🌷شهید نظرزاده 🌷
💟دوران #نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود❌ چون ورزش🏋 می کرد، صورتی بدون
💠خواهر بزرگوار شهید #محمدرضا_دهقان
🔸دوسال پیش با هم رفته بودیم #بهشت_زهرا(س)، یکی از مهمترین تفریحات و عاشقانه هایش با شهدا💖 تمیز کردن سنگهای مزار و چیدن گل🌷 روی آن بود.
🔹رسیدیم به مزار #شهیدمحرم_ترک
رفت نشست کنار مزار و گفت: "سریع اینجا از من عکس بنداز📸" با تعجب گفتم: "چرا اینجا⁉️ پاشو کنار #آقارسول ازت عکس بگیرم! "
🔸گفت :" نه! شهید ترک کلید #فتح شهدای ایران🇮🇷 توی سوریه ست. آقارسول و #آقامحمودرضا هم اینجا عکس دارن! ازم عکس بنداز که بعد از #شهادتم پخش کنی..."
🔹عکس انداختم اما به او خندیدم😄 و گفتم: اگر به عکس انداختن بود، الان نصف تهران #شهید بودند!!
⭕️گاهی فکر می کنم چقدر لحظه پروازش🕊 را #دور میدیدم. حالا #سه_شهید کنار مزار شهید محرم ترک🌷 عکس دارند!!!
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹پدرم طبق عادت به همه اعضای خانواده گفت بیایید #جلسه بگیریم، همه که جمع شدیم👥 گفت: میخواهم برای مدت
🌴پدرم با مسجد جامع #خرمشهر رابطهای ناگسستنی داشت💞 همیشه بر #نماز اول وقت تأکید میکرد، اگر تعلل میکردم من را متقاعد به نماز اول وقت میکرد👌
🌴رابطه من، خواهر و برادرم با #پدرم رابطهای دوستانه💖 بود. او بسیار برای مسائل دینی و اعتقادی #ارزش قائل بود و من بسیاری از مسائل اعتقادی خودم را از پدرم یاد گرفتم
🌴از سن 5سالگی پدرم به من ن#ماز، اذان و دعای فرج🌸 یاد داد. قرآن و یادگیری قرآن از مهمترین دغدغههای پدرم بود و بسیار برای یادگیری #قرآن به من کمک کرد خود شهید نیز تلاش میکرد تا قرآن را #حفظ کند.
#شهید_محمدرضا_عسکری_فرد
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همه ایران🇮🇷 ساکن این خیابانها هستند
#شهدا افتخار و اعتبار این مرز و بومند.
#قدردان_شهدا 🌷
🍃مقصد من عشق♥️ است
#تویی سر منزل من
#عشق در پوست من می دود
تو در پوست من می دوی💖
و من ...
#خیابان ها و پیاده روهای تن شسته
در باران🌧 را
بر دوش کشیده
#تو را می جویم...💔
#نزار_قبانی ✍
#شهید_سیدرضا_طاهر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۸۹ استاد پرهیزگار .MP3
1.05M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_هشتاد_ونهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔰همرزم
🔸پسرعمه و دختردايي بوديم و در جريان انقلاب 2 تا #همرزم. وقتي ازم خواستگاري كرد💍 خيلي بهم برخورد😐 يك سال و چند ماه گذشت اما #اسماعيل دستبردار نبود
🔹آنروز آمده بود براي #اتمام_حجت. گفت: «معصومه، خودت ميدوني كه ملاك من براي انتخاب #تو ظاهر و قيافه نبوده❌ ولي اگه بازم فكر ميكني اين قضيه منتفيه بگو كه ديگه با اصرارم اذيتت نكنم😔
🔸نشستم با خودم👤 خلوت كردم. در روايات خوانده بودم 📖كه اگر #خواستگاري برايتان آمد و با ايمان و خوش اخلاق بود، رد كردنش #مفسده دارد. هيچ دليلي به ذهنم نرسيد تا اسماعيل را رد كنم
گفتم: « #راضيم »☺️
#شهيدانه
#عاشقانه_شهدا 💞
#شهید_اسماعیل_دقایقی
🌹🍃🌹🍃
@shahidnazarzadeh
🚨 #خبر_فوری
📣پرواز پرستویی دیگر...
مدافع حرم حضرت زینب س #حامد_سلطانی به همرزمان شهیدش🌷 پیوست ....
📣مراسم #وداع با شهید مدافع حرم عمه سادات #حامد_سلطانی
📅فردا (پنجشنبه ۹ آبان )
⏱ساعت ۱۰:۳۰ صبح
🗺در #معراج_شهدا
📍آدرس: ضلع جنوب پارک شهر انتهای خیابان بهشت کوچه معراج ستاد معراج شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5938245826676523542.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔
🎤کربلایی سید رضا #نریمانی
هدیه به روح شهدا 🌷
و شهدای مدافع حرم آل الله
#صلوات💐
#لبیک_یازینب...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
🍃مداحی سیدرضا #نریمانی
🌷برای بانوان سرزمینم که
مدافع حریمند وامانت دار
خون #شهدا وچادر #حضرت_زهرا (سلام الله)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی حمید آقا #نماز_شب میخوند یک برگه همراهش داشت📜 که اسامی 40 نفر رو یادداشت کرده بود تا تو #قنوت
💢یک بار هنگامی که #شهید بزرگوار حمید سیاهکالی مرادی حدود سه ساله👦 بود پای #مجروحم را دید گفت: پات اوخ شده 😢
💢با زبان #بچگی بهش گفتم #صدام اوخ کرده یک اسلحه پلاستیکی🔫 داشت گفت: میخام برم صدامو #بکشم آن موقع نفهمیدم که ازتمام وجودش تصمیم گرفته که باصدامهای زمان مبارزه کند👊 بعداز سالها ثابت کرد که با صدامها #میجنگد تا اخرین قطره خونش❣
راوی:از اقوام شهید 🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 86 #استاد_پناهیان #مبارزه_با_راحت_طلبی 14 ♨️ #پایه_تقوا ↪️ جلسات قبل عرض
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 87
#استاد_پناهیان
#مبارزه_با_راحت_طلبی 15
💢آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی💢
🔹قبل از اینکه زندگی و روزگار ، ما رو مجبور به انواعِ رنج های بد بکنه
خودمون باید "رنجِ مبارزه با راحت طلبی" رو بپذیریم💪✅
☢ مخصوصاً این مبارزه رو باید از سن " ۷ سالگی " شروع کرد
و
تا آخرین لحظات عمر ادامه داد.....
🔚⏳🔮🌏
متاسفانه در جامعه ما،
بچه مون رو رها میکنیم،وقتی که به سن ۱۴ سالگی رسید
و شروع کرد به گناه و فساد و شهوترانی و بی نمازی⚡️
🔺میگیم ای خدا ! چرا بچمون خراب شد؟!⁉️😰
-- این که تا ۱۴ سالگی خوب بود!❗️🙄
🔔 پدر و مادرهای عزیز
اصلاً نباید به "خوب بودن های قبل از ۱۴ سالگی" اکتفا کنن ؛
✅ بلکه خودشون باید تمرینات شدیدِ "نظم و ادب" رو با مهربانی به بچه هاشون بدن...
(خیییلی مهم👆)
🔰 مادرهای بزرگوار باید به بچه هاشون بگن که :
🔸"از ۷ سالگی" وارد مرحله جدیدی از زندگی شدن 🆕
و از این به بعد، خودشون کارای شخصی خودشون رو انجام بدن ؛
🌱 مثلاً باید اتاقشون رو مرتب کنن
🌱و لباس هاشون رو خودشون بشورن و ...
🔹🔹♻️🔹
🔷یکی از کارهایی که خیلی میتونه در تربیت بچه کمک کنه
"جشن ادب" هست 🎉🎊
طبیعتاً دختران در سن ۹ سالگی و پسران در سن ۱۵ سالگی به تکلیف میرسن
و با مجموعه ای از دستورات الهی مواجه میشن که باید اونا رو انجام بدن ؛
🎁 "جشن ادب" تا پنجاه درصد میتونه به جشن تکلیف کمک کنه.
✅🌺👆👆👆
💠در دوران" ۷ تا ۱۴ سالگی"بچه مثل یه عبد برای پدر و مادرش هست💖
این تعبیریه که در روایات استفاده شده...!!
۷ سال این بچه زیر بارانِ دستورها قرار میگیره البته
"منطقی و با مهربانی تمام"✔️
💯بهش مدام دستور بده
و
نیازی هم نیست که دلایلِ دستور رو بهش بگی
فقط بگو :
عزیزم این یه دستوره اجرا کن😊
🌷🖲🌷
دین،
مطابقِ "فطرت" انسان هست👌
🌺 وقتی از ۷ سالگی بچه باید
"ضابطه مند" بشه
یعنی ضابطه مندی رو← فطرتاً→
دوست داره
🔰ما باید بریم و فطرتِ اون رو بیدار کنیم
🌀مثلاً کافیه بین بچه های مختلف مسابقه بذاریدو بچه هایی که "دستورات" رو دقیق اجرا میکنن براشون کف بزنید👏
✔️ اینطوری اصلاً نیاز نیست که شما برای دستوراتتون دلیل بیارید
اون فطرتش بیدار میشه....😌
✅🔷➖🌺💝
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_66649337.mp3
5.53M
🎧پادكست هاي صوتی5⃣1⃣
🌼امام مهدي عج در قرآن🌼
🎤 #استاد_اباذری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾زمانی که در #دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به امیر می گفتند: محاسنت را کوتاه کن اگر دست داعش اس
🍁دستم بگیـــر
🍃تا که بھشتم🌸 بنا شود..
🍁شاید سرم
🍃قبول کنی #خاک_پا شود..
🍁بالی بده
🍃که بال بگیرد🕊 اسیر #تو..
🍁شاید
🍃کبوتر حرم #کربلا شود..
#شهید_امیر_سیاوشی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_وچهارم 4⃣5⃣ 🍂اجازه هر دختری برای ازدواج وابسته به تصمیم #پدرش است مادر می
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_پنجاه_وپنجم 5⃣5⃣
🍂وقتی رسیدم نیما (پسر مهندس قرایی) به استقبالم آمد... چند روزی مهمانش بودم تا توانستم در نزدیکی دانشگاه سوییت کوچکی🏡 اجاره کنم.
برای یک دانشجوی تازه وارد خانه ی نقلی و ایده آلی بود. یک طرف آشپزخانه و یخچال کوچک و سینک و گاز قرار داشت. کمی آن طرف تر هم تخت و کمد و کاناپه و تلویزیون چیده شده بود. حمام و سرویس بهداشتی هم در سمت دیگر اتاق بود...
🌿ساکم را باز کردم و وسایلم را چیدم. ✨قرآن #فاطمه✨ را بالای تختم گذاشتم. مدتی طول می کشید تا روال ثبت نام طی شود. غروب غربت دلگیر بود. مخصوصا که اغلب اوقات هم هوا ابری و بارانی بود. با اینکه هنوز چند روزی از آمدنم نمیگذشت اما تحمل این تنهایی برایم نفس گیر شده بود.
🍂مرتب به سراغ نوشته های فاطمه می رفتم ☺️و هر کدامش را چند بار می خواندم. از لابلای نوشته هایش فهمیدم از همان روز خواستگاری مهرم به دلش نشسته بود. 😍از جدیت و مصمم بودنم خوشش می آمد. گاهی هم بعضی چیزها را رمزی می نوشت که من از معنایشان سر در نمی آوردم.😕
🌿بعد از اینکه دانشگاه آغاز شد به کمک نیما توانستم شغل مختصری دست و پا کنم... کمی طول کشید تا به تفاوت های فرهنگی و سبک زندگی مردم آنجا عادت کردم. هرچند برای نظرات و اعتقادات دیگران احترام قائل بودند اما ویژگی های خاصی داشتند. وفق یافتن با آنها برایم کمی دشوار بود. 😣
🍂تقریبا به زبان تسلط داشتم اما گاهی بخاطر غلظت لهجه ی مردم سردرگم می شدم. روزهای پر از رنج و سختی را سپری می کردم. درس، کار، دوری و دلتنگی همه در مقابلم بودند. 😔سعی می کردم شرایط را مدیریت کنم و روحیه ام را از دست ندهم.
🌿نیمی از ترم گذشت...
با نمراتی که تعریف چندانی نداشت امتحانات میان ترم را پشت سر گذاشتم. میدانستم اگر همینطور پیش برود نمیتوانم موفق شوم.😥
تنها راهی که برای #آرام_شدن پیدا کردم #قرآن_خواندن بود.
قرآن فاطمه را همیشه همراهم داشتم و از کوچکترین فرصت ها برای خواندنش استفاده می کردم. سعی کردم برای اینکه به زبان مسلط تر شوم با همکلاسی هایم ارتباط برقرار کنم.
🍂از این طریق می توانستم با پیچ و خم لهجه هایشان آشنایی بیشتری پیدا کنم. به بهانه های مختلف با آنها حرف می زدم و روی تلفظ هایشان دقت می کردم.
🌿یک روز روی چمن های حیاط دانشگاه نشسته بودم و قرآن می خواندم که یکی از همکلاسی هایم کنارم ایستاد و به زبان انگلیسی گفت:
_ میتونم اینجا کنارت بشینم؟
+ بله
🍂امیلی دختر ساده ای بود که همیشه لبخند می زد.👩 موهایش زرد بود و روی گونه اش لک های ریز و قرمز زیادی داشت. کنارم نشست و کوله پشتی اش را از دوشش درآورد. زیپ کوله پشتی را باز کرد. ساندویچش🌯 را نصف کرد و به من داد. میدانستم آنها مثل ما اهل تعارف کردن نیستند، تشکر کردم و ساندویچ را گرفتم.
🌿نگاهی به قرآنم انداخت و گفت:
_ چی میخونی؟
+ کتاب مقدس.👌
_ اسمش چیه؟
+ قرآن.
_ تو به دینت اعتقاد داری؟ یعنی آدم مذهبی ای هستی؟🤔
نمیدانستم چه بگویم...
چون تعریفی که او از یک آدم مذهبی داشت با تعریف من متفاوت بود. گفتم :
+ تقریبا همینطوره.
_ اما من آدم مذهبی ای نیستم. من فکر می کنم چیزی به نام #دین وجود نداره.
🍂ساندویچش را گاز زد و گفت:
_ چرا نمیخوری؟ ژامبون دوست نداری؟ من خیلی دوست دارم. ژامبون دودی #خوک طعمش بینظره.
از شنیدن اسم خوک چندشم شد. لبخند زدم و گفتم:
+ ممنون. با خودم میبرم خونه.
ساندویچش را خورد و خداحافظی کرد و رفت...
🌿بلند شدم و از دانشگاه خارج شدم. سوییتی که اجاره کرده بودم تلفن نداشت. همیشه برای حرف زدن با پدر و مادرم از تلفن های عمومی📞 که مختص تماس با خارج از کشور بودند استفاده میکردم.
گاهی هم وسط مکالمه تلفن قطع می شد و هرچقدر سعی میکردم تماس برقرار نمی شد. فشار دلتنگی زیاد بود اما امید به آنکه 💓فاطمه در ایران انتظارم را می کشد آرامم می کرد.
تصمیم گرفتم با او تماس بگیرم. زنگ زدم و محمد گوشی را برداشت :
_ سلام. خوبی؟ رضام.😊
+ سلااااااام بر رفیق خارجی. الحمدلله، ما خوبیم. تو چطوری؟ خوبی؟
_ ممنون، خوبم.
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5908958882771764621.mp3
1.45M
🎧مداحی شهدایی
🔸وقتی دلم پر میزنه
🔹باز #شهدا رو میخواد
🎤مداح: #رمضانی
💢مقام معظم رهبری: #شهادت، يعنى وارد شدن در حريم خلوت الهى.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh