eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾و سالهاست... ڪہ تو...همان سفیدپوش سرزمین ... ⚜سلام ... حج ات مقبول.. آرامِ دلِ بيقـــ💔ــرار ما شده🌺🍃 و چشمانمـان دوباره بغض آلود است😔... ⚜تنهایی ....یک طرف و زمین گیری ، از سوی دیگـر... راه پروازمـانــ🕊 را، مسـدود ڪرده🚫 است... ⚜که هم بـا همه عظمتش قربانی کردن را، به مـا نیـاموخته❌ است! ⚜ ...بـدون تو...آرزویی محـال است! تویی که ماجرای سربریدن همه ی زنجیـرهای⛓ زمینـ🌎 را...خوب می دانی. ⚜تویی که راه سبک شدن بالهایمـانــ🕊 را، در سینه ات، جای داده ای... و مـا ... ✘نه سربریدن را آموخته ايم... ✘و نه رهـا شـدن از زمیـن، برای پروازهـای🕊 بلنـد را تجـربه ڪرده‌ايم.... ⚜سـاده بگویم زمیـ🌏ــن...با همه عظمتـش ... گودالی تنگ و تاریک🕳 است... و ما خسته تر از همیـشه... ⚡️فقـط بـرای ملاقـات هیبت ات، لحظه شماری می کنیم... ⚜حج ات 🕋 تنهـــا ذخیـره زمیـن...... یک نـخ از جامه ... جـان غبـار🌫 گرفتـه ما را، آرام میکند.... ⚜غریب ترین هر سالـه کاش بیـاموزیم ،پیش پایت،همه زنجیـرهای وجودمـان را،سر ببـریم، ♨️تا .. 👈آنچه را که در حسـرتش زمین گیر شـده ايم!......😔😔 💕🍃 🍃💕 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز سوم عمليات بود. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد.نما
حاج همت به #مرتضي_قرباني- فرمانده لشكر25 كربلا- گفت: يكي دو نفر را بفرستند خبر بياورند تا ببينم #اوضاع چه شكلي است. قرباني گفت: من هيچكس را ندارم⭕️، هركس را فرستادم رفت و برنگشت😔. #حاجي سري تكان داد و راه افتاد سمت جزيره. قبل از راه افتادن جمله اي گفت كه هيچوقت يادم نمي رود❌:«مثل اينكه خدا ما را #طلبيده». #شهید_محمدابراهیم_همت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
به زحمت #جارو را از دستش گرفتم. ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم. اینجوری #بدی های درونم جارو می
🔸هواپیمای عراقی✈️ ما را گرفته بود. می‌خواستم ماشين🚕 را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه بگيريم. بدون اين ‌كه چهره‌اش تغييری كند گفت : راهتو برو. 🔹حاجی،‌ مگه نمی ‌بينی؛ ما رو هدف🎯 گرفته. زير لب خواند 🔅لا حول ولا قوه الا بالله🔅 و دوباره گفت : ..... 📚یادگاران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 ما دنیایی را #جدی گرفته‌ایم که شما به آن #خندیدید و رفتید ... #شهید_حسین_
🍂🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍂 🌾یکی از بچه ها شیرینی #تولد بچه اش را آورده بود. 🌾تعارف کردیم #حاجی یکی برداشت. 🌾گفتم: " خب حاجی. شما کی شیرینی تولد #بچه تون رو می آرید؟ " 🌾گفت:" من #نمیبینمش که شیرینی هم بیارم." #شهید_حسین_خرازی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شـهــــدا تصویرتان رفت ... صدایتان رفت ... ⚡️اما #هدف_وراهتان را نمیگذاریم از یادها برود🚫 ... #م
✨ارادت شهدا به ائمه اطهار✨ 🔸ارادت به حضرت .طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس زياد مي‌گرفت. چند تا و هم به نام و ياد بي‌بي . 🔹توي مجالس روضه، هر بار كه از مصيبت‌هاي مي‌شد، قطرات پهناي را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔸خدا رحمت كند را، همراه حاجي بود. براي صحبت‌هاي سردار، هميشه يك همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از هواپيما، همان واكمن را كرده بود و چند جمله به و خودشان گفته بود.  🔹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: بفرست. همه صلوات مي‌فرستند.  🔸در آن نوار، آخرين كه از و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « .فاطمه.زهرا » است. 🌷  🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#به_نام_عشق #عشـ❤ـق را باید در چشم های تو جستجو ڪرد و #عاشقی را از نگاه تو آموخت... تو خاڪی ترین مس
🌷| محسن خیلی به نماز #اول_وقت اهمیت می داد. دو سه سال پیش که رفتیم #دکور مغازه ای داخل خیابان هشت بهشت را که سال قبل زده بودیم را باز کنیم؛ یادمه با هم داشتیم #پیچا رو باز می کردیم که صدای #قرآن از مسجد اون طرف خیابون بلند شد. محسن که همیشه تیکه کلامش #حاجی بود، گفت:حاجی بیا دست و روت رو بشور، #وضو بگیر که بریم نمازمونو به #جماعت بخونیم و بیائیم🌷| #شهید_محسن_حججی❤️🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹فرازی از وصیتنامه📜 🔸خويشتن را در قفس #محبوس ميبينم و مي خواهم از قفس به در آيم🕊 🔸سيمها
🍃🌹🍃🌹 ❣هر وقت #حاجی از منطقه به منزل می آمد، بعد از اینکه با من احوال پرسی میکرد، با همان لباس خاکی بسیجی #نماز_میخوند ❣یک روز به قصد شوخی گفتم: تو مگه چقد پیش مایی که به محض اومدنت، نماز میخونی ؟! نگاهم کرد و یه لبخند زد و گفت: هر بار که تورو میبینم احساس میکنم باید دو رکعت #نماز_شکر بخونم راوی:همسرشهید #شهید_محمدابرهیم_همت🌹 #ایام_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺عشق رازیست ڪہ تنها بہ خدا باید گفتـــ دلم یڪـــ دنیـا میخـواهد شبیـہ #دنیاے شـما ڪـہ همـہ چیــزش
4⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📖سال ۹۴که توی گردان پپیچید ما داریم اعزام🚌 می شویم ، خیلی پکر شد😞 مدام با گردن کج توی اتاقمان پیدایش می شد. گفتم چیه⁉️ چی میخوای هی میای اینجا؟با گفت: "چقدر خوب میشد می اومدم!"😔 📖همکارمان اقای قادری پیچید توی دست و پایش: دو روز اومدی تو کجا میخوای بری❓ هنوز باید پا بکوبی پاشو برو خشک بشه بعد. همه را هم که صدا میزد. گفت:(نه حجی. این همه نیروی جدید👥 دارن میان ماهم می اومدیم چی میشد؟😢) 📖خبردار شدم برای یکی از بچه ها مشکلی پیدا شده و دنبال میگردد. گفت اگه حرف بزنی خودت میدونی! کجا آدم صفر کیلومتر👤 راه بندازیم دنبال خودمون؟! 📖حال نزارش را که دیدم دلمـ💗 نیومد این موضوع را پنهان کنم. کشیدمش کنار که بروپیش گردان ۳ بگو اومدی برای فلانی. با سرعت موشک دوید. نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم👀 چه کسی است. از فرط مرا رگبار بوسید😘 و گفت که برای من هم . 📖به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد😁 که آخر کار خودت را کردی! بعد : بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به 😄 رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت📓 محدودی اماده شد. عدل هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد. 📖با قادری توی نماز خانه📿 خفتش کردیم. ریختیم روی سرش😅 التماس می کرد: غلط کردم! با دو روز🗓 تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به . 📖سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ هم که شدی می گن به نماز شباش بوده😉 به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد🚫 یک شب زودتر از او شوم. 📖یک شب از اتاق🚪زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب از محسن بیدار شدم😍 نماز رو خواندم و رفتم . از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه! 📖دیدم تمام شده و با تسبیح تربتش📿 ذکر میگوید رفتم نزدیک تر👤 که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش😭 را که دیدم جلو نرفت. ↩جهت خریداری کتاب سربلند ازطریق سایت www.manvaketab.ir اقدام نمایید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢حاج مرتضی بسیار انسان #انعطاف_پذیر و اهل گذشتی بود وتنها چیزی که برنمی تافت🚫 همین مخالف نظام و #بی_
🔸بهش گفتم عکس بچه📸 تو زدی جلوی چشمت سنگینت میکنه نمیزاره راحت بپّری 🕊 دلتـ❤️ میشه... 🔹خندید و گفت: داداش ! عکس رو آوردم اینجا که با تمام دلبستگی هام💞 فدایی بشم. 🔸منظره ی پشت این شیشه ایه که حق رو و باید عشق💖 به ولایت رو ترجیح بدیم به عشق های زمینی👌 من که هیچ، ، عشقم، زندگیم، همه رو... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 دست از #خدا خداےخودت برنداشتی من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم من
2⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 💌نامه های عاشقانه با پست خیلے پیشتاز 🔰رابطہ عاشقانه و منحصر به فرد با هـمسرش💞 داشت خانم اش را صدا می زد هـم اینکه حالت جهـادی و حالت داشت و هـم این که هـنگام صحبت تلفن☎️ اگر کسی به مکالمه گوش میداد نمی فهمید با چه کسی صحبت می کند. 🔰فکر می‌کردند حامد با کدام فرماندہ در حال صحبت است حامد در نامه نوشتن📝 برای هـمسرش هـم بسیار بود👌 خصوصا ایامی که در ماموریت شمال غرب🗺 بودیم یکی از کارهـای ثابت حامد برای هـمسرش بود 🔰شیوہ فرستادن نامه📩 برای هـمسرش هـم بود مثلا اگر می دید شما دارید به مرخصی می روید نامه را می داد✉️ و می گفت این را سریع برسان به آقای فلانی خیلی مهمه هـا💥!!! خودش میدونه چه کار کنه 🔰شما فکر میکردی این نامه حتما مرگ و زندگی است نامه را سریع به آن آقا می رساندی📨 به او هـم که معمولا از نزدیک اش بود زنگ می زد📞 و می گفت این نامه را برسان به دست همسرم💞 🔰آن بندہ خدا هـم که خیال میکرد حالا چه اتفاقی افتادہ در که نامه را می گرفت به سرعت🏃 خودش را به می‌رساند و نامه را می داد حامد با این شکل از پست هـم سریعتر نامه را به هـمسرش میرساند💌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰می‌خواهم گریه کنم 🔸واقعاً از صمیم قلبم #راضی نشده بودم❌ فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش♥️ برسد و آرام شود ساکت شدم. اما به هیچ عنوان راضی نشدم که #شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند. 🔹گفت:برویم خانه #حاجی؟ "پدرم را می‌گفت" قبول نکردم. گفت: برویم خانه🏡 پدر من؟ نمی‌خواستم هیچ‌جا بروم. گفت: نمی‌توانم #تو را اینطور بگذارم و بروم. تمام فکر و ذهنم🗯 پیش تو می‌ماند. 🔸پس بگذار بگویم آنها به اینجا بیایند. گفتم: نه، حرفش را نزن⛔️ می‌خوام #تنها باشم. می‌خواهم گریه کنم😭 گفت: پس به #هیچ‌وجه نمی‌گذارم تنها بمانی. 🔹وابستگی💞 خاصی به هم داشتیم. واقعاً #ارتباطمان عجیب و غریب بود. 29 مرداد 94📆 اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد #برگشت. #شهید_امین_کریمی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍شهید آوينى براى اونوشته بود: 💢آن #آستين خالى كه با باد اين سوى و آن سوى میشود نشان مردانگیست. گاهى
قهر کرده اید انگار❗️ درست نمیگویم⁉️ دیگر نمیخندی ...! چه شده آن دائمت؟ حاجی آنطور رفته ای دلمـ💔 غصه اش میشود سرت را بالا بگیر😢  به چه می اندیشی⁉️ از چه ؟😢 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ از وقتی شما رفتی، دیگه زمین آروم نیست، دائم بیقراره💗 بدخلقی می‌کنه.... راستشو بگو! اون میخی که قرآن📖 فرمود زمین رو از تلاطم حفظ می‌کنه بودی⁉️ آخه بعد شما زمین آروم نگرفت! حاجی جان، رفتی ولی زمین هم شماست...😔💔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️از بی برکتی عمرم خجالت میکشم😔 🥀 #شهید_محمود_کاوه از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛ در سن۲۱ سالگی فر
♦️ریخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو هر کار می‌کردی،‌ نمی‌توانستی حاجی را از دست‌شان خلاص کنی😅 انگار دخیل بسته باشند، ول کن نبودند. بارها شده بود حاجی،‌ توی هجومِ صدمه دیده بود؛ زیر چشمش کبود شده بود، حتی یک‌بار انگشتش شکسته⚡️ بود! ♦️سوار ماشین که می‌ شد،‌ لپ‌ هایش سرخ شده بود☺️ اینقدر که بچه‌ها لپ‌هاش رو برداشته بودند برای تبرک! باید با فوت و فن برای می‌آوردیم و می‌بردیمش. _خب، حالا قِصر در رفت! یواشکی آوردنش! وقتی خواست بره‌ چی⁉️ ♦️بین بچه‌ها نشسته بودم و می‌شنیدم چی می‌کنند. داشتند خط و نشان می‌کشیدند. حاجی را یواشکی آورده بودیم و توی چادر⛺️ قایمش کرده بودیم. بعد که همه جمع شدند، حاجی برای سخنرانی🎤 آمد. بچه‌ها خیلی دل‌خور شده بودند. سریع سوار ماشین کردیمش. تا چند ،‌ ده بیست نفری به ماشین آویزان بودند. آخر مجبور شدیم بایستیم و بیاید پایین. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸 🥀 🌱 ♨️این عکس📅 ، ﺁﺩﻡ را ‌زده می‌کند ، یکی از انگیزترین و در عین حال حماسی ‌ترین لحظات فکه ، ماجرای حنظله است .300 تن از رزمندگان این درون یکی از به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر سرشار خود به ادامه می‌دهند و به مرور توسط آتش دشمن و با 🌸 مفرط به می‌ﺭﺳﻨﺪ . ♨️ساعتهای ⏰آخر بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی حنظله را خواست ، آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای و پر از خش خش را از آن سوی شنیدم که می گوید : رفت ، هم رفت ، باطری بی‌سیم دارد می‌شود ، بعثیها عن قریب می‌آیند تا ما را کنند ، من هم می کنم . ♨️ که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن🐲 نبود ، همان طور که به صورت می ‌ریخت ، گفت :بی‌سیم را قطع نکن... ♨️ حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید: که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم . 📚 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ 🍃می‌گفت: اگر ادعای ی حضرت زهرا(س) رو دارم، باید از ناحیه سینه یا شهید بشم، اگه یکی از این دو نشونه رو نداشتم، بدونید نیستم، یه مرده‌ام مثل همه مرده های دیگه، فقط ادای شیعه ها رو در میارم همین. 🍃این اواخر، دست به دامن شدی، که برای شهادتت دعا کند و او گفت: دعا میکنم که شهید نشی، تو باید بمونی و بچه های مردم و سر و سامان بدی. ولی تو بی‌تاب و تشنه بودی، تشنه سعادت، بی‌تاب . 🍃این حرف ها سرت نمیشد، آدم نمی‌تواند دوری معشوق را تحمل کند و تو عاشق شده بودی، عاشق ، بیقرار بودی برای ... آرزو داشتی مانند مادر پر بکشی یا از ناحیه سینه یا پهلو... 🍃و چه خوب مادر تو را خرید، شدی شیعه واقعی حضرت مادر همانطور که میخواستی. بالاخره به معشوقت رسیدی، راستی مادر را دیدی... 🍃اگر دیدی سلام ما را هم برسان بگو که جا مانده ایم و بیقراریم... بگو که شفاعتمان را کند این 🌺 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱۳۷۷. سیستان 📅تاریخ انتشار : ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃می‌گفت: اگر ادعای ی حضرت زهرا(س) رو دارم، باید از ناحیه سینه یا شهید بشم، اگه یکی از این دو نشونه رو نداشتم، بدونید نیستم، یه مرده‌ام مثل همه مرده های دیگه، فقط ادای شیعه ها رو در میارم همین. 🍃این اواخر، دست به دامن شدی، که برای شهادتت دعا کند و او گفت: دعا میکنم که شهید نشی، تو باید بمونی و بچه های مردم و سر و سامان بدی. ولی تو بی‌تاب و تشنه بودی، تشنه سعادت، بی‌تاب . 🍃این حرف ها سرت نمیشد، آدم نمی‌تواند دوری معشوق را تحمل کند و تو عاشق شده بودی، عاشق ، بیقرار بودی برای ... آرزو داشتی مانند مادر پر بکشی یا از ناحیه سینه یا پهلو... 🍃و چه خوب مادر تو را خرید، شدی شیعه واقعی حضرت مادر همانطور که میخواستی. بالاخره به معشوقت رسیدی، راستی مادر را دیدی... 🍃اگر دیدی سلام ما را هم برسان بگو که جا مانده ایم و بیقراریم... بگو که شفاعتمان را کند این 🌺 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱۳۷۷. سیستان 📅تاریخ انتشار :۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 🌹 ( )🌹 🌷شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه‌ها را براي رفتن به آماده مي‌كرديم. حاجي هم دور بچه‌ها مي‌گشت و پا به پاي ما كار مي‌كرد. درگيري شروع شده بود. عراقي‌ها روي منطقه بود. هر چي مي‌گفتيم «! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي مي‌شد؟ از آن طرف،‌ شلوغي منطقه بود و از اين طرف،‌ دل‌نگراني ما براي حاجي. دور تا دورش حلقه زده بودند. اين‌جوري يك سنگر درست كرده بودند براي او. حالا خيال همه راحت‌تر بود. وقتي فهميد بچه‌‌ها براي حفظ او چه نقشه‌اي كشيده‌اند،‌ بالاخره شد. چند متر آن‌طرف‌تر،‌ چند تا نفربر بود. رفت پشت آن‌ها. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
-میگفت: آنان‌‌ڪه‌‌یڪ‌عمرمُرده‌اند در‌یڪ‌لحظہ‌شھیدنخواهندشد! شھادت‌یڪ‌عمرِ‌زندگی‌ست؛نہ‌یڪ‌لحظہ‌اتفاق... 【اللَّهُمَّ‌لَاتَكِلْنِي‌إِلَى‌نَفْسِي‌ طَرْفَةَ‌عَيْنٍ‌أَبَداً♥️】 اللّٰھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪ‌ألفَرج ارواح مطہرشہدا قرین الطاف الہے باد❣ سلام برهمگی،روزتون شهدایی ومعطر بذکرصلوات برمحمد وآل محمد.... اللّهُــمَّ صَلِّ علــی مُـحَمَّــدْ وَ آلِ مُـحَمَّـــدْ وَ عَجـِّــلْ فَـــرَجَهُــمْ وَحْشُرْنــا مَعَهُــمْ وَالْعَــنْ أعْدائَهُمــْ اَجْمَعیــنْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ولی بچـه‌های شهـدا 👥 بعد از شـما تازه دارن رو احسـاس میکنن ..😢 ‎ ‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگه‌میخوایی به‌مردونگی به‌عـزت به‌غیـرت به‌خـدمت و‌به‌وطـن‌دوستی‌برسی حتـما‌حـٰاج‌قاسم‌‌رامـرور‌کن:)♥️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مدیون سردار بی ادعا هستیم تا ابد 🔹 اینگونه در بیابانها دویدی تا ما در بیابان با امنیت قدم بگذاریم رشادت های توست امنیت راهپیمایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh