آدم عاقلی این وقت شب بیدار نمیمونه! گفتم: احمق چطور؟ احمق نیستم بنظرت؟ گفت: نمیدونم. نمیشناسمت. وای چه لحظاتی بود اون لحظه. شاید نتونم حس و حال خوش اون شبو آنطور که باید برسونم اما خیلی داشت به من خوش میگذشت. گفتم: از بابات بگو! گفت: نیستش! حدس زدم که باباش مرده باشه. گفتم: پیش کی بودی؟ کی بزرگت کرد؟ گفت: طاووس خان! گفتم: مثل بابات بود؟ گفت: نه! بابامون ما رو به اون سپرد. گفتم: پیش اون مریض شدی؟ گفت: آره ! گفتم: چرا اینجوری شد؟ گفت: چجوری؟ گفتم: همینجوری دیگه! حرفی زد که دیگه نتونستم تحمل کنم. چشم ازش برنمیداشتم و محوش بودم اما داشت چشمام خیس میشد و نمیتونستم دست بکشم به چشمام و تمیزش کنم. گفت: از وقتی بابامون ما را به جای خدا، به طاووس خان سپرد بدبخت شدیم. آخ بیچارم کرد با این حرفش. نتونستم ادامه بدم. دیدم یه کم ریز ریز سرفه میکنه و باید آروم باشه، به خاطر همین بهانه خوبی بود که از اتاقش برم بیرون و یه گوشه بشینم و تا صبح با خدا خلوت کنم. گفتم: مزاحمت نمیشم. اگه با من کاری داشتی بگو با محمد کار دارم. اهمیتی نداد و سرش هم تکون نداد. رفتم بیرون ... رفتم توی محوطه ... خیلی آسمون و زمین برام تنگ شده بود. احساس میکردم همون چند ثانیه ای که از سپردن آدما به خدا گفت، هیچ درس اخلاقی اونجوری بعدش بی قرارم نکرده بود. گذشت و گذشت و گذشت ... تا دو روز پیش ... زنگ زدم برای یکی از پرستارهای بخش تا حال بنیامین بپرسم. خانم پرستاره گفت: آهان ... همون دیوونه هه! با ولع و هیجان گفتم: آره ... دیوونه هه! خیلی عادی و بی احساس گفت: بنده خدا تموم کرد! وای کل دنیا دور سرم چرخ خورد. بهم ریختم. نتونستم خدافظی کنم. قطعش کردم. تا امشب که کنج دفترم نوشتم: «بنیامین! به خدا سپردمت.»😔 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
راستی من و شما رو به کی سپردن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔸به زیارت امام رضا علیه السلام بروید...* *اشک تون جاری شد ما رو هم دعا کنید..* *💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏.* *🔹این تصاویر روزگذشته برای نخستین بار در حرم مطهر رضوی ضبط شده است* ویژه ی شما .... ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
🔴کرونا معلم آخر دکتر خسرو باقری، استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران ارسطو، این فیلسوف جامع و اندیشمند بزرگ همه دوران‌ها را، معلم اول نام نهادند. و این البته نشانگر مقام فاخر معلمی است. اکنون، می‌سزد که ما کرونا را معلم آخر بنامیم. اما چنان که در تعبیر انگلیسی‌زبانان آمده، آخرین، فروترین نیست و بسا که فراترین باشد. معلم آخر، اینجا نشانگر آخرِ معلمی است. اما آموزه‌های این معلم آخر کدامند که او را شایسته این نام می‌کنند؟ نخست، کرونا تصویر ما را از جهان دگرگون کرد. او نشان داد که جهان اسرارآمیز است و این را عیان کرد که چگونه طومار حیات بشر، با همۀ طول و عرض تمدنش، می‌تواند با خُردپایی ناچیز در هم‌پیچیده شود و همچون پاره کاغذی، مچاله و به دور افکنده شود. آدمی باید بیاموزد که جهان پر از اسرار ناشناخته است و او در غار هزارتویی گام می‌زند که از هر کناره‌اش رازی بیرون می‌جهد و تا کرانه سر می‌کشد. او همچنین نشان داد که در این جهان، ماده و معنا در هم خلیده‌اند و جسم و جان در هم پیچیده‌اند؛ چنان که جان گران تو در گرو جسمی ارزان و ناچیز چون کروناست. و ما چه به خوبی آموختیم که پاسداشت جان، در گرو چشمداشت به پاکیزگی در جسم است. دوم، کرونا معرفت‌شناسی ما را تحول بخشید. او نشان داد که واقعیت‌هایی در جهان وجود دارند که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت و از آن‌ها عبور کرد، بلکه باید در برابر آنها سرفرود آورد. سازه‌گرایان کجایند تا ببینند که همه چیز ساختۀ ذهن ما نیست و واقعیت‌هایی سترگ وجود دارند که راه ما را می‌بندند و ما را به شناخت خود وامی‌دارند. آری این ذهن خلاق ماست که باید جامه‌ای درخور قامت این واقعیت‌ها بدوزد، اما نه جامه‌ای برای هیچ کس و هیچ چیز. ما هستیم که با سازه‌های ذهنی خود، کرونا را معلم آخر می‌نامیم، اما آیا این اسم بی‌مسمایی است؟ سوم، کرونا اخلاق و ارزش‌ها را زیر و رو کرد. او یک برابری‌خواه بزرگ است. او برابری انسان‌ها را در برابر دیدگان ما قرار داد. او نیز همچون مادرش، مرگ، نشان داد که همه در برابر قانون او برابرند و هیچ کس برابرتر از دیگری نیست. در چشم او پاپ و پیرو یک حکم دارند. او شاه را بر همان زمینی می‌کوبد که گدا دیرزمانی بر آن زیسته است. فراتر از این برابری‌خواهی، کرونا «من» را به «ما» تبدیل کرد و به خوبی نشان داد که انسان‌ها نه تنها برابر بلکه تنگاتنگ در بر یکدیگرند و سرنوشت همۀ آنها چون تاروپودی در هم پیچیده است. چنین نیست که اگر کسی گلیم خویش را از آب برگیرد، بتواند در گوشۀ عزلتی، مأوی بگیرد و در حباب بستۀ خویش زندگی کند. یا همه با هم زنده می‌مانید یا همه با هم می‌میرید؛ این است آموزه سترگ کرونا. با این آموزش، او کلید طلایی اخلاق را در دستان ما نهاد. این کلید طلایی، غلبه بر خودمحوری است و در این سخن حکیمانه جلوه‌گر شده است که آنچه را بر خود نمی‌پسندی بر دیگران مپسند. سرانجام، باید گفت که کرونا یک مربی حاذق است. پنجه در پنجه تو می‌نهد و بر زمینت می‌افکند تا برخیزی و از ضعف قدرت بسازی. چند صباحی تو را منکوب می‌کند تا با او مبارزه کنی و به این ترتیب، نیروهای ناشناختۀ خویش را بشناسی. او سرانجام پشت خویش را به خاک خواهد نهاد تا تو قدرت خود را بازیابی. این ترفند او برای رشد تو است. او باز روزی از روزنی دیگر و با نامی دیگر به تو حمله‌ور خواهد شد. او می‌آید تا غرور تو، این قدرت پوشالی را در هم بشکند و قدرت واقعی تو را از نهادت بیرون کشد. آری، کرونا معلم آخر است. ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
🌀 بچه هافراخوان داده بودن برای کمک توی بیمارستان. لبیک به فراخوان شور و حرارت زیادی به قرارگاه داده بود. میون همۀ پیام ها، پیام سید ابراهیم خیلی عجیب بود. نوشته بود من اهل بوشهرم و آرزوی رفتن به سوریه رو داشتم. الان هم فکر می کنم جبهه توی قمه. نوشته بود به والله قم برای من از دمشق نزدیکتره. رفقا بهش جواب داده بودن که دست مریزاد. خیلی آقایی، ولی نیازی به حضور شما توی قم نیست، همون بوشهر شماهم سعی کن به جهادی های شهرتون کمک کنید. 🌕توی اتاق بودم و مشغول کارم. یکی از بچه ها گفت، یه نفر از بوشهر تماس گرفته می گه می خوام بیام قم کمک، اگه میشه شما بیا باهاش صحبت کن شاید منصرف بشه.خودش بود: سید ابراهیم. گوشی رو گرفتم و چند دقیقه ای باهاش صحبت کردم،ازش تشکر کردم و خواهش کردم که همون جا بمونه و اگه می تونه با رفقاش همون جا یه مرکز جهادی درست کنه.در حین مکالمه تلفن قطع شد و دیگه تماس نگرفت. 🌷فردا شب بچه ها گفتن مهمون جدیدی داریم: شوکه شدم. سیدابراهیم بود. فکر کرده بود ما تعارف می کنیم و اینجا حتما به حضورش نیازه. همسرش رو گذاشته بود شیراز پیش پدر و مادرش، کوله اش رو برداشته بود، سوار اتوبوس شده بود و اومده بود قم. می گفت هر کاری دارید من هستم. حتی تدوین و ویرایش فیلم هم بلدم. 💠باورش خیلی سخت بود. او واقعا قم رو دمشق می دونست و برای این آرمان دست از همه چیز شسته بود... حس خجالت داشتم همراه با خوشحالی. هم از خودم خجالت می کشیدم که فکر می کردم دارم واقعاً توی قرارگاه کاری می کنم و هم خوشحال از اینکه این اراده های پولادین حتماً راه ما رو برای رسیدن به قله هموار می کنه...
⛔️خاطرات کاملا قسمت پانزدهم از اون لحظه که بنیامن رو دیدم و باهاش هم کلوم شدم دیگه آدم قبلی نشدم. یه ژولیدگی خاص و جنون جذابی در رفتار و کردارش بود. وقتی با دیدن رفتارش اون جوری شدم ... شما دیگه در نظر بگیرید که با اون جمله اش چه حال و روزی شدم که گفت: «از وقتی بابامون ما رو به جای خدا، به طاووس خان سپرد بدبخت شدیم.» نمیدونم کی بود و چی بود و چطوری یهو سر راه و زندگی من سبز شد؟ فقط اینو میدونم که اتفاقی نبود. انگا اون شب منتظرم بود و خودش به من شجاعت و ریسکِ رفتن به اتاقش داد. نمیدونم چی دارم میگم! خلاصه صبح شد و من همچنان بیدار... بخش شلوغ پلوغ شد و قرار بود که تیم ما بیمارستان رو ترک کنه و جای خودمونو به بچه های طلبه دیگه بدیم. وقتی همه داشتن رفت و آمد میکردن و فکر میکردم کسی به کسی نیست، آروم آروم رفتم به طرف اتاقش. بازم یه نگا به این ور و اون ور کردم. دیدم کسی نیست. دست انداختم که درو باز کنم ... اما متاسفانه در باز نشد! یه کم در رو فشار دادم. فکر کردم گیر کرده و باید زورش کنم. اما دیدم نه! قفلش کردند. از پنجره بالای در یه نگا به اتاق انداختم. دیدم هستش. سر جاشه. تکون نمیخورد. اما در رو روش قفل کرده بودن! نمیدونم کارشون درست بود یا نه؟ اما اون لحظه از بس عصبی و خراب بودم، با خودم گفتم: «چرا درو بستن؟ انگار میترسن فرار کنه بنده خدا!» چند لحظه تو اتاقو نگا کردم. دوس داشتم براش یه کاری کنم اما نمیدونستم چیکار کنم؟ فقط بی اختیار، زبونم چرخید و براش یه آیت الکرسی خوندم : بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله الا هو الحی القیوم ... صدام زدن و باید میرفتم. یکی از رفقا گفت: میخوایم از مریض ها و پرسنل حلالیت بطلبیم و بریم. هر کدوممون دو دقیقه وقت داریم ... گفتم: تا من یه کم خودمو جمع و جور میکنم، شماها حرفاتونو بزنین. آخر سر منم یه دو کلمه میگم. بر عکس همیشه، حوصله نداشتم و سر حال نبودم. دوس نداشتم برم. با خودم میگفتم: «خدافظی و رفتن دیگه چه صیغه ایه؟ خب تا آدم سرپاست، میمونه و خدمت میکنه و وقتی هم افتاد زمین و دیگه نتونست رو پاش بایسته، میبرنش تا یکی دیگه بیاد.» دو سه نفر طلبه ای که قبل از من حرف زدند خیلی قشنگ و اصولی و چارچوب دار حرف زدند. از رحمت الهی و ناامید نشدن از درگاه خدا و اینکه خداوند شافی و کافی همه بنده ها هست و اینکه همه روزهای خوب و بد بالاخره سپری میشه و شما هم خدا کریمه و ان شاءالله مرخص میشین و ... من اصلا تمرکز نداشتم. حالمم یه جوری بود. میدونستم اگه حرف بزنم خراب میکنم و خرابتر میشم. معمولا اینجور موقع ها فورا حرفای بقیه تموم میشه و میگن: استفاده میکنیم از بیانات عزیز دلمون ... حالا هر وقت میرفتن منبر، مگه میشد آوردشون پایین؟ اما اون لحظه، همه شده بودن «رعایت کننده به سر وقت تموم کردن و نوبت من شدن!» خلاصه پا شدم و رو به جمعیت ایستادم. همممه زل زده بودن به من و یه نیم لبخند هم رو لباشون و فکر میکردن الان میبندمشون به توپ و تانک شوخی مسخره بازی! اما ... بسم الله الرحمن الرحیم معمولا آدم یه وقتایی یه چیزایی توسط یه کسایی و یه جاهای عجیبی سراغش میاد که حتی تو خواب هم نمیدید. مثلا اگه برم به زن و بچم بگم و یا توی کانالم و پیجم بنویسم که سه چهار روز رفته بودم بیمارستان و کاش مرخص نمیشدم و نمیومدم خونه، یا میگن باز فاز فانتزی برداشت! یا میگن جوّ اخلاص و جهادی و این چیزا زده بالا و الان تو حسه! یا میگن لابد چقدر تو خونه و روی مبل و کنار زن و بچش بهش بد میگذشته که ترجیح میده برگرده پیش بیماران واگیردار! اما نمیدونن شماها چه گنجی هستید. پیرمرد و پیرزنا که چقدر لب و دهن دعاگو دارن و حتی اگه از کنارشون رد بشیم وسلامشون کنیم، وقتی میخوان جوابت بدن، یه دعا هم در حقت میکنن! حالا چه برسه که یه کاری هم براشون بکنی. جوون تر ها هم که ماشالله دیگه لازم نیست بگم. از بس گرم و پر مهر و محبت و تشنه توجه و دو کلوم هم حرف شدن. آقا من چیزی برای گفتن ندارم. الان هم چون گفتن یه کلمه خدافظی کن و از کادر درمان و بقیه تشکر کن دارم حرف میزنم و الانه که وقتم تموم بشه.
ولی لطفا وقتی از اینجا به سلامتی رفتین، بگین چقدر خانم دکتر مهرپور حواسش به همه چی بود و نمیذاشت آب تو دل کسی تکون بخوره. بگین که خانم رادمهر پرستار بخش بود و دو هفته بود که بچه سه سالش ندیده بود و فقط دو سه بار تونسته بود توسط تماس تصویری با بچش حرف بزنه و یه گوشه بشینه و اینقدر گریه بکنه که گریش تموم بشه و برگرده سر کارش. بگین که آقای سامانی وقتی شما میخوابیدید روی تخت، خودش میومد برای شما تشکیل پرونده میداد و بدون هیچ منتی، مثل یه همراه بیمار، همه کارهای قانونی و بیمه و حتی نامه نگاری ها را انجام میداد و کسی هم خبر نمیشد. یادتون نره که پرستارهایی داریم توی این بخش که هنوز دوره دانشجوییشون تموم نشده و جهادی اومدن دارن خدمت میکنن و حتی بعضیاشون خانواده هاشونم اطلاع ندارن که اینجان. دکترهایی داریم که فقط از بالای عینکشون به من و شما نگاه نمیکنن و همه نوع کاری انجام میدن و نمیگن به من ربطی نداره و به خدمه بگین! راستی از خدمه گفتم. لطفا بگین که حتی خدمه هم قرنطینه هستند و حساب یه قرون دو زار شرکتی و دولتی یادشون رفته و وقف 24 ساعته این بیمارستان شدند. شما از حالا به بعد، بهترین راویان این روایت فتحی هستید که توی این خط مقدم رقم خورد و از فردا باید بشین آوینی! باید بشین مبلّغ و راوی مدافعان سلامت کشور. همه جا ضعف مدیریت و سیستم و کمبود امکانات و این چیزا هست. اتفاقا وقتی از بیمارستان مرخص بشین، شک نکنید که امکان داره ضد انقلاب و منافقین و رادیوهای بیگانه شماره تماس شما را پیدا کنن و باهاتون مصاحبه کنن و دنبال این باشن که از زیر زبون شما کم گذاشتن نظام و بی توجهی مسئولین و آمارهای گنده و بی حساب کتاب دادن از تلفات و شرایط بد بیمارستان و حضور نظامی ها و آخوند ها برای کنترل شما و فرار نکردنتون و (تا اسم فرار کردن آوردم، همه زدن زیر خنده) ادامه دادم: والا ... خلاصه دنبال یه چیزی میگردن که بگن جهوری اسلامی بد! نظام آدمکش! دولت خائن! مردم ناراضی! و ... عزیزدلم! حواست باشه ها. به این بچه ها نگا کنین. اینا هم دختر و پسرای خودتون. ببینین چقدر بعضیاشون ضعیف شدن و حتی نای حرف زدن ندارن. حالا اگه یه کسی یه کلمه ای هم تند و بلند و ناخوش و بی حوصله حرف زد با شما، بذارین پای خستگی! اصلا بذارین پای من! بذارین پای اینکه نگرانتونن. نه اینکه فلانی بد اخلاقه و فلانی فلانه و ... الهی همتون صحیح و سالم از تخت بلند شین. برگردین پیش خانوادتون و دو کیلو تخمه چینی بخرین و لم بدین رو مبل و سریال های نوروزی را با هم ببینین. اگه منم شوخی کردم و یا حرفی زدم حلالم کنین... اصلا حلال چیه؟ دلتونم بخواد که آخوند☺️ ... قد بلند😊 ... عینیکی🤓 ... سبزه تو دل برو😌 ... خوش اخلاق 😄... کوه صبر و علم و اخلاق 😎... براتون جوک بگه و حتی حاضر باشه از شست مبارکش براتون مایه بذاره! (همه زدن زیر خنده)😂 یکی از بیماران پرسید: حاج آقا این کتابها که خوندی برامون، همش واقعیت داشت؟ با لحنی شیطنت آمیز گفتنم: ده ها هزار نفر تو کف همین یه سواله! اون وقت شما دو شب رفیق شدیم میخوای اسرار نظام را برات فاش کنم؟ (بازم همه خندیدند)😂 گفتم: «حداقل پنج محور و ستون اساسی اونا واقیعه: اولیش کنده و اساس خود پرونده است. دومیش شهدایی که درباره شون حرف زده میشه. سومیش مسائل و انحرافات جنسی و اخلاقی که متاسفانه وجود داشته و داره و نقطه مشترک اغلب فرقه ها و گروهک هاست و جامعه ما از این منظر بسیار آسیب پذیرتر از سایر جنبه هاست. چهارمیش هم روش هایی که برای رصد و مدیریت و روند امنیتی قصه هاست. و پنجمیش هم روابط مامور پرونده با خانوادش هست.» بازم سوال داشتن. از زندگی طلبه ها و حقوقشون و چرا اومدن بیمارستان و آیا حوزه مجبورشون کرده یا نه و آخرش «ب ز» اعدام میشه یا نه؟ چرا خاوری برنگردوند به ایران و مگه سخت تر از روح الله زم هست و ...🤪 تا اینکه ... همون سیبیلی و لاتی بود که چند قسمت قبل گفتم حرصم درآورده بود ... همون یهو گفت: «آقا ما که خیلی ازتون استفاده کردیم ... دستتون هم درد نکنه ... فقط جسارتا کی از مملکت میرین؟ کِی تموم میشین به امید خدا؟»😐 ادامه دارد... ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
🔴 گفتند کم کاری ایران بوده که کرونا وارد کشور شده، چند روز بعد تمام کشورها و قاره ها درگیر کرونا شدند گفتند چرا ماسک و دستکش توی ایران سخت گیر میاد، حالا ماسک برای کادر درمانی توی آمریکا جیره بندی شده گفتند باید شهرهای ایران فورا قرنطینه بشه، بعد دیدن انگلیس و آمریکا که به قول اونها خیلی پیشرفته است هم قرنطینه سراسری تجویز نکرد ‌گفتند اوضاع بیمارستان های ایران خرابه، دیدن با تمام تحریم ها و فشارهای غیر انسانیشون روحیه پزشک ها و پرستار های ایرانی تو دنیا زبون زد شد گفتند نظام درمان اروپا و آمریکا خیلی پیشرفته است، وقتی دیدند با کامیون اجساد رو از بیمارستان هاشون میبرند خفه خون گرفتند خلاصه اونا خیلی حرفا میزنن، اونا پول میگیرن که حرف بزنن، شما باور نکنید ... به لطف خدا ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️خاطرات کاملا قسمت شانزدهم با همه خدافظی کردیم. تیم بعدی داشت آماده میشد که جای ما شروع به فعالیت تبلیغی کنند. ما تمام نکات مهمی که لازم بود به عنوان تجربه تبلیغی به اونا بگیم گفتیم و یادآور شدیم. قرار شد که به خرج خودمون از ما تست بگیرن و اصلا چند روز یه جایی باشیم و وقتی از سلامتیمون مطمئن شدند بریم سر خونه و زندگیمون. هرچند ما مطمئن بودیم که سالمیم و به خاطر استفاده به جا و به اندازه از داروی امام موسی کاظم علیه السلام اتفاقی برامون نمیفته. الحمدلله تست اول و دوم مشکلی نبود و حتی گفتن سالمین و از نظر ما مشکل خاصی نیست ولی اگه بخواید میتونین صبر کنین تا جواب تست سوم هم بیاد. ماشین اومد دنبالمون و رفتیم به اون محلی که گفتم. رفقای دیگه که در اون مرکز فعال بودند از ما استقبال گرمی کردند و پس از یه عملیات ضد عفونی کامل، دوباره لباس عوض کردیم و برامون سفره انداختن و جاتون خالی یه نون پنیر و چایی شیرین زدیم و سر حال تر شدیم. میدیدم که بچه های اونجا چقدر خالصانه کار میکردند. بعضیاشون راوی و خادم الشهدا هم بودند و در مناطق و با کاروان های راهیان نور دیده بودمشون. بچه هایی که اصطلاحا بین خودمون بهشون میگیم بچه های اجرایی و جهادی. نه اینکه اهل تحصیل و علم و این چیزا نباشنا. اتفاقا بعضیاشون خیلی هم اهل فضل و دانش هستند و کارشون درسته. خدا همشون حفظ کنه. رفتم یه گوشه دراز کشیدم و گوشیم روشن کردم و برای خانم بچه ها تماس گرفتم. خانمم گفت: «یه پیام توی کانالت بذار که در این چند روزی که پیام نذاشتی و ازت بی خبر هستند، مردم نگران شدند و بعضیا خانمشون دارن برای من زنگ میزنن. حالا کی میایی خونه؟» گفتم: «معلوم نیست اما بذار دو سه روز اینجا باشم و وقتی گفتن بیام.» گفت: «راستی برای مادرت هم حتما زنگ بزن.» یه تماس هم برای مادرم گرفتم. مادرم گفت: «اگه نمیرفتی بیمارستان تعجب میکردم. خدا پدرِ زنت بیامرزه که با شرایطی که داره و توی شهر غریب، اجازه داد بری!» بعدش نتم روشن کردم و رفتم سراغ پنجاه شصت تا شبکه و سایت و کانالی داخلی و خارجی که هر روز و هر شب رصدشون میکنم. دیدم دشمن با اینکه خودش مثل خر تو گِل گیر کرده اما داره مسئله کرونا را به یک چالش مدیریتی برای جمهوری اسلامی تعریف و مخابره میکنه! خب این وسط، بچه های جبهه انقلاب هم مثل همیشه شبانه روز داشتن خط مقدم کار میکردن و روشنگری میکردند اما تقریبا 70 درصد حجم پیام ها مربوط به ارائه و بازپخش اخبار مربوط به کرونا بود و حداکثر 30 درصد به مخاطبینشون تحلیل و چشم انداز واقعی با رویکرد حفظ امید و اقتدار ارائه میدادند. دور از انتظار نبود که مثل همیشه، یه عده قابل توجهی هم پیدا بشن و این مسئله را دستمایه طنز و جوک و شوخی قرار بدن اما جالبه که اون سایت ها و افراد و ادمین ها تقریبا با تاخیر دو سه هفته ای از این مسئله دست به کار شده بودند! این ینی نوع خاص و جالبی از شوک و استرس در بین خودشون حاکم شده بود و فکر نمیکردن اینقدر جدی بشه. به خاطر همین بیشتر از اینکه با خود کرونا شوخی کنند، با مردم و کرونایی ها و فضای پیش آمده شوخی کرده بودند و بندگان خدا اطلاعات جذابی از کرونا برای تولید محتوای طنز نداشتند و این خیلی طبیعی بود. تو همین اوضاع و احوال، متاسفانه دو نفر از بهترین ادمین های اپوزیسیونِ زرتشتی که خیلی در جذب اقشار خاکستری و خارج نشین ها به انقلاب و حضرت آقا موفق عمل کردند از طرف منافقین مورد حمله تروریستی قرار گرفته بودند و جالبه که هر دو در دو کشور متفاوت اما در یک روز مورد حمله قرار گرفته بودند! با دوتاشون حرف زدم و الحمدلله حالشون خوب بود اما گفتن فعلا تا یک هفته باید صبر کنیم و بعدش برنامه تولید کنیم. اطلاعات جذابی درباره کرونا و دستپاچگی دولتمردان و وحشت عمومی که اروپایی ها را فراگرفته داریم و تدریجا منتشر میکنیم. اون لحظه اینا و چیزای دیگه برام جالبتر بود و نظرمو جلب کرد. تا اینکه سه چهار نفر از بچه ها اومدند پیشم و شروع به صحبت کردیم. گفتم: «رفقا این کرونا نیومده که به همین راحتی بره. حتی ظاهرا از قِبَل همین ویروس، چند تا ویروس دیگه هم تا ماه های آینده ممکنه از طرف همون چشم بادامی ها به دنیا سرایت بکنه که میگن چون اکثرا ابتدائا از طریق حیوانات منتقل میشن، قابلیت جهش و تغییر فرم و عملکردشون بیشتره.» ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
یکی از بچه ها گفت: «ینی بیولوژیک نبوده؟» گفتم: «چرا ... کاندیدای وزارت بهداشت صهیونیستی هم گفت که بیولوژیک بوده و تشت رسواییش به زمین کوبید. اما ظاهرا متاسفانه ما در ایران فقط درگیر کرونا نیستیم و ...» که یهو یکی دیگه از بچه ها که بهش میگیم صادق صلواتی (از بس وقتی چایی میاره از ملت صلوات میگیره) یه سینی چایی آورد و بحثمون ناقص گذاشت و وقتی سه چهار تا صلوات گرفت، راحت نشست و گفت: «آمارها چی میگن؟ ینی اینقدر کشته میده؟» گفتم: «گردن نمیگرم ولی هستند جاهایی که آمار فوتی های دیگه هم دارن به اسم کرونا رد میکنن! اما خب ... متاسفانه آمار فوتی ها بر اثر کرونا مخصوصا اونایی که از قبل مشکلات سیستم ایمنی بدن داشتن کم نیست. خب به اندازه وبا شاید قدرت و کشته نداشته باشه اما چون جهانی هست و فراگیر شده و انتقالش هم خیلی راحته، ترس و دلهره عمومیش بیشتره.» خلاصه همینجوری حرف میزدیم و هر کسی هر اطلاعاتی داشت مطرح میکرد و تحقیق میکردیم. ولی اون شب، چیزی که توجه منِ بی خبر از دنیا و فضای مجازی(بعد از چند روز) را به خودش جلب کرده بود، حمله ور شدن حس و نگاه بدبینی و ترس از شهر مقدس قم بود. فورا با بچه ها هماهنگ کردیم و چندین ساعت تماس با این و اون گرفتیم و آدمای زیادی را متقاعد و بسیج کردیم که ظرف مدت یک هفته، اسم قم را از فضای مجازی حذف کنیم. خب این کار من و گنده تر از من هم نبود. به هماهنگی بیشتر با سطوح بالاتر و عالی نیاز بود. اما چون بعضی رفقا راهش را بلد بودند و هماهنگی هم میکردند، الحمدلله موفق شدند و ظرف مدت یک هفته، هم جوک و شوخی ها با اهالی قم و خود قم و روحانیت و جامعه المصطفی و سه چهار تا کلید واژه دیگه بسیار کمرنگ تر شد و هم اخبار و تحلیل ها و حساسیت ها از روی قم کاهش چشمگیر پیدا کرد. تاکید میکنم که بعدا یه عده سوءبرداشت نکنند؛ کار من و این و اون نبود. یه بسیج در سایه و کاملا هماهنگ شکل گرفت و این عملیات به سرانجام مطلوبی که براش تعریف کرده بودند رسید. ماشالله تیم های علمی و مبلغان مجازی حوزه های قم و مشهد و ... در تبیین و پاسخ به شبهات فعال بودند و گل کاشتند. من تعبیرم از اونا به سربازان و قلم به دستان گمنام سنگرهای مجازی در جبهه امام زمان یاد میکنم. آماری که یکی از رفقا داد این بود که گفت در ظرف مدت بیست روز، به بیش از 50 شبهه غیر تکراری سیاسی و 100 شبهه دینی و بالغ بر ده هزار کامنت داخلی و خارجی به صورت تکست و پست جواب دادند! ماشالله به این همت و صبر و انگیزه و دانش! ولی ... دو تا مسئله پیش اومد که بچه ها مجبور شدن به خاطر یکیش فراخوان بدن و دوباره از طلبه های پای کار و جهادی اعلام نیاز کنن! دو مسئله ای که دغدغه حضرت آقا شده بود و صراحتا از سهل انگاری درباره اون دو مسئله گلایه کرده بودند! اولیش مربوط به ورود نیروهای مسلح بود که در اینجا کاری باهاش نداریم. اما دومیش غسل و کفن و نماز خوندن بر بدن اونایی بود که مرحوم شده بودند اما ظاهرا گزارش شده بود که در برخی جاها بدون غسل و کفن و نماز دفن میکنن! و حتی متاسفانه در موارد معدودی، خانواده های اونا هم بعدا متوجه دفن شده بودن و بهشون فقط آدرس قبر عزیزشون داده بودند! اتفاقا این مسئله مورد تمسخر منافقین هم شده بود و استوری کرده بودند که: «نگا کنین! دیدین اگه به جای ساختن حوزه و مسجد، بیمارستان و درمانگاه ساخته بودید چقدر بهتر بود! دیدین حتی بدون غسل و کفن هم میشه دفن کرد و هیچ نیازی به آخوندها ندارین؟ آخوندا کجان؟ چرا جا زدن؟» نمیدونم درست باشه درباره خاطرات دفن و این چیزا هم بنویسم یا نه؟ اما چون میخوام ارزش کار بچه ها را به اندازه قطره ای از دریا بیان کنم و بمونه در این اوراق، اجازه بدید یه چیزایی تقدیم کنم: ادامه دارد... ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
هرکی میتونه جواب بده حالا که توی خونه قرنطینه هستین وبیکار این معما رو حل کنید اسم سوره های قرانی به شکل عکس اومده مثلا شماره 6 سوره بقره بقیش رو جواب بدین ‏1- ☀️ ‏2- 🐄🐏🐘🦒🐆🐿🐓🐃⛴ ‏3- 🐝 ‏4- 👹👻 جن ‏5- 👩👵👧👸 ‏6- 🐄 ‏7- ✏️📝 ‏8- ⚡️☁️ ‏9- 👑 ‏10- 🐘 ‏11- 🌃 ‏12- 🏆🎡💎💍💰🎷🎸🍷🚘 ‏13-🐜 ‏14- 🍵🍝🍛🍜🍲🍮 ‏15- ⭐️ ‏16- 🌕 ‏17- 👤 ‏18- 🌄 ‏19- 👥👥👥 ‏20- 🔩🔧
مسابقه ضرب المثل های قرآنی.pdf
536.6K
⌛️مسابقه ضرب المثل های قرآنی⌛️ 🔷مناسب برای انجام درخانه با فرزندان 12تا 15 سال🔷
امروز بدترین روز بود و سعى نکن منو متقاعد کنى که تو هر روزى لحظات خوبى هم پیدا میشه اگه با دقت نگاه کنیم زندگی دشواره با اینکه خیلی وقتا اتفاقات خوبى هم میافته شادى و خوشبختی وجود نداره و این درست نیست که خیلی چیزها به خود ما ربط داره مطمئن هستم تو هم موافقى که محیطى که توش هستیم تأثیر مستقیم داره روى رفتار ما همه چیز در کنترل ما نیست و تو هرگز از من نخواهى شنید که امروز روز خوبى بود. 👆👆👆👆👆 *حالا از پایین به بالا بخوانید.* « به این میگن طرز تفکر » تفاوتش فقط توی جهتش است🤔😳 ارسالی مخاطبین سلام و روز شما بخیر ☺️🌺 امیدوارم روز خوب و مفیدی داشته باشید همراه با افکار و طرز فکرهای خوب و مثبت🌺🌺
لطفا همگی دراین نظر سنجی شرکت فرمایید👇 EitaaBot.ir/poll/k5t2x
📲 بازی ها و نرم افزارهای سرگرم کننده ، و ویژه نوروز ۹۹ 🎁🎉🛍 در این بسته، مجموعه ای از نرم افزار ها و بازی های ایرانی و خارجی سالم، به خانواده های عزیز پیشنهاد شده است. 💢 برای والدین عزیزی که دغدغه بازی های سالم برای کودکانشان را دارند. لینک زیر شما را به دنیای امن مادرانه و کودکانه وارد می کنند 👇👇👇 https://toopmarket.com/?l=fa&browse=true
سلام آیا در منزل قرنطینه هستید ؟چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده ؟ خیلی خسته شدید؟ 🤔 لطفا این متنو با دقت بخونید:👇🏼 ⭕️ آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود... 🌷 وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود... 🌹 حسین می گفت: از هجده سال اسارتم ده سالی که در انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم!! بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم.... این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... 📚کتاب خاطرات دردناک
شعبان که همه سُرور و مهر است و صفا باغی است ز گلهای الهی وَلا هم عطر حسین دارد و عباس و علیِ هم عطر علی اکبر و موعود خدا
4_226596079330656783.mp3
3.81M
مناجات شعبانیه حاج مهدی سماواتی از همه عزیزان در اولین سحر ماه شعبان التماس دعا دارم🌷
🌹متن بسیار زیبا، جذاب و خواندنی است حتما چندبار بخوانید ولذت ببرید🌺🍃 🌹دست مریزاد بگیم به نویسنده خوش ذوق قرآنی🌹 خطرویروس کرونا ووظایف ما،دررابطه با آن ، بااستفاده ازارشادات آیات قرآن کریم: ‌‌ ✨گفتمش: این ویروس تا کی در کشور ما می ماند؟ 📖 گفت:أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ چند روزی بیش نیست.(بقره آیه ١٨٤) ✨گفتمش: خدا روشکر که میزان ابتلاء به این بیماری بسیار زیاد نیست و از بین مبتلایان میزان مرگ و میر اندک است. 📖 گفت:الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﺨﻔﻴﻒ ﺩﺍﺩ چرا که می دانست ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻤﺎ ﺿﻌف وسستی ﻫﺴﺖ.(انفال آیه٦٦) ✨ گفتمش: مسئولین بهداشتی کشور برای مقابله با این بیماریِ فراگیر؛ توصیه هاو دستورات ویژه ای دارند. 📖 گفت: وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ . ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ﻧﻤﻰ  ﻛﻨﺪ .(فاطر آیه ١٤) ✨گفتم: در برابر سخنان و توصیه های بهداشتی پزشکان چه کنیم؟ 📖 گفت:وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا ﺑﺸﻨﻮﻳﺪ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ (تغابن آیه ١٦) 🥀پرده پنجم🥀 ✨گفتمش: برای در امان ماندن از آسیب کرونا چه باید کنیم؟ 📖 گفت: وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ بمانید ﻭ ﺁﺭﺍم ﮔﻴﺮﻳﺪ ، (احزاب آیه٣٣) 📖بُيُوتًا آمِنِينَ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎی امن و ﺍﻳﻤﻦ (حجر آیه ٨٢) ✨ گفتم: گویا راه پیشگیری از این بیماری رعایت بهداشت است برای رعایت بهداشت فردی چه کنیم؟ 📖 گفت: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﻳﻴﺪ (مائده آیه ٦) ✨گفتم: لباسهایمان هم می تواند ناقل بیماری باشد آن را چه کنیم؟ 📖 گفت: وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﻙ وتمیزﻛﻦ ،(مدثر آیه٤) ✨ گفتمش: آیا بیرون آمدن بی مورد از منزل را جایز می دانی؟ 📖 گفت:وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ. ﺧﻮﺩ ﺭﺍ با دستان خود ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﺖ ﻧﻴﻨﺪﺍﺯﻳﺪ.(بقره آیه١٩٥) ✨گفتمش: اگر کسی را دیدیم که تب و لرز و مشکل تنفسی دارد نشانه چیست؟ 📖 گفت: وَهُوَ سَقِيمٌ او بیمار است.(صافات١٤٥) ✨گفتم: در این صورت ما چه کنیم؟ 📖 گفت: فَلَا تَقْرَبُوهَا به او‌نزدیک نشوید(بقره آیه١٨٧) ✨گفتم: مگر این ویروس چگونه از افراد بیمار به ما منتقل می شود؟ 📖 گفت: تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ  ﺁﻳﺪ.(کهف آیه٥) ✨ گفتمش: آیا در این ایام می توانیم به خانه ی دوستان و خویشان سری بزنیم و وارد شویم؟ 📖 گفت: لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ. ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﻮﻳﺪ.(نور آیه ٢٧) ✨گفتم: آیا در ایام قرنطینه می توانیم با خانواده برای خرید از خانه خارج شویم؟ 📖 گفت: فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَٰذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَىٰ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ ﭘﺲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﮕﺮﺩ ﻛﺪﺍم ﻳﻚ [ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺷﻬﺮ ] ﻏﺬﺍﻳﺶ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ؟ ﭘﺲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ.(کهف آیه ١٩) ✨گفتمش: چرا برخی از افراد توصیه های بهداشتی را رعایت نمی کنند؟ 📖 گفت: ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ گروهی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ  ﻓﻬﻤﻨﺪ .(حشر آیه١٣) ✨ گفتم: ما چه کنیم؟ 📖 گفت: وَلَا تَمَسُّوهَا او را مس و لمس نکنید.(اعراف ایه ٧٣) 📖 فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻨﺸﻴﻨﻴﺪ.(نساء١٤٠) ✨گفتم: آیا در رعایت قرنطینه و نکات بهداشتی مشکل این روزهای ما حل می شود؟ 📖گفت: فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ.(نحل آیه ٦٩) 🥀پرده ششم🥀 ✨گفتمش: این خانه نشینی و قرنطینه کسب و کار برخی از ماها را تحت تاثیر قرار داده و برایمان مشکلات اقتصادی شدیدی ایجاد نموده. 📖 گفت:وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ. ﻭ ﺍﮔﺮﺍﺯ فقر ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﻣﻰ  ﺗﺮﺳﻴﺪ ، ﺧﺪﺍوند ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻧﺶ بی ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ (توبه آیه٢٨) ✨گفتمش: گروهی در این موقعیت با پخش خبرهای دروغ در فضای حقیقی و مجازی موجب نشر اکاذیب و ترویج روحیه ترس در مردم می شوند؛ اینان کیانند؟ 📖 گفت: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ شهر ﺷﺎﻳﻌﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺁﻭﺭ ﭘﺨﺶ ﻣﻰ  ﻛﻨﻨﺪ.(احزاب آیه ٦٠) ✨گفتم: برخی می گویند ساخت و اشاعه ی این ویروس در جهان کار جهان خواران و دشمنان قسم خورده ی ماست تا با این کید و حیله به ما ضربه بزنند. 📖 گفت: وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻧﻴﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﺯﻳﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ  ﺭﺳﺎﻧﺪ ; ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ  ﺩﻫﻨﺪ ، ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺩﺍﺭﺩ .(آل عمران آیه١٢٠)
🇵🇸رمانهاے مذهبی 🇵🇸
هرکی میتونه جواب بده حالا که توی خونه قرنطینه هستین وبیکار این معما رو حل کنید اسم سوره های قرانی ب
✅جواب اسامی سوره ها ۱شمس ۲نوح ۳نحل ۴جن ۵نسا ۶بقره ۷قلم ۸رعد ۹ملک ۱۰فیل ۱۱لیل ۱۲واقعه ۱۳نمل ۱۴مائده ۱۵نجم ۱۶قمر ۱۷انسان ۱۸عصر ۱۹ناس ۲۰حدید