eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
7.2هزار ویدیو
209 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
دنيـ🌍ــای عجيبی ست... ⭐️خوابیدن روی سنگ و خاک⇜ #باتو ❣خوابِ پُر زِ آرامش⇜بامن ⭐️نبــ💥ـرد تن به تن، با تو ❣ #آرامشِ خیال، با من ⭐️ #شهادت از برایِ تو ❣خجالت از برایِ من😔 #شهید_محمدابراهیم_توفیقیان #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
AUD-20190124-WA0015.mp3
10.55M
🎵آهنگ پدر ✔️تقدیم به همه #باباهای_آسمانی پدرجان خیلی دوست دارم جات خالیه😭😭😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا غَوْثَ الْمَلْهُوفينَ... 💠سلام بر تو ای #امید دلهای رنجور💔 تنها آرزوی #ظهور توست که امید را در این قلب های خسته زنده نگاه می دارد. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#صبـح ... باور عشـ♥️ـق است در لبخند آسمانی شما😍 بخند تا #عشق در قلبمـ💖 زنده شود #شهید_حسن_عشوری #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5785029778994103904.mp3
2.88M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: آیت الله 🔖 محبت کار صورت میده 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿°•قسمت این بود بال و پر نزنی ❧°•مرد بیمار #خیمه ها باشی ✿°•حکمت این بود روی نی نروی ❧°• #راوی رنج نینوا باشی😭 #شهادت_امام_سجاد(ع) تسلیت باد🏴🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
arzi-shahadate-emam-sajad-01.mp3
3.87M
#شهادت_امام_سجاد (ع)⚫️▪️ 🔳من یادگار عشقم 🔲آئینه دار عشقم 🎤 #حاج_منصور_ارضی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹از حرم #امام_رضا(ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود؛ زمستان❄️. هوا عجیب سرد بود. 🔸پیرمرد میرفت سمت #حرم. - سلام حاجی! جوابمان را داد. 🔹از زور سرما خودش را مچاله کرده😖 بود. آب توی #چشمهایش جمع شده بود. 🔸 #مصطفی شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پیرمرد. - حاج آقا! #التماس_دعا. #شهید_مصطفی_احمدی_روشن #شهید_هسته_ای🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😔 🍁ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ 🍂ﺩﻓﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ 🍁ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ 🍂ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺁﺏ💧 ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩ 🍁ﮔﻔﺖ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ 🍂ﯾﮏ ﺻﺪﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ 🍁ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺍﻣﺎ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﺎﻧﺪ😢 🍂ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺗﺎﺏ ﺩﺍﺩ 🍁ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻭﻟﯽ 🍂ﻋﮑﺲ📸 ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﺎﺑﯽ ﺳﭙﯿﺪ 🍁ﯾﺎﺩﺵ ﺁﻣﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮔﻔﺖ 🍂ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﭘﺎﮐﺖ، ﺷﺪ 🍁ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ💭 ﺑﺎﺑﺎ ﻏﺮﻕ ﺑﻮﺩ 🍂ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺷﮏ😭 ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ 🍁ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﮐﻼﺱ 🍂ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ﺑﺎ ﻭ ﺳﺮﺩ 🍁ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ 🍂ﮔﻔﺖ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻧﺎﻥ 🍁ﺷﺪﻣﻌﻠﻢ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﺶ ﺧﯿﺲ😭ﻭﮔﻔﺖ 🍂ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺩ ﺟﺎﻥ❣ 🍁ﺑﻌﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﺒﺰ ﮐﻼﺱ 🍂ﻋﮑﺲ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻻﻟﻪ ﺯﯾﺒﺎ🌷 ﮐﺸﯿﺪ 🍁ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﻣﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ 🍂ﺩﺭﺱ ﺍﯾﺜﺎﺭ ﻭ ﻭﻓﺎ ، 🍁ﻣﺸﻖ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺧﻮﺩ 🍂ﺑﺎﺯ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻧﻮﺷﺖ 🍁ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻓﺘﺮﺵ📖 🍂ﺭﯾﺨﺖ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺟﺎﻥ ﻧﻮﺷﺖ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔همه بچه ها با #باباشون اومدن 😢 #شهدا حقیقتا شرمنده ایم ک هم باید جونتون رو بدین برای امنیت این مردم نمک نشناس وهم خونوادتون باید زخم زبون بشنون سر یه سهمیه دانشگاه😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۵۸ استاد پرهیزگار .MP3
1.06M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه آل عمران✨ #قرائت_صفحه_پنجاه_وهشتم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢عید قربان بود و راهی #مشهد، زمینه سفر را دلهای دلتنگ امام رضا چیدن. خاله و مادر و اصرار به پدری که
پای روضه های قد کشیدند و آن ها چه‌ خوب شنیده بودند صدای ... حسین را😔 از شام بلا آمده ای و بیرق (ع) را در محرم برافراشتی تا شهر عطر به خود بگیرد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 دوری از #نامحرم 🔺از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. اگر میخواست با #زنی نامحرم، حتی بستگانش👥 صح
🌷پیام شهید ابراهیم هادی و همه ی شهدا🌷 لطفا در میان #نگاه های مختلفی ڪه به خود #جلب میڪنید ، مراقب #چشمان_گریان😭 امام زمان عج الله و شهدا باشید!!!! #چه_خانوم_هستید_چه_آقا.... 💢پا روی هوای نفستان بگذارید تنها برای #رضای_خدا کار کنید ✘نه برای جلب توجه و معروفیت یا هر چیز دیگری که بشه ازش نام برد. 💢 دقت کنید رفتارها و کردارهای شما زیر ذره بین #امام_زمان و #شهدا قرار دارد. ان شاءالله خطا و اشتباهی ازتون سر نزند که شرمنده ی امام زمان و شهدا شوید😔 #شهید_ابراهیم_هادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا 65* ➖♥️➖➖💞 👈 #مدیریت_رنج_ها 64 💢 مثلاً یه اتفاقی می افته و
❣﷽❣ 🔻 * 66* ➖➖➖💞 👈 65 🔷 گاهی وقتا دیدید بعضی از لوتی مسلک ها مثل که یه دزد بود و بعدا توبه ی واقعی کرد و از عارفان بزرگ شد، ✅ علتش اینه که بعد از توبه، دنبال شهوت مقامات عرفانی نبودن و برای همین اتفاقاً به مقامات بالای عرفانی هم رسیدند... ❌ اما خیلی از مذهبی ها، غرق در "شهوت مقام" هستن بعد میرن در خونۀ خدا میگن الهی العفو! 😒 ✅ برای اینکه خداوند متعال حلاوت و شیرینی ایمان رو به ما بچشونه، باید سختی ها و رنج ها رو "خیلی صادقانه" تحمل کنیم 🚸 نه به خاطر رسیدن به شهوات و هواهای نفسانی دیگه! ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فکر 30_mixdown.mp3
9.46M
#مهندسی_فکر 30 ⭕️به اراده ی خدا؛ قرار بر این است که تو موجودی شوی درست #شبیـــه_خدا...!😍 برای رسیدن به این هدف چقدر از وقتتو صرف کردی؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
👈انگیزه هایی وجود دارد برای اینکه یاد به فراموشی سپرده شود ، دام ظله 🔴هشدار سردار باقرزاده در خصوص حرکت خزنده حذف عبارت از معابر و خیابان‌ها ... 💠سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح : 🔸این حرکت؛ حرکتی خزنده است که باید فریاد کشید. رسانه ها و مردم نگذارند تا همانند طرح قبور شهدا🌷 برخی از شهرداری ها هر غلطی خواستند انجام دهند⛔️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#جوان_ترین_رزمنده 💎 #سعید_فرجود رزمنده دلاور گیلانی که در #کوچه پس کوچه های خرمشهر در عملیات آزادسازی خرمشهر دلاوران✌️بود و رزمندگان دفاع مقدس حضور او را به یاد دارند. 💎سعید فرجود هم اکنون بی ادعا و #گمنام در یکی از مدارس شهر رشت با درد💔 حاصل از مواد شیمیایی☠ خدمت میکند. #هفته_دفاع_مقدس گرامی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_چهاردهم 4⃣1⃣ 🍂مادرم که متوجه مکالمه ما شده بود گفت: _رضا کجا میخوا
❣﷽❣ ♥️ 5⃣1⃣ 🍂خوشبختانه توانستم کمی زودتر از سال تحویل برسم. تا لباس عوض کردم و سر سفره هفت سین نشستم سال نو آغاز شد، و فصل جدیدی را برایم رقم زد. به رسم هر سال تمام عید، دید و بازدید داشتیم. مهمانی ها جذابیت سابق را برایم نداشت. عموما در جمع زنها بحث رنگ مو و مدل لباس و آشپزی بود و بین مردها بحث کار و بازار و وضع اقتصادی 🌿بچه‌ها هم هر از چند گاهی وسط شیطنت‌ها دعوا می گرفتند و دسته گل به آب می دادند. در هر مهمانی چند نفر هم سن و سال من پیدا می‌شد؛ این اولین سالی بود که دانشجو شده بودم و حس می کردم نگاه بعضی از بچه ها نسبت به من سنگین شده😕 🍂مثلاً میدیدم وقتی پسر دایی مادرم با خوشحالی دانشگاه رفتنم را تبریک گفت. پسرش بهروز سعی کرد با طعنه بگویند: عامل قبولی من کلاس های تقویتی و وضع مالی پدرم است😒 در حالی که خانواده او کم برایش خرج نمی کردند اگر به جای آن همه وقتی که صرف مجله و نوار کاست و پوستر و غیره می کرد کمی بیشتر درس می‌خواند، حتما او هم دانشجو می شد. 🌿رفتار آزاردهنده امثال بهروز باعث شد همان انگیزه کمی هم که برای رفتن به مهمانی ها داشتم از بین برود. هفته اول عید که تمام شد، روی یک پا ایستادم که دوست ندارم در جمع فامیل باشم و میخواهم وقتم را تنهایی سپری کنم. هرچند با مخالفت شدید پدر و مادرم مواجه شدم. اما بالاخره موفق شدم راضیشان کنم💪 🍂دو سه روزی با تلویزیون دیدن و کتاب‌خواندن گذشت. اما حوصله ام سر رفته بود احساس مبهمی در دلم بود که نمی‌دانستم چیست دلم می‌خواست با حرف بزنم. اما شماره اش را نداشتم چند باری به سرم زد به خانه اش بروم اما می دانستم ایام عید زمان مناسبی برای این کار نیست🙁 یک روز صبح که بیدار شدم و تصمیم گرفتم از خانه بیرون بروم. مقصد مشخصی نداشتم بعد از کمی پیاده روی به سمت حرکت کردم قطعه ۲۴ ذهنم را به خودش مشغول کرده بود 🌿پشت چراغ قرمز کودک گل فروشی به شیشه تاکسی زد و گفت: عمو گل میخوای یه دسته بدم؟ به خدا خیلی ارزونه توروخدا بخر دیگه. دلم برایش سوخت و چند دسته گل💐 خریدم به بهشت‌زهرا رسیدم خلوت بود از قبر ۲۰ ساله ای که آن روز دیدم شروع کردم و روی هر قبر یک شاخه گل🌷 گذاشتم گل ها تمام شد به سمت قطعه های دیگر حرکت کردنم 🍂چند قطعه بالاتر قبرهای یک شکل و یک دست توجهم را به خودش جلب کرد نزدیک تر شدن روی قبرها نوشته بود فرزند روح الله ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 6⃣1⃣ 🍂تا آن روز هیچ وقت سر قبر یک نرفته بودم در این قطعه دیگر سن و سال هم مشخص نبود. کمی خسته بودم نشستم و سرم را در زانوهایم فرو بردم به خانواده‌هایشان فکر💭 می‌کردم به تحصیلاتشان به انگیزه ها و اهدافشان ... سعی کردم چند دقیقه خودم را جای آنها قرار بدهم اما نه محال بود حاضر به انجام چنین ریسکی باشم فکر های مختلفی می امد و میرفت که ناگهان با صدایی سرم را بالا آوردم . _سلام. ببخشید ممکنه در این شیشه گلاب رو باز کنید!؟ خیلی سفته من نمیتونم بازش کنم 🌿یک دختر جوان که چادرش را سفت گرفته بود. و با تمام تلاشی که برای پوشاندن صورتش می کرد زیبایی وصف ناپذیری در چهره‌اش موج می‌زد. این چهره برایم آشنا بود آنقدر که احساس می‌کردم بارها او را دیده ام غرق تماشا بودم و سعی می‌کردم به یاد بیاورم کجا دیدمش🤔 که با نگاه سر به زیر و معذبش به خودم آمدم و گفتم: _سلام. بله ... بله ... حتماً در شیشه را باز کردم و دادم گفت: +دستتون درد نکنه. خدا نگهدار. _خواهش می کنم، خداحافظ. 🍂با نگاه هم دنبالش کردم کمی آن طرف تر شروع به شستن قبر یکی از شهدای گمنام🌷 کرد. هرچه فکر می‌کردم نمی‌دانستم کجا با او برخورد کرده ام😕 اطراف من دختر وجود نداشت هر چه بود برایم آشنا و دلنشین بود کارش که تمام شد بالای قبر نشست از کیفش کتاب کوچکی بیرون آورد و مشغول خواندن شد و بعد هم بلند شد و رفت تا جلوی ورودی بهشت زهرا پشت سرش رفتم اما به خودم اجازه ندادم بیشتر از این تعقیبش کنم همان جا ایستادم👤 تا دور شد ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh