📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۷۲)
مامان ـ چرا مگه چی شده؟
بگو زینب چی گفت ؟؟
هیچی قراره همین روزا براش خاستگار بیاد ...😔😔
مامانـ مبارکه اینکه خبر خوبیه گریه نداره که😊😊
مامان گریه ام بخاطر این نیست😢😢
پس بخاطر چیه؟؟!!
فرزانه یه دقیقه این پیازا رو بزار کنار
درست و حسابی حرف بزن ...
نگاه کردم به صورت مامان و گفتم :
مامان خاستگار زینب محسنه ... میفهمی محسن پسر عموم 😔😔
مامان ـ واااا 😳 یعنی چی ؟!!
پس حرفای اون روز محسن که میگفت قراره دوباره بیاد....
اره مامان خودش بهم گفته بود ...منم چقدر ساده و زود باورم با خودم میگفتم اینجوری بچم دیگه بدونه بابا بزرگ نمیشه ...
از طرفیم اینطوری به وصیت شوهرمم عمل میکنم ... اما نمیدونستم این وسط فقط خودمو خارو خفیف میکنم
اشکال نداره دخترم ناراحت نباش
اتفاقیه که افتاده جونت سلامت
مگه مامانت مرده ... خودم کمکت میکنم تا بچه ات و بزرگ کنی
الکی خودتو آزار نده...
برو صورتتو بشور بیا یه چایی می یزم با کیک بخوریمـ....باشه مامان
شب با مامان رفتیم حرم
بعداز نماز رفتیم زیارت کردیم و تو حیاط سقاخونه نشستیم...
دلم خیلی پربود چشامو به ایوون طلا دوختم و تو دلم با امام رضا ع دردو دل میکردم....
اقاجان میگن شما غریب الغربایی
هوای غریبا رو داری اقا میشه یه نظری هم به من کنی😭😭😭
اقاجون منم تنها و غریبم...اقاکمکم کن از پس مشکلاتم بر بیام بتونم به تنهایی بچم و بزرگ کنم و مهدوی بارش بیارم زیر سایه ی شما
😭😭😭😭
اقا اول امیدم به خداست بعد به شما
محسن تو حرم چند بار به گوشیم زنگ زد اما جوابشوو ندادم ...
مامان ـ دخترم چرا جواب نمیدی
شاید کار مهمی داره که همش داره زنگ میزنه...
نه مامان اینجوری بهتره اخه دیگه حرفی نمونده که... خونه هم که رفتیم چندین بار زنگ زده بود شمارش افتاده بود رو صفحه تلفن...
مامان بازم ازم خواست بهش زنگ بزنم اما قبول نکردم ... اصلا دیگه نمیخواستم باهاش روبه رو بشم ...
فردای اون روز محل کارم یه شماره غریبه بهم زنگ زد....
جواب دادم الوو ...بفرمایید...
الووو سلام فرزانه خانم تورو خدا قطع نکنید تورو ارواح خاک عباس گوش کنید یه لحظه...
بخاطر قسمی که بهم داد مجبور شدم به حرفاش گوش کنم ....
اقا محسن لطفا زود حرفاتونو بزنید
محل کارم هستم صاحب کارم شاکی میشه....
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🌟 خمینی مارو تکون داد ....
🔻 روایتگری حاج محسن سوهانی در بزرگترین گلزار شهدای جهان
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 جنازه شهیدی که مهمان عروسی دخترش شد😭😭😭
🌷برای شادی روح شهدا صلوات🌷
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
🦋🦋🦋
💚السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول
💚السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام
🔸سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی
🔸همه سلامها و درودها نثار تو باد
#صلوات بر قطب عالم امکان امام زمان عج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی ایمانی🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی ایمانی🌼
"مناسب برای #استوری و #بک_گراند"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دلم بی تاب است. #وضو می گیرم. دفتر دل نوشته هایم راباز می کنم. قلم در دست می گیرم اما نمی دانم چرا ساعت شنی دلهره ام امروز پایانی ندارد. حافظه ام #شرمنده ی دلم شده و جملات امروز توانِ بودن ندارند.
🍃خواهر شاه خراسان، #خادم خود را به #عمه_سادات هدیه کرده است و من برای درک این اتفاق خیلی کوچکم. شاید هم دخیل های #پنجره_فولاد جواب داده است، نمی دانم.
🍃خوش به حالت ۱۴ سال با افتخار خادم بانوی #قم بودی، راست می گویند؛ #رفیق_شهید، شهیدت می کند. با آمدن خبرِ شهادتِ #شهید_قریب، کبوتر دلت به سوی آسمانِ شهادت پرواز کرد. در گریه های شبانه ات در حرم، جواز #مدافع شدن را گرفتی. چشم سر را برتمام وابستگی های دنیا بستی و با چشم دل راهی سرزمینی شدی که #عشق را به بهای شهادت می آموزند.
🍃بیست و یکمین روز آذر را با #شهادتت آذین بستی و دنیا و آدم هایش را داغدار نبودنت کردی. اما چرخ گردون #روزگار چرخید و این بار شهیدِ خادم شدی و حرم را زیارت کردی.
🍃این روزها فرزندت با افتخار برای #حضرت_معصومه، خادمی می کند و راهت را ادامه می دهد. میدانم این ها از دعای خیر تو است. دعا کن برای #اسیران_نفس که زنجیرهای #گناه بر وجودشان سنگینی می کند. توان راه رفتن در این برزخ را ندارند. دعا کن راه را گم کرده ایم. برای منتظرهای محتاجِ دعایت، دعا کن.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_ایمانی
📅تاریخ تولد : ۸ خرداد ۱۳۶۲
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : قم، حرم حضرت معصومه
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدا #مدافع_حرم #شهید_خادم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍️شهید حاج قاسمسلیمانی: 🌹
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! آنکس که باید ببیند، می بیند...!
✅امام خامنه ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنید!!
با چشم یک مکتب،یک راه، یک مدرسه درس آموز نگاه کنید🍀
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_26306823.mp3
4.47M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۶۹
🎤 استاد #جعفری
🔸«وظایف منتظران»🔸
🔺قسمت هشتم
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی قره محمدی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس #فاطمه با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول #آقامهدی، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم #دلتنگی های پدر برای مادرش بود.
🍃صدای ترک های #دلم را می شنوم و این بار عکس #زهرا و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه #دخترها_باباییاند را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از #اشکم، به عکس #محمدجواد و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند.
🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس #همسر_شهید، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم #حضرت_زینب کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای #شهادتش، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند.
🍃بدرقه کرد #همسرش و به یک چشم بر هم زدنی خود را در #معراج دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه #سهساله_ارباب شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد #مزار مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ #پدر را می گرفت....
✨ #شهادتت_مبارک آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_قره_محمدی
📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨
📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید عبدالکریم پرهیزکار🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سلام بر آنانی که رفتند تا برای همیشه در دلهایمان بمانند. رفتند تا همانند مولایشان #حسین سفیر عشق باشند، که چون اربابشان دلبستگی های این دنیا دست و پاگیرشان نبود. چرا که عقلشان عاشق شده بود و وقتی عقل #عاشق شود عشق #عاقل میشود و اینجاست که رسیدن به بلندی های #آسمان معنا می یابد(پیدا میکند.)
🍃امروز میخواهم از عقلی بگویم که عاشق شد و عیار ناچیز #دنیا دست و پایش را نبست، شاید هم از دلی که عاقل شد...!
🍃شهیدی که کوچه پس کوچه های #بوکمال تا دنیا دنیا هست نامش را به فراموشی نخواهد سپرد #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار، که تنهایی با چهل تن از نظامیان دشمن جنگیدند و سنگر های شهر بوکمال را حفظ کردند، که اگر نبودند معلوم نبود چه بر سر شهر می آمد.
🍃در طول زندگی خود #شهیدانه زیستند. عاشق #شهادت بودند و برای رسیدن به شهادت این دو روز دنیا را سر می کردند، بار آخری که عازم سفر بودند انگار میدانستند که پایان خوشی در #انتظارشان است.
🍃به فرزندشان یاد داده بودند بخواند"کاروان داره میره، حسینیا جا نمونن" حسینی بود و همسفر قافله عشق شد و جانماند. ما #ماندیم و دنیایی که رنگ بوی مردانی چون او را کم دار.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار
📅تاریخ تولد : ۲۲ مرداد ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : روستای کراده بخش خفر
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد شالیکار🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو میکنم. میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش میکنم، #مازندران، فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود. او هم مثل من تو را جستجو میکرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم! میگذرم، از جایی که اولین بار #متولد شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیآید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدی. و آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_شالیکار
📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*کارمند بانک*🕊️
*شهید محمد قنبریان*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۲ / ۱۳۵۰
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: شاهرود،سمنان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← اتوبوسها همه حاضر و آماده بودند🚌 محمد هم با کت و شلوار و آرم بانک خیلی خوشحال آمد🍃کیف را از من گرفت و خداحافظی کرد،🕊️ اشکهایم میآمد🥀انگار شوکه شده بودم🥀اما او خیلی خوشحال بود🍃دوباره از پلهها آمد پایین، دستم را گرفت،سرم را بوسید💞و گفت اینجور نباش، محکم بایست.💫انگشترهایش را درآورد، کارتهای بانکیاش را با انگشترها داد دستم🍂و خیلی راحت از همه متعلقات دنیا جدا شد و به سوریه رفت.🕊️هر روز یک زمان تماس میگرفت📞 یکروز عملیات بسیار سنگینی داشتند بعد از آن عملیات دیگر هیچ خبری نشد🥀هفت روزی بود که دیگر زنگ نزد🥀دلم شور میزد و نگران بودم،🥀همرزمان خبر دادند که از شب عملیات هیچ خبری از او نیست🥀به او دستور عقب نشینی داده بودند اما او نیامد و تا آخرین لحظات ایستاد و جاویدالاثر شد.🥀سه سال گذشت و خیلی سخت میگذشت،🥀از خدا فقط صبر میخواستم🥀سال ۹۷ فضای مجازی پر شد از شناسایی پیکر پنج شهید💫 که محمد هم جزء آنان بود🕊️خبر تکان دهنده ای بود انگار همه چیز از ابتدا شروع شد🥀پیکرش تشییع و این چشم انتظاری به پایان رسید*🕊️🕋
*شهید محمد قنبریان*
*شادی روحش صلوات*
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۷۳)
چشم فرزانه خانم ...
چرا شما جواب تماس منو نمیدین ؟؟
مگه من چیکار کردم
تورو خدا دلیلشوو بهم بگین
فرزانه ـ اخه چی بگم شما خودتون بهتر میدونید ...
محسن ـ والا من منظورتونو متوجه نمیشم ... من چیکار کردم خب بگین بدونم ...
اقا محسن این شمایید که باید توضیح بدین نه من ....
ولی حالا که طفره میرین من خودم میپرسم ....
چرا به من دروغ گفتین خیلی راحت بهم میگفتید که قول ازدواج با کس دیگه ای رو دارید منم خیلی راحت کنار میکشیدم
من که مجبورتون نکرده بودم ....
فرزانه خانم یه لحظه میشه بگین من قول ازدواج با چه کسی رو دادم که خودم بی خبرم ؟؟؟؟!!!!
اقا محسن امروز یه تماس از طرف خانواده عباس داشتم در مورد قرار خاستگاری شما با دخترشون گفتن ....
فرزانه خانم باور کنید یه سوء تفاهمی پیش اومده من هنوزم رو حرفم هستم ....
بسته دیگه دروغ نگین براتون ارزوی خوشبختی میکنم دیگه هرگز با من تماس نگیرین ..
خداحافظ...
محسن ـ قطع نکنید من حرفام تموم نشده فرزانه...
محسن داشت حرف میزد که من گوشی رو قطع کردم ...
اما کارم درست نبود از روی عصبانیت نذاشتم اونم کامل حرفاشو بزنه نمیدونم شایدم حق داشتم ....
گوشیمو کلا خاموش کردم ....
محسن بعد اینکه نماز ظهرشو تو مسجد خوند رفت خونشون
عمو هم خونه بود ...
محسن وارد خونه شد و سلام داد
عمو ـ علیک سلام پسرم
زن عمو داشت تو اشپزخونه سفره ناهارو پهن میکرد زن عمو از اشپزخونه گفت
حاج اقا یه زنگ بزن ببین محسن کجاست ....
عمو و محسن وارد اشپزخونه شدن ...
سلام مامان...
سلام پسرم ... تو کی اومدی من اصلا متوجه نشدم...
همین الان اومدم ...
ناهار خوردن که تموم شد عمو و محسن رفتن تو پذیرایی
زن عمو هم با یه سینی چایی اومد کنارشون ...
عمو با دست به شونه محسن زد و گفت: خب اقا داماد به سلامتی تو هم دیگه داری تشکیل خانواده میدی ...
لیلا این همون محسن کوچولوی خودمونه .... باورم نمیشه
محسن ـ بابا ،مامان چیزی بهتون نگفت ؟؟
درمورد چی پسرم؟؟
بابا از مامان خواستم که خاستگاری رو بهم بزنه ....
نه چیزی نگفت لیلا خانم قضیه چیه .... اخه چرا ؟؟
زن عمو ـ والا چی بگم محسن پاشو کرده تو یه کفش مخالف این وصلت اخه اقا ناصر شما بگین از زینب بهترم مگه دختر پیدا میشه....
پسرم اخه دلیله مخالفتت چیه
بگو ببینم قانع کننده هست یا نه؟.
شرمنده بابا فعلا نمیتونم چیزی بگم اما سر فرصت همه چیزو میفهمید...
پسر گلم تو که خوب اونارو میشناسی من موندم چرا تو مخالفی عزیزم ما صلاح تورو میخوایم .... مادرت راست میگه زینب خیلی دختر خوبیه
بابا من قبول دارم زینب خانم خوبن ...اما مامان باید قبلش از من میپرسید بعد به اونا وعده میداد ....
درسته این کاره مادرت اشتباه بوده اما الان دیگه زشته بهم بزنیم بنده خدا ها ناراحت میشن فکر میکنم دخترشون عیب و ایرادی داشته ...
محسن نمیخواست بیشتر از این بحث کنه از طرفیم دلش نمیخواست حرف پدرشو زمین بندازه ...
باشه بابا هرچی شما بگین
بلند شدو رفت تو اتاق
زن عموـ پسرم تو که چایی تو نخوردی ؟؟.
ممنون میل ندارم ....
حاج خانم نخواستم شمارو پیشه محسن سرزنش کنم اما اصلا کارت درست نبود همیشه قبل انجام کاری یه صلاح مشورت میشه ...
حق با شماست من فکرشو نمیکردم اینجوری بشه شرمنده ...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ برای ملاقات امام زمان (عج) آماده شوید
🔴🎥 امام خمینی (ره): تمام دستگاه هایی که الان به کار گرفته شده اند در کشور ما..، باید توجه داشته باشند که خودشان را مهیا کننید برای ملاقات با #حضرت_مهدی (عج)
#وعده_ظهور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#منتظࢪآنہ❤️
.
مامنتظرلحظہدیدار
بھاریم!💕🌱
آرامکنیدایندلِ
طوفانےمارا...😭
عمریستهمہ
درطلبوصلتوهستیـم
پایانبدهـاینحالِ
پریشانےمارا..😔💔
#السَّلامُعَلَيْكَيَا
حُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻
🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh