eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه6⃣6⃣ 💠صلوات 🔸رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش، اول خودش را معرفی می‌کرد. یک
🌷 7⃣6⃣ 😊 🔸 بچـــه‌هـــا شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁 حـــاجي درِ يكي داشت پچ پــچ میکرد و بــقيه رو مـــي‌پـــايـيد. 🔹انگار گـل كـرده بـود.😄 حـاجـی رفت بـیرون با یـــه بـــرگشـت تــو ... 🔸بـــچه‌ ها دور حاجـــی و عراقیه. حاجي عراقیه رو ســپرد بــه بچه‌ ها و خـــودش رفــت كنـــار .😉 🔹اونام انـــگار دلشــون مــــي‌ خواست هاشون رو سر يكی دیگه خالي كنن ريختــن ســـر عراقيو شــروع كردن بـــه و زدن بــه اون. 🔸تا خورد . حاجـــيم هيــچي نـــمي‌ گــفت. فـــقــط مي‌ كرد.😐 🔹يكــي رفت رو آوُرد گـــذاشت كنـــار ســَر عـــراقي. رنــگش پـــريد زبون بـــاز كرد كــه « بـــابـــا، نکنید، ! مــن از خـــودتونم.»😂😂 🔸و شروع كرد تنــدتند، لــباسايــي رو كه رفته بــود كــندن و كــه 🔹« حــاجي جــون، تــو هـم بـا ايــن هات. نــزديك بــود ما رو بــه كشتـــن بــدي . حـــالا قیافم شبيه دلــيل نمــي‌شه كه … »😂😂 بچه‌ ها همه زدن زیـــر .😁 حاجيــم مي‌ خنديد.😊 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
معتقد بود برای #اهل_بیت نباید کـــــم گذاشت🚫 تا زمانی که اونها #دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم #
7⃣2⃣5⃣ 🌷 💠نحوه ی شهادت امیر 🔰ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش بود که هوا روشن☀️ شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم🚶 تا رسیدیم به اونجایی که بچه‌ها [درحال] بودند، تپه تپه بود.  🔰یک تپه مثلا بالاش یک خونه🏡 بود، و در کنار اون چندین دیگه وجود داشت همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو کردیم✅ 🔰حالا خواست بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو.رسیدیم به شهر   یکی از گروه‌های عراقی که ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند😪.  🔰تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو سر و صدا می‌اومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر👥👥 زدیم تو اون شهر؛شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر.  🔰یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری هدف🎯یکدفعه یک بارون آتیشی💥 از شروع شد که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم می‌خوریم از چپمون داریم می‌خوریم؛از راستمون داریم می‌خوریم. 🔰بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت یک سری‌ها، و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه🏚 ما هنوز را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر می‌خوریم💥 🔰من که داشتم چپ و راست می‌دویدم. برگشتم یه ذره . تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی🚘بود. فکر کنم گرفته بود. دوید اومد پیش من 👥 تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده⁉️پاش تیر خورد😥  🔰امیر خورد زمین.گفتم چی شده؟ گفت: خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچه‌ها بیاد کنه. چون هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها 👹داشت میریخت ، تک تیر اندازهای اونا تک تیر اندازها با زدنش 😔 😭.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh