eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد کسے ڪہ سوے حرم #پر ڪشید و رفت از قید و بند #عشق زمینے رهید و رفت... ققنوس هم به اوج پرش #غبطہ مے خورد با بالهاے عرشے عشقش پرید و رفت✨ #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣3⃣0⃣1⃣ 🔻 : ✨ در دیرالعدس صدای خیلی برجسته‌ای شنیدم، می دونید صداش خیلی مردونه بود، مثل داش مشتیای تهران. پشت بی سیم نمی دونستم سیدابراهیم کیه. پشت بی سیم با حرف میزد. ✨پرسیدم: این کیه که با صدای کلفت و صحبت می کنه؟ این جوون تهرانی از کجا اومده و چطوری در جا گرفته؟ ✨صبح که بچه ها از دیرالعدس برگشتن خواستم سیدابراهیم رو ببینم. جوون و نحیفی رو نشون من دادند و گفتند: این سید ابراهیمه! گفتم: فکر میکردم با یه آدم قد بلند و چهارشونه مواجه میشم! ✨جوون تو دل برویی بود، آدم از نگاه کردنش می برد. من واقعا بودم. چون این جوون رو راه ندادیم بیاد سوریه، رفت مشهد و در قالب به اسم افغانستانی ثبت نام کرد و خودش رو به اینجا رسوند. ✨ به اون می گن. زرنگ به ما و امثال ما و کسای دیگه نمی گن، زرنگ اون فردی نیست که به دنبال جمع کردن و گول زدن مردمه، زرنگِ با ذکاوت کسیه که این فرصتا رو این گونه به دست میاره و بالاترین بهره رو می‌بره. به این میگن زرنگ و انسان با ذکاوت. ✨إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ. خداوند کسی رو که در راهش جهاد می کنه دوست داره. ✨ اگر کسی رو دوست داشته باشه، محبتش رو، عشقش رو و عاطفه ش رو در دل ها پراکنده می کنه. امثال سید ابراهیم، با قیافه سید ابراهیم توی خیابونای تهران اما اون چیزی که سید ابراهیم رو عزیز کرد و به این نقطه رسوند، این که طی کرده! 📚 قرار بی قرار ( سید ابراهیم) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#سیــــــره_شهــــــدا 💢سادگی و بی‌ریایی از ویژگی‌های بارز شهید احمد مکیان بود ... 💢چهره‌ی خیلی معمولی ولی #نورانی داشت. لباساش تقریبا کهنه و ساده بود ... خیلی #مهربون بود. 💢باطنی سرشار از نورانیت و معنویت داشت. #شهید_احمد_مکیان 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠سرشار از انرژی!! 📌به روایت همرزم #فرمانده_حسین ⭕️از کار که برمیگشت، با وجود #خستگی بسیار، در خدمت خانواده بود. خیلی برایم #عجیب بود! ⭕️معمولا از کار که بر می گشتم، از شدت خستگی #حوصله ی هیچ کاری را نداشتم، ولی مرتضی این طور نبود، انگار که در مسیر برگشت #تجدید_قوا کرده باشد، باز هم برای خانواده توان داشت اگر خرید یا کاری در منزل بود انجام میداد، خلاصه از هیچ کاری #دریغ نمی کرد. ⭕️وقتی به خانه ما می آمد با پسرم امیر علی بازی میکرد، امیر علی مرتضی را خیلی دوست داشت، هروقت اورا میدید از #خوشحالی سر از پا نمی شناخت، ساعت ها باهم #بازی میکردند و در نهایت کسی که خسته میشد امیر علی بود نه مرتضی!!. اومعتقد بود که #خانواده هم سهمی از او دارند. #شهید_مرتضی_حسین_پور #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❣🌸 🌸❣ 5⃣4⃣ کمی که به سکوت گذشت گفت: _شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه قرار باشه واقعا با من زندگی کنین؟؟😊 از حرکت ایستادم، ایستاد و نگام کرد، چی میگفتم، میگفتم یه ساله ذهنم درگیره نگاهی که به من نکردی،🙈☺️ چی میگفتم، میگفتم من احساس رو از تو یاد گرفتم، میگفتم تمام احساسات من خلاصه شده در عطر یاست .. سکوتمو که دید اروم پرسید: _اگه من رفتم و شهید شدم چی، چیکار میکنین؟!😊 امشب داشت شب بدی میشد برام، نمی خواستم انقدر زود به رفتنش فکر کنم -مگه نگفتین حالتون خوب نیست، میتونم بپرسم چرا؟!!😊 بحث رو که عوض کردم چیزی نگفت و جواب سوالم رو داد: _دلم برای دوستم تنگ شده، حسین، دیشب براش روضه گرفته بودن تو محلمون.. حسین دوست دوران دبیرستانم بود، خیلی باهم صمیمی بودیم بعد دبیرستان بابا منو برای ادامه تحصیل فرستاد خارج ولی حسین رفت حوزه پرسیدم: _فوت شدن که روضه گرفته بودن؟؟ نگاهی بهم کرد و با بغضی که تو صداش حس میکردم گفت:😢 _نه ... فوت نشده، این اواخر تمام صحبتا و پیامامون در مورد جنگ و شهادت بود، قرار بود باهم بریم سوریه، من منتظر بودم ترمم تموم شه، اما حسین طاقت نیاورد، رفت، دو هفته بعد رفتنش ... دستی به چشمای خیسش کشید، باور نمی کردم،😭عباس داشت گریه می کرد، - شهید شد ... پیکرشم برنگشت ... هنوزم اونجاست ... منتظرِ من ... قدماشو کمی تند کرد تا ازم فاصله بگیره، من اما ایستادم، اشکای عباس دلمو به درد آورده بود،💗😢 پس تموم بی تابیش برای رفتن به خاطر رفیقش بود، رفیقی که چه زود پر کشیده بود.... رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته، گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده🕚 میشد، دیر کرده بود تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، 📱داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم، نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم .. تو تاریکی ایستاده بود، 😨 بلند شدم و صداش زدم: _ عباس!! اومد جلو و گفت:👤 _خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی رومو از چهره کریهش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر... و خواست دستشو دراز کنه طرفم، سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، 😳😰دستام به وضوح میلرزید، جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن، تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین، از درد آخ ی گفتم،😖 خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد، چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود، نگاهش کردم،👀 با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت: _حالت خوبه معصومه؟!😨 متوجه جمله اش نشدم درست، درد رو فراموش کردم اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم، اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و رفته بود هم فراموش کردم، فقط به یه چیز فکر می کردم ... منو معصومه صدا کرد!! ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 ❣🌸 6⃣4⃣ بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر کرد،😊 حالا دیگه توجهش روی من بود، تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد، ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم، 😍❤️😍 بیشتر باهام صحبت می کرد .. گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود.. ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد.. هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم، و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید،😢 . . یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم، با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم .. بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد،😇😋 باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود، سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت:😊 _عباس اومده! سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران، با خوشحالی گفتم: _واقعا؟!!! 😍 +آره تو اتاق محمده😉 چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم، تقه ای به در زدم و وارد شدم، با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن .. عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، 😍😃چشماش از خوشحالی برق میزد، نگاهمو از محمد که سرش پایین بود😔 و تو فکر گرفتم، و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ... نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه.. باشوق نگاهم میکرد ..😥 دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو .. اما زبونم نمی چرخید .. شاید چون میدونستم چرا خوشحاله.. آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود گفت: _کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم ..☺️😍 با جمله اش قلبم کنده شد،😥😢 بالاخره رسید، رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود ..😢 ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 #صوت_شهدایی ✨ خوش به حال شهدا🕊 بنده شیطان نشدن ✨در تجلی گه #اخلاص خداا را دیدن 🎤با نوای کربلایی #سیدرضا_نریمانی #پیشنهاد_ویژه👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شهید_بلباسی🌷 و #شهید_حججی🌷 سبز قامتانی که بوقت #سیل و مشکلات به یاری مردم شتافتند و خداوند آنها را با #رزق_شهادت تکریم کرد... 🔺بدون شک یکی از شروط #شهادت ❣ خدمت #صادقانه به مردم است.👌 #همچون_شهدا_باشیم #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌼تویى بهارِ دلم #با_تو احْسَنُ الحالَم 🌸بيا #بهار شود چهارفصلِ امسالمـ🗓 🌺بـيـا، مُقَلّبِ قلبمـ❤️ دليل #نـوروزم 🌼 #بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پاییز🍂 جایش را به زمسـ❄️ـتان داد زمستان جایش را به #بهـــار #برگ ها جایشان را به شکوفه ها🌹 دادند در این میان جای #تو همچنان خالی ست😔 #شهید_عباس_آسمیه #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️این سه چیز افتخار دنیا و آخرت است #سخنرانی بسیار شنیدنی👌 🎤🎤 #حجت_الاسلام_رفیعی 📥 #پیشنهاد_دانلود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مـا خانه به دوشان غم نداریم ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ⚜محمدرضا #خـاکی بود. خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود. واسه رفـقاش مرام و #معـرفت میذاشت. اگر کسـی بهش رو میزد روشـو زمین نمینداخـت. ⚜تا جایی که مـا واسـه کار های اداریمون واسه خـرید کردنمون واسه مسافـرتامون واسه کـسب درآمدمون؛ همیشه دوسـت داشتیم محمـدرضا #همراهـمون باشه. ⚜هیچـوقت از با محمـدرضا بودن #خسته نمیشدیم زمان پیشـش خیلی سریع میـگذشت چونکه مخـصوصا محـمدرضا اهل شوخی و #خنده بود. اگر هم از کـسی نـاراحت میشد سریع به روش میاورد. 🔱کینه تـوزی نمیکردو همیشـه دنبال #آشـتی دادن و دوستی بود. شاید همـین خوشرویی و خوش اخلاقیش محـمدرضا رو واسه حـضرت زیـنب #قیمـتی کرد. #شهید_محمدرضا_دهقان🌷 #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#بهار هر طرف آیتی از #خوشحالی است زین میان جای تو تنها خالـیست. #شهید_سعید_خواجه_صالحانی #ایام_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣0⃣1⃣ 🔻به روایت مادر: 🔹سعیدم از زمان بچگی پایش به مسجد و پایگاه بسیج محله باز شد تا اینکه عاقبت نیروی شد. او  از بچگی عاشق اهل بیت (ع) بود.. 🔸سعیدم بسیار مهربان بود به من و پدرش زیادی می گذاشت، بیشتر دوستانش افرادی خوب و متدین بودند، روابط عمومی بالایی داشت و می توانست دیگران را سریع به خود جذب کند... 🔹رشته دانشگاهی  سعید تربیت بدنی بود و حکم در استان را داشت. از دوران بچگی کار بود بعد در ادامه  هم رشته را ادامه دادند 🔸سعید مرتبه به   اعزام شده بود و هر وقت هم می رفت تا ۵۰، ۶۰ روز در سوریه می ماند...آخرین اعزامش هم ۲۳ بهمن ماه ۹۵ بود، بار دوم که به سوریه رفته بود به سعید گفتم مادر نمی شود دیگر نروی؟ برگشت در جواب به من گفت مادر اگر ما نرویم بیگانگان در کشورمان رخنه پیدا می کنند و من دیگرحرفی نمی زدم و مانع رفتن هایش نمی شدم 🔹دوم فروردین ۹۶بود که سعید هم صبح و شب با من تماس گرفت که آخرین بار  ساعت ۱۲ شب  بود که گرفت به سعید گفتم: مامان پس کی می آیی؟ که برگشت به من گفت مامان شما نگران من نباشید و اصرار داشت که من مسافرت به شمال را بروم  که من در جوابش گفتم: مادر  تا تو نیایی بدون تو هیج  جا نمی روم 🔸سعید  گفته بود که «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، در ذهنم مقدمات و عروسی چیده بودم. بغضم گرفت، گریه کردم که سعید به من گفت: مادر گریه نکن انشاءالله ششم تا هفتم عید می آیم، جایم هم خیلی خوب است 🔹قرار بود فروردین در شمال خانه مادر بزرگش  برای او بگیریم و او را غافلگیر کنیم، دیگر نمی دانستیم که سعید زودتر از همه ما را می کند. 🔸بچه های خودی از طرف دشمن از چهار طرف در قرار می گیرند. دو تا از نیروهایش از بچه های بودند که تیر می خورند و از طریق بی سیم به جاسم  اطلاع می دهند که باید به عقب برگردد.ولی سعید می گوید نمی توانم دو تا از نیروها  تیر خورده باید آنها را  بر گردانم در غیر این صورت، داعشی ها می آیند و آنها را کرده و می برند! 🔹سعید  جلو می رود آنها را برگرداند که تیری به می خورد ولی باز هم مقاومت می کند. که آن دو نیروی فاطمیون  را به عقب برگرداند که تیر دومی به ران پایش می زنند.. سعید از شدت خونریزی در روز جمعه ۱۳۹۶ به شهادت رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دوست شهی❤️دت کیه..؟؟ از اون رفیق فابریکا؟👌 از اونا که همیشه با همن؟✌️ خیلی حال میده😍 امتحان کردی؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه💞 شهیدت میکنه! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 💠رفیق شهید ⚜وقتی با یک خو میگیریم💞 اولش همش شک و تردید نکنه یک رابطه ی یک طرفه است😕 نکنه منو نمیبینه انقد دوستای و مخلص داره که اصلا من گناهکار🚫 به چشمش نمیام ⚜یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه میپرسی اصلا اون منو میبینه👀 اصلا منو به عنوان دوستش قبول داره؟!😟 ⚜عکسشو میگیری روبه روت بهش میگی اگه توهم منو به عنوان# دوستت قبول داری یه نشونه بفرست📩 بزار بفهمم هم میخای رابطمون حفظ بشه وقتی که یک نشونه ازش دیدی😍بهش ایمان میاری ⚜دنبال وقت خالی میگردی⌚️ که بهش نگاه کنی و بزنی باهاش دلت که میگیره💔 به خودش میگی میگی دلم از زمینیا شکسته😢 خودت نگام کن ⚜اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه👀 با یک لبخند کنج لبش😊 میگه ⚜ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم نیستی.اطرافیانت تغییرات رو در تو👤 احساس میکنن.حرف و و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌 ⚜توی دلت💖 واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر بشن و حال امروز منو بفهمن ⚜میدونی ،میخوام یک چیزی بگم همه ی ما ازوقتی دوست 🌷 وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده😍 و این حال خوب رو اول از همه خدا و بعد شهدا هستیم✌️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت #دوتابچه‌بسیجی👬 بــاهم قرار گذاشتن قدرهمو بدونن بــرای دین بمیرن برای دین بمونن #ابوالفضل‌سپهر #پیشنهاد_دانلود👌 پای عهدمون با رفیق شهیدمون بمونیمـ✌️✌️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
با ناله های کودک آلاچیق نشین😔 #بغض شرجی💔 آسمان شکُفت! و #سیل تنها سر پناهش را هم بلعید. آری همدردی آسمان⛈ #بی_خانمانش کرد باسلام🌼 درصورت تمایل برای #کمک به جبران خسارت سیل زدگان🌊 در #مناطق_شمالی کشور میتوانید از راه های زیر اقدام نمائید👇👇 --------------------------------- نقدی: 💳شماره حساب 3810361150262620 بنام #سپاه_امام_رضا(علیه السلام) --------------------------------- 💰غیرنقدی: (اقلامی مانندخشکبار؛ پتو؛ کنسرو آب معدنی و....) 🚪 #مکان_تحویل_اقلام: مشهد؛ بلوار حجاب؛ حجاب7 حوزه مقاومت بسیج #یک_یاسر 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
#بهار ✘گلـ🌹 نیست ✘شکوفه نیست ✘سبزه🌱 نیست ✘سفره ی هفت سین نیست❌ بهار #تویی😍 که در قلبــ❤️ـمان #تکرار می شوی 💥امّا تکراری نه❌ بهار #بی_تو💕 تکرار فصلهاست #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ⚠️ 😔 0⃣2⃣ 😔هیچکس به من نگفت: در هنگام ظهورت، آسمان 🌧می‌بارد هر چه که بخواهی. آفت از زمین‌ها فراری و زمین مهربان می‌شود و گنجهای زیر زمین با افتخار، خود را نمایان می‌سازند💎. 😔چرا به ما نگفتند که وقتی بیایی، خبر از کویر و خشکی، دیگر نیست.😍 آبادی و آبادانی همه جا را فرا گرفته و هر روز بهتر از دیروز است و بهترین چیز، نگاهی است که در این جهان پر از خیر و برکت به تو می‌اندازیم و نمازی است که به شما اقتدا می‌کنیم😊. آن وقت دیگر برای فرج دعا نمی‌کنیم، بلکه برای سلامتی و طول عمر یار از سفر آمده، دستانمان بر سجاده نیاز، بلند است و دعا می‌کنیم.☺️ 💖و عاشقانه در پی انجام اوامر شما به دور شما می‌چرخیم و نگاه مهربان شما را هر روز می‌بینیم و از نامهربانی‌های خودمان به یکدیگر در زمان غیبت، چیزی جز شرمساری نصیبمان نمی‌شود و شما چه مهربانانه از همه ما می‌گذری.✨ 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================= 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
13 🎧آنچه خواهید شنید؛👆👆 ❣بابی انت و امي... یعنی؛ توبرایم عزیزترینی! امامن، بودنت را، تنهایی وآوارگی ات را،فراموش میکنم! 💓چراباور نمیکنم؛ تو برایم عزیزترینی؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh