eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.5هزار دنبال‌کننده
737 عکس
655 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #5 با خیال راحت چادرم رو در آوردم و روی کیفم گذاشتم، از دیوار بال
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #6 با عصبانیت و چشمانی که ازش آتیش میبرد به طرفم هجوم آورد سریع شروع به دویدن کردم دور مبل میدویدیم پرهام با لحن خشمگین گفت: _پریا دستم بهت نرسه و گرنه میکشمت نمیگی خفه شدم و مردم؟؟ نمیگی یه دونه داداش خوشتیپی که داری رو خدایی نکرده خدایی نکرده از دست بدی؟؟؟ از صفاتی که به خودش تشبیه میکرد خنده ام گرفته بود همونطوری که خم شده بودم و از شدت خنده ،شکمم رو گرفته بودم گفتم همونطوری که خم شده بودم و از شدت خنده شکمم رو گرفته بودم گفتم: _نترس تو جونت مثل سنگه تا ما رو نکشی نمیمیری در ضمن سقف رو بگیر که رو سرمون خراب شد ، بابا سلطان اعتماد به نفس اگه گوجه اعتماد به نفس تو رو داشت الان خرمالو بود 😂 پرهام چشم غره ای نثارم کرد و جواب داد: _مگه چمه؟؟از خداتم باشه دخترای یه شهر عاشق منن _اووووو نه بابا؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونوزده توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باحرف مهراد یه چیزی توی مهره های پشتم تیرکشید.. چشمام گردوپراز اشک شد.. نتونستم ساکت بمونم با نفرت وچشمای گریون گفتم: _تومنو بخاطر بچه میخواستی! این همه زن تو دنیا بود واسه چی من؟ توی دنیات فقط من زیادی بودم؟ پوزخندی گوشه ی لبش نشست.. دوباره به حالت قبل برگشت ولب زد: _خفه شو! صدامو یه کم بالا بردم.. _من برده ی تونیستم، دوران برده داری تموم شده آقای مهرآذر! آروم دستمو گرفت.. تعجب کردم.. سکوت کردم ونگاهش کردم.. سرشو کنارگوشم آورد وبا آرامش گفت: _صداتو واسه من بالانبر.. توکه نمیخوای دندون هات تودهنت خورد کنم، دستمو فشارمحکمی داد.. ادامه داد: _میخوای؟ صورتم ازدرد جمع شد.. لب هام از بغض لرزید اما زبون به دهن گرفتم.. دستمو ازدستش بیرون کشیدم ونگاهمو به آسمون مشکی بدون ابر دوختم.. خدایا.. کجایی؟ حواست به من هست؟ مگه من بنده ی تونیستم؟ قطره اشکمو باآستین مانتوم پاک کردم واجازه ی جاری شدنشو ندادم! هرچقدر میگذره بیشتر از داغون شدنش لذت میبرم.. باید کاری کنم طلاقم بده.. لازم باشه بیشتراز اینی که هست نابودش میکنم.. حتی با آسیب رسوندن ویا بدنام کردن خودم! نفرتی که توی دلم موج میزد قدرتش بیشتراز درد دستمه! آره دستم درد میکنه ومهراد واسه اینکه درد بکشم اجازه ی خوردن مسکن نداد.. امااون خبرنداره، یه درد بزرگ توی قلب صحرا هست که خروار ها مسکن آرومش نمیکنه.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #6 با عصبانیت و چشمانی که ازش آتیش میبرد به طرفم هجوم آورد سریع ش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #7 با شنیدن صدای بابا به طرف در چرخیدم که با خنده بهمون نگاه میکرد: پرهام که تیرش به برجک خورده بود اخم کرد و گفت: _وا بابا دستت درد نکنه بابا با خنده جواب دادم: _خواهش میکنم سرت درد نکنه مامان وارد خونه شد اما برخلاف تصورم... بی توجه به کلکل های ما به طرف اتاقش رفت با چشمانی متعجب دنبالش کردم بعد به طرف بابا چرخیدم و باهمون لحن متعجبم گفتم: _ مامان چرا ناراحت بود بابا؟؟ بابا سری تکون و همونطوری که به طرف کاناپه میرفت گفت: _هیچی امروز وقتی داشتم با سرهنگ حرف میزدم مامانت اتاق من بود و از وقتی شنیده باید برای عملیات به خارج بری دلشوره گرفته برای همین ناراحت هست که خدایی نکرده اتفاقی برات بیوفته با ناراحتی کنار بابا نشستم و با چهره ای معصومانه گفتم: _بابا من نمیخوام مامان ناراحت شه اگه راضی نیست من نرم بابا بهم نزدیک شد و بوسه ای رو پیشانی ام کاشت و گفت : رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست باحرف مهراد یه چیزی توی مهره های پشتم تیرکشید.. چشمام گر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ازفرودگاه اومدیم بیرون.. بدون حرف مثل بز دنبالش راه افتاده بودم.. به سمت پارکینک فرودگاه رفت واز دور دزدگیرماشینشو زد! ماشین رسیدیم.. میخواستم در عقب رو بازکنم که باصدای بلندگفت: _بشین جلو من راننده ی بابات نیستم.. باسماجت صندلی عقب نشستم ودرو محکم به هم کوبیدم! مهراد_مگه باتو نیستم؟ حتما باید دستم روت بلند بشه؟ _حق نداری اینجوری باهام حرف بزنی.. حق نداری! میفهمی؟ مهراد_ نفهم اون بابای بی غیرتته! بدو بشین جلو تا عصبی ترازاین نشدم! دستام ازشدت عصبانیت میلرزید وبغض توی گلوم جمع شده بود.. میدونستم اگه یک کلمه حرف بزنم بغضم میترکه! رفتم روی صندلی جلو نشستم ونگاهمو به خیابون دوختم.. مهراد گوشیشو روشن کرد وبه محض روشن شدن زنگ گوشیش به صدا دراومد... جواب داد؛ _سلام مامان جان.. _....... _معذرت میخوام اصلا یادم نبود بهت خبربدم.. سفرکاری پیش اومد تهران نبودم! _.............. _آره صحراهم باخودم بردم آب وهواش عوض بشه! چه خبر؟ _ ........... _نه مامان جان دستت دردنکنه امشب خیلی خسته ام ومیخوام یه کم استراحت کنم.. ان شاالله باشه واسه یه وقت دیگه! _.......... _نه قربونت بشم.. ببخشی درخواستتو رد میکنم، باورکن خیلی خسته ام. _......... _باشه مامانم. حتما. کاری نداری؟ _....... _سلامت باشی خداحافظ! گوشی رو روی داشبرد گذاشت وبدون حرف به سرعت حرکت کرد.. یک ساعت بعد رسیدم خونه و بازم مثل بز دنبالش راه افتادم... وارد خونه شدم.. بادیدن خونه وحشت کردم.. همه جابه هم ریخته بود وآینه ی کنسول خورد شده بود.. دمپاییشو پاش کرد و رفت توی اتاقش.. به کفش هام نگاه کردم.. قطعا نمیتونستم باکفش بیرون وارد خونه بشم.. هرچندکه با طویله هیچ فرقی نمیکرد.. ازتوی جاکفشی صندل های مهمونیمو درآوردم پام کردم.. چمدونمو که وسط حال گذاشته بود دنبال خودم کشیدم وبه سمت اتاقم حرکت کردم.. قبل ازاینکه وارد اتاق بشم صدای مردونه اش مانعم شد.. مهراد_ صبح ازخواب بیدارشدم خونه باید تمیز باشه وبرقش انداخته باشی! من نون مفت ندارم به تو بدم! باغم نگاهش کردم.. تیشرت سفید بهش میومد.. _من ازت چیزی نخواستم! موندنم توی این خونه به خواست خودم نیست! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #7 با شنیدن صدای بابا به طرف در چرخیدم که با خنده بهمون نگاه میکرد:
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #8 _الهی قربون دختر عالم بشم ،نه عزیز دل بابا من که میدونم چقدر دوست داری تو این عملیات شرکت کنی... برای همین به سرهنگ گفتم که ما موافقیم نگران مامانت هم نباش من باهاش صحبت میکنم لبخندی زدم با خوشحالی بغلش کردم بابا و مامان همه دنیام بودن در کنار اینکه همیشه پایه بودن حواسشون هم به من و پرهام بود سرم رو به طرف پرهام چرخوندم که دیدم با ناراحتی بهم نگاه میکنه با خنده گفتم: _چیه؟؟؟چرا کشتی هات غرق شده ؟؟ سرش رو مثل دخترا به حالت قهر چرخوند و گفت: _بی احساس بیشعور من دیوونه رو بگو که وقتی فهمیدم میخوای بری ناراحت شدم پریا_تو که همیشه میگفتی کی قراره از این خونه بری و من از دستت راحت بشم حالا کو اون کسی که این حرفا رو میزد ؟؟ در ضمن قرار نیست که برای همیشه بمونم خارج بعد از عملیات بر میگردم پرهام با ناراحتی و دلخوری به طرفم چرخید و گفت : _اگه این عملیات یه سال طول بکشه..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_ویک ازفرودگاه اومدیم بیرون.. بدون حرف مثل بز دنبالش راه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد که باحرفم عصبی ترشده بود بلند دادزد: _مجبورت نکردم اینجا بمونی! میتونی همین الان جمع کنی بری! هـِــــری! قطره اشکم روی انگشت های لرزونم چکید! "من اگرکسی رو داشتم دیگه دربه در نبودم، باغم وغربت واندوه دیگه همسرنبودم" بدون حرف وارد اتاقم شدم.. بی توجه به اتاقم که همه چیش شکسته بود روی زمین نشستم وگریه رو ازسر گرفتم! کاش میشد ازاین خراب شده میرفتم! اما من جایی رو نداشتم که برم‌! حاضرم تاآخرعمرم کلفتی مهرادو بکنم اما یک باردیگه چشمم به چشم سبحان وخانواده ام نیوفته! همه دخترها مادر دارن ومنم مادر دارم! مادرم همه ی دنیاشو توچشم پسرش می بینه اگه لازم باشه سردخترهاشو میبره وقربونی پسرش میکنه! بابامم که اسمشو نیارم بهتره‌.. اگه دنیا به آخربرسه وفقط خانواده ام توی دنیا باقی بمونن هیچوقت به سمتشون نمیرم! مامان گلرخ حق داره که ۱۵ساله حتی نگاهشونم نکرده.. چون ذات قشنگشونو خوب می شناسه! داشتم گریه میکردم که صدای مهراد باعث شد خودمو جمع وجورکنم.. احساس حقارت میکردم اما واسه درست کردن یه زندگی مستقل یه مدتی رو باید بامهراد زندگی میکردم وتحمل میکردم! مهراد_ نشستی آبغوره ی زندگی ازدست رفتتو گرفتن؟ پاشو جمع کن خودتو من حوصله ی صدای ویزویز گریه های تورو ندارم! بانفرت اشکمو پاک کردم وباصدایی که تنفر توش موج میزد گفتم: _چی میخوای؟ نمی بینی دستم شکسته؟ توقع داری بیام خرحمالیتو بکنم؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #8 _الهی قربون دختر عالم بشم ،نه عزیز دل بابا من که میدونم چقدر د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #9 من بدون تو کلکل کردن با تو چطوری وقتم رو بگذرونم؟؟ با این حرفش غم عجیبی تو دلم جا خوش کرد برای همین از جا بلند شدم با چشمانی لبالب از عشق به طرفش رفتم روبه روش ایستادم و با لحنی که غم توش موج میزد گفتم: _منم دلم خیلی برات تنگ میشه ....... بعد دیگه نتونستم تحمل کنم و با گریه پریدم بغلش پرهام هم چشاش پر اشک شده بود اما غرورش اجازه نمی‌داد گریه کنه با شنیدن صدای بابا از همدیگه جدا شدیم : _وا این هندی بازی ها چیه ؟؟؟منم گریه ام گرفت..... یه جوری رفتار میکنن انگار اونایی نیستن... که هر روز با دعواشون شب و روزمون رو آغاز میکردیم خودتون جمع کنید من هم سن شما بودم چهار تا بچه داشتم به خنده به طرفش رفتیم و کنارش نشستیم پرهام _بابا توکه تو ۲۹ سالگی ازدواج کردی ما هم ۲۲ سالمونه ... و تا اونجایی که یادمه ما خواهر یا برادر نداریم اون دوتای دیگه کی هستن؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #9 من بدون تو کلکل کردن با تو چطوری وقتم رو بگذرونم؟؟ با این حرفش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بابا با خنده بهمون اشاره کرد... که سرمون رو نزدیک ببریم بعد با صدای آرومی گفت: _یکیش مامانتون بود یکی هم اون دایی آواره ات .... هنوز حرفش تموم نشده بود که با ضربه ای که ...... که با ضربه ای که به بازوش خورد آخی گفت به پشت سرمون نگاه کردم که دیدم مامان با نمه خنده ای که رو لباش هست بهمون نگاه میکنه با خنده دستش رو به نشانه تهدید تکان داد رو به بابا گفت : _چی گفتی؟؟ما بچه بودیم ؟؟ به داداش من توهین کردی نکردی ها بابا با خنده دستش رو به نشانه تسلیم بالا آورد و گفت: _خانوم شما کی اومدی ؟؟؟ من هرگز به رهام توهین نمیکنم دنیا یه طرف رهام یه طرف همه زدیم زیر خنده که رو به مامان کردم و سوالی پرسیدم: _مامان دایی رهام اینا از خونه ی اقا جون برگشتن ؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_ودو مهراد که باحرفم عصبی ترشده بود بلند دادزد: _مجبورت ن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به سمتم خیز برداشت وموهامو تو چنگش گرفت... چشمامو روی هم فشردم وسکوت کردم! مهراد_ اینجوری بامن حرف بزنی با همین موهات دارت میزنما! قدرت کشیدنشو بیشترکرد ومیون دندون های کلید شده ادامه داد: _فهمیدی؟ بانفرت توچشمای سرخش زل زدم ومثل خودش گفتم: _ازت متنفرم! توی همون حالت محکم به عقب پرتم کرد وبا لحنی چندش گفت: _لابد منم عاشق چشم وابروی قشنگتم! کثافت.. مثل سگ ازت بدم میاد! سرم به لبه ی پاتختی برخورد کرده بود.. دستمو روی سرم گذاشتم وخفه خون گرفتم! خدایا چرا من نمیتونم زبون به دهن بگیرم.. انگاری مهراد واقعا منو واسه بچه میخواسته! ازم متنفرباشه زودتر میتونم ازش جدابشم وگورمو گم کنم! صبح که ازخواب بیدارشدم مهراد نبود.. یه کم ازپول هایی که واسه رفتنم نگهداشته بودم، واسم مونده بود.. به دستم که توی گچ بود نگاه کردم.. بهترین راه استخدام یه کارگر ساعتی بود! بدون فوت وقت به شرکت نظافتی زنگ زدم ودرخواست ۲نفر خدمتکار خانم کردم.. ساعت ۱۱ونیم صبح اومدن وتاساعت ۳ تموم کارهای خونه رو انجام دادن حتی دست شویی توالت هم برق انداختن ورفتن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #10 بابا با خنده بهمون اشاره کرد... که سرمون رو نزدیک ببریم بعد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مامان_آره چند روز فقط رفته بودن به عزیز و آقا جون سر بزنن بعدش به خاطر دانشگاه مهسا برگشتن سری تکون دادم و به فکر فرو رفتم مهسا دختر داییم هست اونم تو دانشگاه مهندسی عمران میخونه چند ماه از من و پرهام بزرگ هست..... از بچگی تا الان بیشتر اوقاتمون با همدیگه میگذره با نفس ،دختر عمو سهیل و خاله نازنین هم خیلی صمیمی هستیم اما ۴ سال پیش نفس چون از دانشگاه کانادا بورسیه گرفت با مامان و باباش به کانادا رفتن........... با دایی رهام و زندایی مهدیس و عمو سهیل و خاله نازنین مثل یه خانواده بودیم و هستیم بیشتر روز هامون با همدیگه میگذشت... اما وقتی از دانشگاه پذیرفته شدیم دغدغه هامون بیشتر شد کمتر همدیگه رو میبینیم...... با شنیدن صدای بابا از فکر بیرون اومدم که به مامان میگفت؛ _رها حالت خوب شد میتونیم حرف بزنیم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وبیست_وسه به سمتم خیز برداشت وموهامو تو چنگش گرفت... چشمامو رو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اومدم برم توی اتاقم که پام پیچ خودو ومحکم افتادم زمین! روی دستم افتاده بودم وشدت درد دلم ضعف رفت.. اونقدر دردش زیاد بود که جیغ های خفه میکشیدم واشک میریختم! اونقدر زیاد که نمیتونستم بلند بشم وراه برم! یه کم گریه کردم وصبرکردم که آروم بشم اما کم کم بدتر شد وشدت گریه هام بیشتر‌! حس میکردم یکی داره دونه دونه رگ های دستمو از داخل پاره میکنه.. داشتم ضجه میزدم وصدام ازشدت گریه گرفته بود که مهراد دروبازکرد واومد داخل.. بادیدنم به سمتم اومد وباحالتی نگران پرسید: _چی شده؟ سرمو بالاگرفتم وباچشمای خیسم گفتم: _دستم خورد شده! مهراد_چر‌ا؟ چی شده میگم؟ _افتادم رودستم.. دارم می میرم مهراد! سریع بلندم کرد وعصبی گفت: _کوری مگه؟ جلو پاتو نمی بینی؟ پاشو بپوس بریم دکتر ببینم چی شده! باگریه نالیدم: _نمیتونمممم! به سمت اتاقم رفت.. مانتومو درآورد وشالمم روی سرم انداخت.. به خاطر حضور خدمتکار ها شلوار بیرونمو پوشیده بودم نیازی به عوض کردن شلوار نبود................ دکتر عکس رادیولوژی رو روی میز گذاشت وگفت: _خب.. متاسفانه توی دست شما پلاتین هست وبا افتادنتون وضربه ی وارد شده یه کم جابجا شده.. اگربخواید من... مهراد حرف دکترو قطع کرد: _هرکاری که لازمه انجام بدید @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #11 مامان_آره چند روز فقط رفته بودن به عزیز و آقا جون سر بزنن بعد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مامان دوباره با ناراحتی سری به نشانه مثبت تکون داد که بابا لبخندی کمرنگ زد و گفت: _رها عزیزم این که میگی نباید بره چه دلیلی داره؟؟ خب وقتی دخترمون علاقه به پلیس شدن داشت و ما به علاقه اش احترام گذاشتیم باید اونموقع فکر اینجاهاش رو هم میکردی مامان_خودت خوب میدونی که برای چی نگرانم یه دختر ۲۲ ساله تو یه کشور غریب چجوری میتونه تو عملیات همکاری کنه؟؟ بابا _وا رها جان این چه حرفیه که میزنی.... یه جوری میگی انگار پریا یه دختر لوس و بچه ننه هست خودت خوب میدونی که اینا بهونست و نمیخوای پریا ازت دور باشه و گرنه من مطمئنم پریا تو این عملیات موفق میشه ، بعد لبخند و چشمکی زد و ادامه داد : _ در ضمن مگه یادت رفته خودت ۱۸ سالت بود رفتی لندن ادامه تحصیل بدی ........ مامان که با یادآوری گذشته نیمچه لبخندی رو لباش نقش بسته بود گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀